مهاجرت چنان عمومی شده است که دیگر باید یکی از موضوعاتِ مطالعات خانواده باشد.
مولف : لورتا بالداسار ، مجلیا کیلکی، لورا مرلا و رائلن وایلدینگ
مترجم : محمد معماریان
مراقبتگری فراملی، همانند مراقبتگری در تمامی خانوادهها، اعضای خانواده را از طریق شبکههای میاننسلیِ مبتنی بر جبران لطف و تعهد، عشق و اعتماد به یکدیگر پیوند میدهد. در عینِ حال، این شبکهها آکنده از تنش، رقابت و روابط مبتنی بر قدرتهای نابرابر نیز هستند. مبادلۀ مراقبت در خانوادهها اساساً غیرمتقارن و بر پایۀ جبران لطف است که هنجار «جبران لطف » بر آن حکم میراند: انتظار اینکه مراقبتکردن باید بالاخره مقابله بهمثل شود، هرچند این اتفاق همیشه محقق نمیشود. افراد مراقبت میکنند بیآنکه میزان مراقبتِ دریافتیشان را دقیق اندازه بگیرند، اما انتظار و تعهدِ بازگرداندن آن مراقبتگری وجود دارد. نظر به این نکته، اعضای خانواده اغلب به دقت بر این بدهبستانها نظارت دارند، و «تعهدات خانوادگی» که متکثر و همواره محل مذاکرهاند، بر این مبادلات حکمرانی میکنند. از آنجا که این مراقبتها در جریان زندگی در زمانهای متفاوت و به میزانهای مختلف داده و ستانده میشوند، باید این مراقبتگری را در طولِ زمان و عرضِ مکان در «گردش» میان اعضای خانواده دانست.
خانوادههای فراملی: معرفی و چرخش «تحرکپذیری»
نسخۀ اولیۀ کتاب مرجع جامعهشناسی خانواده۱که یک دهه پیش منتشر شد، فصلی دربارۀ خانوادههای فراملی نداشت که خود شاهدی بر بسط چشمگیر این نوع خانواده است. با این حال، منطقاً میتوان فرض کرد تقریباً تمام خوانندگان این نسخۀ سال ۲۰۱۴، قدری تجربۀ مستقیم با این شکل خانواده داشتهاند. تغییر اجتماعی چنین ضرباهنگی داشته است، ضرباهنگی مرتبط با تشدید فرآیندهای جهانیسازی که حیات خانوادگی را عمیقاً متأثر کردهاند.
افراد خواه در جستجوی پناهگاهی امن، آیندۀ بهتر اقتصادی یا سبکزندگی بهتر از میهنشان بیرون رانده یا کشانده میشوند، و از روی اختیار یا اجبار به رعایت قوانین محدودکنندۀ مهاجرت تن میدهند، به هر روی فاصلهها و مرزهای ملی میان آنها و خانوادههایشان جدایی میاندازد. حتی آن اعضای خانواده که جا میمانند هم، حتی اگر بهواقع نقل مکان نکنند، درگیر روابطی اجتماعی در امتداد زمان و مکان میشوند. علاوه بر خانوادههای مهاجر، «تجربۀ تحرّک» مشخصهای است که تعداد روزافزونی از انواع خانوادهها را تعریف میکند: کارگران حومۀ شهر، کارمندان پروازی، دائمالسفرها، غربتنشینها، و حتی خانوادههای چندکانونی که پس از طلاق و متارکه ایجاد میشوند.
باید خاطرنشان کرد که خانوادههای فراملی، پدیدۀ جدیدی نیستند. در طول تاریخ، شکلهای فراوان و متنوعی از این خانوادهها به خاطر انواع تحرّک وجود داشتهاند: ترک وطن و مهاجرت (مثلاً دایهها و پیشهوران)، توسعه و اکتشاف استعماری، و جدایی اعضای خانواده بهخاطر ورود به نظامات دینی، دورههای کارآموزی و حتی مدارس شبانهروزی (ییتز، ۲۰۰۹). آنچه اساساً دگرگون شده است، مقیاس تحرّک و انقلاب در فناوریهای سفر و ارتباطات است. تنها راه تماس خانوادههای فراملی در گذشته، نشستن به انتظار نامههایی بود که کشتیها با خود میآوردند، اما امروزه «عملاً و مَجازاً» لحظهبهلحظه در زندگیهای یکدیگر حضور دارند.
تحرّک به چنان مشخصهای از حیات معاصر تبدیل شده است که آن را پارادایم جدیدی برای علوم اجتماعی نامیدهاند (اوری، ۲۰۰۰). مطالعۀ تحرّک فراملی، که در سابقۀ سنتی خود به قلمروی دانشپژوهان حوزۀ مهاجرت و جمعیتشناسی اختصاص داشت، امروزه هرچه بیشتر به سایر حوزههای مطالعه از جمله مطالعات خانواده مربوط میشود. مفهوم «خانوادههای فراملی»، ابزاری برای مفهومسازی از تأثیر تحرّک بر خانوادهها است (برایسسن و وورلا، ۲۰۰۲؛ بالداسار، بالداک و وایلدینگ، ۲۰۰۷). این فصل، مُروری بر اندیشههای معاصر در حوزۀ نوپای پژوهش در خانوادههای فراملی دارد و نتایج جدید پژوهشی و بحثهای نوظهور را مطرح میکند.
بحثمان را با سه مطالعۀ موردیِ مهیّج از تحقیقات خودمان آغاز میکنیم که گوشهای از تنوع تجربیاتِ خانوادههای فراملی و بههمپیوستگیهای آنها در سرتاسر کرۀ خاکی را نشان میدهد.
مطالعۀ موردی: خانوادههای فراملی و گردش۲جهانی مراقبتگری
آلبرتو که در شهر پرث استرالیا زندگی میکند، هر روز هنگام استراحت ناهار، حدود ساعت یک بعدازظهر، به پدر ۸۵سالهاش آنجلو زنگ میزند که در رُم ایتالیا زندگی میکند. آنجلو که وضع مساعدی هم ندارد، معمولاً سر میز آشپزخانهاش مشغول صرف قهوه و نان صبحگاهی است. آلبرتو میگوید: «ساعت تازه ۶صبح شده، اما بابا همیشه منتظر تماس من است.» پس از فوت ناگهانی و غیرمترقبۀ مادرش حدود یک سال قبل، آلبرتو که تکفرزند خانواده است سعی میکند نیازهای مراقبتی روزافزون پدرش را از راه دور برآورده کند. او شش هفته مرخصی بیحقوق گرفت تا به ایتالیا برود، مراسم تدفین مادرش را برگزار کند، و امکانات لازم برای مراقبت از پدرش را جفت و جور نماید. آلبرتو و آنجلو خانۀ سالمندان را آخرین گزینۀ خود میدانند: این مؤسسات گرانقیمتاند و ننگ اجتماعیشان جلوۀ بدی به خانوادهها میدهند. آنجلو میخواهد تا هروقت که بتواند در خانۀ خودش بماند. به خاطر وضع رو به وخامت آنجلو، امکان نقلمکان به استرالیا هم نیست؛ بعلاوۀ اینکه مهاجرت سالخوردگان به استرالیا پرهزینه بوده و با موانع قانونی مواجه است. با توجه به ترتیبات و نظامهای مراقبت از سالمندان در هر دو کشور، پدر و پسر مرسومترین راهحل را پیش گرفتهاند. آنها یک خدمتکار به نامِ ماریا استخدام کردهاند که هر روز از ۹صبح تا ۵عصر کار میکند: ناهار و شام میپزد، تمیزکاری و خرید میکند، و آلبرتو را پیش پزشک میبرد. نادیا، دوست خانوادگی قدیمیشان که دختر نلو دوست و همسایۀ قدیمی آلبرتو است و در خانۀ کناری زندگی میکند، یکشنبهها که به دیدن او میآید اسکایپ را راه میاندازد. آلبرتو احساس میکند این بهترین راه است که «از همۀ اتفاقها خبردار شود.» نلو یک مراقب به اسم استلا دارد که در خانهاش میماند، و نیمهشبها اگر موقعیت اضطراری پیش بیاید میتواند کمک کند. آلبرتو قصد دارد تمام مرخصی تفریحیاش را در ایتالیا بگذراند که قدری فشار مالی به خانوادهاش در پرث میآورد اما خوشبختانه همسرش از او حمایت میکند. دختر آلبرتو، آلانا هم قصد دارد اواخر امسال که به عنوان دانشآموز خارجی به اروپا سفر میکند، به دیدن پدربزرگش برود.
هر یکشنبه و دوشنبه حوالی ۶بعدازظهر، ماریا به پسر دهسالهاش دیگو در جمهوری دومینیکن زنگ میزند. او یک سال قبل با ویزای گردشگری به رُم آمد تا دختر هجدهسالهاش که یکسال پیشتر به ایتالیا آمده بود را ببیند. ماریا قصد داشت به عنوان خدمتکار خانگی کار کند تا هم برای ادامۀ تحصیل دخترش به او کمک نماید و هم پولی جمع کند تا دیگو را به ایتالیا بیاورد. در این اوضاع، دیگو با مادربزرگ مادریاش لوسیا زندگی میکند. اکنون دوازده نفر در خانۀ شلوغ لوسیا زندگی میکنند، از جمله همسر ناتوانش آرتورو، دو برادر ماریا، همسران و فرزندان آنها، و سه فرزند آنا (خواهر ماریا). آنا در ایالات متحده خدمتکار خانگی است. ماریا و آنا هفتهای چندبار به لوسیا زنگ میزنند تا با (و دربارۀ) بچههایشان حرف بزنند، با مادرشان حال و احوال کنند، و با بقیۀ اعضای خانواده که هنگام تماس در خانهاند صحبت کنند. همچنین این دو خواهر در تماس دائمی با خواهر بزرگترشان ترزا هستند که با سه فرزند و شوهر اسپانیاییاش در پرتغال زندگی میکند، و هر سه نفر ماهانه مبالغی برای مادرشان میفرستند. علیرغم همۀ این فاصلهها، ترزا نقشی محوری در این خانوادۀ گسترده دارد و همه او را سرپرست خانواری میشناسند که در قلمرویی به پهنای چندین هزار کیلومتر و چند کشور امتداد دارد. ترزا از برادرها و زنبرادرهایش سراغ میگیرد که آرتورو داروهایش را مرتب بخورد و غذای مناسب بخورد، چون مبتلا به دیابت است و بیناییاش را از دست داده است؛ و هروقت نیاز خاصی پیش بیاید، یک مبلغ اضطراری برایشان میفرستد. او هرسال به خانوادهاش سر میزند و در این بازدیدها به کمک برادرانش میرود تا خانه را تعمیر و نوسازی کنند.
