مناجات خواجه عبدالله انصاری
الها هر شادی که بی تو است اندوه است. هر منزلی که نه در راه تو است زندان است. هر دل که نه در طلب تواست ویران است. یک نفس با تو به دو گیتی ارزان است. یک دیدار از تو به هزارجان رایگان است.
تا دلم فتنه بر جمال تو شد بنده ای حسن ذوالجلال تو شد
الهی چه زیباست ایام دوستان تو با تو و چه نیکواست معاملت ایشان در آرزوی دیدار تو، چه خوش گفت گوی ایشان در راه جست و جوی تو.
یارب ز شراب عشق سر مستم کن در عشق خودت نیست کن و هستم کن
از هر چه ز عشق خمد تهی دستم کن یکباره به بند عشق پا بستم کن
الهی اگر کاسنی تلخ است از بوستان است و اگر عبدالله مجرم است از دوستان است.
پیوسته دلم دم از رضای تو زند جان در تن من نفس برای تو زند
گر بر سر خاک من گیاهی روید از هر برگی بوی وفای تو زند
الهی اگر مستم و اگر دیوانه ام، از مقیمان این آستانه ام آشنایی با خود ده که از کاینات بیگانه ام.
نی از تو حیات جاودان می خواهم نی عیش و تنعم جهان می خواهم
نی کام دل و راحت جان می خواهم هر چیز رضای توست آن می خواهم
الهی شراب شوق در جان منصور حلاج افزون شد، آن شراب در آن نگنجید به سر بیرون شد. ابلیس جرعه ای نیافت جاوید ملعون شد، به جرعه ای از آن شراب اویس قرنی میمون شد.
آنکس که ترا شناخت جان را چه کند فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی دیوانه ای تو هر دو جهان را چه کند