افغان موج   
FacebookTwitterDiggDeliciousGoogle BookmarksRedditLinkedinRSS Feed

يکشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۴- ۰۹ اوت ۲۰۱۵
مجيد سيادت
 در فاصله کمتر از يک هفته پس از امضای توافق هسته ای ،اين توافق مورد تاييد اتحاديه اروپا و شورای امنيت سازمان ملل نيز قرار گرفت. اين توافق، به نوبه خود، در کفه صلح منطقه مفيد و موثر خواهد بود ولی اين توافق تنها به يکی از عوامل جنگ می پردازد و عوامل ديگر همچنان عمل می کنند. خاورميانه همچنان در شرايط بحرانی و جنگی قرار دارد و هنوز تا استقرار صلح بر سرتا سر خاورميانه ر اه درازی در پيش داريم. در ذيل می خواهم اين عوامل را بر شمارم.
در سالهای اخير،خاورميانه به جنگهای هر روزه بيشتر و خانمان براندازتری گرفتار شده است. در شرق ما جنگهای افغانستان و پاکستان ادامه دارند. هنوز معلوم نيست باقيمانده نيروهای امريکا در افغانستان با چه مشکلاتی روبرو خواهند بود ولی احتمال خروج اضطراری را نمی شود سرسری گرفت. در غرب ما عراق وسوريه، و در جنوب هم در يمن، جنگ داخلی (همراه تجاوزات سعودی) در جريان است. اگر جنگ داخلی سومالی، شرايط جنگی در مصر و ليبی و خونریزيهای گاهگاهی اسرائيل در غزه را هم به اين ليست اضافه کنيم تصوير دردناکی از واقعيت امروزی منطقه مان بدست می آوريم . خاورميانه به گداز داخته ای می ماند که شعله های آتش هر روزه از گوشه و کنار آن بر می خيزند.


ناظران سياسی انتظار دارند که پس از امضای قرارداد توافقنامه هسته ای بين ايران و امريکا دور جديدی از مسابقه تسليحاتی در خاورميانه براه بيافتد. در سال گذشته (2014) عربستان سعودی به تنهائی 80 ميليارد دلار مخارج نظامی داشت.


در طی دوران رياست جمهوری آقای اوباما، امريکا تا کنون شصت و چهار ميليارد دلار اسلحه به شيخ نشينهای حوزه خليج فارس فروخته است. درست پس از امضای توافقنامه هسته ای، وزير دفاع امريکا به خاورميانه سفر کرد و بيش از يک ميليارد دلار اسلحه جديد به عربستان و امارات فروخت. در همين اوان ايران هم به تقويت تسليحات خود ادامه می دهد.تا آخر سال 2015 روسيه سيستم ضد هوائی جديدی را به قيمت هشتصد مليون دلار به ايران تحويل می دهد. هم اکنون صحبت از هواپيماهای سوخوی بر ای نيروی هوائی ايران هم به گوش می رسد که قيمت آنها هنوز روشن نشده اند.

چه اتفاقی در خاورميانه افتاده است؟ آينده ما چيست؟ آسيبها و فرصتهای محتمل کدامند؟ با در نظر گرفتن همه اين سئوالات است که بالنهايه سياست بهتر، يا کمتربدتر تعيين می شوند.


اگر پنجاه سال بعد به وقايع و تحولات کنونی خاورميانه نگاه کنند مهمترين نکته چشم گير چه خواهد بود؟ فکر می کنم خواهند گفت که نظم خاورميانه و توازن قوای موجود آن به هم خورده است. دو عامل در اين بی ثباتی نقش دارند. ازيک طرف امريکا که نقش قدرت اصلی را در منطقه بازی می کرد در يک روند کاهش مداخله در امور داخلی خاورميانه قرار گرفته و از طرف ديگر بحران اجتماعی مردم خاورميانه، ثبات حکومتهای ديکتاتورو دور از مردم را مورد سئوال قرار داده است. بدين ترتيب توازن قوائی که در خاورميانه حاکم بود به هم ريخته است. توازن قوای اجتماعی و سياسی خاورميانه (نه توازن قوای نظامی) از هم پاشيده شده است.

