افغان موج   


آنقدر مست به پیش خود و بیگانه شدم
که ندارم رمقی ـ بی سر وسامانه شدم

هر کسی ظن بدی دارد و با من قهر است
بر سر کوچه و در میکده افسانه شدم

شکوه ام بود ـ چرا حرف دلم ناحق است
مُحتسب قهر شد و بندی این خانه شدم

شک نکن دست من و پای من از من قهر اند
بنده ای قاضی شهر ام شده ـ زولانه شدم


هر کجا بود سر افکندگی ای شیخ و امام
شد قضاء وقت نمازش و من آن بهانه شدم

نا مرتب شده گویا روی  خورشید  زمان
که به گیسوی حریفان سیخک و شانه شدم
***
ای شهنشاه غزل حسن تو بی مانند است
و به دربار تو من عاقل و فرزانه شدم

نعمت الله تُرکانی
28 اسد 1392