افغان موج   

فهم متعارف و باورهای شکل گرفته در ذهنیت عام، مبنی بر این است که امریکا و متحدانش در افغانستان شکست خوردند و این پایان حضور این کشور در افغانستان است. عصر آسیایی بدون حضور امریکا. اگرچه از دیر زمانی در مورد شکست هژمونی غرب در دنیا و پایان عصر امریکایی سخن زده می شود، اما قضیه در افغانستان، بسیار متفاوت است.

آنچه که امروز در ذهنیت ها نفوذ کرده است، یک گزاره گمراه کننده است که به وسیله رسانه ها در خور برداشت های عام مردم داده می شود و یک منطق قبول شده مبدل شده است. برای حل و فصل این معما تنها کافی است در تحت نظریه بازموازنه و زمینه سازی آن به واسطه تعهد نامه دوحه، تماس کوتاهی داشته باشیم. شاید همگان از ماهیت اصلی مواد این تعهد نامه میان امارت طالبانی و ایالات متحده امریکا، اطلاع نداشته باشند. اما انکشاف اوضاع نشان میدهد که تعهد نامه دوحه تا چه حد در تغییر وضعیت به نفع استراتیژی امریکایی، نقش داشته است. برای تحلیل این موضوع چند عامل را که می توانند در تبیین وضعیت فعلی و درک درست از عمق بحران در افغانستان نقش داشته باشد، مورد بحث قرار داد:

اول- خروج امریکا تحت نظریه راهبرد بازموازنه و موازنه از راه دور که دکتورین سه متصدی ریاست جمهوری در امریکا بود، بن بست امنیتی افغانستان را زمینه ساز شد. دکتورین بازموازنه که در قالب یک راهبرد، اجرایی شد، بر بسیج توانمندی های امریکا به مناطق شرق آسیا بوسیله درگیر ساختن حریف ها در جال عنکبوتی تروریسم و افراط گرایی است. حالا افغانستان تحت کنترول طالبان، کانونی شده است برای درگیر ساختن رقبای امریکا( روسیه و چین) تا پایه های این دکتورین بتواند اجرایی شود. تمرکز بر شرق آسیا برای مقابله با چین، درگیر ساختن روسیه در جنگ اکراین در شرق اروپا و تمرکز روی فعالیت های فعال گرایانه ایران در خاورمیانه، نمی توانست با حضور در افغانستان که کانون توجه سیاست های جهانی منبی بر حضور امریکا در این جغرافیا شده بود، محقق شود. بنا با حاکمیت طالبان، زمینه ها برای یک دور دیگری از بازی در محور افغانستان مساعد شد. نه اینکه امریکا مجبور به عقب نشینی شده باشد و شکست خورده باشد. اصلا خود غربی ها هم از ابتدای کار از تفاوت زمینه ها برای تطبیق ارزش های دموکراتیک و غربی، اگاه بودند و این اصل را پذیرفته بودند. چنانچه بار ها رواسای جمهور امریکا از مسولیت دولت- ملت سازی در افغانستان بنا بر نا همگونی قومی، شانه خالی کرده و آن را یک امر ایده آل توصیف کرده اند؛
دوم- غرب نمی خواست تا افغانستان جزو حلقه ی از دموکراسی های نوپا باشد. زیرا نضج گیری دموکراسی در افغانستان، به معنای آغاز یک روند امریکایی زدایی در این کشور محسوب می شد. به همین منظور، امریکایی ها قبل از نضج گیری یک نظم دموکراتیک، تصمیم به خروج از این کشور گرفتند. جالب اینکه غرب تلویحا برای ترویج و استحکام پایه های دموکراسی مدرن و تعمیم ارزش های غربی از گزینه های سنتی بهره می برد. این گزینه های سنتی خود جزو بزرگ ترین دشمنان دموکراسی بودند که به هیچ وجه نمی توانستند در مسیر دموکراسی حرکت کنند. برعلاوه، با در اختیار قرار دادن منابع فراوان مالی و پولی زمینه های فساد، نیپوتیزم، زور گویی و خلاف قانون حرکت کردن را فراهم ساختند؛
