افغان موج   
ز حد بگذشت ظلم قوم نمرود
به هر جا آتشی بر پاست با دود
هرات و کابل و بلخ و بدخشان
برای دشمنان می آورد سود...!
 
 
شده عمری که مسجد گشته خالی
موذن هم شده یک لاآبالی
ملائیک پیش الله می نمایند
فغان از دست این قحط الرجالی
 
 
چه دنیایی پر از رنج است و از درد
یکی گرم است از عیش و یکی سرد
نمیداند خدا اینرا که شیطان...؟
چرا شد دشمن اش باید چه میکرد؟
 
 
حوا گـــــر آرزوی... آدمی بود
و اولادش در این دنیا نبی بود
چه میشد فتنه در دنیا نمیبود
همه جایش بهار و خُرمی بود
 
 
اگر هستی تو مرد و فرِد عاقل
و میگویی من ام بی عیب و کامل
تو را آورده یک مادر به دنیا
از او آموختی صد ها فضایل...!
 
 
شدم از شیره ای جان تو ای زن
اگـــر پیامبر ام یا پادشاه... من
حلال ام کــن مرا عمری که دارم
به این جا و مقـــام ام را رسیدن
 
 
نعمت الله ترکانی