رسول پویان
من در سکوت تیره و تنها گریستم
همچون ستاره در شب یلدا گریستم
بیرون نشد ز داغ دلم سوز الوداع
در لالهزار غـمکش سـودا گریسـتم
افتادم از جفای فلک در خم شراب
پـای پیـاله سـاغـر و مینا گریسـتم
روشن نشدچراغ امیدی به شهردل
از بـیـم شـام مبهـم فــردا گـریسـتم
بگریخته عدل و داد زآیین روزگار
بـر بی خیـال مـردم دنـیـا گـریسـتم
در شهرتنگ و تیره شده تاق طاقتم
با یاد کـوه و دامن صحرا گریسـتم
خونین دلم که هیچ نشد دردم آشکار
ليکن به حـال دخت هـریوا گریستم
دیروز اگر نبود مـرا چشم تیز بین
شـادم که بـا دو دیـدۀ بینـا گریسـتم
عمر شبان خسته و دلگیر سررسد
زندان غـم شکسـتم و دریا گریستم