محمد عالم افتخار
(قسمت دوم)
حاشیه مهمتر از متن:
با عرض سپاس فراوان خدمت دوستانی که تقریباً به گونه بی سابقه از مقالات اخیر این کمترین؛ ابراز رضائیت و شادمانی و پشتیبانی می نمایند و به ویژه در برابر نگارش های از «کاشفی در علم منطق تا نقاشی بر سقف شیشه ای» و «آیا جناب رزاق مامون؛ تب ندارد؟» لطف های استثنایی نموده و آنها را چه از لحاظ عادلانه بودن مضامین و چه از لحاظ درست و نافذ بودن میتود های ارائه؛ و چه از لحاظ به هنگام و ضروری بودن؛ ارزش یابی های تشویق کننده و نیرو بخش نموده اند!
نه زیاد متأسفانه عزیزانی هم؛ بیش از اندازه ذوق زده گی نشان داده و به ویژه توصیه یا ابراز امید نموده اند که من "فلان و بهمان را خوب سر جایش بنشانم!"
با آنکه از جمع دوستانی که تماس گرفته اند؛ صرف یکی دو فیصد؛ اینگونه طرز دید و نقطه نظر دارند؛ معهذا به دلایل و اسباب بیشمار؛ همین دیدگاه و نظر در سطح خوانندگان و کاربران انترنیت و فراتر از آن؛ غلبه دارد؛ چرا که "تبیین و تعریف درست نقد و انتقاد” و برداشت ها مبتنی بر این تبیین و تعریف؛ نیازمند داشتن جهانبینی علمی و ساینتفیک و یا بینش های روشنبینانه نزدیک و همسو با چنین جهانبینی؛ میباشد که حدوداً 98 تا 99 درصد جامعه عمومی ما؛ به اصطلاح "زیر خط فقر مطلقِ" چنین جهانبینی؛ به سر می برند.
خیلی خیلی بدبختانه یکی از نمونه وی ترین؛ مظاهر اینکه جامعه عمومی ما اسیر و محصور جهانبینی های مادون وحشیانه مبتنی بر «جهل مرکب» و بد ترین بیماری ها و ناهنجاری های روانی است؛ همین اواخر در داخل و اطراف تقدسگاه جسد قوماندان «دوران بربریت» عرب (شاه! دوشمشیره) در کابل؛ اتفاق افتاد که طی آن چنانکه همه گان آگاهیم فرخنده؛ دختر مؤمنه مدرسه ای سراپا محجبه سیاه پوش؛ به محض یک اتهام دسیسه آمیزِ سوختاندن اوراق قرآن که در آشغال دانی افتاده بوده است؛ به توهم "کافر" و "مامور یهود و نصارا" بودن و...و... ساعت ها شکنجه دسته جمعی میدانی و زجر کُش گردید و با گوشت و پوست و استخوانِ تکه تکه؛ آتش زده شد.
وقتی میگوئیم: این "نمونه وی ترین" مظهر عملی و تجربی آنست که "جامعه عمومی" ما تا 99 فیصد در فقر مطلق جهانبینی علمی (ساینتفیک) و در فقر مطلق حداقل بینش های روشن بینانه و عدالت محورانه منجمله بینش مبتنی بر نصوص واقعی قرآنی؛ می سوزد؛ به معنای آن است که عموماً از قرن ها بدینسو؛ و خصوصاً از چهار دهه بدینسو است که در این سرزمین و در سرزمین های مشابه؛ روزانه و کم از کم هفته وار؛ ده ها و صد ها فرخنده و فرخ و فیروز...؛ به جزای گناهان ناکرده و یا به تقاص اشتباهات عادی و معمول و مجبور انسانی؛ با شیوه هایی که "هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا" از بالاترین حق انسانی و برترین عطیه آفریدگاری یعنی زندگی و حیات و سلامت و تمامت جسمی و روحی محروم ساخته میشوند.