پس از جنگ جهانی اول نقشه کنونی خاورميانه بر مبنای توازن قدرت پيروزمندان آن روزها ترسيم شد. مرزهائی مصنوعی به خاورميانه تحميل شدند که تنها به اعتبار پشتيبانی قدرتهای بزرگ قابل ادامه دادن بودند. در اين "نظم" خاورميانه جائی برای اراده مردم خاورميانه نبود. تا زمانی که قدرتهای بزرگ می توانستند به غارت منابع طبيعی خاورميانه ادامه دهند حکومتهای فاسد و عقب مانده موجود هم ادامه حيات می دادند. مهم نبود که مردم چه می گويند. اگر مردم اعتراض می کردند قدرتهای بزرگ و همدستان محلی آنها با کودتا به سرکوب اعتراض می پرداختند.


اين نظم به هم خورده است. امروز مردم در سرتاسر خاورميانه می خواهند اراده خود را تحميل کنند. ضعفها و نقائص مردم، مر دمی که هرگز با مفاهيم امروزی دموکراسی آشنا نشده بودند، بايد قابل انتظار باشند. مردم، مخصوصا محرومترين اقشار جامعه، اراده و آرزوی خود را به خامترين و خشنترين شکل ممکن بروز می دهند. بعضی ها می خواهند يهوديان اسرائيل را به دريا بريزند، سنی ها کشتن شيعيان و شيعيان کشتن سنی ها را حلال می دانند. داعش از دل اين وضعيت بيرون می زند. تعادل جديد خاورميانه از درون خون و آتش اين آزمون و خطاها سر بر می آورد. تجربه مشخص خود مردم ، همپای کار روشنفکران و تبليغ سياسی می توانند اين دوره درد و خون را کوتاه کنند.


استراتژی امريکا- امريکا دريک فرايند تخليه و کناره گيری از خاورميانه حرکت می کند.


پس از جنگ جهانی دوم امريکا به مثابه قدرت اصلی در خاورميانه سر بر آورد. امريکا موفق شد که نظم مورد تمايل خود را به خاورميانه تحميل کند. با هر ديکتاتوری که حاضر شد حرف امريکا را قبول کند دست يکی کرد و هر رهبری را که مزاحمت ايجاد کرد با کودتا و زور از قدرت پائين کشيد. منابع انرژی خاورميانه برای آنها از اهميت استراتژيک برخوردار بود و توجه خاص امريکا به همين اهميت استراتژيک مربوط بود.


در سالهای بلافاصله پس از فروپاشی اتحاد شوروی، دخالت امريکا در خاورميانه به اوج رسيد. دخالت مستقيم در خاورميانه به سالهای رياست جمهوری جورج بوش (پسر) بر می گردد. در اين سالها امريکا به دخالت مستقيم نظامی در خاورميانه دست يازيد. می گفتند "دموکراسی" را در خاورميانه به راه می اندازند. در واقع می خواستند نظم کامل امريکائی را در منطقه ما برقرار کنند. برای مردم خاورميانه و مخصوصا افغانها و عراقی هائی که مورد تجاوز قرار گرفته بودند، اين سياست به فجايع دردناکی انجاميدند ولی اين سياست موفق به سرکوب مردم و تثبيت حاکميت محلی وابسته به امريکا نشد.ثبات امريکائی منطقه همچون پری فريبکار و وسوسه انداز، همانطور دور از دست باقی ماند.


