ای خاکِ رنگ گرفته به خون شهید مان
از دستِ لعن شمــر... و گناهِ یزید مان
از انجماد سرد زمستان درین بهار
لرزد هـمیشـــه قامت شمشاد و بید مان
هر جای روح مفسد شیطان ظهور کرد
با خود رفیق و همره دین برگزید مان
محشر به پا شد از نفس و روح عاشقان
نشنید دادرس ... تو گویی ندید مان
گفتیم: ـ بنده ایم و تو را سجده میکنیم
اما به امـــر سنت دیرین... درید مان
با دست دشمنانی که خونخوار و زنده اند
در زیر خاک ... کـــرد چنیَن ناپدید مان
گُم گشت هـــر چه بود به گنجینه داشتیم
لعنت به این خــزانه وبر این کلید مان
نعمت الله ترکانی!َ