طیف های گوناگون سلفی ها و دشمنی آنان با فرهنگ و تمدن بشری
قسمت اول
هرچند اسلام گرايی پس از ظهور سید جمال الدین افغان در قرن نوزدهم پیشینه ی دوصد ساله دارد؛ اما اسلام گرايی افراطی که پس از ظهور گروه های تروریستی مانند، القاعده، طالبان و داعش و ... در سه دهه ی اخیر به مثابه ی زخم سرطانی و علاج ناپذیر در جهان اسلام ظهور نموده اند.
این گروه ها نه تنها وحشت و نگرانی در کشور های اسلامی؛ بلکه در سراسر جهان بوجود آورده و حتا تمدن و فرهنگ بشری را دچار مخاطره نموده اند. ظهور این گروه ها و سیطره ی گروههایی مثل طالبان در افغانستان بیش از هر زمانی سبب نگرانی های روز افزون مسلمانان و کشور های اسلامی در سراسر جهان شده است. زد و بند های استخباراتی و روابط پنهان این گروه ها با شبکه های جهنمی منطقه و جهان ثبات و آرامش در کشور های اسلامی و حتا سراسر )هان را به چالش کشیده است. از رویکرد های وحشتناک و تروریستی گروههای یاد شده فهمیده می شود که بیشتر رهبران این گروهها افراد بیمار و عقده ای بوده و برای رسیدن به قدرت از هرگونه حمله های تروریستی و خشونت آفرینی های مرگبار زیر نام اسلام دریغ نمی کنند. کارکرد های سیاه ی این گروهها در عراق، سوریه و امروز در افغانستان گواه بر این است که این گروهها برای پیشبرد پروژه ی کلانی ماموریت یافته اند تا دامن اسلام را از سراسر جهان جمع کنند و تمدن و فرهنگ بشری را نابود بسازند. این گروه های افراطی و بنیادگرا آرزو دارند تا نه تنها اسلام بلکه همه ارزش های فرهنگی و مدنی جهان را قربانی عقده های بیمار روانی خود نمایند.
کشور ها و شبکه های جهنمی استخباراتی ایکه می خواهند، با خم خم رفتن ها با گروههای تروریستی مثل طالبان و القاعده و داعش؛ به اهداف درازمدت و جیوپولیتیک و استراتژیک خود برسند. آنان یقین داشته باشند که از نیش های زهرناک گروههای تروریستی درامان نخواهند بود؛ زیرا گروه های تروریستی چون مار های آستین اند و نیش زدن های آنان اجتناب ناپذیر است.
تا زمانیکه گروههای تروریستی دست از افراطیت و تروریسم بر ندارند؛ دشمنان سوگند خورده ی مردم اند و مبارزات آنان باطل و حکومت های آنان غاصب و رهبران آنان منفور مردم اند.
خاستگاه:
گروه های تروریستی به مثابه ی سیاه اندیشان معاصر دشمنان آگاهی، آزادی و عدالت بوده و با انسانیت و فرهنگ و تمدن بشری بیگانه اند. هدف اصلی این گروهها خاموش ساختن جراغ آزادی و آزاده گی و آگاهی است تا درخت عدالت در پای اسارت جهل و نا آگاهی برای همیش از بار و برگ بماند. این گروهها بد ترین ضربه را بر رهروان جنبش هایی چون؛ اخوان المسلمین، سلفیت سعودی، تشیع ایرانی و جنبش هایی وارد کرده اند که در نیمه نخست قرن نوزدهم قدرت های استعماری اروپا چون انگلیس، فرانسه، هلند و پرتگال درآسیا وافریقا بر ضد حکومت های بازمانده از دوران استعمار خود نمایی کرده بودند.
این تهاجم به کشور های اسلامی دو گونه واکنش را در پی داشت. واکنش نخستین زمامداران روبه زوال کشور های اسلامی را واداشت تا ابزار های جنگی و فناوری از غرب بدست آورند و واکنش دومین از سوی اندیشمندان مسلمان در راستای شناسایی علت های پیشرفت غرب و عقب مانده گی مسلمانان به عمل آمد. گرایش نخستین امپراتوری عثمانی را واداشت تا در مقابله با خطر غرب، خود را تقویت کند؛ اما در گرایش دومین روشنفکران مسلمان عرب اختلاف نظر داشتند.