شايد بيش از دو تريليون دلار خرج کردند و چندين هزار امريکائی هم کشته شدند ولی نتايج مورد نظر امريکا باز هم دست نايافتنی باقی ماندند. در داخل امريکا احساسی شبيه احساس امريکائيها – پس از شکست ويتنام - به وجود امد. با تمام اينها اهميت استراتژيک خاورميانه بيش از آن بود که امريکا از دخالت مستقيم (به خاطر اين شکستها) دست بردارد. اما تحولات بزرگ بين المللی و ازدست رفتن تدريجی برتری بلامنازع امريکا در جهان، سياست جديدی را طلب کرد که مجبور بودند و شدند ، سياست تخليه تدريجی خاورميانه را پيش بگيرند.

در بيست سال گذشته روشن بوده که چين با سرعتی تقريبا بی سابقه از نظر صنعتی و اقتصادی قدرت می گيرد.صندوق بين المللی پول در دسامبر 2014 اعلام کرد که توليد ناخالص چين 17.6 تريليون دلار (امريکا 17.4 تريليون) شده و بنابراين چين هم اکنون بزرگترين قدرت اقتصادی دنياست(1). بر کسی پوشيده نمانده که اين پيشرفتهای صنعتی و اقتصادی بالاخره به قدرت سياسی هم می انجامند. در دو قرن اخير بزرگترين معاملات بين المللی بين کشورهای ساحل اتلانتيک (اروپا و امريکا) انجام می گرفتند. اکنون اين شاخص اهميت و قدرت به کشورهای ساحل اقيانوس آرام ( امريکا، چين، ژاپن و روسيه) سفر کرده است. همپای رشد قدرت اقتصادی، چين برای برتری نظامی و سياسی هم می کوشد و نرم نرمک امريکا را در اين زمينه ها هم به چالش می کشد. صاحب نظران امور بين المللی در مورد اينکه چين به قدرت برتر بدل می شود بحثی ندارند گرچه که زمان آن را بعضی کوتاهتر و بعضی دورتر می بينند.


شايد بهترين زمينه قابل بررسی، رقابت نظامی امريکا و چين باشد . امريکائيها هنوز از برتری کامل برخوردارند ولی چين به دومين قدرت نظامی تبديل شده است. در سالهای اخير نشريات غربی هر روزه گزارشی از اين يا آن زمينه پيشرفت نظامی چين می دهند. اکنون موشکهای چينی ضد دريائی (دی – اف -21) با هدف گيری دقيق، فرصت مانوور ناوگان امريکا را کمتر کرده اند. هواپيماهای جنگی اخير ساخت چين با بهترين هواپيماهای امريکائی رقابت دارند.اينها در شرايطی اتفاق می افتند که به خاطر مشکلات اقتصادی، امريکا هر روزه بودجه نظامی را کمتر می کند. برطبق مصوبه کنگره امريکا که در 2011 اتخاذ شد امريکا بودجه نظامی خودرا يک تريليون دلار کمترکرده است.(4)


در همين مدت چين که ادعای مالکيت به دو مجمع الجزايردر حوزه اقيانوس آرام دارد دست به اقدامات تهاجمی جديدی برای اعمال ادعاهای خود زده است. در آخرين مورد از اين دست، چينی ها چندين صخره سر برآورده از آب (در مجمع الجزاير اسپارتلی) را به هم متصل کرده اند. آنها با به کاربردن ماشينهای لايروبی موفق شده اند با پرکردن فاصله چندين صخره، آنها رابه هم متصل کرده و در عمل يک جزيره تازه ساخته اند. در اين جزيره، چينی ها تا کنون يک لنگرگاه برای کشتی ها ويک باند فرودگاه به طول سه کيلومتر ساخته اند . بدين ترتيب آنها در عمل، مرزهای دريائی خود را بيش از هزار کيلومتر به جلو رانده اند. امريکائيها می گويند چين يک ناو هواپيمابر غير قابل غرق کردن تهيه ديده است. پنتاگون نگرانی جدی درمورد "ادعاهای بی پايه چينی ها" دارد و می گويد اين ادعاهای بی پايه "تمامی دريای جنوبی چين را بی ثبات کرده است". (4)


