نخست، دین زدگی
---------------------
دین زدگی، سیاست زدگی و غرب زدگی مانند مثلث سه ضلعی است. این مثلث سه ضلعی شوم، انسان این روزگار را به تباهی و بدبختی کشانده است. در هر سه ضلع این مثلث، وجه های مشترکی موجود است. یکی از ویژگی های مشترک پیروان این مثلث، زدن زدن و بخوربخور است، با این تفاوت که راه های زدن زدن و بخور بخور این ها متفاوت است.
ضلع نخست این مثلث سه ضلعی شوم «دین زدگی» است. دین زدگی، غیر از آدم دیندار و خدادار است. دینداری عیب نیست، بلکه افتخارات یک آدم دیندار است. دینداران سه گروه اند: کثرت گرایان دینی، نسبی گرایان و انحصارگرایان دینی.
کثرت گرایان دینی باورمند اند که خدای شان خدای تمام عالم و آدم است، لذا باید با دیگر ادیان مصالحه و سازش کرد و به باورهای دیگران احترام گذاشت. هرکس حق دارد که خدای خود را آن گونه که می اندیشد پرستش کند. موسی ، عیسی، بودا زردشت و محمد به زبان خود و خداناباور و دیوانه و هوشیار به زبان خود. هیچ چیز خطرناک تر از دین زدگی نیست. خدا به موسی گفت: هرکسی را زبانی و اصطلاحی داده ایم، تو به زبان خود سخن بگوی و چوپان و هندی و سندی به زبان خود:
هـر کسی را سیـرتی بنهاده ایم
هرکسی را اصطلاحی داده ایم
هندیان را، اصطلاح هند مـدح
سندیان را اصطلاح سند، مدح
مـا بیـرون را نـنگریــم و قـال را
مـا درون را بـنگریــم و حـال را
در کتاب تورات آمده است که موسی به خدا گفت:ندانم که تو کیستی و چیستی؟ من تو را به پیروان خود چگونه معرفی کنم؟ خدا، گفت: من همانم که هستم، من آنم که می باشم، هر طور که می خواهی معرفی کن.
در قرآن آمده که خدا گفت: من «رب العالمین» هستم، یعنی خلیفه تمام جهانم، خدای تمام عالم و آدم هستم، خدای مسلمان، خدای کافر، خدای خداباور و خداناباور هستم. خدا نگفت که من تنها خدای مسلمانان یا رب یهودیان یا زردشتیانم. ابوسعیدابوالخیر گوید: خدا تنها مربوط به هوشیاران و دانایان نیست: «دیوانۀ را پرسیدند که خدای را شناسی؟ گفت: چگونه نشناسمش که من را بدین روزگار او افکنده است.»
نسبی گرایان دینی گویند که حقیقت مطلق وجود ندارد، بلکه هر کس و هر فرهنگ حقیقت خودش را دارد و باید حقیقت را از درون همان کس و همان فرهنگ جستجو کرد. بدین معنا که فرهنگ های مختلف در درون خود دارای داوری های متفاوتی اند و هیچ معیار مستقلی برای داوری میان این داوری های گوناگون وجود ندارد، چنان که قتل ناموسی در یک فرهنگ توحش است و در فرهنگ دیگر غیرت.
و اما، انحصارگرایان دینی را میتوان «دین زده» گفت. این ها به تعدد ادیان و کثرت گرایی دینی باور ندارند و سخنان رهبر شان مهم است. این ها خود را فرقه ناجیه می دانند و باورمند اند که تنها عقاید من درست و برحق است، و دیگران که دین و باور دیگری دارند، به راه ناصواب می روند. یک دین زده گوید که گاو را قربانی کن، چون خدا گفته است. دین زده دیگر گوید که گاو را پرستش کن، باز هم چون خدا گفته است. زردشت گوید: «اگر گاو مرد دهقان به دست صاحبش باشد و برای کودکش شیر بدهد و بچه بزاید، بهتر است از آن که در راه خدای بی نیاز ذبح شود.»