پیشینه ی اختلاف:
هرچند اختلاف در میان روشنفکران مسلمان ملی گرا و اسلام گرا و اختلاف داخلی میان آنان تازه نیست؛ از همان آغاز بر سر نحوه ی مبارزه اختلاف نظر وجود داشت که این اختلاف آنان را به جریان های ملی گرا و اسلام گرا تبدیل کرده بود؛ اما اختلاف های فکری هیچگاهی به ندازه ی کنونی خطرناک نبوده و این چنین هویت اسلامی و فرهنگ و تمدن بشری را هدف قرار نداده بود.
در آن زمان شماری روشنفکران ملی گرای عرب به دلیل سیطرۀ عثمانی ها در سرزمین های عربی مخالف امپراتوری عثمانی بودند؛ اما روشنفکران اسلام گرای عرب مانند شیخ عبده مخالف این نظر بود و برای روشنفکران ملی گرای عرب در این رابطه هشدار داد؛ زیرا او این گرایش را خطرناک می دانست. از اثر این هشدار ها بود که رشید رضا شاگرد او گرایش شدید به سوی سلفیت نوع وهابی پیدا کرد. با تاسف که وهابیت عربستان سعودی ثمرۀ زشت آن به حساب می رود. شاید از همین رو بوده که هشام شرابی(۱) در کتاب خود تحت عنوان” روشنفکران عرب و غرب" نوشته است که روشنفکران عرب مسیحی پیشگام تر از روشنفکران مسلمان عرب اند. چنانکه شیخ طهطاوی نواندیشی را در پاریس فراگرفت و پس از بازگشت از فرانسه بحیث نخستین بنیانگذار روشنفکری در مصر تبارز کرد. شگفت آور این است که سید جمال الدین افغانی و شیخ عبده ادامه دهندۀ راه او شدند. هرچند هر دو نظریه های مستقلی نیر در مورد نواندیشی اسلامی داشتند؛ اما تاثیر پذیری افکار طهطاوی را در آنان به مثابۀ سایۀ سنگین نمی توان انکار کرد.
ممکن هم به همین دلیل بوده که مسیحی های عرب عراق، سوریه ، لبنان، اردن، اسرائیل وفلسطین اشغالی بیشتر متمایل به اندیشه های غرب شدند و بالاخره پاریس به پایگاۀ روشنفکران و ناراضیان عرب مخالف امپراتوری عثمانی بدل شد. بعید نیست که وادار ساختن سید جمال الدین از لندن به ترکیه بوسیلۀ شیخ عبدالحمید شاۀ عثمانی برنامه یی برای خنثی سازی فعالیت های پاریس بود. بعد ها دانش آموخته گان جدید در پاریس و لندن هم وارد فضای فرهنگی و آموزشی و پرورشی کشورهای عربی و بویژه مصر و سوریه شدند.
پس از آن دو جریان فکری در جهان اسلام بوجود آمد که جریان نخستین به نام سلفی که گذشته گرا بود و جریان دومی هم به عصر مدرن توجه داشت. جریان نخستین بصورت کل شامل شاخههای سلفیت، اخوان المسلمین، حزب التحریر، طالبان، القاعده، بوکوحرام و داعش میشوند. شماری ها هم جریان دومی را شامل آن جناح ها و گروهها و افراد می دانند که عصر حاضر را به حیث دورۀ تمدنی جدید در تاریخ بشری به رسمیت می شناسند که بیشتر شامل دو طیف فکری اند؛ طیف نخستین و مذهبی آن متاثر از اندیشه های عبده، اقبال لاهوری اند و در جهان عرب در کشور هایی چون مراکش، تونس و الجزایر شکل گرفتند و متفکرانی چون خیر الدین تونسی، علال فاسی و بشیر ابراهیمی در بستر آنها به شهرت رسیدند. از سویی هم جناح و افرادی که در افغانستان و ایران خود را منسوب به روشنفکران دینی می خوانند، متاثر از آن ها اند. طیف دومی و غیر مذهبی این جریان به دو شاخۀ لیبرال و چپ تقسیم شده اند. در کل گفته میتوان که تمامی جریان های طیف های غیر مذهبی نسبت به عصر حاضر دید مشابه دارند. گفتنی است که هر دو جریان در مورد دین و گذشته تمدنی مسلمانان تفاوت نظر جدی دارند؛ اما با آن هم این جریان شامل طیف مذهبی و غیر مذهبی به معنای وسیع کلمه جریان نوگرا خوانده شده است.