استلا هر روز بعد از کار به دختر چهلساله و دو نوهاش در لهستان زنگ میزند. استلا در سال ۱۹۹۹پیش از آنکه لهستان به اتحادیۀ اروپا ملحق شود (۲۰۰۴)، به عنوان یک مهاجرِ بدونِ مدارک به رُم رفت. او چند سال پیش از مهاجرت از همسرش جدا شده بود. شوهرش به طور متناوب در آلمان کار میکرد و در دوران غیبتهای مکرّر او، آنها از هم فاصله گرفته بودند. استلا اغلب به این فکر میکند که تماس دائمی در آن دوران، علیرغم آنکه فاصلۀ جغرافیاییشان چندان زیاد نبود، چقدر سخت بود. زمانی که استلا لهستان را ترک کرد، دو فرزندش بزرگ شده بودند و دیگر واقعاً نیازی به او نداشتند؛ بلکه پولی که او میتوانست برایشان بفرستد بیشتر به دردشان میخورد. استلا اندکی بعد توانست مراقب خانگی نلو شود، که تنها فرزندش نادیا در فلورانس زندگی میکند، شهری که با قطار دو ساعت از رُم فاصله دارد. استلا دلتنگ بزرگشدن نوههایش است و هرازگاهی از نادیا میخواهد برای او تماس اسکایپی بگیرد، ولی چون نمیتواند از قبل خبر بدهد بعضی وقتها آنها خانه نیستند. از وقتی که ایتالیا محدودیتهای دسترسی شهروندان لهستان به بازار کار خود را برداشت منطقاً وضعیت او طبیعی شد و راحتتر میتوانست به دیدن نوههایش برود، ولی مرخصی گرفتن برایش سخت است و او سالی یک یا دو بار آن هم فقط یک هفته توانسته است پیششان برود. دخترش میخواهد وقتی نوهها به مدرسه رفتند استلا پیش آنها برود و مراقبشان باشد تا خودش بتواند سر کار برگردد. استلا هم احتمالاً همین کار را میکند: وضعیت مالی او در جریان بحران اروپا وخیم شد، چون حقوق بازنشستگی نلو کاهش یافت و خانوادۀ نلو هم دستمزد استلا را کم کردند. او احساس میکند باید به دخترش کمک بکند، و مراقبت پارهوقت از بچههای او سادهتر از مراقبت از نلو است.
خانوادههای فراملی: تعریفها و مسائل کلیدی پژوهشی
اعضای خانوادههای فراملی، یکجور حس «خانواده بودن» دارند (برایسسن و وورلا، ۲۰۰۲) چون احساس تعلق به یک خانواده میکنند علیرغم اینکه شاید اغلب یا برای مدتهای طولانی همدیگر را نبینند و همجوار۳نباشند. به تعبیر بالداسار، بالداک و وایلدینگ (۲۰۰۷، ص. ۱۳)، «ایدۀ حاصله، یعنی خانوادۀ فراملی، میخواهد بیانگر این آگاهی روزافزون باشد که اعضای این خانوادهها علیرغم آنکه در چند ملت مختلف پخش شدهاند، حس جمع و خویشاوندیشان را حفظ کردهاند.» آنجلو، ماریا و استلا از نزد اعضای خانوادهشان مهاجرت کردهاند، اما با درگیری فعالی که در زندگی همسران، فرزندان و نوههایشان دارند، همچنان حس تعلق خانوادگیشان را حفظ نمودهاند. همانطور که مطالعۀ موردی آنها نشان میدهد، حفظ زندگی خانوادۀ فراملی، پیچیده و اغلب دشوار است؛ و مانند ماجرای استلا و همسرش، گاهی اوقات هم امکانپذیر نیست. علت آن است که عوامل متعدد در جامعۀ فرستنده و پذیرنده، مرحلۀ زندگی و مشخصات اعضای خانواده، و همینطور فرآیندها و زمانبندی مهاجرت و تحرّکی که موجب مهاجرت شده است، بر این وضعیت اثر میگذارند.
به منظور ارائۀ یک مُرور جامع از پیچیدگیهای زندگی خانوادۀ فراملی، ساختار این فصل را حول چهار چالش محوری قرار دادهایم که در مسیر تحلیل و درک خانوادههای فراملی مشاهده میشوند:
· چالش اول، این مسألۀ نظری است که خانوادههای فراملی را چطور میتوان مفهومسازی و تعریف کرد. در اینجا باید به نکات مطرحشده در دو حوزۀ مطالعات خانواده و مطالعات مهاجرت توجه کنیم تا فصل مشترکشان را بیابیم. خطر نگاه به خانوادهها از منظر غربمحور نیز ارتباط ویژهای به این بحث دارد. مثلاً این نکتۀ آموزنده که در خانوادۀ ماریا کاملاً مرسوم و مقبول است که فرزندان توسط کسی غیر از والدین زیستیشان بزرگ شوند؛ این رویه در نقاط خاصی از دنیا رایج است اما در فهم غربی از زندگی مناسب خانوادگی کاملاً نامناسب تلقی میشود.
· چالش دوم، این مسألۀ روششناختی است که چطور میتوان دربارۀ چنین خانوادههایی پژوهش کرد که اعضایشان طبق تعریف در کشورهای مختلف و اغلب در قارههای مجزا از یکدیگر پراکندهاند. آیا ابزارهای سنتی تحلیل به دردمان میخورند؟ نظر به اهمیت فناوریهای نوین ارتباطی، وفقدادن تکنیکهای سنتی پژوهش با مطالعۀ ابعاد مجازی و آنلاین زندگی خانوادگی که اهمیت روزافزونی دارند، ارتباط ویژهای به این موضوع دارد.
· چالش سوم، این مسألۀ تجربی است که در وضعیت فراملی، خانوادهها چطور «خانواده بودن» را مدیریت میکنند. همانطور که در مطالعات موردی میتوان به وضوح دید، دسترسی به فناوریهای ارتباطی تا حد زیادی توانایی (و تعهد) اعضای خانواده به تماس با یکدیگر را افزایش میدهد، هرچند میزان و کیفیت این دسترسیها بنا به عواملی همچون جایگاه اجتماعی-اقتصادی، سن، جنسیت و جغرافیا متفاوتاند.
· چالش چهارم، این مسألۀ کاربُردی است که سیاستگذاریهای مرتبط چطور میتوانند حامی شکلهای فراملی خانوادهها باشند. نکتهای که اهمیت ویژهای در این راستا دارد، این است که معیارهای حاکم بر دولتها و ملتها چطور میتوانند نیاز خانوادههایی را برآورده کنند که وَرای مرزها امتداد یافتهاند. همچنین اینکه مهاجرت و دیگر سیاستگذاریها چطور، در اصل، خانوادههای فراملی را خلق کردهاند نیز به بحث مرتبط است. خانوادههای فراملی: تعلق و محوریت مراقبتگری
این موارد، چهار حوزۀ گستردۀ پژوهشاند. بنا به تحقیقاتمان میگوییم یک روش پرثمر برای پرداختن به این چالشها آن است که از دریچۀ مراقبتگری به تحلیل خانوادههای فراملی بپردازیم. «مبادلۀ مراقبت»۴یکی از فرآیندهای محوری (رویهها و عملکردها) است که روابط خانوادگی را حفظ کرده و دوام میبخشد؛ لذا این روش، کانون روششناختی و تحلیلی مناسبی برای تحلیل زندگی خانوادۀ فراملی است.
تعریف ما از خانواده شامل هر دو نوع خانوادۀ هستهای و گسترده میشود که اعضای آن فعالانه درگیرِ بقا و حفظِ خانوادهاند: از آن اعضائی که درگیریِ وسیع و دائمی دارند تا آنهایی که نقش حاشیهایتری ایفا میکنند. همچنین میدانیم که این نقشها و دامنۀ درگیری میتواند به مرور زمان و در جریان چرخۀ زندگی تغییر کند. لذا تعریفمان از مراقبتگریِ فراملی، طیف وسیعی از مبادلۀ مراقبت را شامل میشود (بالداسار، بالداک و وایلدینگ، ۲۰۰۷). بر پایۀ الگوی حمایت خانوادگی فینچ و میسون (۱۹۹۳)، پنج بُعد مراقبت از هم تفکیک شدهاند: مالی و مادی (از جمله مبالغ نقدی یا کالاهایی مانند غذا، لباس و پرداخت انواع صورتحسابها از جمله قبضهای خانه)، عملی (مشورت متقابل و کمک در وظایف)، عاطفی و اخلاقی با هدف بهبود رفاه روانی، مراقبت فردی (مثلاً غذا دادن و حمام بُردن)، و اقامت (تأمین سرپناه و امنیت). این تعریف چندبُعدی از مراقبت به ما امکان میدهد بین سه دسته مراقبتگری تمایز قائل شویم: آن رویههای مراقبت که مبادلۀ آنها با استفاده از فناوریهای ارتباطی وَرای مرزها انجام میشوند (نوعاً مالی و عاطفی)، رویههای مراقبت از نزدیک که هنگام بازدیدها رُخ میدهند، و رویههای مراقبت نیابتی از جمله هماهنگی برای حمایت از طریق دیگران (وایلدینگ، ۲۰۰۶؛ بالداسار، ۲۰۰۸؛ کیلکی و مرلا، ۲۰۱۳). همۀ این انواع مبادلۀ مراقبت میتوانند در بافت فراملی البته با درجات مختلف رُخ دهند، که مشروط به عوامل متنوعیاند از جمله: جنسیت، قومیت، طبقه، سلسلهمراتب قدرت، و همچنین سوابق فرهنگی و ساختاری نظامهای رفاه.