دین زده هیچوقت عقاید دیگران را قبول ندارد و فکر میکند که خدا تنها از اوست و بادیگران در ستیز است. دین زدگی تنها به اسلام مربوط نیست، بلکه به همه ادیان آسمانی و زمینی و به عیسی، موسی، بودا، زردشت و محـمد نیز صدق می کند.
دین زدگی عیب است، آفت است، بلای زمینی و آسمانی است، و مانند شرمندگی، درماندگی و عقب ماندگی است. هر کس عمامه بر سر نهد و چپن مصری و عربی بر تن کند و از خدا و دین سخن گوید، بدان معنا نیست که او واقعن عالم دین است، و گفتارش درست و برحق است. دین زدگی مربوط به رشته تحصیل هم نیست که هر کس به مدرسه و مسجد و کلیسا برود دین زده باشد. شمس تبریزی گوید: «دیشب در پای منبری نشسته بودم که از زبان منبرخوان، یخ می بارید.»
باری در کتاب «کعبه گل و کعبه دل» که خاطرات سفر حج من است، در باره دین زدگی نبشته بودم: «من شوریده شماره ۵۲۵در داخل جده و در راه خانه خدا در پای منبر کسی نشستم که از زبانش آتش می بارید. این حاج آقای دین زده، در سر منبر هر چه می گفت از جهنم و آتش دوزخ و عذاب خدا گپ می زد، نه از بهشت خدا، انگار گه خدای عالمیان، مظهر قهر و غضب است.
در مدینه در چند قدمی قبرپیامبر، قبرستان بقیع است که به زندان بیشتر شباهت دارد تا به زیارت. در آن جا زنان و مردان جوان و پیر عرب و عجم را دیدم که با صدای بلند پشت این پنجره های آهنین ناله و فریاد می کردند، و هر کس به زبان و اعتقاد خودش دم و دعا می خواند و ناله های جانسوز سر میداد. از خانمی به نام (گل بانو) اهل بدخشان که ازجمله اراتمندان رهبر اسماعیلیه بود و به سر و صورتش می زد، پرسیدم که خانم چرا گریه می کنید؟ گفت: پیش کریم آغاخان رهبرم گریه می کنم که دعایم را مستجاب کند، تا دخترم از شر شوهرش نجات یابد. به فکر خانم این بود که مرشدش جناب حاج آغا در جنت البقیع حاضر است و می تواند دم و دعا دهد و مشکلش را حل کند، به این می گویند دین زدگی.
دین زدگی به اشکال گوناگون در همه جا هست، چه در غرب و چه در شرق، چه در جابلصا و چه در جابلقا. در هندوستان گروه مذهبی است که روزانه هزاران کیلو شیرگاو را روی یک سنگ می ریزند، به امید آن که این سنگ مراد شان را برآورده کند، در صورتی که کودکان شان از گرسنگی می میرند.
قسمت ۲،
---------------------
در قسمت اول این نبشته، نوشتم که دین زدگی عیب است، آفت است، بلای زمینی و آسمانی است و گناه کبیره است، دین زدگی مرض مدهش است و مانند مریضی وبا، سرطان و کرونا واگیر است، و از یک شخص به شخص دیگر، و از یک جامعه به جامعه دیگر سرایت می کند و همه را بدون درنظرداشت جنسیت و قومیت و ملیت گرفتار می کند که باید از آن دوری جست و راه راست و مستقیم و علمی و منطقی را دریافت.
یکی از ویژه گی های رهبران و مرشدان دین زده آن است که آنها به سادگی می توانند با استفاده از «کلاه و عبا و قبای شرعی» راهی پیدا کنند که شر را خیر، بد را نیک، زشت را زیبا و حرام را حلال گردانند.