هرچند که تقریباً سراپای تاریخ نوع بشر؛ عرصه آزمون نتایج نگرش های توهمی و جهانبینی های انحرافی جبونانه و مغلوط و ناصواب و ارثیه های متراکم شده از آنهاست که یکی به دنبال دیگر؛ به نسل های پستر و پستر تحمیل و تسلیم گرادنیده شده رفته است؛ معهذا توانایی معرفت بشری حتی در حد نوابغ و نوادر و پیشوایان و پیامبران و نبیان و ولییان!...؛ تا هزاران سال به حدی نبوده است که بتواند آنهمه آزمون و تجربه را به طرز بینش و فکر و کارکرد عقلانی اجتماعی خودِ بشر ربط دهد و قریب تمامی را به آسمان و ریسمان و ستاره و عدد و جن و دیو و "آنیم" و "توتم" و رمز و راز و قضا و قدر خدایان مربوط می پنداشته است.
به درجه اول سواد و کتابت و نوشت و خوان و به درجه دوم درست اندیشیدن و منطق و ریاضی و علم و فن؛ نعمات مخلوقِ کار و تجربهِ بشری است که اساساً در دوران موسوم به «عصر تمدن» یکی پی دیگر نصیب آدمیان شده رفته است آنهم نه همه آدمیان علی السویه؛ بلکه نصیب عده های محدود و لایه های باریک جوامع بشری.
ابتدای این دوران در تاریخ بشری (آنهم نه همزمان در همه مناطق زمین!)؛ چیزی بیش و کم ده هزار سال پسین را در بر می گیرد؛ در حالیکه قبل بر آن نوع بشر، ملیون ها سال در کره زمین موجودیت داشته است و طرز های زیست ماقبل تمدن بشری، تحت عناوین «دوران های توحش و بربریت» بخش بندی و مطالعه میگردد که مشمول عادات و اعتقادات و سنت ها و عنعنات و کنش ها و واکنش های غالباً عجیب و غریب و وهمی و نابخردانه و ضد عقلی بیشماره و بیکرانه نیز بوده است و میباشد.
چه در گذشته ها و چه همین امروز؛ جوامعی که طبق شاخص هایی؛ متمدن یعنی غیر وحشی و فرا بربری؛ خوانده میشوند؛ نیز بدبختانه از عادات و اعتقادات و سنت ها و عنعنات و کنش ها و واکنش های غالباً عجیب و غریب و وهمی و نابخردانه و ضد عقلی و حتی مادون وحشیانه؛ نه اینکه عاری و فارغ نگردیده اند بلکه در مواردی با سوء استفاده از امکانات و میتود ها و فنون جدید و پر قوتی که به وجود آمده است؛ در اِصرار و تعصب و تشبث به خرافات و وهمیات مادون وحشیتِ بازماندهِ اعصار توحش و بربریت؛ حالات فلاکتبار تری به خود گرفته اند که سرزمین ما در محراق کانونی چنین جوامع قرار دارد.
از این نقطه نظر؛ افراد و لایه های با سواد و کمابیش با دانش و صاحب طرز بینش و نگرش روشن و روحیات و اخلاق متمدنانه در کشور ما و جوامع مماثل آن و بلکه در سراسر جهان کنونی؛ بخش افضل و اشرف نوع بشر کنونی استند و درین میان پیشاهنگان روشنگر و آموزش دهنده و تربیت کننده این جوامع حیثیت چراغ های نوربخش را حایز میباشند که سزاوار حمایت و احترام و قدر دانی مادی و معنوی عادلانه در همه سطوح استند.
لذا امثال آن لطف و عنایت و حمایت و تقدیری که منجمله خانم روشنفکر و بلند نظر بی بی زرمینه سعید زاده از خیرخانه مینه کابل با کاربرد یک ضرب المثل در حقِ این کمترین ابراز داشته اند؛ از نظر احساسی و عاطفی شائیسته تر است که به اغلب دست اندرکاران (کم عده) روشنگری و آگاهی بخشی مثلاً به همین جناب رزاق مامون؛ نیز اهدا شود:
توجه کنید؛ بدینگونه :
«مادر؛ بنشیند و رزاق مامون بزاید!»
آخر؛ دلدلزار جامعه افغانستان؛ و صاحب سواد و صاحب اندیشه و صاحب مکتبی مانند رزاق مامون شدن؛ شاید تنها با حساب احتمالات؛ قابل ارزیابی استً!
البته؛ همین جا سزاوار تصریح میباشد که این مثل به مانند یک بند شعر؛ قیمت مجازی و مستعار دارد و در همان حد کاربُردنیست و اما چونان یک حُکم علمی؛ مصداقی را حایز نمی باشد!