در ماه گذشته پنتاگون آخرين سند استراتژی ملی نظامی امريکا را منتشر کرده است (3) که در آن می گويد خطر جنگ مهم با يک کشور ديگر افزايش يافته است. اين سند "به روز" شده است تا بتواند بازتاب واقعيات جديد باشد. رئيس ستاد مشترک ارتش امريکا، ژنرال مارتين دمپسی در مقدمه اين سند نوشته است " برآشفتگی امنيتی جهان بطور جدی افزايش يافته است و اين در حالی است که بعضی جوانب برتری نسبی نظامی ما فرسايش يافته است". بالاخره اين سند می گويد " ازاين پس ايالت متحده ديگر ازگارانتی برتری تکنولوژيک بهره نمی برد".


اين نظر ژنرال دمپسی به يکی از مهمترين ابزارهای سياست امريکا اشاره دارد. دردوره پس از جنگ دوم، امريکا به برتری کامل نظامی خود تکيه می کرد. می گفتند آنچنان قويتر هستند که طرف مخالف جرات نمی کرده به جنگ با امريکا بپردازد. صرف نشان دادن برتری نظامی برای پيشبرد اهداف امريکا کافی بود. شايد بهترين و مهمترين نمونه اين مقوله رودرروئی امريکا و شوروی در سال 1961 باشد. در آن دوره شوروی در پی ساختن يک پايگاه موشکهای بالستيک در کوبا بود ولی امريکا نيروی دريائی خود را به محاصره کوبا فرستاد و اعلام کرد که تا برداشتن اين پايگاه به محاصره ادامه خواهد داد. درمقابل شوروی هم اعلام کرد که نيروی دريائی خود را برای شکستن محاصره می فرستد. بالا گرفتن اين تنلش می توانست به حنگ سوم جهانی بيانجامد ولی نيروی دريائی شوروی کوچکتر از آن بود که در نزديکی سواحل امريکا بتواند در يک جنگ متعارف (غير اتمی) بر دشمن امريکائی فائق آيد. اينچنين بود که شوروی کوتاه آمد و غائله پس از چند روز خاتمه يافت. امروزه امريکا در پی حفظ همين نوع برتری در سواحل چين است.


درمورد چالش نظامی چين، آقای فريد زکريا – کارشناس شبکه سی- ان- ان و مدير مجله تايم - معتقد است که نبايد ديگر نگران تهديدهای نظامی روسيه باشيم چرا که روسيه يک قدرت در حال نزول است و اقتصادش فقط 3.4% توليد ناخالص جهانی را نمايندگی می کند در حالی که توليد ناخالص ملی چين" تقريبا 16% است و در حال افزايش، در حال حاضر چهار برابر اقتصاد ژاپن و پنج برابر اقتصاد آلمان"(2)


