گل لبخند
از لبان تو پس از ختم همـــه مــرحله ها
نشنیدم ز چه! حــــتا یکی از آن "بله" ها
همـــزمان با خبر آمــــدنت شایعـــه بود
که دو چندان شده پهـــــنای پر چلچله ها
پای بر چشــم دلم گر بنهی خواهی دید
که چه دردی است نهان در دل تنگ گله ها
ناخــــــدا! منتظر آمــــدن کشتی تو است
مـــوجی از غلغله ها ساحلی از ولوله ها
کاسۀ صبر نه لبریز، تَرَک کرده که تو
محـــو در آینه ها، شهر؛ پر از هلهله ها
اختیـار دل مــــن نیست به دستم با تو
مثل پایی که پس از وا شدن سلسله ها
دربدر، کوی به کو؛ حکم تو را می طلبد
شانه ای خسته و پشتاره ای از مسأله ها
باز کن لب که دگر طاقت خاموشی نیست
تنگِ تنگ است ز دست تو دل حوصله ها
گل لبخند تو کافی است به روی غزلم
چه کنم! شاعــــــرم و چشم براه صله ها
چند ســد بار به پای تو بریزم جان را
گرچه یک بار بگویند لبانت: "بله" ، "ها"!
گــــر خدایی کنی و مالک این بنده شوی
می نهم نام تو را جای همه بسمله ها
ویرایش نهایی: یکشنبه هژدهم تیرماه نود و یک
کوپنهاگن فضل الله زرکوب