مراقبتگری فراملی، همانند مراقبتگری در تمامی خانوادهها (خواه به خاطر مهاجرت از هم جدا افتاده باشند یا نه)، اعضای خانواده را از طریق شبکههای میاننسلیِ مبتنی بر جبران لطف۵و تعهد، عشق و اعتماد به یکدیگر پیوند میدهد که این شبکهها در عین حال آکنده از تنش، رقابت و روابط مبتنی بر قدرتهای نابرابر نیز هستند. بالداسار و مرلا (۲۰۱۳) اشاره میکنند که مبادلۀ مراقبت در خانوادهها اساساً غیرمتقارن و بر پایۀ جبران لطف است که هنجار «جبران لطف تعمیمیافته» بر آن حکم میراند: انتظار اینکه مراقبتکردن باید بالاخره مقابله بهمثل شود، هرچند این اتفاق همیشه محقق نمیشود (فینچ و میسون، ۱۹۹۳). افراد مراقبت میکنند بیآنکه میزان مراقبتِ دریافتیشان را دقیق اندازه بگیرند، اما انتظار و تعهدِ بازگرداندن آن مراقبتگری وجود دارد. نظر به این نکته، اعضای خانواده اغلب به دقت بر این بدهبستانها نظارت دارند، و «تعهدات خانوادگی» که متکثر و همواره محل مذاکرهاند (یعنی روابط قدرت صمیمانه و نابرابر که مشخصۀ زندگی خانوادگیاند) بر این مبادلات حکمرانی میکنند. از آنجا که این مراقبتها در جریان زندگی در زمانهای متفاوت و به میزانهای مختلف داده و ستانده میشوند، بالداسار و مرلا (۲۰۱۳) معتقدند که باید این مراقبتگری را در طولِ زمان و عرضِ مکان در «گردش» میان اعضای خانواده دانست. چهارچوب «گردش مراقبتگری» کمک میکند تا همۀ اعضای درگیر در زندگی خانوادگی و همچنین گسترۀ کامل فعالیت مراقبتگریشان (اعم از عملی، عاطفی و نمادین) را به حساب بیاوریم که عضویتشان در خانواده را تعریف میکند. همچنین بدینوسیله میتوانیم از آن تعریفهای باریکتر «خانواده» و «مراقبتگری» اجتناب کنیم که این فرآیندها را در چارچوب مفهومسازیهای غالب غربی تعریف میکنند.
در تحلیل فعالیت مراقبتگری بینالمللی باید به نامتوازن بودن مبادلاتِ مبتنی بر جبران لطف (از جمله دریغ یا محدود کردن مراقبت) توجه داشت. در گردش مراقبتگری با مبادلات مبتنی بر جبران لطف میان اعضای خانواده روبرو هستیم، اما در هر دو وضعیت فراملی و محلی، در اصل، مراقبتگری بر دوش زنانی است که معمولاً ستاندهشان کمتر از دادهشان است (ریان، ۲۰۰۷). در این بافت، مراقبت و توانایی مبادلۀ آن را باید نوعی سرمایۀ (یا منابع) اجتماعی دانست که به صورت نامتوازن در خانوادهها توزیع شده است. این توزیع نامتوازن بر اساس مفاهیم فرهنگی جنسیت و دیگر نقشهایی است که در فصل مشترک و مرتبط با نظامهای مراقبتگری هر ملت-دولت و اجتماع محل استقرار خانوادهها قرار دارند. بحث رایج در ادبیات پژوهشی دربارۀ پتانسیل تحولآفرینِ مهاجرت و فرآیندهای فراملی برای تغییر پیکربندی روابط قدرت و بهویژه جنسیت، به اینجای بحثمان مربوط میشود (مقایسه کنید با: ماهلر و پسار، ۲۰۰۱). بعلاوه، تحرکپذیری روزافزون و تأثیر عمیق فناوریهای نوین ارتباطی بر توانایی مراقبتگری از راه دور و مدیریت غیبت در زندگی خانوادگی، تحلیل «انتقالپذیری مراقبت»۶ (هوانگ، تانگ و تویوتا، ۲۰۱۲، ص. ۱۳۱) را به یک موضوع بنیادین در زندگیهای معاصر تبدیل کرده است.
خانوادههای فراملی: مسائل مفهومی و نظریدر مفهومسازیهای غربی از مراقبتگری خانوادگی، آن چارچوب تفسیری که معمولاً برای تعریف خانواده و ملت-دولت استفاده میشود، یکجانشینی۷را پیشفرض میداند و همجواری فیزیکی را یک پیششرط ضروری در مراقبتگری میداند (بالداک، ۲۰۰۰؛ لیرا و ساراسنو ، ۲۰۰۶). این ایدهها پیرامون مراقبت و مجاورت بالذات خانواده را به عنوان یک قلمرو جغرافیایی خصوصی میفهمند که بازنماییاش «خانوار» است. الگوی خانواده به عنوان یک زوج سفیدپوست طبقهمتوسط غیرهمجنسگرا با دو فرزند، میگوید اعضای خانواده بواسطۀ همجواری فیزیکی به هم پیوند میخورند و مرزهایشان را آن محدودۀ زمین و خانۀ ملک خصوصی مشخص میکند که اعضا را در برمیگیرد (مورگان، ۲۰۱۱). این مفهومسازیها، ساختار خانواده را یک خُردهکیهان۸و اساساً بازتولیدکنندۀ ملت-دولت میبیند.
این رویکرد به مراقبتگری، خانوادهها و دولتها انعکاس آن شیوۀ نظریهپردازی از ملتها و اجتماعها است که تا همین اواخر، آنها را بالذات متصل به یک مکان جغرافیایی میدانست. آن رویکرد، مهاجرت را فرآیندی میدید که به هر دو معنای عملی و نمادین از هنجار یکجانشینی فاصله میگرفت و لذا وفاداری به دولت را چندپاره میکرد، خانوادهای گسیخته رقم میزد، و به ناتوانی در اجرای تعهد مراقبت منجر میشد. در آن نگاه، خارجشدن از دولت سرزمینیِ خود و بهویژه فاصلهای که این کار میان اعضای خانواده میانداخت، اتصال مُدام با مردم و سرزمین را میگسیخت و مانع میشد. لذا مهاجرت را یک فرآیند تکجهتی (از کشور فرستنده به کشور پذیرنده) و قاطع میدید که پایان آن، سکونت در کشور دوم بود. همین نگاه در آن مفهومسازیها نقش داشت که جامعههای مبدأ و میزبان مهاجر را نهادههایی گسسته و همگن با حداقل اشتراکات و اتصال اندک میانشان میدید. ویمر و گلیکشیلر (۲۰۰۲) اشاره میکنند که این تفکیک بهظاهر بیایراد از فضا و مکان، برای نظریۀ یکطرفۀ همسانسازی۹ (به عنوان نتیجۀ نهایی مهاجرت) و همچنین رویکرد مانعهالجمع به تبعیت از جامعۀ مبدأ و/یا میزبان، امتیاز قائل میشد (آلبا و واترز، ۲۰۱۰). پس در این بافت جای تعجب نیست که فهمهای غالب از خانوار (و خانوادهای که در آن قرار میگیرد) در قلمروهای جغرافیایی ایستا ریشه دارند (استیسی، ۱۹۹۸؛ هاردیل، ۲۰۰۴).
همانطور که مطالعات موردیمان نشان میدهند، تحرّک جغرافیایی فراملی و محلی بر تعداد روزافزونی از خانوادهها هم در «جنوب جهان» (کشورهای درحالتوسعه مانند جمهوری دومینکن و کشورهای در حال گذار مانند لهستان) و هم در شمال (کشورهای نسبتاً ثروتمند مانند استرالیا و کشورهایی مانند ایتالیا که بیشترین ضربه را از بحران مالی جهانی خوردهاند) اثر میگذارد. در این بافت، فراملیگرایی چنین تعریف میشود: «فرآیندی اجتماعی که مهاجران از طریق آن حوزههایی اجتماعی تأسیس میکنند که ورای مرزهای جغرافیایی، فرهنگی و سیاسی است» (گلیکشیلر، باخ و زانتونبلنک، ۱۹۹۲، صفحۀ ix). همچنین مثالهای پژوهشیمان نشان میدهند که این جریانهای جهانی مردم و نیرویکارشان، از جهت سهمی که در بازارهای اقتصادی عمومیتر و در قلمروهای خانوادگی خصوصی دارند، چقدر بههمپیوستهاند. مفاهیمی همچون «فراملیگرایی از پایین»۱۰ (گاردنر و گریلو، ۲۰۰۲) تأثیر عمیق این فرآیندهای جهانی بر زندگی خصوصی و خانوادگی را نشان میدهند. یک روش مفید برای نمایش دامنۀ این تغییرات، بررسی آن است که فرآیندهای بازتولید اجتماعی (که در سنت تاریخی، محدود به فهمهای ایستا و محلی از خانواده و خانوار مفهومسازی میشدند) امروزه در پیوند مستقیم (هرچند با درجات مختلف) با حرکتهای مهاجرتی فهم میشوند، که از این حرکتها انتظار میرود دسترسی بیشتری به منابع مادی و مالی که ضامن رفاه خانوادهاند فراهم سازند. لذا مثلاً مفهوم «خانوارداری فراملی»۱۱ (داگلاس، ۲۰۰۶) بر این واقعیت تأکید میکند که خانوارها از جهت تمامی ابعاد سازندۀ خود، جهانی میشوند. ازدواج و روابط صمیمانه، تولیدنسل و فرزندداری، مدیریت زندگی روزمره، درآمدزایی، مراقبتگری، و به طور کلی رویههای حمایت متقابل که ضامن بازتولید اجتماعی خانوارها هستند هرچه بیشتر (هرچند تا حدود مختلف) شامل راهبردهایی میشوند که از بافتهای محلی فراتر رفته و متأثر از پویاییها و پدیدههای جهانیاند. کافمن (۲۰۱۲) هوادار استفاده از مفاهیم بازتولید اجتماعی و «خانوارداری جهانی» است تا «کار مراقبت در چشماندازی گستردهتر از فعالیتها و موضعها قرار گیرد؛ و چرخههای بالفرض گسستۀ مهاجرت، بهویژه کار، خانواده و آموزش که معمولاً مجزای از هم تحلیل میشوند اما در واقع بههمپیوستهاند، به یکدیگر متصل شوند» (ص. ۱۴۴).
