رسول پویان
خروش خون مردم خیره سازد چشم دنیا را
بههمريـزد بســاط دلـقـکان بیسـر و پــا را
ز تاریخ امیران گرنگیری درس عبرت باز
کنی تکرار بر ما فصل فصل تیره شبها را
نـشیـند در دل فـرزانگان آهـنگ تکـراری
بیـا از نـو سـراییم شـعرهای نسل فـردا را
مراد ما نشد حاصل اگر از خاک بازیها
همـای هـمتـم مـنـزل کـنـد اوج ثــریـا را
صراحی گرشود خالی نیرزد نیم دیناری
بیاور باز در بزم حریفـان جوش مینا را
همیشه اژدهای گنج در ویرانه میخوابد
برون کن زاستین کهنه آخر مار کبرا را
اگردشمن به خاک افکندزرین برگ تاریخم
کسی پـیـدا نـشد تا بـرکشد تندیس بـودا را
به مژگان خارچشم میهنم را میکشم بیرون
گلستان میکنم ازآب چشمم دشتوصحرا را
اسیردشتهای گرم وسوزان کی کند احساس
سـرود نـیـمه شبهای نسـیم مـوج دریا را
نجوشی گرچو مولانا و جامی دردل تاریخ
چـه میدانی کهن افسانۀ بلـخ و هـریـوا را