در سفر حج در مدینه با مردی مشهدی به نام (غلام رضا دردمندی) از اهل خراسان ایران در داخل مسجدالنبی آشنا شدم که با خانمش و یک پسر جوان و یک دخترخانم طناز به حج آمده بود. این حاج آقا می گفت: خوشبختم که به حج آمده ام. گفتم: این دو جوان فرزندان تو اند؟ گفت: نه. یکی فرزند من است و دیگری دختر شریک من در تجارت است، و اکنون برای مدت مؤقت با هم نامزد شده اند. گفتم: چرا برای مدت مؤقت؟ گفت: آخر ما مسلمانیم و پیرو سنت پیامبر و امامان برحق. در مذهب ما جایز نیست که دختر و پسر نامحرم در یک اتاق با هم بخوابند. برای این که بتواند این دختر به حج بیاید آن دو را با هم نامزد مؤقت کرده ایم و صیقه عقد را جاری ساختیم تا بتوانند آزادانه با هم باشند.
گفتم: حاج آقا! این دختر و پسر با هم همبستر هم می شوند؟ گفت: بلی، چون آن ها با هم نکاح شده اند و مشکل شرعی ندارند. گفتم: هر گاه از حج بر گردند، چه می شود؟ گفت: دختر به راهش می رود و پسر به راهش. به این می گویند دین زدگی.
رهبران و مرشدان دین زده به منظور رسیدن به مقام و جاه و گاه، آگاهانه و دانسته برای مریدان و بردهای اسیرشده ذهنی و دینی خود یاد داده اند که آن ها از خدای خودساخته آنها خواسته های بیجا و نادرست و غیرمنطقی کنند تا همیشه در بند زندان نفس گرفتار شوند و دعا و ثنا کنند که خدا ی دانا و توانا خواسته ها و آرزوهای محال و ناممکن شان را برآورده سازد.
در مکه در پهلوی خانه خدا با پیرمردی تاجیکستانی که هفتاد و اند سال عمر داشت، آشنا شدم که زیاد دعا و ثنا می گفت و از خدا می خواست که حاجتش را روا کند. از او پرسیدم که چه حاجت دارید؟
حاج آقا گفت: مشکلم این است که زن من نازا است، و فرزند نرینه تولید نمی کند، حالا به مکه آمدم تا شیطان لعین و رجیم را سنگسار کنم و از خدا بخواهم که دعایم را قبول کند تا زن من باردار شود. گفتم شاید علت پیری خودت باشد. با اعتقاد کامل گفت: اگر خدا دعای من را قبول کند این کار شدنی است. به این می گویند سوراخ دعا را گم کردن. مولانا گوید: کسی در هنگام استنجا کردن دعا می کرد که به مشامش بوی خوش برسد، بی خبر از آن بود که در زمان پاک کردن و شستشوی زیرتنه اش از نجاست، بوی بد به مشامش می رسد:
آن یکی در وقت استنجا بگفت
کـه مرا بـا بـوی جنت دار جفت
شخصی این دعا را شنید و گفت: خوب ورد آوردی، اما سوراخ دعا را گم کردی:
گفت شخصی خوب ورد آورده ای
لـیــک ســوراخ دعــا، گـم کــرده ای
این دعا چون ورد بینی بـود، چون
ورد بـینی را تــو آوردی، بـــه کـون
بـوی گل بـهر مشامست ای دلـیر
جای آن بو نیست این سوراخ زیـر
بدون شک آن چه که انسان را زار و زبون و حقیر و فقیر می سازد، تقلید بی جا از شیخ و مرشد و دین زدگان و آخند و ملای بی سواد مساجد و رهبان های دیر و کنشت و کلیسا است، به دلیل آن که خود این دین زدگان هنوز نتواسته اند که راه خود را بیایند و خود را رستگار سازند.
در امثال و حکم دهخدا آمده است که شیخی نادان و کانا از کودکی پرسید: مسجد این محل کجاست؟ کودک گفت: انتهاى همين كوچه به چپ برويد، آن جا گنبد مسجد را خواهی دید. کودک را گفت، احسنت بر تو اى فرزند. من اکنون در آن جا مجلسى دارم بيا و بر سخنانم گوش ده. کودک پرسید: مجلس بحث تو چه باشد؟ گفت: راه بهشت را بر مردم نشان دهم. کودک خندید و گفت: تو راه مسجد را ندانى، چگونه راه بهشت را به مردم نشان دهی؟!
