دینا سورها
رمز وراز
ره پنهان نازی را گـــرفتیم
سراغ رمز و رازی را گرفتیم
بخونی سرزمینی تشنه گشتیم
زهر سو امتیازی را گرفتیم
بازار آزاد
حساب هر کم وتم را گرفتیم
.زمردم نان گندم را گرفتیم
زدود آتـــــش بازار آزاد
حسابی حال مردم را گرفتیم
فکر ویزا
دل خود را تماشایی نکردیم
گذر در مرز رویایی نکردیم
هوای دیدن آیـــــینه داریم
ولیکن فکر ویزایی نکردیم
روان میهن
من وتو بس که اهل خورد و بردیم
سر خود را به میل خویش خوردیم
روا ن میهــــن آزاده ی را
به دست آهن وآتش سپـــــــــردیم
دیناسوررها
درین میدان یکی باتور ندیدم
بکار تک تک شان سُر ندیدم
بفکر انقراض نسل خویشند
که می گوید که دیناسور ندیدم
گروه مافیایی
زهمسویی جدایی را تماشا
کمال ناروایی را تماشا
بگرد حلقه بازار آزاد
گروه مافیایی را تماشا
دل فردا
به پیش چشم خود آور خدا را
تماشا کن محبت را صفا را
چلیپایی بکش بر دور ظلمت
به دست آور دل فردای ما را
فرهنگ بومی
به دردی آشنایی را نبینم
یکی مرد خدایی را نبینم
ایا فر هنگ بومی محبت
برایت جای پایی را نبینم
دستان شب آلود
دو دست باز ما را بسته کردند
در آواز ماز مارا بسته کردند
به دستان شب آلود سیاست
پر برواز ما را بسته کردند
قرنظین.
چه گویم همرهان غافلم را
چسان گیرم سراغ منزلم را
زدست یورش ویروس نفرت
قرنطین کرده ام مرز دلم را
طلب تنخواه
گرفتم پشت سودای شما را
زدم دوری هوسهای شما را
زخون لاله ها باید که پرداخت
طلب تنخواه بابای شما را
مرده های زنده
برای گریه ها مان خنده کردند
دل ما را ب خون آگنده کردند
نژاد و قوم دوری مرده بودند
رفیقان مرده هارا زنده کردند
17/2/1388
نورالله وثوق