ما عاشقان وصف رخ ماه شنیده ایم
معبود را ندیده به جانش خریده ایم
بس کن دیگر حکایت فرهاد و نام او
ما زخم تیشه بر سر خود آزموده ایم
آخر ز چیست کین همگی درد میکشیم
گویی طبیب نبوده و یا ما ندیده ایم
گویند کیف هستی به مهر بتان بود
این قصه را شنیده و اما ندیده ایم
هر روزه محشر است مکرربه این جهان
بیهوده حرف محشر کبرا شنیده ایم
گفتند هزار قصه به نام وفا و مهر
گفتم زهر مهر و وفا را چشیده ایم
دیگر طبیب بهر مداوای ما نکوش
این درد سینه سوز ز هجران کشیده ایم
ترسم ز حشر دیدن اولاد آدم است
چون در جهان یک تن آدم ندیده ایم
بس خسته ایم ز دید جهان و جهانیان
یک گوشه ای گرفته به کنجی خزیده ایم
سید ملک 23 می 2006 شهر لینز اطریش