و مردی تحصیل کرده از هرات افغانستان که در روزگاری نه چندان دور، لینین پرست و بریژنف پرست بود، و بعدها خدا پرست شده بود، می گفت: در کشورهالند زندگی می کنم و خانه ام را از دزدی مصوؤن کرده ام. گفتم، چگونه؟ گفت: پشت دروازه ورودی خانه ام، نوشته ام: این خانه نزد شیخ معروف کروخی امانت است. گفتم: این شیخ معروف که چند صد سال پیش در کروخ هرات مرده است، نتوانسته که قبرش را حفظ کند، چگونه می تواند جلو دزد خدا ناباور هالندی را بگیرد. چند روز بعد که او را دیدم، گفت: راست گفتی امسال نیز خانه ام دزدی شد.
این حاج آقا که خانه اش را به شیخ معروف کروخی سپرده است، روز شنبه به کلیسا می رود و با راهب کلیسا کافی می نوشد و می گوید که با هم هستیم. ماه روزه به مسجد مراکشی می رود و تراویح می خواند تا ملای مسجد او را به بیند. نصف شب از خواب می خیزد و می رود به دنبال کار سیاه و تا صحبدم در فابریکه گوشت خوک کار می کند و از پولش در زادگاهش در راه ابراهیم خلیل الله، گوسفند قربانی می کند تا بعد از مرگش در قبرش نور ببارد و بدون سوال و جواب راسآ برود به پهلوی حوریان بهشتی. از کتاب کعبه گل و کعبه دل، یقین»
دین زدگی تا بدان درجه خطرناک است و انسان را گمراه می کند و از راه راست بدر برد که مرید و دنباله رو هر گز نمی تواند خیر را از شر و خوب را از بد و زشت را از زیبا فرق گزارد. علی اکبر دهخدا در باره دین زدگی و تقلید گوید: «مردی در حرم امامزاده اختیار ادرارش را از کف داد و در صحن او شاشید. مردم خشمگین شدند و خواستند که او را بکشند. مرد فریاد زد، ایهاالناس! من شاش بند بودم، امام مرا شفا داد. مردم شاش او را به عنوان تبرک بر سر و صورت خود مالیدند.»
و عبید زاکانی گوید: «خورجین شخصى را دزديدند، مردمان بگفتند: سوره ياسين بخوان كه آن مال پيدا شود. مال باخته، بگفت: كل قرآن يك جا درون خورجينم بود.»
و حال پرسش اصلی و اساسی این است که چرا دین زدگان عالم با این همه زحمت،عبادت و ریاضت هنوز اندر خم یک کوچه قرار دارند و به آن چه که هدف آن هاست نرسیده اند؟!
چرا آن خانم بدخشانی در مدینه منوره در نزدیک قبر پیامبر در جنت البقیع دعا و ثنا می گوید و از مرشدش کریم آغا خان می خواهد تا دخترش را از شر شوهرنامردش دور کند، اما کریم آغا خان مرشدش و خدای دانا و توانا او را به خواسته و آرزویش نمی رساند؟
چرا آن شیخ کانا که سال های متمادی به مسجد رفته، نماز و خطبه خوانده و وعظ و تذکیر کرده، هنوز خودش راه بهشت را پیدا نکرده و به حوریان بهشتی دست نیافته است؟
چرا آن مرد هراتی لینین پرست نومسلمان شده، قربانی می کند، نماز می خواند، خانه اش را به مرشدش شیخ معروف کروخی می سپارد، اما خانه اش هر سال دزدی می شود؟
چرا قرآن در خورجین است، اما دزد خداناشناس می تواند قرآن را با خورجین دزدی کند؟
چرا آن پیرمرد ایرانی، در مکه و مدینه دعا و ثنا می خواند تا خداوند در سر پیری برایش فرزند نرینه کاه کل زری و دندان مروارید بدهد، اما خدا هر گز به سخنانش گوش نمی دهد و به دادش نمی رسد.