باتوجه به مسائل فوق بهتر می توان مشکلات سياست امريَکا را دريافت. در چنين شرايطی واضح است که توجه اصلی امريکا بايد متوجه رقيب چينی باشد. اين مقوله ايست که در دوران رياست جمهوری اوباما تحت عنوان "آسيا محور" (نگاه به آسيا) مطرح شده است. امريکا ديگر از توان بين المللی سالهای پس از جنگ دوم برخوردار نيست. درآن دوره، زمانی که اقتصاد امريکا تقريبا نصف توليد ناخالص تمامی دنيا را در اختيار داشت، استراتژی نظامی امريکا بر مبنای "جنگهای دو و نيم" طراحی می شد. به عبارت ديگر می گفتند بايد توان شرکت در دو جنگ تمام عيار و يک جنگ کوچک محلی را برای خود حفظ کنند. اما در سالهای اوليه قرن بيست و يکم امريکا ديگر آن فرصت را ندارد. در اين سالها امريکا با کسری بودجه روبرو بوده و در مقابل، رقيب اصليش هر ساله بودجه بيشتری برای مخارج نظامی (وديگر زير ساختهای بين المللی مورد نياز قدرت دست اول) به کار می گيرد. در بيست سال گذشته توجه اصلی امريکا به خاورميانه معطوف بوده ودر همين دوره، چين، آرام آرام و همراه صبر و متانت و دورانديشی، زمينه های خيزبرداشتن بعدی را فراهم می کرده است. حالا ، برای مقابله با چين به دو محور فکر می کنند. يکی بيشتر کردن قدرت مقابله محلی است. به همين دليل امريکا اصرار دارد که ژاپن از موضع درون نگر شصت ساله اخير بيرون بيايد (در روزهای نوشتن اين سطور پارلمان ژاپن قانونی را تصويب کرد که برای اولين بار بعد از جنگ جهانی دوم به ارتش ژاپن اجازه شرکت در جنگ در خارج از مرزهای اين کشور می دهد) و در همان حال امريکا فرصتهای بيشتری برای رشد صنعتی و اقتصادی هندوستان و ويتنام به وجود می آورد و اميدوارند بتوانند قدرتهای رقيب و تازه نفسی در همسايگی چين فراهم آورند. از طرف ديگر، باقيمانده امکانات موجودامريکا را برای مقابله مستقيم با چين فراهم می آورند و در اين زمينه است که به برپاکردن بزرگترين و پرخرج ترين پايگاه دريائی جهان در سواحل بورنئو پرداخته اند.


استراتژی تخليه خاورميانه در واقع روی ديگر سکه نگاه به آسيا ، سياست" آسيا محور" است. اوباما می گويد اين همه نيروی نظامی و مالی را در باتلاق عراق و افغانستان از دست داديم در حالی که می بايد برای جلوگير از رشد تهديد آميز چين فکری می کرديم. او مخالف جنگ نيست (همچنانکه استفاده از هواپيماهای بدون خلبان در عراق،افغانستان، يمن، سومالی و بسياری کشورهای ديگر نشان می دهند) بلکه مخالف جنگی است که امريکا را از کاربرد حداکثر امکانات امريکا در رقابت با چين محروم می کند. همچنانکه خواهيم ديد اين سياست امريکا، او را با مشکلات و دردسرهای نوينی در خاورميانه روبرو می کند.


بهارعرب – جنبشی که به بهار عرب مشهور شد از تونس شروع شد وسپس به ليبی ، يمن، مصر و سوريه کشيده شد. اين جنبش که با الهام از جنبش سبز ايران به راه افتاده بود توانست در مدت کوتاهی پايه های بسياری از حکومتهای عربی را به لرزه درآورد. البته غرب و کشورهای مرتجع منطقه در حرکت آزادی خواهانه سوريه و ليبی دخالت کردند و نتايج فاجعه آميز اين دخالتها برای ساليان دراز ادامه خواهند يافت. در مصر، عليرغم پيشرفتهای اوليه، ارتش مصر به کودتا متوسل شد و پس از آن با برخوردی وحشيانه با هر گونه حرکت مردمی درافتاده است. ولی ارتشيان مصری نمی توانند اين جنبش را سرکوب نمايند و هم اکنون – در فاصله زمانی دو سال پس از کودتا – مصر را به ورطه جنگ داخلی کشانده اند. نمی شود گفت جنبش آزادی خواهانه عرب شکست خورده، بلکه اين جنبش از اولين آزمايشها عبور کرده است. بهار عربی نمرده است. همچنانکه از اخبار مختلف به گوش می رسد مردم عرب هنوز هم می گويند زنده باد بهار عرب.