موضع فکری:
هر دو جریان سلفی و نوگرا بدین باور اند که وضعیت کنونی مسلمانان جهان تحت سیطرۀ زمامداران مستبد و فاسد و خودکامه خراب بوده و جهان اسلام به گونۀ بی پیشینه یی گرفتار بحران شده است؛ اما سلفی ها و نوگرا ها در بسیاری موارد از جمله استفاده از فرهنگ و تمدن غربی، تحمل پذیری، تعامل، آزادی بیان، حقوق زنان و ... اختلاف نظر دارند. باور ها بر این است که ظهور حرکت های سلفی و افراطی در جهان اسلام سبب از میان رفتن تحمل پذیری، تساند، تساهل و مدارا شده و دامنه ی بحران در جهان اسلام را گسترش داده است. در حالی که تمدن پیشینۀ اسلامی ریشه در تساند و تحمل پذیری داشته که فقها و محدثان در بسیاری موارد از سخت گیری ها اجتناب می کردند که این اجتناب به نحوی درجۀ تحمل پذیری میان مسلمانان را بلند برده بود. این بحران چنان بی پیشینه است که می شود گفت جهان اسلام به بحران هویتی و تمدنی دچار است که شاید در دوران بدترین تهاجم های تاریخ مانند؛ هجوم مغل ها تکرار شده و بس.
سلفیت و سلفی ها:
استبداد، خودکامگی، آزادی ستیزی و عدالت زدایی و در عین زمان فقر و بدروزگاری روشنفکران طیف های گوناگون در جهان اسلام را واداشت تا نسخه ای برای نجات کشور های شان تجویز نمایند. شماری بی توجه به تفاوت های ژرف فرهنگی دیروز و امروز، این نسخه را بازگشت به سلف یعنی بازگشت به صدر اسلام جستجو کردند.
سلف در لغت به معنای پیشینیان آمده که تنها بر شمار محدودی از مسلمانان در صدر اسلام و نه همه آنان به شمول خلفای راشدین وعمر ابن عبدالغزیز اطلاق می شود. پیشینه این نگرش را باید در سده نخستین اسلامی در فرقه خوارج جستوجو کرد، پس از آن در سده دوم هجری نیز جریانی به نام اهل حدیث (اهل حجاز) به وجود آمد که از نظر کلامی در برابر معتزله (از جریانهای اصلی کلامی در میان اهل سنت ) و از نظر فقهی در برابر اهل رای (طرفدار اجتهاد و استخراج مسایل) موضع گرفت و زمینه را برای زایش رویکردهایی چون جسمگرایی فراهم آورد. در مورد مبانی فکری آنان گفته شده که این تفکر بر بنیاد مولفه هایی همچون تاکید بر نص، مخالفت با فلسفه، حجیت صدر اسلام، تکفیرگرایی و… بنیانگذاری شده است.
از نظر سلفیان بسیاری از زمامداران به شمول والیان و فرماندهان مانند؛ حجاج بن یوسف، عبد الرحمن اشعث، قتیبه بن مسلم و.. گروه هایی مانند مانند خوارج، شیعه، معتزله، مرجئه، جهمیه، کرامیه و ... و تمامی علمایی که متعلق به این گروه ها بودهاند، از دایره سلف بیرون پنداشته شده اند. پس از آن سلفیان به گونۀ گزینشی عمل کرده و شماری افراد خاص را سلفی خوانده اند.