با فراملی و جهانیشدنِ خانوارها، رویههای فرهنگی و نابرابریهای اجتماعیِ تعریفکنندۀ خانوارها نیز اینگونه شدهاند. همانند خانوارهای محلی، خانوارهای جهانی نیز موضع جنسیتمدارِ رقابت، مذاکره، مصالحه و همکاری شدهاند که این پدیدهها حول تفاوتهای قانونی و فردی ابراز میشوند (داگلاس، ۲۰۱۲) و حمایت عاطفی، مادی و فیزیکی در بستر آنها به گردش درمیآید. یک مثال گیرا از نابرابریهای خانوادگی در مقیاس جهانی را میتوان در بهاصطلاح زنجیرههای جهانی مراقبت (یا مادری/بچهداری فراملی) دید. ادبیات پژوهشی پیرامون زنجیرههای مراقبت بهویژه بر مهاجرت مادران تمرکز کردهاند (هُکشیلد، ۲۰۰۰؛ پارناس، ۲۰۰۱، ۲۰۰۵). با چهارچوب زنجیرههای جهانی مراقبت و تبیین آن، عرضۀ مراقبت بهعنوان یک نوع مهم اما نسبتاً کمتر مطالعهشده از کالاها و خدماتی شناخته میشود که در «عرصههای جهانی» به گردش درمیآیند (آپادورای، ۱۹۹۱). این بدنۀ مهم پژوهشها بهویژه بر کالاسازی از مراقبت و اقتصاد سیاسی آن در جریانهای کار (خانگیِ) زنان جنوب-شمال تمرکز میکنند: زنجیرهای از زنان که نوعاً در آنها یک مراقب در جنوب، از کودکی مراقبت میکند که مادرش به شمال رفته است تا مراقب کودکی باشد که مادرش تماموقت کار میکند. پیش از انجام این پژوهشها، ادبیات موجود به پدیدۀ بینالمللیسازی توجه نمیکردند، و زنان جنوب عمدتاً از مطالعۀ مسائل توازن کار-خانواده کنار گذاشته میشدند (لیرا و ساراسنو، ۲۰۰۶). یک مثال مشابه را میتوان در ماجرای ماریا دید که پیشتر اشاره شد: او کودکانش را رها کرد تا نه مراقب کودکان، که مراقب والدین سالخوردهشان (آنجلو، پدر آلبرتو، در رُم) باشد. با تحولات اخیر در ادبیات پژوهشی زنجیرههای مراقبت، مواردی از این قبیل را نیز میتوان دید: انواع دیگر مهاجران (مثلاً مهاجران بسیار ماهر)؛ روابط مراقبتگری که شامل دیگر اعضای خانواده مانند مردان و پدران نیز هستند؛ و جریانهای مهاجرت منطقهای مثلاً از شرق به غرب در اروپا مانند ماجرای استلا (به عنوان نمونه مراجعه کنید به: لوتز و پالنگامولنبک، ۲۰۱۰؛ سارتی و سرینزی، ۲۰۱۰؛ ارل، ۲۰۱۲؛ کیلکی، پرونس و پلومین، ۲۰۱۳).
پژوهشگرانی که دیدگاه زنجیرههای مراقبت را به کار بستهاند، معمولاً فرض کردهاند که اعضای خانواده برای مراقبت مؤثر باید در مجاورت همدیگر زندگی کنند. زنجیرههای مراقبت عمدتاً بر مبنای مفهومسازی تکجهتی از جریانهای مراقبت است و مراقبت را برابر با مراقبت فیزیکی میداند؛ لذا ادبیات این حوزه معمولاً سهم مادر در تبادلاتِ مراقبت در خانواده را به ارسالِ مبالغِ پول محدود میکند. مفهومسازی تکجهتی از جریانهای مراقبت مابین شمال و جنوب با آن ایده مرتبط است که مهاجرت را به معنای تغییرمکان یا انحراف موضعِ (پارناس، ۲۰۰۳) عشق مادرانه میداند: به خاطر فاصله، مادران مهاجر نمیتوانند به کودکانی که پشت سر خود جا گذاشتهاند عشق بورزند، و عشقشان نثار فرزندان (یا اقوام سالخوردۀ) کارفرمایان ثروتمندشان میشود. این تغییرمکان عشق موجب شده است که هُکشیلد (۲۰۰۵) از «فرار مراقبها» حرف بزند: «زنانی که در کشورهای فقیر خود طبیعتاً مراقب افراد کمسن، سالخورده و بیمارند نقلمکان میکنند تا به عنوان پیشخدمت یا دایه یا خدمتکارِ مهدکودک و خانۀ سالمندان از افراد کمسن، سالخورده و بیمار در کشورهای ثروتمند مراقبت نمایند» (ص. ۳۵). ولی فرار مراقبها لزوماً در همۀ خانوادههای فراملی رخ نمیدهد (سورنسن و گوارنیزو، ۲۰۰۷) بهویژه اگر درک گستردهتری از مفهوم مراقبت داشته باشیم که هر دو شکلِ حمایتِ بدندار و بدنزُدوده یا مجازی را شامل شود، و اگر بپذیریم مراقبت مؤثر میتواند توسط اعضای خانوادۀ گسترده و حتی دوستان (آشنایانی غیر از اقوام مستقیم) هم ارائه شود.
در تحلیل زندگی خانوادۀ فراملی، باید توجه کنیم که چه پیشفرضهای قدرتمندی دربارۀ خانواده و خانوار، زیربنا و آگاهیبخش درک ما هستند. همانطور که پیشتر توضیح دادیم، این ایده که خانواده و خانوار یک کانون اقامت را اشغال میکنند و اهمیتی که برای نوع خانوادۀ هستهای به عنوان پیکربندی ایدهآل مراقبتگری از اعضای خانواده (بهویژه کودکان) قائل در نظر گرفته میشود، بسیار ذینفوذ است. اعضای خانوادههای فراملی هر روز بیش از روز قبل میتوانند جریان طبیعی زندگی «کنار هم، از دور» را پی بگیرند، و راهکارهایی برای حلوفصل چالشهای ناشی از غیبت و جدایی یافتهاند. با این حال، اینکه آیا خانوادههای فراملی (خصوصاً در مورادی که برای مدتهای طولانی از هم جدا هستند) میتوانند به نحو مناسب مراقب و غمخوار همدیگر باشند، یعنی چقدر خوب میتوانند خانوادهداری کنند، با تردیدی فراگیر و جاندار مواجه است (زنتگرف و چینچیلا، ۲۰۱۲). کانون اصلی توجهات اغلب مواردی است که مادران از فرزندان کمسن جدا میشوند. فهم محوری و عمیقاً جاافتاده از پیوند میان مادر و کودک، فهم غالب غربی است که این پیوند را زیستشناختی (نه فرهنگی) میداند (بولبی، ۱۹۶۹) و دلالت بر قرابت عاطفی و فیزیکی مادر و فرزندان دارد (چاوکین و ماهر، ۲۰۱۰؛ بنفی و بوکاگنی، ۲۰۱۱؛ لوتز و پالنگامولنبک، ۲۰۱۲)؛ اما مادری فراملی، این فهم را به چالش میکشد.
مطالعههای موردی ابتدای این فصل، یک گوشه از نحوۀ واکنش و مدیریت خانوادهها به محدودیتهای قابل توجهی را نشان میدهند که خانوادهداری فراملی پیش پایشان میگذارد. همچنین فهمهای غالب و مسلط غربی از چیستیِ روابط بهنجار و سالم خانوادگی، محل تأکید و نقد آن موردکاویهاست. مفهوم خانواده، هم در جوامع غربی و هم در سراسر جهان، «انبوهی از احساسهای مرتبط و متصل بودن» را پوشش میدهد (سورنسن و گوارنیزو، ۲۰۰۷، ص. ۱۶۱). از دریچۀ تصور غالب غربی که خانواده را با خانوارهای هستهای در راستای مفاهیم مجاورت و صمیمیت میشناسد، این غنا دیده نمیشود. به تعبیر سورنسن و گوارنیزو (۲۰۰۷)، حوزۀ مهاجرتپژوهی تمایل دارد که خانواده را همپای خانهداری بشناسد، لذا پژوهشگران فرض میکنند که جدایی (خصوصاً وقتی مادران، شوهران و فرزندانشان را ترک میکنند) لاجرم به فروپاشی خانواده منجر میشود. جدایی فیزیکی در جوامع آفریقایی کمتر از جوامع غربی به اضطراب دامن میزند، که علت آن میتواند آموزنده باشد. مثلاً فیلو (۲۰۰۹) میگوید بواسطۀ مجموعه ضرورتهایی که مهاجرت را در جامعۀ کیپورد۱۲رقم میزنند، تجربۀ جدایی برای خانوادهها درد و اختلال کمتری از جوامع غربی دارد. علت این پدیده از این قرار است: «عادات و رسومی که بر عدم اضطرابِ ناشی از جدایی فیزیکی میان آنها که ماندهاند و آنها که رفتهاند تأکید میکنند، و حفظ حس محکم ارتباط از طریق تداوم تعهدات مادی، که پُلی روی فاصلۀ فیزیکی است» (ص. ۵۲۵). به همین ترتیب، مدیانو و میلر (۲۰۱۲) به «روایتهای انسانشناسانه از بسیاری مناطق از جمله کارائیب» اشاره میکنند که در آنها «خانوادۀ هستهایِ همجا هرگز هنجار اصلی نبوده است» (ص. ۱۰). به گفتۀ سگال (۱۹۹۶) مهاجرت اهالی کارائیب را «باید به عنوان شکلی از خویشاوندی گسترده در طول مکان و زمان با جابجاییهای مکرّر، نه یکباره» فهمید (نقلقول در: نرس، ۲۰۰۴، ص. ۴). مثلاً مهاجرت زنان طبقات پایینتر در جوامع کارائیب به عنوان بخشی از یک نظام گردش مراقبت توصیف شده است که یک جنبۀ لاینفک و پذیرفتهشده از خانواده و خویشاوندی است (فاگالویگ، ۲۰۱۳).
لذا تجربۀ اعضای خانوادههای فراملی از غیبت عزیزان، بیش از فاصلۀ واقعی که آنها را جدا میکند، به تفسیرشان از کیفیت رابطههایشان و همچنین معانی ساختیافتۀ اجتماعی از تحرّک وابسته است. به بیان دیگر، باید درکهای هنجاری غربی از خانواده، خانوار، مهاجرت و مفهومسازیِ تحرّک انسانها را به طور گستردهتر بازنگری کنیم. مطالعات پیرامون مهاجرتهای فراملی آشکار کردهاند که حرکتهای مهاجرتی به جای آنکه هویت جدیدی را جایگزین هویت سابق کنند، به احتمال زیاد به هویتها و تعلقات ملی چندگانه منجر میشوند. علاوه بر آن، پژوهشهای اخیر پیرامون خانوادههای فراملی نشان میدهند مهاجرت میتواند به بسط شبکههای خانوادگی مراقبتگری منجر شود چون استفاده از فناوریهای نوین، جریانهای ارتباطی چندجهتۀ متناوبتر و پیچیدهتر میان اعضای خانواده (از جمله میان نسلهای مختلف) پدید آوردهاند (بالداسار، ۲۰۱۱؛ مدیانو و میلر، ۲۰۱۲).
