یارب چه جرم ماست چنین نا توان شدیم وز عافیت بدور , بدین خاکدان شدیم
اندر بهار گلشن ما روح زنده گی پژمرده گشت پرپر باد خزان شدیم
افتاده در هوای تعصب بـه جان هم بار گران محمل دور زمان شدیم
از عافیت بدور فتادیم به صد بلا آئینه دار مذهب تیغ و سنان شدیم
هربی هنرنهاده به سرتاج خسروی افگنده سرزبازی این جا هلان شدیم
با نام دین چه حیله و تزویر میکنند با هر منافقی به رهء سر گران شدیم
از تیره گی فتاده به دامـان این وآن چشم گدا , به دیدهء خلق جهان شدیم
مارا نبود مگر توان صلاح ملک با پای دیگران به رهء بی نشان شدیم
دردا بری که راه نبـردیم به عافیت بشکسته پر زمحنت وهم وگمان شدیم
عبدالفتاح سکندری