تفکر سلفیه در زمان ابن تیمیه وارد مرحله ی جدید شد و از لحاظ نظریه پردازی غنی تر گردید. سلفیان به صورت عموم ابن تیمیه (۶۴۱- ۷۰۷ خورشیدی در دمشق) و ابن ابن قیم الجوزیه (۶۹۱-۷۵۱ هجری قمری) را از پیشوایان خود می شمارند.ابن تییمیه نه تنها فقیه حنبلی و سلفی نبود؛ بلکه مبتکر و بنیان گذار نظریه وهابیت نیز است. همه علماء اسلام با او مخالفت داشتند. او بر رغم مخالفت ها از عقاید خود انکار نکرد و بالاخره به زندان افتاد.
ابن تیمیه(۶۶۱-۷۲۸٫ق) خواستار بازگشت به “سلف صالح” و اجتهادهای جدید و گذار از مذاهب تاریخی فقهی بود که شباهت به موضع تاریخی حنبلیان داشت. دلیلش دریافت جایگاۀ فقهی برای امام حنبل در هندسه مذاهب فقهی اسلامی بود. احمد حنبل همواره از دیدگاۀ مخالفان و حتا موافقانش نه به دلیل داشتن جایگاۀ فقهی؛ بل به دلیل جایگاۀ اعتقادی و حدیث اهمیت داشت. آرای فقهی متنوع و متناقض امام حنبل حتا پیروان فقهی او را در سر گمی نگهداشته است که نتوانست تمسک به اختیارات فقهی آنان را ممکن بگرداند. فقه احمد بن حنبل سلفی محور و اجتناب از انواع قیاس و اجتهاد و اجماعات تا جای ممکن بود. در این میان آنچه ابن تیمیه را از حنبلیان دیگر متمایز می ساخت. او سعی کرد تا اجتهاد سلفی و حدیث محور خود را جانشین تلاش ها و اجتهاد ها و تأویل های تازه یی کند که دست کم سه قرن فقیهان و اصولیان حنبلی بغداد و شام را در فرایند نظام سازی فقه و کلام حنبلی مشغول به خود کرده بود. ابن تیمیه در حقیقت به نحوی با آن سنت های درون حنبلی هم مقابله می کرد.
ابن تیمیه تنها مخالف و دشمن شیعیان و “رافضیان” و باطنیان نبود و حکم به بدعت و حتا به کفر آنان نمی داد؛ بلکه با فلاسفه، معتزلیان، اشعریان، صوفیه و مکتب ابن عربی نیز مخالف بود. او فلاسفه را آشکارا نا مسلمان می خواند و از بدعت خواندن و یا کفرآمیز بودن عقاید دیگران هم خودداری نمی کرد.
ابن تیمیه در یکی از بحرانی ترین دورههای تاریخ میزیست: خلافت عباسی در بغداد سقوط کرده بود؛ سپاهیان هلاکو از فرات گذشته و روی به سوی شام داشتند، اما در نبرد عین جالوت از ممالیک شکست خوردند. از سوی دیگر، اتحاد صلیبیان با مغولان جبهۀ دشمنان را تقویت کرده بود (موسی، 22-16). وضع آشفتۀ اقتصادی و معیشتی مردم، کشمکشهای سیاسی، اجتماعی، مذهبی مسلمانان در شام و مصر و گسترش طریقه های صوفیانه که با خرافات آمیخته بود، همگی بر رکود و انحطاط جامعۀ اسلامی دلالت داشت. او فکر میکرد با احیای اندیشه های اصیل اسلامی انحطاط در جهان اسلام پایان می یابد. ابن تیمیه عقیده داشت که متکلمان نظام فکری خود را بر عقل بنا کرده اند، محدثان بر حدیث و متصوفه بر اراده و هر سه به راه خطا رفته اند.
ابن تیمیه تنها فقها، امامان دارای مذهب و راویان چون هشام و طبری را مورد حمله قرار نداد؛ بلکه ابونصر و ابن سینا و بویژه امام غزالی نیز از زخم زبان او بدور نمانده اند.