خانوادههای فراملی: پژوهش و روششناسی ورای مرزها
موضوع مراقبتگری فراملی، بنا به ماهیت خود، نیازمند روششناسیهای بدیعِ پژوهش فراملی است. تجربهها و رویههایی که در این کتاب توصیف کردهایم، حائز صمیمیت عاطفی اما دوری جغرافیاییاند؛ و نیاز برای ثبت و ضبط همزمان این دو تجربه یعنی باید ابزارهای متعارف پژوهش را به شکلهای جدیدی درآورد.
مفهومسازی دوباره از خانوادههای «مهاجر» تحت عنوان «خانوادههای فراملی» به دنبال آن است که بافتهای هر دو جامعۀ فرستنده و پذیرنده را در نظر بگیرد. لذا پژوهش پیرامون خانوادههای فراملی، بنا به ماهیت خود، نیازمند تحلیل اعضای خانواده در مکانهای متفاوت است؛ و این کار در اصل از طریق روششناسیهای کیفی چندموضعی انجام شده است (فالزون، ۲۰۰۹؛ املینا و همکاران، ۲۰۱۲). مطالعههای تطبیقی میانکشوری نیز در حال ظهورند که به توسعۀ چهارچوبهای تحلیلی برای جایگذاریِ فراملیگرایی در بافتهای نهادی خاص و شناسایی پارامترهای مرتبط برای مقایسههای بینالمللی نیاز دارند (کیلکی و مرلا، ۲۰۱۳).
بالداسار، بالداک و وایلدینگ (۲۰۰۷) اشاره میکنند که در مطالعات چندموضعی و تطبیقی، ملت-دولت به عنوان واحد اصلی تحلیل و «ملت محل تولد» به عنوان یک مقولۀ محوری برای گزینش شرکتکنندگان در مطالعات استفاده میشوند. چنین کاربردهایی از ملت و هویت ملی به چند دلیل مشکلآفرین هستند. اول آنکه، تمایز تحلیلی مهمی که میان مشخصههای سازمانی دولت از یکسو، و فرآیندهای ایدئولوژیک ملتسازی در سوی دیگر، وجود دارند را از بین میبرند (بلنک، باخ و گلیکشیلر، ۱۹۹۵). دوم آنکه، استفاده از تعابیر رایج در حوزۀ هویت ملی، پیامدی ناخوشایند و پرخطا دارد: واقعیتسازی از تفاوتهای متصور قومی یا فرهنگی، به جای آنکه ساخت اجتماعی این تفاوتها در بافتهای خاص خود را بپذیریم (اریکسن، ۱۹۹۱). سوم آنکه، میتواند به «ملیگرایی روشمند»۱۳منجر شود: یعنی این فرض نادرست که خصیصهها یا فرآیندهای فرهنگی خاص، کلّ واحدند؛ و اساساً مرتبط با و محدود به قلمروهای [جغرافیایی خاص] هستند» (ویمر و گلیکشیلر، ۲۰۰۲، ص. ۳۰۵). و در نهایت، مقولهبندیهای ملی معمولاً تنوع پیشینههای جنسیتی، طبقاتی، منطقهای و قومی موجود در میان مردم را همگنسازی کرده و از چشم پنهان میدارند (دیلوُرث-اندرسون، ویلیامز و گیبسون، ۲۰۰۲).
نگاه به زندگی اجتماعی وقتی از دریچۀ آن گروهها و فرآیندهای اجتماعی باشد که تحرّکپذیری را (حداقل بالقوه) یک هنجار اجتماعی-فرهنگی میداند، به تمرکز روششناختی بر زندگینامه و جریان زندگی شخصیِ افرادی منجر میشود که جابجا شدهاند، تا بدینترتیب نحوۀ اثرگذاری جابجایی بر ساختارهای ایستای جهانزیست را بسنجد؛ و نه برعکس. علاوه بر مطالعه روی خانوادههای فراملی، رویکردهای اخیر در جامعهشناسی خانواده از قبیل رویکرد «رویههای خانوادگی»۱۴ (مورگان، ۲۰۱۱) یا «رویکرد پیکربندی»۱۵ (ویدمر و جالینوجا، ۲۰۰۸) با پیشنهاد چارچوبهای آلترناتیو، از تمرکز بر ساختهای ایستا و هنجاری خانوادۀ هستهای عبور میکنند، و بر سیالیّت تاریخی و مکانی روابط خویشاوندی تأکید مینمایند. به همین طریق، کافمن (۲۰۱۲) به دفاع از یک رویکرد فرآیندیتر میپردازد تا تغییرات در طول چرخۀ زندگی و همینطور کل دامنۀ رویههای مراقبتگری بهتر تبیین شوند. او میافزاید: «برای کاوش در شکلها، گرایشها و جهتهای مختلف مراقبت، باید ... رویکردی اتخاذ کرد که مهاجر را به صورت طولی و مکانی دنبال کند تا بتوان مراقبتهای داده و ستانده را ثبت و ضبط نمود» (ص. ۱۵۳). بدینمنظور، «چارچوب گردش مراقبت»۱۶از بالداسار و مرلا (۲۰۱۳) یک روش برای ردگیری یا نگاشتِ بدهبستانهای متکثر و چندجهتی است که مشخصۀ روابط خانوادگی فراملی در طول زندگیاند.
برای نگاشت این فعالیتهای مراقبتگری، باید زندگی اعضای خانواده در (و میان) نقاط مختلف اقامتشان را بررسی کرد، و لذا به روششناسی چندموضعی (مارکوس، ۱۹۹۵؛ اُرتنر، ۱۹۹۷؛ هیگ، ۲۰۰۵) و همچنین حل چالشِ پژوهش در زندگی اجتماعی و خانوادگی در دنیای مجازی فناوریهای جدید (میلر و اسلیتر، ۲۰۰۰)نیاز است. در اینجا، اهمیت رابطۀ فناوریها و کنشگران غیربشری با دنیای مادی، پیش کشیده میشود. ژیل (۲۰۱۲) از این نکته با عنوان «مادیگرایی روشمند»۱۷نام میبرد، یعنی نیاز به متصل کردن امر اجتماعی به امر مادی. نظر به ظرفیت گردش مراقبت، این عواملاند که عدمتقارنها و نابرابریها (هم درون یک خانوادۀ فراملی و هم میان خانوادههای مختلف فراملی) را تبیین کرده و شکل میدهند. به گفتۀ مرلا (۲۰۱۲، ص. ۲)، «دسترسی و استفاده از این قابلیتها قویاً تحت تأثیر سیاستهای نهادی رسمی و سیاستهای غیررسمی هر دو جامعۀ مبدأ و مقصد است»، و بواسطۀ سلسلهمراتبهای جنسیت، طبقه و قوم شکل میگیرد. در بخش بعدی به این پیامدهای سیاستگذاریها نیز پرداختهایم.
تا بدینجا، برخی از چالشهای موجود در مفهومسازی و پژوهشِ خانوادههای فراملی را شناسایی کردهایم. در این بخش به رویهها و فرآیندهای مراقبتگری خانوادههای فراملی میپردازیم تا قدری با نحوۀ مدیریت کاربردی این مقوله توسط مردم آشنا شویم. هرچند خانوادۀ فراملی لزوماً مولود فناوریهای نوین ارتباطی نیست، پیشرفتهای مهم فناوریهای اطلاعرسانی و ارتباطی در دهههای اخیر مطمئناً خانوادۀ فراملی را دگرگون کردهاند. فناوریهای همچون تلفن همراه و اینترنت و ظرفیتهای جدید مانند ارسال بلادرنگ ویدئو، رسانههای اجتماعی و انتقال آنیِ پول، تجربۀ مهاجرت و خانوادههای فراملی را از جهات مختلف دگرگون کردهاند؛ که این جهات توسط دانشپژوهان متعددی مستندسازی شدهاند. بواقع، نظر به تأثیر عمیق فناوریهای جدید بر تمامی وجوه زندگی اجتماعی، شاید بتوانیم این دوران را «عصر مجازی»۱۸بنامیم. در ادامه با تمرکز بر چند مطالعۀ کلیدی پیرامون موردهای خاصی از خانوادههای فراملی، به اختصار این نکات برداشتشده را توضیح میدهیم. در این راستا، سعی در پرهیز از تلهای داریم که پیشتر گفتیم: فرض اینکه تمامی شکلها و رویههای خانوادههای فراملی، مشابهاند. برعکس، تلاشمان برای برجستهسازیِ فصلمشترک میان الگوها و انتظارات موجود از خانوادۀ افراد مهاجر با فناوریها و تحرکپذیریهای موجود است، تا رویهها و انتظارات خانوادگیای را خلق و تعریف کنیم که وَرای جامعههای مبدأ و مقصدند. در مثالهایی که در پی میآیند، آنچه مراقبت به حساب میآید و آنچه شکلبندی و رویههای مقبول خانوادگی محسوب میشود، ویژۀ اجتماع و فرهنگ خاص هر مثالاند که در شرایط خاص سیاسی و اقتصادی آنجا مورد مذاکره قرار میگیرند.
بالداسار، بالداک و وایلدینگ (۲۰۰۷) به وضوح نشان دادهاند که مهاجرت مانع مبادلۀ حمایت در خانوادهها نمیشود. بواقع، همانطور که در موردکاویهای آغاز این فصل روشن است، والدین سالخورده و فرزندان بزرگسالشان هر دو درگیر نسخههای پرمایه و پیچیدهای از مبادلۀ مراقبت و حمایت میشوند. بیش از همه به حمایت عاطفی اشاره میشود، شاید چون از طریق نامههای معمولی، تماس تلفنی و ارتباطات اینترنتی قابل ارائه است. اما حتی حمایت اقامتی و حمایت فردی، که معمولاً فرض میشود متکی به همجواریِ فیزیکی است، در تجربههای این افراد (یعنی اعضای خانوادههای فراملی) به چشم میآید. باید پذیرفت آن عضو خانواده که مراقبتگری را به شخص یا مؤسسۀ ثالث تفویض میکند، لاجرم از چرخۀ مراقبت خارج نشده است بلکه هنوز هم میتواند مشغول «توجه» (فیشر و ترونتو، ۱۹۹۰) به فرد نیازمند حمایت باشد، از میزان و کیفیت مراقبتی که او دریافت میکند خبردار شود، و آماده باشد که در صورت نیاز پا پیش بگذارد.