سوم- حالا امریکا با جا گذاشتن ملیارد ها دالر تسلیحات، به قدرت رساندن گروه تروریستی طالبان، زمینه سازی برای گروه های تروریستی مخل امنیت منطقه، حس کاذب پیروزی و الهام خشونت به وسیله دین و عقیده را در ذهنیت ساکنان منطقه، نهادینه ساخته است. پیروزی ساختگی طالبان و همگرایی عقیدتی و ایدیولوژیک سایر گروه های تروریستی خارجی با این گروه، منطقه را برای مدت طولانی دچار بحران های امنیتی به شکل فرسایشی می کند. حالا طالبان سرمست از قدرت و شعار شکست امریکا، به جفای امریکا در حق مردم افغانستان سرپوش گذاشته اند و به گونه ضمنی، قسمتی از مسولیت این حضور پرهزینه را جبران می کنند؛
چهارم- امروز، آشکار شده است که امریکا و متحدانش واقعا به منافع اقتصادی یا ژئوپلیتیک در افغانستان علاقه ای نداشتند. در غیر این صورت، تصمیم برای خروج از افغانتسان با این سرعت انجام نمی گرفت. به همین علت بود که نظام تحت حمایت امریکا در افغانستان به آنکه شعار دموکراسی را یدک می کشید، نتوانست به علت فساد، پوسیدگی ساختاری، نیپوتیزم قومی، اختلافات داخلی و مداخله بیرونی، تاب مقاومت داشته باشد و با خروج آشفته امریکا، به طور غیر مترقبه ای از هم پاشید. چون غرب به بقای این رژیم و استمرار کاروان دموکراسی و ملت سازی، باور عمیق و صادقانه نداشت و این امر باعث شده بود تا نه تنها اینکه غرب کمکی برای افغانستان غرق در منجلاب بحران نکند؛ بل سایر کشور های منطقه در تلاش سقوط این نظام باشند؛
پنجم- غرب به قوای مسلح افغانستان اعتمادی نداشت که بتواند موفقیتی از خود در برابر طالبان نشان دهد. تصمیم برای خروج، تصمیم برای کنار گذاشتن افغانستان بود. کسی که می خواست منابع معدنی در آن جا را در دست داشته باشد یا زمین هندوکش را به عنوان سنگر کنترل ژئوپلیتیک آسیای مرکزی توسعه دهد، افغانستان را کنار نمی گذاشت. آنچه که در حال گذار در افغانستان است، عبور از معبر بازی های ژئوپولیتیک است که این کشور را در ورطه سقوط به دامن تروریزم قومی و بین المللی کشانده است. عدم اعتماد میان امریکا و ساختار های سیاسی و نظامی در افغانستان، بر اتحاد استراتیژیک و آنچه که محور بحث ها، مبنی بر پیمان استراتیژیک میان دو کشور بود، خط بطلان کشید. در چنین حالتی می بایست غرب بر حمایت از دولت و قوای مسلح افغانستان، پایدار می ماند، که نماند؛
ششم- به سختی می توان ادعا کرد که انگیزه اصلی حضور امریکا در افغانستان مبارزه با تروریسم بوده باشد، زیرا پایگاه های القاعده در اوایل سال 2001 به سرعت نابود شدند. بنابراین اگر همه این ها در مورد تروریسم بود، امکان خروج از افغانستان تا حداکثر سال ۲۰۰۳ وجود داشت. اما بدون شک که امریکا با حضورش در افغانستان، خواستار برهم زنی امنیت در منطقه بود، از همین رو، ابتدا طالبان را روی صحنه آورد و بعدا با کنار زدن آنها، منطقه را با نهادینه سازی رادیکالیزم دینی و افراط گرایی مذهبی، دچار بحران های عمیق سیاسی، اقتصادی و نظامی- امنیتی کرد؛
هفتم- امریکا چرا باید برای مقابله با یک گروه کوچک تروریستی متوسل به ائتلاف سازی جهانی می شد. در حالیکه ظرفیت و توانایی این کشور منحیث یک ابرقدرت، به تنهایی کافی بود تا چنین بازی مضحکی را براه نمی انداختند. حضور گسترده دنیا برای سرپوش گذاشتن روی ماهیت اصلی حضور امریکا به اساس منطق چند جانبه گرایی، تقسیم حوزه منافع و ایجاد سیستم تحرک جمعی بود تا برای کشور های رقیب در سطح منطقه حساسیت خلق نکند. چرا که همزمان با حضور امریکا در افغانستان، منطق مطلق هژمون گرایی امریکا، روند نزولی اش را می پیمود و هرگونه اقدام یک جانبه گرا، منجر به در گیر ساختن امریکا با قدرت های موجود در منطقه می شد.