چرا که مادر ها؛ پیوسته فرزندان بالقوه دارای استعداد های انسان کامل و بشر افضل و اشرف شدن یعنی اولاده صاحب «گوهر اصیل آدمی» به دنیا می آورند ولی این دنیا و محیط اجتماعی و فرهنگی و فکری و عقیدتی میراثی است که حتی تا به مرز "کنارآب"؛ کثیف و مسموم میباشد و فرزندان؛ تا به حدود اقلاً 90 فیصد محکوم اند که در بهترین سالیان رشد و رسش و کمال خود؛ درین گنداب؛ بلُولَند و به لحاظ ذهنی و روانی در آن تغذیه شوند و "بزرگ" گردند.
این مسأله و معضلهِ اعظم بشریت؛ به خصوص از قرن هجدهم میلادی بدینسو؛ توسط دانشمندان عرصه های مختلف علوم مورد تحقیقات و مکاشفات چندین جانبه قرار گرفته و منجمله با میتود ویژه ای در اثر نمایشی بنده؛ «گوهر اصیل آدمی»(عجالتاً به گونه کتاب) به تصویر کشیده شده است.
بدینگونه اصل نقد و انتقاد از ماحصل کار و زحمت پیشاهنگان روشنگری و آگاهی بخشی؛ به درجه اول به معنای اعتراف به اهمیت و علوِ شخصیت انسانی آنها و تقدیر از کار و تلاش و تکاپوی چه بسا فداکارانه و خطیر و دارای ریسک و قربانی آنها و به درجه دوم به معنای سهمگیری در امر هرچه بهتر و سازنده تر و بی عیب و ریب و بی کم و کاست و کم خطا و کم اشتباه شدن آنهاست.
نقد و انتقادِ بخصوص مسئولانه و سازنده را به معنای عیب جویی و تخطئه و تحقیر و تذلیل (و چنانکه کودک ماندگان و بیماران روحی تلقی میکنند؛ به معنای اعدام معنوی) شخصیت و اثر و کار و کارنامهِ کسی پنداشتن؛ متأسفانه صاف و ساده؛ سفاهت و بلاهت میباشد.
البته اینگونه تلقی و تصور؛ صرف در موارد افشا گری جنایات و جرایم و خیانت کاری های عمدی و اقامه دعاوی محکمه پسند و قانونی در چنین زمینه ها میتواند درست و صواب باشد؛ و وای اگر ما؛ میان این دو گونه مواردِ قطعاً متفاوت و متضاد؛ تمیز و تفکیک نکنیم و یا توانایی این تمیز و تفکیک را نداشته باشیم!
با این حاشیه مهمتر از متن؛ اجازه دهید؛ به ادامه بحث هفته گذشته بپردازم.
*******
وقتی سیاست؛ نام دیگر جنگ است:
بود نبود پادشاهی بود که هوس کرد؛ خری را سواد بیاموزاند. در پئ اعلان عام پادشاهی؛ تنها و فقط ملا نصرالدین حاضر شد که این امر عجیب و خطیر را؛ البته در بدل مزد بلند و در قید زمان ده سال بر عهده بگیرد.
اگر ملا نمیتوانست طی این ده سال؛ خر را باسواد سازد؛ سرش زده میشد و مال و عیالش تاراج می گردید.
این بود که مردمان فراوان از خود و بیگانه؛ ملا نصر الدین را ملامت و مذمت کردند که چرا همچو کار ناممکن را ذمه زده؛ هرگاه پروای خودش و زندگی اش را نداشت؛ نباید اهل و عیالش را به تباهی می افگند.
ملا نصر الدین در کمال خونسردی به همه تسلی میداد که نگران نباشند تا ده سال حتماً؛ یا خر می میرد؛ یا ملا فوت می کند و یا هم پادشاه از دنیا می رود!!
درین حکایت؛ چنانکه مشهود است؛ جسارت هوشمندانه ملا نصر الدین بر هوس احمقانه ذات همایونی چربیده و ملا پول فراوانی را از چنگ وی به در آورده و تصاحب نموده است.
هرگاه این مراتب را به گزاره های استقرایی منطقی تجزیه کنیم؛ اصل حیوان لایعقل بودن خر و اعتبار عنصر زمان؛ به درجه دوم اهمیت قرار میگیرند که به سادگی میتوانند به اشیا و شرایط دیگری تعویض بگردند ولی اصل قضیه منطقی صدمه نبیند.