بنا به پژوهش بالداسار، بالداک و وایلدینگ (۲۰۰۷)، مطلوب یا موظف بودن شکلهای مختلف حمایت (از جمله تعاریف جنسیتی از نقشها و انتظارات خانوادگی)، جزء اختصاصات فرهنگی است. به عنوان نمونه، عموم پسران سنگاپوری بیشتر دغدغۀ ارائۀ حمایت مالی دارند، و در مقابل دختران ایتالیایی بیشتر دغدغۀ ارائۀ حمایت فردی دارند. اعضای خانواده این موارد را تابعی از انتظارات فرهنگی دربارۀ خانواده که در کودکی به آنها منتقل شده است، و همچنین تابعی از امکان ارائۀ خدمات مقبولِ مراقبتگری، میفهمند. اما در واکنش به وضعیت زندگیِ بافاصله از خانواده، این الگوهای ایدهآل مراقبت خانوادگی نیز اصلاح شدهاند. لذا دختران ایتالیایی از منابع موجودشان (همچون پساندازها و تعطیلات) برای بازگشت نزد والدینشان در ایتالیا و مراقبت از آنها استفاده میکنند تا نقش «دختر خوب» را برآورده کرده باشند. اما زمانی که قادر به حضور فیزیکی نباشند، دختران میتوانند این نقش را به دیگر برادر/خواهرها (یا در برخی موارد پرداخت هزینۀ یک خدمتکار خانگی یا مراقبتگر حرفهای برای پُر کردن جایشان در خانه) واگذار کنند که این کار را هم میکنند. آنها با حفظ تماس دائمی از طریق تلفن، نامه و ایمیل که حسی از همجواری را رقم میزند تا غیبت فیزیکیشان را قدری بهبود بخشد، ارتباط نزدیکشان را نگه میدارند. در خانوادههای بیدختر مانند خانوادۀ آنجلو، پسران (مثل آلبرتو) هستند که اغلب با حمایت همسرانشان، این نقشها را ایفا میکنند. در برخی موارد دیگر، مانند خانوادههای هلندی، تماس منظم از طریق تلفن، نمابَر یا ایمیل کافی است تا تعهدات و انتظارات مراقبتگری برآورده شوند. در هلند، عموماً پذیرفتهاند و مقبول میدانند که افراد سالخورده به اقامتگاههای حمایتی مناسب بروند؛ لذا انتظارات از پسرها و دخترها به جای همجواری فیزیکی، در قلمرو «در تماس بودن» میماند. معنای این نگرش آن نیست که هلندیها گمان میکنند میزان مراقبت در روابطشان کمتر است؛ بلکه فناوریهای ارتباطی موجود را برای حفظ رابطههایی بسیج کردهاند که با در نظر گرفتن محدودیتهای فاصله، هم به نظر والدین سالخورده و هم به نظر فرزندانشان عمدتاً رضایتبخش است.
طیفی از مطالعات، که تا حدی ناشی از بحثها و استدلالهای مطرحشده پیرامون زنجیرههای جهانی مراقبت هستند، بر زنانی تمرکز کردهاند که برای کار از فیلیپین مهاجرت میکنند و مراقبت فرزندانشان را به خویشاوندان یا کارگران مزدبگیر میسپارند (مثلاً: پارناس، ۲۰۰۱، ۲۰۰۵؛ مدیانو و میلر، ۲۰۱۲). در این مطالعات، ظرفیت حفظ روابط خانوادگی از طریق فناوریهای نوین اطلاعرسانی و ارتباطی هم ابراز شده و هم ناکافی تشخیص داده شدهاند. برخلاف روابط میان والدین سالخورده و فرزندان بزرگسال، گمان میشود که فاصلۀ جغرافیایی تأثیر منفی بر روابط میان بزرگسالان و فرزندان وابستهشان میگذارد. مطالعۀ مهم میرکا مدیانو و دنیل میلر (۲۰۱۲) نشان میدهد که به نظر بسیاری از مادرانِ راهدور، ظرفیت نویافتهشان برای ارتباط از طریق تلفن همراه، اسکایپ و سایر شکلهای ارتباط فناورانه، پتانسیل حفظ هویت و نقش مادری و ابراز تداوم خانواده را به آنها میدهد. اما از نگاه فرزندانشان که ترک شدهاند، این فناوریها همیشه چنین مثبت دیده نمیشوند. تقریباً نیمی از کودکان مصاحبهشده (که اکنون بزرگسالاند) گفتهاند تلاشهای ارتباطی مادرانشان را یک فضولی ناخوشایند میبینند. برخی به کل منکر آن بودهاند که اینگونه ارتباطگیری میتواند به معنای مادری باشد و بدینترتیب نقش مادریِ مادرانشان را زیر سؤال بردهاند.
تکیه بر فناوریهای ارتباطی جهت حفظ خانوادههای فراملی، این واقعیت را برجستهتر میکند که میزان دسترسی به این فناوریها نزد ملتها، جنسیتها و گروههای سنی مختلف، متفاوت است (وایلدینگ، ۲۰۰۶). در مطالعۀ مدیانو و میلر (۲۰۱۲)، یک بخش مهم از پویایی روابط میان مادران و فرزندان این واقعیت بود که دسترسی به تلفن موبایل برای مادران ارزانتر از فرزندانشان در فیلیپین بود. مهاجران و اعضای خانوادهشان این نابرابریها را به روشهای متنوع مدیریت میکنند: عدهای هزینۀ این ابزارهای ارتباطی را بهانه میکنند تا از تماس با برخی اعضای خانواده اجتناب کنند، و دیگران سیمکارت یا کارت تماس برای خویشاوندان خود در خارج میفرستند تا آنجا از نرخهای پایینتر تماس بهره ببرند. جالب اینجاست که فناوریهای جدید معمولاً نقش مستقیم و درگیری مردان و نسلهای جوانتر در بدهبستانهای مراقبت در خانوادههای فراملی را افزایش داده است؛ علت این امر تا حدی، آشنایی و مهارت آنها در استفاده از این فناوریهاست. در تماس ماندن با اعضای خانوادۀ فراملی به نوعی «خویشاوندداری» (دیلیوناردو، ۱۹۸۷) نیاز دارد که سابقاً قلمرو مطلق زنان بهویژه مادران و دخترانی محسوب میشد که نامه مینوشتند و تماس تلفنی میگرفتند؛ اما امروزه مرسوم شده است که پدران و پسران (و همینطور نوهها و عموزادگان) هم مستقیماً درگیر راهاندازی ایمیل و اسکایپ شوند، استفاده از آنها را هماهنگ و اداره کنند، و نگهداریشان را به عهده بگیرند (بالداسار، ۲۰۱۱).
شرکتکنندگان در مطالعات فوقالذکر، در تأمل پیرامون استفادههایشان از فناوریهای متنوع ارتباطی، اشاره میکنند که گونههای مختلف ارتباطی به چه شیوههای مختلفی بر روابطشان اثر میگذارد. مثلاً گذار از مبادلۀ نامه و نوار ضبطصوت به تماس تلفنی، فرآیندی هم مثبت و هم منفی قلمداد شده است (وایلدینگ، ۲۰۰۶). با فناوری نوین البته تناوب تماسها افزایش مییافت، اما ویژگیهای خاص نامه (بُنیۀ عاطفی و عمق آن) از دست میرفت. بستۀ آبیرنگ پُست هوایی هیجانانگیز بوده است؛ ولی در عصر فناوریهای جدید، شرکتکنندگان به هول ناشی از تماس تلفنی نیمهشب (کسی مُرده است؟) یا دشواری در هماهنگ کردن تماس تلفنی با نواحی زمانی مختلف و برنامههای متفاوت خانوادهها، اشاره میکنند. با این حال، دسترسی به «صدای» اعضای خانواده که در مکانی دور به سر میبرند نوعاً مثبت دیده میشود چون حس قویتری از همجواری با آنهایی را ایجاد میکند که از لحاظ فیزیکی غایباند. فناوریهای جدیدتر ایمیل و وبکم۱۹نیز امکانهای ارتباط از راه دور را دوباره دگرگون کرد. با این فناوریها علاوه بر آنکه میشد اعضای خانواده را «دید» و شنید، بازآفرینی قدری از آن حس دستهجمعیِ متعلق به روابط و دورهمیهای خانوادگی نیز ممکن شد. اکنون به جای آنکه نامه یا گوشی تلفن دستبهدست میان اعضای خانواده بچرخد، جمع خانواده میتواند چت آنلاین داشته باشد یا دور رایانه بنشیند تا از طریق وبکم ببیند و دیده شود. بدینترتیب، مادران فیلیپینی در اروپا میتوانند در تکالیف مدرسه به بچههایشان در فیلیپین کمک کنند؛ و خانوادهها میتوانند همزمان و در معرض دید همدیگر غذا صرف کنند، هرچند یک غذا در یک اتاق نمیخورند.