پاسخ این پرسش ها را می توان در بحث آینده و در بخش سوم دنبال کرد:
گر تو خواهی باقی این گفت و گو
ای اخــــی! در دفـــتر بـعــدی بـــجـو
قسمت ۳
---------------------
در قسمت ۲و در بحث قبلی نوشتم که خدای دانا و توانا کمتر به سخنان بندگانش و به ویژه به سخنان دین زدگان گوش می دهد و آن ها را به آرزوها و خواسته های شان می رساند. حال پرسش اصلی و اساسی این است که چرا چنین است؟ چرا خدای مهربان و رحیم و کریم این قدر حرف ناشنو است و به خواست بندگانش رسیدگی نمی کند؟ چرا دینداران و خداباوران این قدر زار، زبون و حقیر و فقیر شده اند؟
علتش آن است که گرگ های خیره سر کانا و نادان به نام محافظین دین و نماینده خدا در روی زمین، رهبر و مرشد بندگان او شده اند.
علتش آن است که خدا، قرآن و دین، توسط خلفای زرپرست، طلا پرست و نفت پرست عرب، و آیت الله های امام پرست عجم و داعشی ها، القاعده ها و بوکوحرام ها و دین زده ها هر روز فروخته می شود.
علتش آن است که ما ایمان را به جای دین، و دین را به جای شرعیت، و شرعیت را به جای طریقت، و طریقت را به جای فقیهت، و فقیهت را به جای سنت، و سنت را به جای فرهنگ، و فرهنگ را به جای رسم و رواج، و رسم و رواج را به جای تعویذ نویسی و طلسم و جادو گری گرفته ایم و در حقیقت چندین بار از حقیقت و از خدا بدور مانده ایم.
علتش آن است که دین زدگان از علم التفسیر، علم القرائت، علم الکلام، علم الغت، علم الرجال و علم الدرایت چیزی نمی دانند و شتران پر بار کتاب های غزالی، ابن سینا، فارابی و اهل دانش و بینش و عرفان را نخوانده اند و فقط به خواندن علم الحدیث و علم الروایت و علم الحکایت بسنده کرده اند.
علتش آن است که دین زدگان معنا و مفهوم کلمه ایمان را به درستی نمی دانند. ایمان در لغت به معنای تصدیق کردن به قلب و اظهار نمودن به زبان است. این سخن بدین معنا است که رکن اصلی ایمان تصدیق نمودن در قلب است، نه اظهارکردن به زبان. شوربختانه که این دین زدگان عالم تصدیق به قلب را چندان اعتبار نمی دهند، بلکه اظهار نمودن به زبان را رکن اصلی ایمان می دانند که از حقیقت بدور مانده اند.
علتش آن است که دین زدگان و مرشدان و رهبران دین، قرآن را با فهم ناقص تفسیر می کنند و ادعا دارند که ما نماینده خدا و سخنگویان خداوندیم. این ها با تفسیرهای متناقض، مغز قرآن را به دور افکنده و به پوست آن چسبیده اند، خورشید را رها کرده به سایه آن پناه آورده اند. انسان در حیرت است که این خدای دانا و توانا و واحد چند هزار سخنگو دارد و آن هم سخنگویانی که تفسیر یکدیگر را قبول ندارند.
علتش آن است که ملا خود پرست، ملا پول پرست، ملا زرپرست، ملا نفت پرست، ملا غرب پرست، ملا شرق پرست، ملا دین پرست، ملا برهاندین، ملا گلبدین، ملا شمس الدین، ملا عمرالدین، ملا قمرالدین، ملا شوئنیست، ملا کمونست،ملا سوسیالیست، ملا دموکرات و ملا تکنوکرات بعد از کشتن مادران و یتیمان و بیوه زنان و نوجوانان و جوانان و کهن سالان، به آرامگاه لینین و کاخ سفید و کاخ الیزابت و کاخ الیزه و به قطر و به مکه و به مدینه روند، و به انجیل و تورات و قرآن سوگند خورند که دیگر آدمکشی نمی کنیم، اما هنوز از مکه و مدینه و قطر بیرون نمی شوند که خدا را و قرآن را فراموش می کنند و به دنبال شیطان می روند و از کشته، پشته می سازند.
