این شعر را جوانی مهاجر و در یکی از شهر های ایران سروده است. این تنها یک شعر نیست. این یک احساس است از درد غربت و مهاجرت. جوان به هواپیما فکر میکند که میپرد. ازاد است. به باد فکر میکند که سرحد نمیشناسد و هر جایی وطن اوست و به کاغذپران وفر فره فکر میکند که هوا را میشکافد و جاییکه باد باشد و آزادی پرواز و گشت و گذار میکند.
این یک شعر سپید و آزاد از قافیه است. اما واژه ها در آن انقدر صمیمی موزون و معنی اش آنقدر گسترده است که نمیشود از کنار آن بی توجه رد شد. کلمات با موسیقی دلنشینی رنج های یک مهاجررا زمزمه میکند . برای حسین عزیز آرزوی موفقیت های بیشتر داریم.
ها حسین
شعرهای من مهم نیست
ازین کاغذها هواپیما بساز
نه امریکایی
نه ایرانی
هواپیمای تو باید افغانی باشد
که بتواند بی غذا
بی وطن
پرواز کند
هواپیمای تو باید افغانی باشد
و بپرد با دلتنگی
فرود آید با اشک
تا بشود
تا غربی ترین افکار
تا شرقی ترین اشعار
مسافر برد
ها حسین
شعرهای من مهم نیست
ازین کاغذها کشتی بساز
فاضلاب های پیش خانه هنوز هست
و پسر دایی عباس هم شاعر نیست
شاید اینبار کشتی ها مان از مزرعه ها بگذرند
و دزدان دریایی بیل به دست دنبالمان نکنند
و برسیم به آن ور آب
بفهمیم اقیانوس چیست
ها حسین
شعرهای من مهم نیست
ازین کاغذ ها کاغذ باد بساز
دار قالی خاله هنوز برپاست
پانزده سال نخ بریده بریده
یک شعر گره می خواهد
شاید اینبار
با این همه غم باد
به خدا برسیم
اگر باز جنگ نشود
اگر آسمان بالاتر نرود
ها حسین
شعرهای من مهم نیست
ازین کاغذ ها فرفره بساز
می دانم که بادی نمی آید
ساعتی نمی ایستد
ولی تو باد می شوی
می دوی و می دوی
بی رحم تر از هر ثانیه
که شاید اینبار گم شوی
در شهری که بلند گوهایش هرچه فریاد بزنند
به غربت نرسند
شهری که پیدا شدن درآن سخت نیست