کلک نقـاش فلک طـرح نگارین آورد
به تماشای خـزان تابلوی رنگین آورد
شب یک لحظه به دیـدار میانروز آمد
نغمۀ زهـره و گـوشـوارۀ پروین آورد
مه و خـورشید مقابـل بـه هـم بنشستند
یک دهـه پس فـلک قـصۀ پیشین آورد
مگه خورشید زهجران بتنگ آمده بود
که بـه معشوقـۀ خود حلقۀ زرّین آورد
گاهی انگشتر الماس به کلکش میکرد
یا هـلال صدف و گِـرد بـلوریـن آورد
نور با جامۀ رنگین قشنگ میرقصید
سپید و مشکی و قـرمـز به آذین آورد
آتـشـیـن چنبری بـر دور سـیاهی دیـدم
گویی با دود سـیاه آتـش بـرزیـن آورد
داس قرمز فلک داد به دست خورشید
که دل خـون شـقایـق بـه نسـرین آورد
روی خـورشـید بپوشید دمی چادر ماه
بر رخ سیم و طلا روکش قیرین آورد
خورشیدوماه وزمین تا بیک راستا یند
ماه بر سطح زمین سـایۀ سنگین آورد
کسوف این حادثۀ دور سماویست ولی
چه بسـا قـصۀ و افسانـۀ دیـریـن آورد
سحر و جادو و خرافات فراوان بافتند
عقل قـاصر بـسی مسلک و آیین آورد
دانش وعقل وخرد چشم جهان بگشاید
عشق دل جاذبه و مشعل مهرین آورد
یار اگـر در دل دریـا فـرامـوشـم کرد
موج تنهایی گهرهایی بـه کابین آورد
دل که با دعوت دلدارسفرخواهد کرد
جوشش خاطره ها جـذبۀ پارین آورد
رسول پویان
20/4/2023