پس از استقلال از امپراطوری عثمانی، مردم کوچه و بازار عرب کمتر در فعاليتهای سياسی شرکت می کردند. در تمام صد و اندی سال، ما شاهد چند کودتا هستيم که توسط نخبگان ( عمدتا کادرهای نظامی )انجام گرفتند (جمال عبدالناصر در مصر، معمر قذافی در ليبی و کريم عبدالقاسم در عراق) . جنبش ازادی بخش الجزاير هم بسرعت به يکی از همين حکومتهای کودتائی نخبگان و دور از مردم تبديل شد. برای مدتی ناسيوناليسم عرب (ملی کردن کانال سوئز) و سپس حزب بعث (ترکيبی از ناسيوناليسم به همراه تعبيررهبری بعث از سوسياليسم ) به اقشار باريکی از نخبگان جامعه دست پيدا کرد. ولی هيچ کدام جنبَش توده ای و حرکت عميق اجتماعی را با خود نياوردند. تنها زمينه ای که توده گير بود،خشم، نفرت و مبارزه با اسرائيل بود. در اين مورد هم شکستهای پياپی، ناکارامدی حکومتهای فاسد عرب را عيان می کردند و هر چند مردم عرب را نسبت به رهبران سياسی خود خشمناک می کردند ولی بيش از آن به سرخوردگی انجاميده و در نتيجه، آنها تحرک جدی ای از خود بروز نمی دادند. هيچ رهبر عربی که آلترناتيو جذابی داشته باشد پيدا نشد ( و هنوز هم فقدانش مشهود است).

اينها تفاوت اصلی اين وقايع با وقايع "بهار عربی" بود. در بهار عربی – برای اولين بار- توده وسيع اعراب خواهان مشارکت در امور اجتماعی شدند. تحرک سياسی در لايه نازک نخبگان باقی نماند و به عمق جامعه سرايت کرد.

از اين زاويه، می توان تفاوت القلعده و داعش را نيز توضيح داد. اين دو تشکل هر دو سلفی افراطی هستند و قرائت غير انسانی واحدی از اسلام و وظايف خود دارند. هر دو نفرتی کور از "قدرتمندان" محلی و جهانی دارند و اين نفرت را بصورت خشونت کور نشان می دهند. تفاوت آنها در اينست که القاعده در سطح مبارزه نخبگان باقی ماند. مردم کوچه و بازار تنها شاهدعمليات چشمگير القاعده بودند ولی خودشان در اين مبارزه درگير نبودند.درست برعکس، داعش دهها هزار جوان خشمگين و آماده شهادت را به ميدان آورد. اين جوانان ديگر ناظر نبودند بلکه خودشان در ترسيم آينده شريک شدند.به اين ترتيب القاعده دوران قبل و داعش دوران بعد از بهار عرب را نشان می دهند .


بدين ترتيب دو مسئله، يکی برنامه تخليه تدريجی خاورميانه از طرف امريکا و ديگری تحرک بيشتر جهان عرب ، در چند ساله اخير همپای هم به جلو رفته اند. شايد اگر فقط يکی از اين دو عامل به تنهائی اتفاق می افتاد بعيد نبود که به جائی نرسد. ولی به هم برآمدن اين دو عامل باعث تحولاتی شد که خاورميانه در حال حاضر گرفتار آنهاست. از به هم برآمدن دو عامل فوق پديده جديدی در حاورميانه ظهور کرد. اين پديده ، سياست مستقل ( بهتر است بگوئيم متمردانه) شيخ نشينها در قبال سياستهای امريکا بود. آنها مستقلا دست به عمل زدند ولی اين استقلال در جهت منافع مردم و يا لااقل در مقابله با اسرائيل نبود. مشخصه اين پديده، سياستهائی بودند که عليرغم برنامه های کاخ سفيد طراحی شده و پياده می شدند.