روی همین انگاره منطقی؛ وقتی ویبلاک محترم رزاق مامون؛ شش ماه قبل چند صباحی تجدید نمی شد؛ مؤقتاً گمان غالب من؛ بر این قرار گرفت که ممکن است ایشان به کابل رفته و مصروف شده باشند تا در ترکیب حکومت جدید؛ مقام و منصبی بر ایشان تفویض یا تکلیف شود. چرا که قبل بر این در تمام جریان بیش از شش ماهه انتخابات و کش و گیر های انتخاباتی؛ جناب مامون و ویبلاک سیر خواننده و پر همهمه شان؛ به جانب تیم «تحول و تداوم» و به حمایت جناب اشرف غنی (که بعداً طی «توافق سیاسی» رئیس جمهور اعلام شد)؛ سمتگیری داشتند.
البته در همچو هنگامه های بزرگ ملی و مدنی؛ این حق مسلم و مشروع ذواتی همچون جناب رزاق مامون چهره بارز سیاسی ـ اجتماعی است؛ که وارد ائتلاف های انتخاباتی شده و برای رسیدن به حدی از قدرت سیاسی؛ کار و مبارزه نمایند.
لااقل در چنین حالتی؛ سیاست؛ نام دیگر جنگ است که در آن هدف؛ پیروز شدن در برابر جانب مقابل؛ به قیمت شکست دادن و از صحنه بدر کردن آن و حتی عندالزوم به قیمت محو فیزیکی طرف میباشد. لذا در چنین حالتی توقع اینکه؛ رزمنده سیاسی و انتخاباتی؛ به حقوق و مزایا و شانس ها و محاسن و احیاناً برتری های جانب مقابل و بر عکس بر نواقص و ناتوانی ها و ناروایی ها و نامرغوبی ها و لا اقل بر «پاشنه آشیل» و «چشم اسفندیار» خود و پهلوان و جبهه خود اذعان و اعتراف کند و آنها را متبارز و بلیغ و عام فهم تبیین نماید؛ توقع عبث و حتی ابلهانه خواهد بود.
لهذا معلوم است که در گرماگرم انتخابات؛ نه من و نه افراد دارای شعور و محاسبه مماثل؛ چنین توقع عبث و ابلهانه از جناب مامون نداشتیم. و تصادف کردنِ غیابت جناب مامون از فضای نشراتی مجازی؛ بلافاصله پس از اعلام شکست بُن بست وخیم انتخاباتی و اعلام سران حکومت تازه؛ طبیعتاً ذهن مرا به جایی کشاند که ایشان را در پایتخت کشور مصروف چانه زنی های تقسیم قدرت ببینم.
مگر اطلاع از اینکه مصروفیت آن هنگام جناب مامون؛ کُوچ کشی از هند به استرالیا منحیث رفوجی (پناهنده) بوده است؛ این تصور مرا به هم زد و تا هنوز که هنوز است من کدام مصداق دیگری را دایر بر صدق آن تصور؛ دستیاب نکرده ام.
بدینگونه ناگزیر باید فرض را بر این بگذاریم که جناب مامون و گزارشنامه شان؛ بدون داشتن قول و قرار تیمی و کمپاینی؛ محضاً منحیث وظیفه ژورنالیستیک و تنویری مبتنی بر تحلیل و تحقیق جامعه شناسانه و جهانشناسانه با غایه تأمین هرچه بهتر منافع ملی در یک حکومت انتخابی؛ صرف مساعی جمیله می فرمودند و همین مساعی کماکان ادامه دارد.
آنگاه که باید فعالیت علمی و روشنگرانه باشد:
پس فرض نبودِ قول و قرار (تعهد) تیمی و کمپاینی؛ و مبتنی بر تحلیل و تحقیق جامعه شناسانه و جهانشناسانه بودن فعالیت های نشراتی جناب رزاق مامون و گزارشنامه شان؛ از یک طرف سوال بیطرفی و بیغرضی سیاسی ایشان را به مفهومی که در بالا آوردیم؛ به میان می آورد و از طرف دیگر بی پایه و اساس بودن تصورات مارا در مورد شان؛ مطرح میگرداند.
