رسول پویان
دل را بـه تمـنایـی دیـوانـه کنم یـا نه
ســودایی چـشـمان فـتـانـه کـنم یـا نه
از چشم تومینوشم رویای شرابآلود
بیت و غـزل دل را مسـتانه کنم یا نه
یاد تو مرا هـردم مسـتی دهد و دردم
این گوهـر خاطر را دردانه کنم یا نه
دریک شب رویایی دل رابه تماشایی
بر شمع رخت یارب پروانه کنم یا نه
عشق سر سـودایی رسوا کندم روزی
ایـن قصۀ پنهان را افسانه کنم و یا نه
در ماتـم آزادی یکـباره دلـم بگـرفـت
دل را به سـر زلفی زولانه کنم یا نه
ازدست بلای غم گاهی دل زخمی را
در حلقۀ درویشـان سرخانه کنم یا نه
روحم به فغان آمـد از خشـم مسلمانی
دیـر و حـرم دل را بتخانـه کنم یا نـه
از کبروغرورآدم در کاخ هوا بنشست
این قصردروغین را ویرانه کنم یا نه
عشقم ز خردورزی غرق هنر نو شد
ایـن مایـۀ هسـتی را رایـانـه کنم یا نه
بهـر زدن دیــوان حـس شـشمـینم را
بـر کنگرۀ قصرت دنـدانه کنم یـا نه
عقل و هنر و دینم پیوسـته نشـد آخـر
این هرسه تناقض راهمخانه کنم یا نه
در معـرکۀ فــردا از بهر نجات قـوم
پنجتیر قـدیمی را بر شـانه کنم یا نه
ظلم و ستم طالب آواره و دورم کرد
غمخانۀ غـربت را کاشانه کنم یا نه