اختلاف ابن تیمیه با غرالی:
این در حالی است که امام غزالی از جمله فلسفه ستیزان نامدار در جهان اسلام است که بسیاری فیلسوفان را تخطئه کرده و شماری را هم متهم به کفر نموده است. چنانکه وی در کتاب “یاوه گویی فلاسفه” در هفده مورد فیلسوفان را تخطئه و در سه مسأله متهم به تکفیر می کند. وی در مسأله ی نخست (۲)عقیده ی فلاسفه را در مورد قدیم بودن یا بی آغازی جهان رد می کرد؛ در مورد دوم به رد نظر فیلسوفان در رابطه به علم داشتن خداوند بر کلیات و علم نداشتن آن بر جزییات؛ البته با انقسام زمان، “هست”، “بود “و “خواهد بود” اشاره کرده و مسألۀ سوم هم به رد نظریۀ فیلسوفان در پیوند به محشور نشدن جسم ها پرداخته است. او در مورد مسأله ی نخست در ردِ اندیشه ی فلاسفه، از یک احتجاج ریاضی نیز کار گرفته است.
وی پس از نوشتن دومین کتاب معروف خود “تُهافت الفلاسفه” چنان ضربهیی بر فلسفه زد که فلسفه بعد از آن هیچگاهِ نتوانست در جهان اسلام کَمر راست کند؛ اما با این هم از سوی شماری فقها مانند ابن تیمیه متهم به بهکاربستن روش فلسفی شده است.
شماری بدین باور اند که غزالی در میانِ متفکران مسلمان، تا جایی جایگاۀ برزخی دارد؛ عدهیی مانند ابن رشد او را بهخاطرِ مخالفت با فیلسوفان سرزنش کرده و او را متهم به ندانستن فلسفه کرده اند و عدهیی دیگر مانند ابن تیمیه و ابن عربی اورا به همدستی با فیلسوفان متهم کرده اند؛ اما غزالی با آنکه با فلسفه، سخت به مخالفت پرداخت، اما منطق را دانشِ ضروری می دانست و دانش بدون منطق را فاقد اعتبار می خواند. این دیدگاۀ او را ابن تیمیه به نقد کشیده است. غزالی در کتاب مشهور “تهافت الفلاسفه” در هفده مورد فیلسوفانی چون ارسطو، ابونصر فارابی و ابن سینا را متهم به خطا و در سه مسأله فیلسوفان را تکفیر کرد. وی به صراحت میگوید: « تکفیر فلاسفۀ اسلامی، ابونصر، ابنسینا و فارابی واجب است». وی ادعا می کند که سخنان آنان کفر آمیز است. تفاوتی که غزالی با سایر فلسفهستیزان در جهانِ اسلام داشت، مخالفت آگان ی او با فیلسوفان بود و مانند فقها بدون دلیل فلسفه را یکسره حرام نمی پنداشت. آخرین نظریه های غزالی دربارۀ علوم و سرگذشت پُرماجرای او در رسالۀ “المنقذ من الضلال” آمده است که در میانِ آثار غزالی، جایگاه ویژهیی دارد. گفتنی است که غزالی بعد از چند سال مطالعۀ آثار فیلسوفانی مانند؛ ارسطو، فارابی و ابن سینا کتاب معروف “مقاصدالفلاسفه(۳) را تألیف کرد و در این کتاب به شرح دانش فیلسوفان پرداخت و موضوع هایی چون منطق، الهیات و علوم طبیعی را در آن به بخث گرفت. وی پس از آن کتاب ” تُهافتالفلاسفه” (یاوهگویی فیلسوفان) را نوشت که در آن زمان خیلی تاثیر گذار بود. فیلسوفان بزرگ مغرب زمین مانند؛ ابن رشد اندلسی، مهمترین کتاب فلسفی خود را زیر نام ” تُهافتالتُهافت” در پاسخ به کتاب یادشده نوشت. وی در این کتاب از فلاسفه دفاع کرده و امام غزالی را به یاوه گویی متهم کرده است. (۴) وی این همه را زیر نام دفاع از حدیث انجام می داد. این در حالی است که مقام و جایگاهی او در حدیث نامعلوم بود. ازاین رو او تلاش کرد تا در سنت عالمان دین پایگاهی برای خود به دست آورد که در این زمینه توفیق لازم نیافت.