چگونه میتوان یک چنین تضاد عظیمی را حل کرد؟
خوشبختانه؛ این تضاد چیز تازه و منحصر به فرد میان ما و شما و جناب رزاق مامون نبوده قرن هاست که در سطح تمام عالم بشری مطرح گردیده و بالاخره؛ در گستره "فلسفه علم"؛ به پیدایش دکتورین «شبه علم» و تفکیک و تمایز سرشتی آن با «علم» منجر گردیده است.
به این حساب از دو طرفِ تضاد کنونی میان ما و جناب مامون؛ یک طرف در چوکات «علم» واقع میگردد و یک طرف در چوکات «شبه علم»!
در واقع دانشمندان (به عنوان افراد متمایز از جامعه علمی) دکترین “شبه علم” را زمانی طراحی کردند که درک نمودند نه تنها خودشان در معرض آسیب ایده های جدید ولی بی پایه قرار دارند بلکه قدرت علم، دسترسی علم به منابع واقعی و بر روند های اجتماعی؛ هم تهدید میشود. اگر چنین تهدید مخرب و احساس خطر بزرگ به میان نمی آمد، دیگر نیازی به تبیین دکترینی به نام “شبه علم” و تعیین مرزهای آن نبود و بجای آن دانشمندان؛ میتوانستند مطالعات یکدیگر را دنبال کنند و اگر لازم بود ایده های یکدیگر را نقض بدارند. کما اینکه هم اکنون نیز در حوزه خود «علم»؛ روند ها به همین منوال میباشد و شاید تا ابد هم چنین باشد!
اما چرا باید به دنبال تعیین مرزهای «شبه علم» رفت و با آن مقابله کرد؟
دلیلش این نیست که اهل «شبه علم»، اصول علمی را زیر پا میگذارند بلکه این است که «شبه علم»؛ آموزش (امری را که بشر نمیتواند بدون آن تکامل و حتی زندگی نماید) تهدید میکند، مسائل علمی و اساطیری، واقعی و توهمی را با هم ترکیب میدارد و افکار عمومی را در باره نحوه تکامل و اثبات نظریه های علمی به گمراهی میاندازد و در نتیجه شناخت عامه از جامعه و جهان به پیمانه ضروری را دُشوار یا حتی غیر ممکن میگرداند.
علم دو پایه اولیه دارد:
1-اصل این همانی
2ـ اصل عدم تضاد و تناقض
بر اساس توضیحات ساده سازی شده؛ اصل «این همانی» یعنی که حرف و حدیث شما با واقعیت تطبیق کند. مثلاً وقتی میگوئید؛ هوا بارانی است؛ باید لااقل فضا ابر غلیظ داشته باشد. یا در موارد ریز تر یا دور تر توسط آزمون و تجربه به اثبات برسد.
اصل عدم تضاد و تناقض؛ یعنی اینکه وقتی بالفرض میگوئید؛ باران رحمت الهی است؛ وقتی سیل کشنده و ویرانگر آمد؛ هم باید بتوانید آن را رحمت الهی بخوانید که نمیتوانید!
پس؛ چنین مدعا ها؛ علمی نمیتواند بود.
علم دائما در حال والایش و پالایش بوده است و نوع بشر ذره ذره؛ در طول موجودیتش در روی زمین آنرا دریافته و به آن افزوده رفته است.
اما انقلاب علمی در یک نگاه؛ ظرف 500 سال گذشته صورت گرفته است که با خود اصل علیت را آورده است یعنی که هر معلولی؛ علتی دارد.
ولی نه رشد تدریجی علم و نه انقلاب علمی؛ در وجود تمامی افراد بشر متحقق نشده است و نمیتوانسته است متحقق شود. این است که ذهنیات اکثریت بزرگ افراد بشری به علت ها و جبر های مختلف پر از خرافات و یا «شبه علم» است و بنابرین دنیای امروز هم بیشتر گرفتار خرافات و شبه علم میباشد.
میزان کتابها و نشریات چاپی و مجازی(الکترونیکی) شبه علم و ضد علم و حقه بازی و فریب و دروغ 12 تا 15 برابر کتابها و اثار اصیل علمی است.
در هر جامعه کنونی دنیا هم گرایش توده مردم بر نگاه علمی نیست!
و این است که انواع خرافات و در موارد متمدن تر «شبه علم» بازار گرم و جوشان دارد!