این ظرفیتهای جدید برای شنیدن و شنیده شدن، برای دیدن و دیده شدن، تعهدات و انتظارات جدیدی برای خویشاوندانی پدید آوردهاند که به جبر فاصله از هم جدا افتادهاند. همچنین زمینههای جدیدی برای سوءتفاهم ایجاد شدهاند چون همهچیز را نمیتوان از طریق تماس تلفنی یا تصویر وبکمی انتقال داد. همین نکته میتواند تببین کند که چرا برخی افراد تصمیم میگیرند به جای حفظ اتصالشان، تلفنهایشان را خاموش کنند. بنا به مشاهدات ریاک آکوئی (۲۰۰۵)، آوارگان آفریقایی آمریکا را جایی با «پیادهروهای طلا» میپندارند؛ و این تصویر ذهنی، بار غیرمترقبهای بر دوش آنهایی میاندازد که در «سرزمین فرصتها» جاگیر شدهاند. از آفریقاییهای مهاجر دائماً تقاضای کمک مالی فوری میشود که باید با حداقل دستمزدی که میگیرند اجابت کنند. آنهایی که تقاضای کمک میکنند از هزینههای بالای زندگی در آمریکا و سطح درآمد بالنسبه پایین آوارگان مهاجر، بیخبرند. برخی از آنهایی که در آمریکا جاگیر شدهاند، به قطع کردن تلفنهایشان متصل میشوند چون یکی از معدود راههای قطع جریان تقاضاهاست. اما به خاطر وجود شبکههای فراملی از خویشاوندان گسترده و اجتماعهای این مهاجران، چنین کاری پرخطر است چون بالقوه میتواند اعتبار فرد یا حتی کل خانواده را بدنام کند. این مثال نشان میدهد که فعالیت مراقبتگری فراملی و گردش آن در چرخۀ زندگی فردی و خانوادگی و فرآیندهای مهاجرت اوج و فرود دارد، و اعضای خانواده ممکن است در برخی بازهها در حال کمون باشند و در بازههای دیگر از نو فعال شوند (گریلو، ۲۰۰۸). بهویژه آن دسته از اعضای خانواده که از لحاظ اقتصادی آسیبپذیرند (از جمله آوارگان، مهاجران غیرقانونی، و آنهایی که درآمد ناکافی یا نامطمئن دارند) ممکن است اگر تقاضای حمایت فراملی بیش از حد شود رابطهشان را قطع کنند، ولی هنگامی که امکان حمایتگری بیشتر دارند دوباره روابطشان را فعال نمایند.
تقاضای حمایت مالی و ارائۀ این حمایت نیز یک شکل از داد و ستدِ مراقبت است. در بافتهای غربی، ارتباط تنگاتنگ عشق و پول اغلب انکار میشود و بر اینکه ساخت خانوادهها عمدتاً حول محور «پیوندهای قدرتمند مبتنی بر رفاه دستهجمعی» (هوانگ، یئو و لَم، ۲۰۰۸) است سرپوش میگذارند. در ابراز عشق، گاهی اوقات، تأمین پول مهمتر از ارتباطگیری با کلماتی همچون «دوستت دارم» است. رویکرد کُو (۲۰۱۱) به ابراز عشق در خانوادههایی که فرزندانشان در کشور غنا ماندهاند اما والدینشان برای کار مهاجرت کردهاند، از این منظر است. او توضیح میدهد که از نظر کودکان، اگر بزرگسالان مایل باشند منابع در اختیارشان را با آنها به اشتراک بگذارند و کودک بتواند آزادانه از بزرگسال بخواهد تا نیازهایش را برآورده کند، عشق میان بزرگسال و فرزند برقرار است. لازم به ذکر است که کودکان در غنا لزوماً همراه والدینشان زندگی نمیکنند، بلکه پیش آن خانوارها و بزرگسالانیاند که بهتر میتوانند نیازهایش را پاسخ دهند. در این بافت، معیار قضاوت دربارۀ والدین خانوادههای فراملی آن نیست که آیا قادر به حفظ صمیمیت عاطفی (چنانچه دربارۀ مادری فراملی فیلیپینیها دیدیم) هستند یا خیر؛ بلکه والدین مهاجری که پول میدهند نوعاً والدین خوب قلمداد میشوند و از نبودشان گله نمیکنند. آن والدین مهاجری که پول نمیدهند نوعاً بیتوجه و منشأ ناخرسندی محسوب میشوند. با این حال، کودکان نیز در کشمکشاند تا «حسابکتاب فرهنگی» خود را با بافت فراملی خانوادهشان وفق دهند چون کودک گاهی اوقات نمیداند چقدر از پولی که والدینش برای مراقب او فرستادهاند صرف حمایت از نیازهایش میشود و چه مقدارش را مراقب برای خود برمیدارد یا به دیگران میدهد. هنگامی که مراقبت به دو جزءِ مراقبت روزمره و مراقبت مالی/مادی تفکیک میشود، روابط، انتظارات و تعهدات خانوادگی پیچیدهتر میشوند. در برخی موارد، مراقبان کودک منبع سرخوردگی و تنشهای روزمره میشوند، اما جایگاهی ایدهآل به والدین مهاجر داده میشود چون فاصلهای امن از مسائل انضباطی و مدیریتی زندگی روزمره دارند.
مراقبتگری دریچهای به روی امور بینالاذهانی عاطفی میگشاید که در بطن همۀ روابط (بهویژه روابط میان خانواده و دوستان شبهخویشاوند) قرار دارند. هنگام مطالعۀ خانوادههای فراملی، این مفهوم معرفتشناختی که میگوید «خود» از طریق روابط بینالاذهانی (گفتوگو و فعالیت مشترک) خلق میشود، در بافت خانوادههایی محک میخورد که اعضایشان «دور از هم اما با هم» زندگی میکنند. پارادایم تحرکپذیری یک چالش محوری دارد: در بافت فراملی، چطور میتوان وابستگیهای متقابلی که مشخصۀ روابط مراقبتگرانه هستند را شناسایی کرد؟ بدین منظور، مفهوم همجواری مجازی و سایر شکلهای آن (نیابتی، متصوّر، «نرم»، «سخت») چهارچوبهایی در اختیارمان میگذارند تا بررسی کنیم که چگونه حس «پیش هم بودن» (از جمله نقش ویژۀ دیدارها، پول دادنها و ارتباطگیریها) توسط افراد حفظ میشود. پس پرسشی پیش میآید: این رویههایی که روزبهروز مرسومتر میشوند، این رخنه در تحرّکپذیری و غلبه بر فاصله، چه دلالتهایی در تدوین و توسعۀ نظریههای مربوط به زندگی خانوادگی دارند؟ اکنون روشنتر میبینیم این فرض که همجواری فیزیکی و «پیش هم بودن» سنگبنای روابط مراقبتگرانۀ خانوادگی است، چندان هم پایۀ محکمی ندارد. با این حال پرسشی در میان است: آن شکلهای بدهبستان که در بافتهای فراملی وجود دارند، چقدر میتوانند به خانواده به مثابۀ «یک پدیدۀ محلی» نزدیک شده یا جانشیناش شوند؟ در پرداختن به این مسائل است که تنوع رویهها، انتظارات و تعهدات خانوادگی در هر دو دستۀ روابط فراملی و محلی، بیشتر به چشم میآیند.
خانوادههای فراملی: دلالتها و پیامدهای سیاستگذاری
در این بخش، به چهارمین و آخرین چالش فراروی تحلیل شکلهای فراملی خانوادهها میپردازیم. این چالش، به یک پرسش کاربردی مربوط است: ساختارهای حاکم بر ملت-دولتها چطور میتوانند نیازهای خانوادههایی را برآورده کنند که وَرای مرزها امتداد یافتهاند؟ پیش از بررسی این مسائل کلیدی، باید پذیرفت که سیاستهای دولتی (بهویژه سیاستهای مهاجرتی) گاه مسبّب شکلگیری خانوادههای فراملی بودهاند. به هنگام مهاجرت، این «انتخاب» بسیاری از مهاجران نیست که اعضای خانواده را در مملکت خود جا بگذارند، بلکه مجبور به این کارند چون سیاستهای مهاجرتی موانعی سر راه مهاجرت دستهجمعی خانوادهها میگذارند. این بهویژه در مواردی صادق است که مهاجران از «جنوب جهان» به مناطق اصلی پذیرای کارگران مهاجر (از جمله بخشهای عمدهای از اروپا، تمام آمریکای شمالی و اقیانوسیه، و قسمتهایی از آسیا و خاورمیانه) میروند. سیاستهای مهاجرتی درون و مابین هریک از این مناطق تفاوتهای زیادی دارد، ولی روند مشترک همۀ آنها به سوی مدیریت و کنترل سختگیرانهتر جریان مهاجران است. انگیزههای این کشورها برای وضع چنین سیاستهایی نیز متفاوتاند، ولی در زمرۀ این انگیزهها میتوان به این موارد اشاره کرد: میل به محدودسازی امکان مهاجرت به کسانی که فایدۀ اقتصادی دارند، و در همین راستا میل به پیشگیری از «وابستگی مهاجران به اعانههای دولتهای رفاه»، و میل به محدودسازی اقامت درازمدت مهاجران بهویژه آن گروههایی که فرآیند ادغام یا همسانسازیشان به خاطر تفاوتهای مذهبی یا «فرهنگی» دشوار است. در نتیجه، کشورها شاید اجازۀ ورود به کارگری بدهند که برای نیازهای اقتصادی کشورشان قابل استفاده است، اما به (همۀ) وابستگان او اجازۀ ورود ندهند یا شرایط سختگیرانهای برای ورودشان تحمیل کنند که کارگران مهاجر از پس برآورده کردنشان برنیایند. در چنین مواردی، مهاجران و خانوادههایشان چارهای ندارند جز آنکه جدا از هم زندگی کنند.
برای خانوادههایی که مرزها میانشان جدایی انداختهاند، یک مسألۀ کلیدی این است که سیاستگذاریها آیا (و چگونه) تسهیلگر یا مانع مبادلۀ مراقبت و حمایت میان ایشان میشوند؟ ادعا میشود فرآیندهایی مانند جهانیسازی، با مختل کردن دستگاه دولت-ملت، «آن را وارد نظام جدیدی از حکمرانی، بُرون و درون ملت، کردهاند» (کلارک، ۲۰۰۵، ص. ۴۰۸)؛ اما این ادعا، پرسشی نسبتاً جدید و چالشبرانگیز برای سیاستگذارانی است که اساساً همچنان در عرصۀ سیاستگذاری اجتماعی فعالاند، یعنی عرصهای که به مرزهای ملی محدود میشود و فرض میکند زندگی «بهنجار» خانوادگی نیز چنین است. بالداسار، بالداک و وایلدینگ (۲۰۰۷) از اولین کسانی بودند که در تبیین رویههای خانوادههای فراملی، بُعد سیاستگذاری هم قائل شدند که نقش میانجی را بازی میکرد: «یک دیالکتیک فراگیر از ظرفیت هریک از اعضای برای انجام مراقبت و فهم فرهنگمحورشان از تعهد ارائۀ مراقبت، همچنین روابط خویشاوندی خاص و التزامات مذاکرهشدۀ خانوادگی که میان افراد هر شبکۀ خاص خانوادگی مشترک است» (ص. ۲۰۴). پژوهشهای بعدی سعی کردهاند با شناساییِ اولاً منابع لازم برای مراقبتگری فراملی و ثانیاً نهادهایی که تأمینگر بخشی از این منابعاند، آن «ظرفیت» را شفاف کنند.