شماری ها بدین باور اند که ابن رشد آخرین فیلسوف در جهان اسلام است که با دیدی نقادانه در مورد افکار فلاسفۀ پیش از خود تابو شکنی کرده و باب جدیدی را در فلسفۀ اسلامی گشوده است. او به بقای ماده و وجود یک حقیقت ابدی با خدا معتقد بود و متذکر شد که گاهی فلسفه با دین ناسازگاری تام دارد و از این جهت دیدگاههای دوگانهای اظهار داشتهاست.[۳] اوبرخلاف اسلام همانند بودایی ها به ابدی بودن روح باور داشت و تلاش کرد تا فلسفه ارسطویی را با اسلام وفق دهد.
گفتنی است که محورها و مسایل فلسفی ابن باجه ابن طفیل و ابن رشد، در عرصۀ ریاضیات، هندسه، منطق، فلکیات، سیاست و طبیعیات که هر سه از فلاسفه غرب عالم اسلام هستند، شبۀ محورها و مسایلی است که در فلسفه شرق عالم اسلام مانند فلسفه ابن سینا فارابی کندی به بحث گرفته شده است. این بحث ها به همان گستردگی و دقتی که در فلسفه اسلامی در غرب مورد بحث واقع شده در فلسفه اسلامی در شرق نیز مطرح است.
شاخه های مشهور سلفیه
سلفیه ی محمد بن عبدالوهاب: آیین وهابیت در قرن 12 هجری بر اساس افکار و آرای ابن قیم شاگرد ابن تیمیه پی ریزی گردید. ابن قیم از روحانیون حنبلی مذهب میباشد. او در 7 ماه صفر سال 691 هجری قمری در روستای ازرع از توابع منطقه «حوران» سوریه متولد شد، در ایام نوجوانی به دمشق رفت و در محضر علماء آن شهر به کسب دانش پرداخت و در ماه رجب سال 751 هجری قمری وفات یافت و در مسجد بزرگ دمشق بر پیکر او نماز خوانده شد.[1] وی پس از بازگشت ابن تیمیه از مصر در سال 712 تا وفات او در سال 728 ق از مقربان و ملازمان او بود .اما شماری ها بر تبار شناسی اصطلاح سلف انگشت انتقاد نهاده و این گزینش سلفیان را پر عیب و لنگ لنگان خوانده و آن را نیاز به بحث بیشتر تلقی می ش ود. او سالهای دراز از زنـدگی خـود را بـه علم اندوزی گذرانید و به بسیاري از سرزمینها و شهرها مـانند بـصره، بغداد، کردستان، همدان، اصفهان، دمشق و قاهره سفر کرد و در سال تاجگذاری نادرشاه (1736م) به اصفهان رفت و به مـدت چهارسال در آن شهر فلسفۀ مشّاء، فلسفۀ اشراق و تصوف آموخت. محمدبن عبدالوهـاب در حـدود سال 1740م به زادگاه خود بازگشت و در همان سال اثر مهم و مشهور خود «کتاب التوحید» را تألیف کرد که در بردارندۀ طرح مذهبي وي بود (حائری-74، 75) و از هـمان سـال، مـذهب خود را تحت عـناوین اصـلی و کلی مبارزه با بدعت و خـرافه در اسـلام و بازگشت بدانچه وی سنتهای واقعی، حقیقت و تهی از آلوه گی اسلام مينامید، به تدریج اعلام و تبلیغ کرد. عبدالوهاب نجدی در قرن هژدهم در واقع بنیانگذار اصلی جنبش سلفی بود که پس از او به شاخه هایی چون؛ سلفیت علمی، سلفیت دَعَوی، سلفیت حرکی و سلفیت جهادی تقسیم شدند. افکار او بر سایر سلفیان بویژه سنوسیه، مهدویه و دیوبند بارزتر است.