مرز هایی بین علم و «شبه علم»:
ـ آیا یک ایده یا نظریه که جدیداً ادعا شده است؛ باعث میشود سایر دانشمندان آن رشته برنامه های تحقیقاتی شان را تغییر دهند؟ آیا خط سیر نوینی در مطالعات ایجاد میکند؟ منجر به کشفهای تازه میشود؟ آیا روی سایر فرضیهها، پارادایمها، مدلها و جهان بینی ها اثر میگذارد؟
اگر یک نظریه به هیچ یک از موارد بالا منجر نشود، احتمال اینکه «شبه علم» باشد؛ وجود خواهد داشت.
چنانکه به یاد دارید من در قسمت گذشته این مبحث؛ چندتا از نظریات جدید و تیپیک جناب رزاق مامون را آورده بودم:
1 ـ خیز بلند استراتیژیک از سوی دکتر غنی؛ با جهت گیری به سمت جنگ درحال آغاز در محور یمن؛ دولت وحدت ملی سیاست خارجی را از انحراف و سردرگمی سنتی بیرون کرد.
2 ـ حکومت دکترغنی از یک رؤیای تلخ بیدار شده است و درک میکند که از نیروی رایگان «جهاد» و همچنان موقعیت حساس جئوپلتیک افغانستان، باید برای تأمین منافع کشور، استفاده تجارتی شود نه مانند سال هایی که تخم های جهاد همه در سبد پاکستان و انگلیس و امریکا چیده شد و سهم مردم افغانستان فقط لقب مضحک «شهید پرور» بود...
3 ـ ما چرا بادام تلخ «بیطرفی» را می جویم؟
سیاست خارجی التقاطی و مجهول النسب، برای افغانستان، تقدیر ما را فقط با جنگ و گرسنه گی دوامدار پیوند میزند.
4 ـ رازِ حمله بر مزارشریف چه بود؟
هرناظری که حوادث را در پیوند با سیاست های منطقه یی- جهانی در افغانستان رد گیری کند، بی زحمت می تواند نتایج را به گونۀ عقل پسند و تجربی احساس کند...
راز حمله (بر مزارشریف)، برچیدن بساط استاد عطا محمد «نور» و تأسیسات جهادی در آن منطقۀ بسیار مهم است!
5 ـ شمال (افغانستان)، قابل دفاع نیست.
اشاره: جنگ کنونی در شمال، خصلت تراتزیتی دارد و هیچ نیرویی قادر نیست مسیر کوهستانی و پیچ درپیچ را سد بندی کند.
شمال قابل دفاع نیست؛ همان طوری که هیچ نیرویی از جنوب نتوانست دفاع کند. طالب و ترور، درعقب دروازه های کابل ایستاده اند. اگر نیرویی خیال فتح در سر دارد، میدان شهر، غزنی و تگاب دور نیست. آنچه در شمال جریان دارد، بخشی از پسآمد های بازی باخته شده به وسیلۀ «بزرگان» است.
6 ـ آیا از «انتقال جنگ» ضرر میکنیم؟
انتقال جنگ در سطح داخلی، در مرحلۀ دوم خود با عبور به سوی میدان های جنگ آسیای میانه تعریف خواهد شد. حفظ این جنگ در داخل افغانستان به نفع چه کسانی است؟
آیا از انتقال جنگ، ضرر می کنیم؟ پس چه وقت از حفظ جنگ در درون خانه خود ما، فایده کرده ایم؟
7 ـ بی هیچ تردیدی، درمورد نحوۀ مدیریت داعش در افغانستان، بین ایران وامریکا و همچنان هند، مذاکره جریان دارد. این اجندا، درعراق نیز تجربه شد و دیدیم که ایرانی ها از زمین و امریکایی ها از هوا، محور های خطرآفرین داعش به سوی کردستان و اماکن مقدسه عراق را منهدم کرده و قلمرو رو به گسترش داعش را کوچک ساختند. این برنامه در افغانستان نیز امکان اجرایی شدن دارد.
*****
مسلماً این ایده ها و نظریات؛ فوق العاده گی دارند اما ـ آیا باعث میشوند؛ دانشمندان رشته های مربوط؛ برنامه های تحقیقاتی شان را تغییر دهند؟ آیا این ایده ها و نظریاتخط سیر های نوینی در مطالعات ایجاد میکنند؟ منجر به کشفهای تازه میشوند؟ آیا روی سایر فرضیهها، پارادایمها، مدلها و جهان بینی ها اثر میگذارند؟
می بینید که با «بلی یا نه»؛ «سیاه یا سفید» و امثالهم گفتن؛ هیچ چیزی به دست نمی آید.
