به میدانی که رخـش تهمتن زیبد سـواری را
نباشد فرصتی، اشـترسواری، خرکاری را
ملاف ازتاج وتخت اجنبی درخطۀ خورشید
فقیران خراسـان پاس کـردنـد شـهریاری را
عـقـــاب آســـمـان قـلــۀ بـابـا و هـنـدوکــش
بـرآرد ازنهـاد کرگسـان مـردارخـواری را
نگیرد دردل فرزانگان خشم وغضب جایی
بیـامـوز از بــزرگان تـمــدن بـردبـاری را
مگواز شیخ وازدرس تعصب در دبستانـت
به رندانی که برپا کـرده بزم میگساری را
نـشیند در دل کـس قارقار زاغ هـای زشت
بگلزاری که طوطی درسخن آرد قناری را
نباشـد فـرق بین مسـجد و میخـانـه و معـبد
اگـر معنا کنی سـجاده و چـشم خمـاری را
همه خلق جهان باهم رفیق وهمدم و یاراند
بیابی گـر بـه مفهـوم حقیقی رسـم یاری را
شود خرم تر از خلد برین خاک وطن آندم
که دریابی طریق کشت وکار و آبیاری را
اگـر داری هـوای بـره آهوگان صحـرا را
بران از قریـه و بادیـه گرگان شکاری را
زپاکستان نخیزد جزترورو وحشت طالب
مکن باور فریب هـرزه گـویان مداری را
زبیم موشک وازبمب طالب نیست پروایی
ندارد قلب مردم طاقت این شـرمساری را
رسول پویان
25/11/2014