سلفیه ی سنوسیه: جنبش سنوسی، حرکتی با خاستگاهی صوفیانه در برابر استعمار در آفریقا بود. محمدبن علی السنوسی: بنیانگذار این جنبش در واکنش به رکود و عقب ماندگی مسلمانان قصد داشت طرحی نو دراندازد (صلابی، 28). وی بسیار سفر میکرد و در حجاز با افکار و اندیشه های محمد بن عبدالوهاب آشنا شد، سپس به مغرب بازگشت و دعوت خویش را آشکار کرد. از او در حدود 40 کتاب به یادگار مانده است (صلابی، 9). در باب پیوند میان اندیشۀ سنوسیه و وهابیت میتوان گفت که این جریان انعطاف و روشنبینی بیشتری داشت، زیرا سنوسیان آموزههای صوفیانه خود را با اندیشه های وهابیت درهم آمیختند.
سلفیۀ مهدویه: یکی از جنبشهای سلفی در اواخر قرن 19م در سودان شکل گرفت و بنیانگذار آن محمد احمد سودانی، با دعوی مهدویت در برابر استعمار بریتانیا قیام کرد (نکـ : البکری، 25). ظلم و ستم حاکمان محلی و نیز دخالتهای حاکمان مصری و استعمارگران و نفوذ
فرهنگ غربی در سودان زمینه را برای رشد قیام مهدی سودانی فراهم آورد (نکـ : القدال، 46). وی پیش
از رهبری قیام، شیخ یکی از طریقتهای صوفیانه بود و از سوی دیگر با المهدی جانشین محمد بن علی سنوسی پیوند داشت؛ از اینرو جنبش وی متأثر از جنبش اصلاحی و ضد استعماری سنوسی بود. پیکارجویی و اندیشۀ تکفیری وی او را به جنبش وهابیت نزدیک میکرد، اما گرایشهای صوفیانه و نیز ادعای مهدویت و انحصار رهبری در خود، وجه تمایز او از وهابیت بود.
حزب تحریر و سلفی گری: حزب تحریر، حزب اسلامگرای جهانی است که در سال 1953 در بیتالمقدس توسط روحانی فلسطینی تقیالدین النبهانی تأسیس شده است. نظریه ی سیاسی حزب تحریر بر پایه دو اصل قرار دارد؛ اول، نیاز به احکام و قوانین اسلامی موسوم به شریعت که شئون زندگی انسان (سیاست، اقتصاد، علوم و اخلاق) را در بر می گیرد. دوم، نیاز به حکومت اسلامی واقعی، زیرا یک جامعه عادل تنها در قالب چنین نظام سیاسی ای قابل دستیابی است. اسلام سیاسی متضمن ترکیب منحصر به فرد دین و سیاست است و میان دین و دولت جدایی وجود ندارد. حزب التحریر خود را نه یک سازمان مذهبی، بلکه یک حزب سیاسی می شناسد که ایدئولوژی اش بر پایه اسلام قرار دارد. حزب تحریر مانند اکثر گروه های مذهبی، مدعی رسالتی خدادادی برای دعوت مردم به اسلام و احیای سلطنت خداوند بر روی زمین است. هدف این حزب تأسیس نظام سیاسی اسلام (دولت خلافت) و تلاش برای وحدت فکری، سیاسی و جغرافیایی در میان مسلمانان جهان عنوان شده است. این سازمان خود را در پی خلافت میداند و دولت ـ ملت، جمهوریت، دموکراسی، نشنلیزم و روشهای دموکراتیک رسیدن به قدرت را رد نموده و فریب میخواند.[۱]
حزب تحریر در آغاز فعالیت خود، مانند بسیاری از گروه های اسلامی مقداری کمک مالی از ایالات متحده دریافت کرده باشد (کشوری که سابقه استعماری چشم گیری نداشت) تا بدین وسیله، بتواند در مقابل احزاب کمونیست حمایت شده از سوی شوروی در خاورمیانه قد علم کند. در سال 1956، دولت لبنان جلوی وصول چکی به مبلغ 150000 دلار، که از سوی سفارت آمریکا در بیروت صادر شده بود و به حساب نبهانی گذاشته شده بود، را گرفت. با وجود این، اعضای حزب قویاً این قضیه را رد کردند و آن را داستانی ساختگی دانستند. افزون بر این، شواهدی در دست نیست که نشان دهد این حزب، کمکی از دولت های عربی و اسلامی دریافت کرده باشد.