البته میتوان بر مواردی مانند:
«ـ رازِ حمله بر مزارشریف چه بود؟...
راز حمله، برچیدن بساط استاد عطا محمد «نور» و تأسیسات جهادی در آن منطقۀ بسیار مهم است!»
با اینگونه جملات معترضه به مقابله بر خاست:
ـ پسدر عین زمان؛ راز حمله بر بدخشان و گردن زدن چند ده تن سرباز اردوی ملی و...و... چه بود؛ آنجا برچیدن بساط کی و چی را هدفگیری داشت؟
ـ پس راز حمله خونین تر و ددمنشانه تر بر کابلبانگ جلال آباد چه بود، آنجا برچیدن بساط کی و چی را مدنظر داشت؟
ـ پس راز های ده ها و صد ها و هزاران حمله که حتی شهر ها را به دیگر روی کرد و بسی بسی بسی بیشتر و بدتر و ددمنشانه تر از مورد مزار شریف منجمله در قلب کابل؛ تلفات و مرگ و خون و خاکستر و دهشت به جا نهاد؛ چه ها بودند و کی ها و چه ها را هدف قرار داده بودند؟
آیا دنیا و ابرقدرت هایش؛ آنقدر ها بیچاره و زار و زبون گردیده اند که دانه دانه برای برچیدن کسانی مانند عطامحمد نور و جهادی هایش؛ در کمال اختفا و اغفال؛ دست جات انتحاری در محلات ملکی و بی پناه و بیدفاع داخل کرده فاجعه پی فاجعه خلق کرده بروند...؟
و...؟ و....؟ و....؟
غایه؛ تثبیت علم یا شبه علم بودن ایده ها:
ولی قرار نیست ما دل خود یا دوستان و هواداران خویش را یخ کنیم؛ به دُشُم دُشُم و اکت ها و اکشن های کودک پسند و کودک مانده پسند فیلم های هندی و مماثل ها بپردازیم یا هدفگیری ها و هنر های از پا در آوردن و هرچه ماهرانه و ابتکاری زدن و شکنجه کردن و کُشتن در فیلم های وحشت هالیودی و دنباله هارا به نمایش بگذاریم یا هم فیلم های کارتونی و بازی های کامپیوتری درست کنیم.
غایه؛ تثبیت هرچند شاق و رنجبار این است که ایده ها و نظریات فوق الذکر جناب رزاق مامون؛ در گستره «علم» قابل اعتنا و احتساب اند یا در گستره «شبه علم»؟
اگر این نظریات و ایده های نوین و فوق العاده؛ شائیستگی جایگزینی در چوکات «علم» دارند؛ در آنصورت نه تنها من و شما بلکه تمامی دانشمندان علوم انسانی؛ در سراسر جهان؛ باید بلادرنگ آنها را به اجندا بگیرند و موارد خلاف آنها را از برنامه های تحقیقاتی حذف نمایند.
درهمین محدوده همه جا خط سیر نوینی در مطالعات ایجاد گردد تا منجر به کشفهای تازه شود و اثر الزامی آنها روی سایر فرضیهها، پارادایمها، مدلها و جهان بینی ها تثبیت و تأمین گردد که در نتیجه مسلماً میتواند بر دکتورین های بیشمار سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، هنری، ایکوسیستمی و.. و...در سطح کشور ها؛ مناطق جغرافیایی ـ سیاسی، قاره ها و بالاخره کُل جهان بشری دگرگونی های بس مهم ایجاد نماید؟
اگر ـ خدای نخواسته ـ این نظریات در چوکات «علم» قابل احتساب نباشد و به هیچ یک از موارد بالا منجر نشود، چنانکه گفته آمدیم احتمال اینکه «شبه علم» باشد؛ وجود خواهد داشت. و درین صورت؛ کمترین امری که باید اتفاق بیافتد این خواهد بود که جناب رزاق مامون به تجدید نظر در آنها همت گمارند و بیشتر از این؛ خودشان و دوستان و مخاطبان شان و در یک حدی مردمان را به لحاظ عقلی و روانی آسیب نزنند.
آرزو ببریم که در بخش بعدی؛ از عهده این مهم؛ باهم بدر آئیم!