مرلا و بالداسار (۲۰۱۱) شش منبع به هم مرتبط را شناسایی کردهاند که برای زیربنای مراقبتگری فراملی لازماند. اول، تحرکپذیری به معنای توانایی سفر برای دادن و ستاندن مراقب. دوم، ارتباطگری به معنای توانایی ارتباط از دور و ارسال اقلام به ماورای مرزها، که توانایی فیزیکی ارتباط را هم شامل میشود. سوم، رابطههای اجتماعی به معنای دسترسی به یک شبکۀ اجتماعی از حمایت متقابل در کشورهای مبدأ و مقصد، که میتواند نمایندۀ یک منبع تمامعیار برای مبادلۀ اطلاعات پیرامون سفر و اقامت باشد و میتواند حمایت مالی و عملی در اختیار مراقبتکنندگان و مراقبتشوندگان قرار دهد. چهارم، اختصاص زمان، یعنی امکان وقت گذاشتن برای مبادلۀ مراقبت. پنجم، آموزش و دانش، یعنی امکان یادگیری نحوۀ استفاده از فناوریهای ارتباطی و یادگیری زبان محلی. (این عنصر میتواند به معنای آن هم باشد که صلاحیتهای فرد به رسمیت شناخته شوند، که دسترسی وی به کار مزدبگیر را تسهیل کرده و لذا تأثیر غیرمستقیم بر توانایی وی جهت مبادلۀ مراقبت دارد.) و در نهایت، کار مزدبگیر به معنای دسترسی به یک موقعیت شغلی رضایتبخش، یا بهرهمندی از مزایای کافی در صورت بیکاری، تا فرد منابع کافی برای سرمایهگذاری در مراقبتگری داشته باشد. پس از آن، کیلکی و مرلا (۲۰۱۳) یک منبع هفتم نیز به این فهرست افزودند: مسکن مناسب، که برای جاگیری خانوادههای مهاجر لازم است و ممکن است پیشنیاز قانونی برای بههمپیوستن خانواده [از طریق مهاجرت مابقی اعضای] باشد. علاوه بر این، مسکن مناسب برای آن دسته از اعضای خانواده که جهت ارائه یا دریافت مراقبتِ بیفاصله سفر میکنند نیز اهمیت دارد، چون مسائلی مانند کمبود فضا یا فقدان حریم خصوصی میتواند یک عامل تنشآفرین بین مهمانان و میزبانان باشد. مسکن مناسب (از جمله مراقبت نهادی مناسب) برای مراقبتشوندگانی که در کشور خود میمانند نیز ضروری است.
ماجراهای آلبرتو، ماریا و استلا که در ابتدای فصل مطرح شد، ارتباط تمامی این هفت منبع با نحوۀ مراقبتگری فراملی خانوادهها را نشان میدهند. آنچه در آن روایتها کمتر به چشم میآمد، مجموعۀ ترتیبات نهادی در هر دو جامعۀ مبدأ و مهاجرپذیر است که در تحقق این منابع نقش دارند. اینجا، پژوهش کیلکی و مرلا (۲۰۱۳) میتواند آموزنده باشد. نقطۀ عزیمت آنها، اصل مفصلبندیشده در مفهوم «گردش مراقبت» (بالداسار و مرلا، ۲۰۱۳) است که پیشتر دربارهاش بحث کردیم: اینکه خانوادههای فراملی درگیر هر دو گونه رویههای مراقبتگری بیفاصله و فراملی میشوند، جریانهای مراقبت چندجهته هستند، و روابط مراقبت چندنسلیاند. آنها با تدوین مفهوم «فراملیگرایی موضعی»۲۰و بهرهگیری از نظریۀ «رژیم» استدلال میکنند که جایگاه مهاجران و خویشاوندانشان در نظامهای مهاجرت، رفاه، مراقبت جنسیتی و اوقات کار در جوامع مبدأ و مقصد بر ظرفیت مراقبتگری فراملی آنها اثر میگذارد. منظور آنها از «نظام مهاجرت» عبارت است از «سیاستهای مهاجرتی، یعنی قوانین ورود به یک کشور (سهمیهها و ترتیبات خاص)، جاگیری و کسب تابعیت، و همچنین حقوق شغلی، اجتماعی، سیاسی و مدنی» (ویلیامز، ۲۰۱۰، ص. ۳۹۰) که فرهنگهای مهاجرت در جوامع مبدأ و مقصد را هم شامل میشود. نظام رفاه یعنی پیکربندی حفاظتهای اجتماعی موجود برای کارگران (اسپینگاندرسن، ۱۹۹۰). نظام مراقبت جنسیتی یعنی تعیین فرد مسؤول مراقبت، ماهیت حمایت دولتی از مراقبتهای غیرخانوادگی، و مفاد قوانین حاکم بر مرخصی برای مراقبت (ویلیامز، ۲۰۱۰)، و همچنین گفتمانهای غالب ملی و محلی («فرهنگهای مراقبت») که عناصر تشکیلدهندۀ مراقبت مناسب را تعریف میکنند (ویلیامز و گاواناس، ۲۰۰۸)، و انتظارات و بُروندادهای حاصل از ترتیبات نظام مراقبت در حوزۀ برابری جنسیتی (فاو-افینگر، ۲۰۰۰). و بالاخره نظام اوقات کار یعنی مجموعۀ مقررات قانونی، داوطلبانه و متعارفی که بر رویۀ اوقات کار اثر میگذارند (روبری، اسمیت و فاگان، ۱۹۹۸). همچنین کیلکی و مرلا (۲۰۱۳) اشاره میکنند که سیاستهای مربوط به مقررات نقلوانتقال برونمرزی (از جمله موجود و بهصرفه بودن این خدمات) و کیفیت و دسترسپذیری زیرساختهای ارتباطی (خصوصاً تلفن و اینترنت) نیز اهمیت دارند.
نتیجهگیری و جهتگیری پژوهشهای آتی
مفهومسازی از خانوادههای فراملی به مثابۀ یک شکل روبهرشد از خانواده، ضرورت یافته است. بدین منظور باید تعاریف و درکمان از رویهها و فرآیندهای خانوادگی و عوامل مؤثر بر آنها را بازنگری کرده و بسط بدهیم. دیگر نمیتوان خانوارها را ثابت در یک مکان، ایستا و یکجانشین فهمید، بلکه خانوارها بالقوه میتوانند در طول مکان و زمان امتداد یابند. به منظور بررسی شیوۀ پیوند خانوارهای محلی و اعضایشان با حوزههای اجتماعی و شبکههای ارتباطی فراملی و همچنین گردش جهانی کار، کالاها و خدمات، باید نقشۀ بازتولید اجتماعی در سراسر دنیا را ترسیم کرد. سیاستهای حاکم بر رفاه خانوادهها که چنین محکم در قاب مفاهیم ملی گرفتار آمدهاند نیز باید منعطفتر شده و بسط داده شوند تا با شیوۀ روبهرشد زندگی خانوادهها و اعضایشان ورای مرزهای ملی تطابق یابند. در ارائۀ خدمات باید فهم و آگاهی نوینی از آن نابرابریهای محلی، فراملی و جهانی داشت که مانع توانایی اعضای خانواده در حفظ روابط خانوادگی از دور میشوند. باید آیندهای را تصور کنیم: که پزشکان و پرستاران متخصص در امور سالخوردگان مرتباً قرار جلسات اسکایپی یا تلفنی با فرزندان بزرگسالان بیمارانشان را میگذارند که خارج زندگی میکنند؛ که تصویر مادر خوب شامل مادران جدا از فرزندانشان هم میشود؛ که مفهوم بچهداری خوب شامل مراقبتگریِ خویشاوندان گسترده و دوستان نزدیک هم میشود؛ که معلمان مدارس آمادۀ هماهنگی مستقیم با والدین ساکن در کشورهای دیگر هستند؛ که ویزاهای ورود و خروج، پوشش خدمات پایۀ بهداشت و سلامت، و مرخصی از کار فراهم است تا اعضای خانواده بتوانند بدهبستان مراقبت لازم را با دیگر اعضای خانواده در سراسر دنیا داشته باشند. برای حمایت از این تغییرات، باید درکمان از معانی، رویههای عملی و موانع مرتبط با خانوادهداری در بستر تحرکپذیری روزافزون و فاصلۀ جغرافیایی فزاینده را بیش از پیش توسعه دهیم. شکلهای خانوادههای فراملی به اندازۀ خانوادههای همجوار متنوعاند و این تنوع نیز باید بهتر منعکس شود. بدین منظور باید نه تنها دامنۀ گستردۀ خانوادههای فراملی (از لحاظ پیشینۀ اجتماعی-اقتصادی، جنسیت، قومیت، سن و...) را کاوید، بلکه شکلهای امروزی خانواده (از قبیل خانوادههای نوساخته۲۱، و خانوادههای گزینشی مانند رابطههای همجنسگرایانه و دوستانی که همچون خانوادهاند) را نیز به رسمیت شناخت.
پینوشتها:
[۱] Companion to the Sociology of Families
[۲] Circulation
[۳] Copresent
[۴] Exchange of care
[۵] Reciprocity
[۶] Portability of Care
[۷] Sedentarism
[۸] Microcosm
[۹] Assimilation
[۱۰] Transnationalism from Below
[۱۱] Global Householding
[۱۲] Cape Verde: درهای در جزیرۀ سانتو آنتائو در اقیانوس اطلس که تقریباً ۵۷۰کیلومتر از ساحل قارۀ آفریقا فاصله دارد.
[۱۳] Methodological Nationalism
[۱۴] Family Practices
[۱۵] Configurational Approach
[۱۶] Care Circulation Framework
[۱۷] Methodological Materialism
[۱۸] Virtual Age
[۱۹] Webcam
[۲۰] Situated Transnationalism
[۲۱] Recomposed Family: خانوادهای متشکل از یک زوج بزرگسال (خواه رسماً ازدواج کرده باشند یا نه) و حداقل یک فرزند از وصلت سابق یکی از آن بزرگسالان.
منبع: آینده نگرَ