عـزای شـیشۀ بشکـسـته هر محل دارد
توگویی طفل زمان سنگ در بغل دارد
هوای تازه دم زلف و کاکل ازسررفت
سـر خـیـال غــزل تـار غـم کچـل دارد
بـه کـشـت و بـاغ فـتادسـت آفـت پایـیز
روان و جـسم نـباتـات جمـله شـل دارد
به جای گندم و شالی که مار می روید
دیگـر نــه بـرکۀ ما ماهی و مگل دارد
چــه آفـتی خــدایـا فـتـــاده در کـشــور
به هردماغ که خوب بنگری خلل دارد
روباه وگرگ به هم یار گـشته اند لیکن
خروش و خشم چـرا شیر با جمل دارد
اگرکه برق زند زلف مصنوعی امروز
به زور پـودر و روغـن جل و بل دارد
مرا به گرمی خورشید عشق سوگند باد
نه هـر فضای دلی زهـره و زحل دارد
زچشم و صحبت معشوقه می برم لذت
فقط حـریص هـوس چـشم بر کپل دارد
درین زمانه به هر چهره ییکه مینگری
ســر سـتـیـزه و ذهـن پر از جـدل دارد
چه شد صدق وصفا و مگو زساده دلی
فلک بـه عاشـق آزاده چال و چل دارد
به جمع افـعی و ماران سمندر مسکین
نه دیگـران فقط خویـش را مچل دارد
متاع مــردۀ پایـیـز می دهــد افــراط
ولـی بـه حیلـه سخن از دم حمل دارد
14/1/2017
رسول پویان