نـه بـر هـر بام و در مـرغ دل دیـوانـه بنشیند
نه مثل شــوم جغـدان بـر سـر ویـرانـه بنشیند
اگـر چـه لانــه ام در آتـش بـیـداد می ســوزد
ســزا دانــم که بـر خـاکـسـتـر کاشـانـه بنشیند
وطـن درماتـم آوارگان گرچه سیه پوش است
شـود روزی که شـادی بـا دل مسـتانـه بنشیند
به روی گنج میهن چـون فقیران دل پریشانید
ز همـت بـار دیگـر شـوکـت شـاهـانـه بنشیند
مبـر میــراث پـربـار تـمــدن را دمـی از یـاد
که بـر شــاخ تفـکـر دانـش و افـسـانـه بنشیند
نشـد از بـنـد و زنـدان مـدارس جـز بلا نازل
تـلاشـی تـا که در پـای ســتـم زولانـه بنشیند
ز دام مسـجـد و شــیخ و کلیسایــم کـنیـد آزاد
که دل در بـزم شـادی با می و پیمانـه بنشیند
مکن خاموش شمع نیمه سوزم تا سحرگاهان
به شـاخ شعله هایش دم به دم پـروانه بنشیند
چـونان دیوانگی در قلـب پـاکان عالمی دارد
که در بـزم صفا بی پا و سـر فـرزانه بنشیند
خموشسـتان امـواج دلـم تـا بحــر پیما گشـت
در اقـیـانــوس پنهـان صـدف دردانــه بنشیند
میفشان در سـراب خشک هرگـز دانۀ یاری
که در خـاک دل پــاک محـبـت دانــه بنشیند
کـشیدم سالهـا بـر کاکل و زلف خیال شـانه
ولـی در سـنبلـسـتـان حـقیقـت شــانـه بنشیند
نیامـد خاطـر جمعی بـه سـر از بـزم تنهایی
بــه تـالار طـبـیـعــت آدمـی دوگانــه بنشیند
3/1/2016