افغان موج   
 
ساعت خسته می دود دايم، فصل کشتار می شود تکرار
می نوازد عبور پاها را، در تن جاده های ناهموار
راه دور است و پيچ ا ندر پيچ، پای ما بسته با غل و زنجير
در دنيا به روی ما بند است، زندگی تيره است و نکبت بار
پشت سر جنگ و انتحار جهاد، پيش رو قلعه های دربسته
مانده ايم در مدار مرگ و اميد، نسل مغضوب می شویم انکار
روی دوش، بچه های زارو يتيم، پیش رو لشکریست آماده
از هجوم دو صد عدد کودک، ترس واگیر گشته است انگار
چقدر زندگی غم انگیز است، مرده انسانیت در این دنیا
بهر دفع مهاجران فقیر، مثل کفتار می کنند رفتار
منو زولانه ها ی ساعت کار، حس سنگين بردگی در تن
روی دیوار قصر حاکم شهر، می دود خون کار با پيكار
می نويسند رنگ تبعيض را، رنگ دولت، سرود استبداد
گرچه با صد اميد موهومی، پای در سنگ می زنیم هربار
 
 
زلمی کاوه