اهداف امریکا از این بازی ژئوپولیتیک
مهم ترین پیامد حضور و خروج از افغانستان از جانب امریکا، امنیتی ساختن روند سیاسی در منطقه است. آنچه در پیرامون افغانستان که منشا آن وضعیت افغانستان پس از امریکا است، جریان دارد تحول خاص در دینامیک سیاسی و تغییر آن به ماهیت نظامی است. امروزه دیگر، موضوعات دموکراسی، آزادی های مدنی و ... در سطح منطقه مطرح بحث نیست. آنچه تمام منطقه را درگیر خود ساخته، امنیت شکنندی است که ریشه این نا امنی به افغانستان بر می گردد. تروریسم و قاچاق مواد مخدر حتی فاکتور جدایی طلبی را نیز تحت شعاع قرار داده است. این عامل باعث شده اند تا تمام منطقه از منطق امنیت نظامی، بیشتر بهره ببرند و این دقیق چیزی است که امریکا می خواست. در ضمن، روند رو به تشنج در محیط امنیتی منطقه، جدا از مسائل تروریزم و قاچاق مواد مخدر، جدایی طلبی و فرصت های که هژمون امریکا در طی دودهه مساعد ساخته است، عنصر معمای امنیتی است که میان بازی گران متعدد در سطح منطقه شکل گرفته است. معمای امنیتی میان چین، روسیه و ایران اگر چه ظاهرا قابل مشاهده نیست، اما تاثیر منفی ای بر روند همگرایی و اتحاد استراتیژیک و ساختاری( پیمان شانگهای) خواهد داشت. مثلا تلاش هر سه کشور چین، روسیه و ایران برای ایجاد راه های تعامل با طالبان، به مثابه یک معمای امنیتی، باعث بد گمانی و ایجاد ذهنیت شکاک در روابط امنیتی و همگرایی در روند های امنیتی در سطح منطقه میان بازیگران است. هدف دیگر، ایجاد ساختار های موازی امنیتی در قالب بازی گران غیر دولتی، شرکت های ملیتاریستی فرا ملیتی و مسلح سازی منطقه به عنوان یک نقطه کور در روابط امنیتی در سطح آسیا است. این سیاست ابتدا در خاورمیانه با آغاز بهار عربی، سقوط دیکتاتوری های مخالف امریکا و ظهور داعش به عنوان یک کامپلکس بزرگ تروریستی که دارای ساختار و منابع فراوان پولی بود و با تسخیر جغرافیای بیشتر در برنامه بود تا تمام منطقه خاور میانه تا شمال افریقا را درگیر یک روند امنیتی و چالش زا نمایند که بنا به تحرکات جدی روس ها، چینایی ها و ایرانی ها، این روند رو به ناکامی گذاشت. حال عین برنامه در خصوص آسیای مرکزی تحت بازی بزرگ جدید با بازی گران متعدد دولتی و غیر دولتی در شرف وقوع است. افغانستان را منحیث کانون بستر ساز این تحول مخرب امنیتی انتخاب کرده اند. حوزه شانگهای با وجود تعقیب روند های جداگانه امنیتی، سیاسی و اقتصادی، از اتحاد خوب و همگرایی معناداری در این خصوص، استفاده برده است. پیام مثبت نیز در این خصوص این است که تقریبا یک نوع اجماع امنیتی و سیاسی در خصوص مسایل منطقه میان کشور های عضو وجود دارد. درک مشترک، ذهنیت موازی و متقارن در میان اعضای قدرت مند شانگهای باعث شده است تا همزمان دو روند متضاد امنیتی در سطح منطقه در یک خط تقاطع قرار گیرند: روند اول به رهبری و تحت حمایت امریکا، انگلیس و متحدانش غربی شان در جهت عکس روند امنیت سازی در جریان است و مخل امنیت تثبیت شده است. روند دوم در واقع واکنشی است که کشور های منطقه و عمدتا اعضای شانگهای در جهت مقابله با تهدید های برخاسته از تحرکات و سازماندهی های امریکا از بستر افغانستان، رویدست گرفته اند.
