شرف الدین چراغ الدین را پیدا میکند در حال پاک کردن آن است که ناگهان جادو گر چراغ ظاهر میشود و میگوید:
چه آرزو داری برآورده کنم؟ شرف الدین میگوید برو قدس را آزاد کن.
جادوگر میگوید: لطفا من را به جنجال نینداز اسرائیلی ها خطر ناک هستند بم اتم دارند امریکائی ها پشتیبان شان استند
شرف الدین میگوید: خوب است پس من را آدم کن.
جادوگر بساط خود را جم و جور میکند که برود شرف الدین می پرسد: هی کجا بخیر؟ جادوگر میگوید: قربان سرت میروم همان قدس را آزاد کنم.