آنها نگران رشد فعاليت مردم کشور خود بودند (مخصوصا عربستان ولی بحرين و کويت هم درگير شدند) و در عين حال ادامه حيات جمهوری اسلامی ايران ( حياتی متمردانه نسبت به امريکا) را می ديدند. آنها مايل بودند که امريکا به ايران حمله کند و (به تعبير عربستان سعودی) سر اين مار را بکوبد. فقدان اين نوع سياست مداخله گرانه امريکا باعث نگرانی آنها بود و بالاخره خودشان به حرکت مستقل دست يازيدند. در تمام سالهای جنگ افغانستان با شوروی سابق، مخارج "مجاهدين" از کيسه شيخهای عرب پرداخت می شد و اين نوع پشتيبانی مالی هرگز قطع نشد ( ملک سلمان – پادشاه کنونی عربستان – شخصا يکی از پول جمع کن ها برای القاعده بود) ولی اين فعاليتها تا همين اواخر جنبه غير رسمی، غير دولتی داشت. اين برخورد مطيعانه و محتاطانه شيوخ در چهار سال پيش در سوريه به کنار گذاشته شد. اينکه القاعده و بعدها داعش، به عنوان تروريست و دشمن امريکا شناخته می شوند در اين برنام شيوخ ناديده گرفته می شد و می شود.


بدين ترتيب شيخ نشينهای خليج فارس جنگ سنی و شيعه را به راه انداختند. البته وجود جمهوری اسلامی ايران در اين مسئله نقش داشت. چمهوری اسلامی ای با حاکميت شيعه برپا شده بود و در ظرف سی سال گذشته دائما نفوذ خود را در منطقه افزايش داده بود. جمهوری اسلامی در تقويت آشکار حزب الله،تحت عنوان مبارزه با صهيونيسم دخالت داشت و سپس در سوريه مستقيما وارد معرکه ای شد که هنوز هم به پايان نرسيده و هنوز هم به کشتار سوری های بی گناه می انجامد.امروزه نفوذ ايران در عراق، سوريه و لبنان واضح تر از آنست که قابل انکار باشد. اين مسئله باعث نگرانی شيوخ عرب بود. آنها پرچم مبارزه فرقه ای را پوشش مناسبی برای روبروئی با مشکلات داخلی خود ديدند. تا زمانی که دين نقش برجسته ای در سياست ايران داشته باشد اين نگرانی و سوئ ظن نسبت به ايران هم وجود خواهد داشت. هر چقدر هم که ايران سياستی بطور کلی پراگماتيک و محتاطانه داشته باشد باز هم صرف وجود جمهوری اسلامی باعث تنش فرقه ای در منطقع خواهد بود.


در همين دوره، قدرت سياسی در عراق ازدست سنی ها بيرون آمده و به دست شيعيان افتاد. مهم نبود که امريکا عامل اين تحول بود و هيچ کاری به دخالت ايران نداشت. برای سنی های متعصب اين هم مايه تازه ای برای جنگ فرقه ای و توطئه ديگری بود که ازطرف ايران شيعه مذهب ،عليه اسلام سلفی به راه افتاده بود.

درزمان حاضر ما با واقعيت جنگ سنی وشيعه روبرو هستيم. جنگ سنی و شيعه ريشه های تاريخی و واقعی دارد ولی در اوائل قرن بيست و يکم جنگی کلا قابل احتراز بود.وجود ايران تحت سطيره شيعيان، احساسات جريحه دار شده سنی کوچه و بازار نسبت به قدرتيابی شيعيان در ايران و عراق، و حتی دسيسه های اسرائيل در دامن زدن به اين آتش، همه وهمه وجود دارند. ولی مهمترين و شاخص ترين علت اين پديده ، شيوخ شيخ نشينها هستند که از فرصت وجود ايران برای رد گم کردن استفاده می کنند. اينک، در اوائل قرن بيست و يکم ما شاهد جنگ فرقه ای هستيم.


آنها، هزاران نوه و نبيره عبدالعزيز سعود در عربستان و همتاهای آنها در ديگر شيخ نشينها، نگران بربادرفتن ثروتهای افسانه ای ای هستند که در اختيار دارند و نگرانند که درصورت رشد حرکت مردمی در کشورشان همه اين امتيازات را از دست خواهند داد. در زمان حمله عربستان به يمن، آقای اوباما به درستی گفت خطر در داخل خود کشورها نهفته است و رفع آن خطرهم با جنگ خارجی ميسر نمی شود.