چه چیزی در شرف وقوع است؟
به نظر می رسد منطقه بعداز دو سال غیابت ظاهری امریکا، در یک چاله امنیتی و ژئوپولیتیک انارشی فرو رفته است. حضور ساختاری بازی گران غیر دولتی و مختل کنندگان امنیت مانند گروه طالبان منحیث رژیم بستر ساز روند رو به رشد تروریزم دولتی، سازماندهی هدف مند گروه های مافیایی که از اخاذی، تروریسم سایبری، قاچاق مواد مخدر، افراط گرایی و فقر بهره فراوان می گیرند، در راستای استراتیژی بازموازنه در جهت تولید منابع قدرت فراوان برای امریکا ودر جهت پیشبرد این بازی به نفع این کشور، در حرکت اند. تروریزم بزرگ ترین ابزار در خدمت اهداف توسعه طلبانه کشور های قدرت مند، همواره مطمح نظر بوده است. تروریزم دولتی که در افغانستان حاکم است، توانسته شکل منظمی از تهدید های امنیتی را فراروی کشور های پیرامونی قرار بدهد. در ضمن، درگیری مرزی گروه طالبان منحیث یک دولت تروریستی، با ایران، ترکمنستان، پاکستان (به شکل ظاهری)، اعمال سیاست های جنگ طلبانه مبنی بر هدایت گروه های تروریستی و کمک به ایجاد توانمندی های این گروه ها در جهت مختل ساختن امنیت آسیای مرکزی، عوامل بارز شکل گیری یک روند امنیتی است که زمینه ساز آن امریکا بوده است. چنانچه بیست سال حضور امریکا در افغانستان، تمام منطقه را مسلح ساخته و ساختار های قدرتمند تروریستی را برای اهداف بعدی، به وجود آورده است.
آنچه مبرهن است این است که امریکا و متحدانش از درگیری مستقیم با چین، روسیه، ایران و سایر دولت های متخاصم به علت افول توانمندی هایشان، موجودیت محدودیت ها در منابع، توازن راهبردی و هسته ای، دکترین بازدارندگی به واسطه سلاح هسته ای، به هم پیوستگی اقتصادی و نیاز به دادو ستد اقتصادی برای به چرخش در آوردن اقتصادی جهانی، احتراز می کنند. در عو ض، از راهکار های نیابتی، حمایت از روند رو به رشد تروریزم در منطقه با ظرفیت های خفته آن، ایجاد مخل های امنیتی و برهم زدن نظم امنیتی در سطح منطقه، کار می گیرد. این روند نقطه آغازینی داشته که منجر به قدرت گیری این گروه ها شده است. حال ما با رشد این روند، در یک مسیر صعودی در جهت تامین منافع امریکایی به واسطه تروریزم هستیم. اوج این روند با تخاصم و درگیری متقابل و استفاده بلوک شانگهای از راهکار های ممکن، نقطه عطفی در تاریخ رویارویی غرب با شرق خواهد بود. اگرچه ادبیات امروز، شرق و غرب نمی شناسد، اما بیشتر طبق نظریه انتقال قدرت، آسیا و امریکا- اروپا را می توان به این قطب بندی توام با ائتلاف های معنادار، توصیف کرد.
 
 
نويسنده: عبدالناصر نورزاد- پژوهشگر امنیت و ژئوپولیتیک