افغان موج   
FacebookTwitterDiggDeliciousGoogle BookmarksRedditLinkedinRSS Feed

روایات زنده گی من

بخش ۱۸۲

نوشته‌ی مرتبطی به مقرری بسم الله خان

 از  حافظه‌ی بدبخت عثمان نجیب

پسا ۲۰۰۱ با شکل گیری تشکیلات و ساختار های دولتی من به عضویت کمیسیون های مختلف نظامی از جمله کمیسیون احیا و بازسازی ارتش افغانستان منصوب شدم.

 

مارشال فقید معاون اول رئیس جمهور و وزیر دفاع،  استاد گرامی ما محترم جنرال محمد آصف دلاور رئیس ستاد ارتش  و محترم جنرال صاحب بسم الله خان معاون اول وزیر دفاع و

جنرال صاحب عتیق الله بریالی معاون وزارت دفاع و رئیس کمیسیون احیا و بازسازی اردو بوددم.

همه‌ی ما رضاکارانه!؟ کارگر در مساعدت برای هموار سازی جاده های رفتاری استحکام انحصاری کسب قدرت به رهبران قبیله و در رأس آقای کرزی بودیم و به حدت و شدت کار می کردیم تا ایشان و نخبه گان نسوار پک های قبیله هم‌چنان آزمندانه صاحب صلاحیت سرکوب اقوام مختلف غیر از خود شوند.

در پایان ناوقت یکی از جلسات  ناوقت شب از قرار گاه وزارت پایان شدیم تا خانه های خود برویم.

محترم بریالی، من، جنرالان محترم دیگر مانند: شیرمحمد خان کریمی  حبیب خان حصاری، پاینده محمد خان ناظم، شاه آقا خان که خواهرزاده ها و برادرزاده های شان کابل را با استفاده از نام و حمایت ایشان زیر و رو کرده و ملت آزاری را به حد اعلای آن رسانیده بودند و بعد ها

 می خوانید، با شمار دیگری باهم بودیم، در درب دخولی تعمیر وزارت دفاع با آقای بسم الله خان مقابل و همه ادای احترام و رسم تعظیم کردیم.

تقریباً همه و به طور مشترک اما غیر ارادی پرسیدیم:

«...صایب کجاستین و محترم بریالی خان ادامه دادند که دیر شد نه دیدیم تان ده چار طرف درک تان نیس... »، هدف شان باری سر نه زدنِ بسم الله خان در یکی  مجالس کمیسیون و صدور هدایات شان بود.

جواب خنده آور و مضحک بسم الله خان در مقابل تقریباً پانزده نفر این بود:

( مه امی چوکی گک  مه دوست دارم... گوشه گوشه می گردم ... به خود جنجال نه میخرم نه شما به مه کار داشته باشین... نه مه به شما...هر کسی  برین پنای تان به خدا...)، حتا یک لبخندی هم نه داشتند که بگوییم شوخی می کردند... وقتی چندی قبل از گزارش نامه ی خبر استخدام کردن

شان در بوردی بی ارزشی را آگاه شدم گفتم حقا  که چوکی گک خود را دوست دارند. حتا اگر در خدمت بودن به عنوان ناظر و ناظر دستِ دهم قبیله هم باشد.

چرا نخبه های تاجیکان دایم سرگردان قدرت و ذلت در کارگاه قبیله اند؟ ما کی هستیم، جوهر مردانه گی ما کجاست و چرا همیشه ذلیل ایم و مهم نیست حتا اگر  به پاسبانی هر احمقی از نخبه های قبیله هم گماشته شویم، شأن و منزلت د‌ی‌روز خود و‌ امروز خود را فراموش می کنیم؟ چند سال دیگر عمر داریم که پایانِ با ذلت داشته باشیم؟

البته که کار کردن در کشور ما و برای کشور ما و مردم ما حق و وجیبه‌ی ماست نه از نخبه های پشتون تباری که مدام در معامله اند. اما باید روش های حفظ غرور خود را به حیث شهروندان اصلی و متساوی الحقوق با قبیله گرا مدنظر داشته ‌و با غرور بر آن ها چربی کنیم.