بدون شک، اگر دین نتواند انسان را از رنج و غم برهاند و سعادمند و خوش بخت کند، به درد هیچ کس نمی خورد. دین تقلیدی کسی را به جایی نمی رساند. انسان مرشد پرست و رهبرپرست و شیطان پرست نمی تواند خودش را سعاتمند کند. انسان باید خودش را بازسازی کند، همچون ماري که پوست می اندازد، آن چه را که زشت و نازیبا است، از خود دور افکند و از تقلید بپرهیزد.
انسان باید از من بودن و اژدهای خودی خود بدر آید، از شیطان بودن، از گرگ بودن و از روباه بودن بدر آید و پاک و منزه شود، آن چنان که در آغاز بوده است. انسان باید خود را درست بشناسد و از طریق خود شناسی به خدا برسد. باید از کسی ترسید که تنها یک کتاب دارد و آن را هم نمی خواند و نمی داند و به آن عمل هم نمی کند. شمس تبریزی گوید: «همه عالم در يك كس است، چون خود را دانست همه را دانست. از آن کس بترسید که سخن حق بر زبان و اندیشه باطل در دل دارد. هر فتنه که در عالم افتاد، ازین افتاد که یکی یکی را معتقد شد به تقلید، و یا منکر شد به تقلید. کجا روا باشد مقلد را مسلمان گفتن!»
خلـق را تقلـید شان، بـر بـاد داد
ای دوصد لعنت بر این تقلید باد
بدون شک، این تقلیدگران و مریدان، نافهمیده و نادانسته همچون رمۀ گوسفندان به دنبال چوپان های شلاق به دست و چماق به دست بی عاطفه روان اند و زیر شعارهای الله، اکبر است و ما رهبر، در زیر سم ستوران چابک سوار دین زده خورد و خمیر می شوند، و از این بابت خدای را شکرگزار اند و مانند برده گان اسیر شده ذهنی و دینی زنده باد و مرده باد می گویند.
پژوهشگری اندرباب انواع برده گان اسیرشده ذهنی و دینی چه زیبا و برحق نوشته است: «برده گان دو گونه اند: برده گان ذهنی و برده گان جسمی. برده ذهنی نمی تواند حس کند که او یک برده است، برای آن که او به اشتباه خود را آزاد می انگارد. اما برده جسمی برده بودن خود را حس می کند، گاهی زنجیرها را می درد و به هوای رسیدن به آزادی می گریزد و می خواهد خود را به آزادی برساند. برده گان جسمی برای رسیدن به آزادی پرچم قیام بلند کرده اند، مانند قیام اسپارتاکوس و کاوه آهنگر.
و اما، برده گان ذهنی هیچگاهی به پاره کردن زنجیرهای ذهن خود نمی اندیشند، چون آنها توان اندیشیدن را ندارند. همان طوطیان پشت پرده اند، آن گونه می گویند که برای شان تلقین شده است. برده گان ذهنی همچون موجودات مسخ شده از خود اراده یی ندارند. روبات هایی اند که تنها گوشت و خون دارند و یک مشت غریزه. برده گان ذهنی تبلور سیاه جهالت و نادانی اند. تنبل ترین مغز، مغز برده گان ذهنی است. این برده گان ذهنی اند که توهمات خود را حقیقت می انگارند و به اندیشیدن عادت نمی کنند و در زندان برده گی می مانند و برده می میرند. پرتو نادری»
پاسخ این است که انسان امروزی چند مرحله از حقیقت و خدا بدور مانده است و در بند اژدهای خودی گرفتار است، و از ابراز حقایق هراسان. مشکل اساسی آن است که دین زدگان نادانسته و لاشعوری مسلمان و یهودی و زردشتی و بودایی بزرگ شده اند و دیگر در مورد دین و خدای خود تحقیق فردی نمی کنند. آن ها مشتی مرید و دنباله رو هستند که هر چه مرشد و شیخ جاهل گفت همان می کنند و به همین دلیل است که هم از خدا دور مانده اند و هم از حقیقت این دنیا و آن دنیا.