به نظر می رسد حزب تحریر به لحاظ ایدئولوژیک به حماس نزدیکتر است تا به حزب الله. هر چند میان آنها اختلاف هایی وجود دارد. حماس در 1987، هنگام انتفاضه اول تشکیل شد و شعبه ای از اخوان المسلمین است. حماس مانند حزب التحریر، مدعی است نوعی برخورد تمدن ها میان غرب «با فرهنگ مادی، نژاد پرستی و انکار خدا» و جهان اسلام «با قوانین الهی و رسالت آن برای برپایی جامعه عادل و آزاد» وجود دارد.[88] حزب تحریر بخشی از جنبش بین المللی اسلام گرای جدید است که از اوایل دهه 1990 ظهور یافته است. در تعداد فراوانی از گروه ها مانند القاعده برای احیای خلافت تلاش کرده اند.
بسیاری کشورها این حزب را تروریستی دانسته و در برخی کشورها فعالیت آن به دلیل اتهام دست داشتن در خشونت ممنوع است. این درحالی است که فعالیتهای تروریستی توسط این گروه به اثبات نرسیدهاست. حالا شاخه ای از این حزب زیر نام “شاخۀخراسان” در افغانستان فعال است و بیشتر همدردی با گروه های تندرو دارد.
گفتنی است که پیشگامان سلفی جهادی در سدۀ اخیردر مصر، محمد رشید رضا (1935-1865م) برخلاف استادش شیخ محمدعبده، اصلاح گری را به سوی سلفیگری از نوع وهابی کشاند. محمدرشیدرضا تحت تأثیر ابن تیمیه و اندیشه های محمدبن عبدالوهاب در ترویج تفکر سلفی بسیار کوشید. وی را میتوان از اصلاح طلبان اسلامگرای سلفی دانست که بر اسلامگرایان قرن اخیر بسیار تأثیر نهاد. از جمله، تاثیر تفکر محمدرشیدرضا بر اندیشه های حسن البناء (-1906 1949م) بنیانگذار اخوانالمسلمین قابل ملاحظه است. این تفکر را بر جماعت المسلمین به رهبری مصطفی شکری و جهاد اسلامی مصر به رهبری شیخ عبدالرحمان و جماعت اسلامی مودودی از بنیانگذاران اصلاحی سلفی در پاکستان نادیده گرفت.
باید یاد آور شد که در قرن دوازدهم گرایش سلفی به وسیله «شاهولیالله دهلوی» در هند گسترش یافت و پس از آن، «دیوبندیه» و «جماعهالتبلیغ» به اندیشه های سلفیان توجه نمودند. برخی از حنفیان، به اصحاب حدیث و وهابیت نزدیک گردیدند. در قرن چهارده، سید محمد رشید رضا در شمال آفریقا از وهابیت طرفداری کرده و تفکرات ابنتیمیه را پذیرفت، ولی هیچگاه موافق تندرویهای وهابیان نبود. اخوانالمسلمین مصر گرایش سلفیه اعتدالی را پذیرفته و تقریب میان مذاهب را در دستور کار خویش قرار دادد. در این میان برخی از اعضای اخوانالمسلمین رویکرد افراطی را در پیش گرفتند و سید قطب با طرح مسئله جاهلیت قرن بیستم به پیروان خود دستور داد که از شهرهای جاهلی هجرت کرده و همچون پیامبر به دنبال ایجاد مدینهی نبی باشند. جوانان فراوانی از مکتب های گوناگون علاقمند به تفکر سید قطب شده و سلفیه جهادی را تشکیل دادند که از دل آن القاعده و طالبان بیرون آمدند. یاهو
نویسنده: مهرالدین مشید