ما باید این خدای نوساخته و کوچکی را که در ذهن کوچک خود جای داده ایم و مخصوص خود ساخته ایم، از ذهن کوچک خود دور بسازیم. ما باید صمیمانه و صادقانه بپذیریم که خدا تنها از ما نیست، بلکه از تمام عالم و آدم و آسمان و زمین است. خدا از تمام حیوانات چهارپا و دوپا و گل و گیاه و شب و روز و آّب و باران است.
نباید از خدا ترسید، بلکه باید خدا را صادقانه و صمیمانه دوست داشت و یقین پیدا کرد که خدا بزرگ است و در همه جا هست، هم در مسجد و در دیر و در کنشت و در کلیسا و هم در شرق و در غرب و در شمال و در جنوب و هم در آسمان و در زمین و هم در جابلصا و هم در جابلقا. فاينما تولوافَثَمَّ وجه الله: هر كجا كه رويد و روى آوريد، آن جا وجه خداست. سعدی گفته است:
بـرگ درخـتان سبز، از نظر هوشیار
هر ورقش دفتریست، معرفت کردگار
و شیخ من ابوسعید ابوالخیر گوید که به کلیسای ترسا و یهود رفتم، و با چشمان خود دیدم که بت های بتخانه هم در ذکر خداوند مشغول اند:
رفـتـم بـه کلیسای تـرسـا و یـهود
دیدم همه بایاد تو درگفت و شنود
با یاد وصال تـو، به بتخانه شـدم
تسبیح بتـان، زمزمۀ ذکر تـو بود
وای و بدا و دردا بر انسان این روزگار که شوربختانه چقدر شوریده و افلاک و دین زده شده، و از جلوه های اهورائی، نیک اندیشی، نیک انجامی و انسانی بدور مانده است. انسان برای رهایی از دین زدگی و تقلید بی جا باید پندارهای نادرست را از ذهن خود بیرون کند، و به آن چه که عقل قبول دارد عمل کند تا به حقیقت برسد. انسان باید از چنگال دیوسیاه دین زدگی و خدا زده گی و مرشدپرستی و رهبرسازی رها شود تا سعاتمند و خوشبخت شود. انسان باید به خودسازی و بازسازی خودش بیاندیشد تا از قفس جهالت و نادانی نجات پیدا کند.
راه رسیدن به خدا بسیار است، به شرط آن که از دین زدگی به درآیید و قبله مراد را درست انتخاب کنید. مولانا گوید که: «عوام به نفس روند، لذا در و دیوار می بینند، اما خواص به جان روند و دیدار می بینند. او که به نفس رود رنج یابد و بار کشد تا گرد کعبه برآید، و این که به جان رود بیارآمد و بیاساید و کعبه خود گرد سرایش برآید. هر که به پای رود کعبه را زیارت کند و هر که به دل رود کعبه به زیارت وی شود.» شمس تبریزگوید: «همه عالم در يك كس است، چون خود را دانست همه را دانست.»
بودا گوید: هرکس از راه خودش به حقیقت میرسد، عده با اطمینان، عدۀ با انکار و عده با تردید. شیخ ابوالحسن خرقانی گوید: عاشقان، عارفان و خردمندان حقیقت را و خدای را به نور دل بینند، و جوانمردان به نور معاینه.
و من سرا پا تقصیر، با یقین کامل گویم که می توان با «نور یقین» خدا را و بهشت را و خر حاجی بابا را و خرمای ننه صمد آقا را و گربه دخترم ماریا را پیدا کرد.
نویسنده: دکتور غلام حیدر یقین