اگر موضع ضد اسرائيلی شيوخ عرب قلابی بود، فقط برای حفظ ظاهر ژست می گرفتند، امروز هيچ عنصری از قلابی بودن در سياست جنگ فرقه ای آنها نيست. آنها با تمام وجود برای حفظ خود می کوشند و در اين راه اگر بهانه ای هم از آنها گرفته شود بهانه ديگری به پا می کنند. زمانی که مسئله اتمی ايران به پا شد همين شيوخ ادعا کردند که خطر بزرگی آنها را تهديد می کند و بنابراين آنها هم به ساختن سلاحهای اتمی می پردازند. ولی اين پرسش را مطرح نکردند که چرا دويست بمب اتمی حاضر و آماده اسرائيل را "خطر" نمی شناسند. منابع درز کرده "ويکی ليکس" نمونه های فراوانی از اين مشغله رهبران عرب عليه حمهوری اسلامی را بر ملا کرده است.

بدين ترتيب چندين بازيگر موثر در صحنه خاورميانه پيدا شدند که هرکدام آنها با بعضی و يا با تمامی ديگر بازيگران زاويه دارند. اين وضعيت سرنوشت خاورميانه را به کلاف سردرگمی بدل کرده است. پيدا کردن راه حل در هر موردی ، نيازمند قبول اهداف متضادی است که رسيدن به صلح را بسيار دشوار و پيچ در پيچ می کند. اضافه می کنم که در همين حال در شرق ايران هم جنگ داخلی افغانستان و جنگی در پاکستان در جريانند که پتانسيل فوق العاده ای در بر هم زدن همه معادلات کنونی را دارند و بايد در جای ديگر به آنها رسيدگی کرد.


در زير به سه نمونه اين کلاف سردرگم (عراق، سوريه و يمن) می پردازم، می خواهم سرتيتری از بازيگران و اهداف آنها را بر شمارم. باز هم اضافه می کنم که پس از تجاوز امريکا به عراق روشن شد که برداشتن حکومتهای جا افتاده در خاورميانه به خلائ قدرت می انجامد و در شرايط کنونی جوامع خاورميانه اين خلائ توسط عناصر افراطی مسلمان با خوانشی مشابه خوانش القاعده پر می شود ولی بازيگران صحنه از اين واقعه درس نگرفتند که نتيجه اش تراژدی سوريه بود. اما پس از سوريه حمله عربستان به يمن اتفاق افتاد. چرا در اين مورد و بعداز دو تجربه قبلی باز هم متوسل به جنگ شدند؟ هيچ راهی نداريم بجز اينکه بگوئيم ملک سلمان – آل سعود – دستپاچه شده اند و اين اقدامات از روی استيصال هستند.


عراق- دولت در دست جناحهای شيعه است که بر همين روال ارتش عراق را هم در اختيار دارد. تا دو سال پيش نيروهای امريکائی در عراق قدرت اصلی بودند ولی سپس تمامی واحدهای رزمی را بيرون کشيدند. پس از بالا گرفتن داعش و مخصوصا پس از تصرف موصل، ارتش امريکا به عراق بازگشت. تعداد ارتشی رسمی امريکائی بيش از چند هزار نيست ولی بيش از شش هزار نفر هم تحت عنوان کنتراتچی در عراق هستند (5) که مجموعه نيروی نظامی امريکا را به بالای ده هزار می رساند. نيروی هوائی امريکا در جنگ عليه داعش شرکت مستقيم دارد ولی تقريبا همه کارشناسان می گويند بدون حضور چکمه سربازان در روی زمين، حملات هوائی نمی توانند تاثير تعيين کننده داشته باشند.


در مقابل آنها نيروهای داعش هستند که بين بيست تا سی هزار تخمين زده می شوند. کادرهای نظامی و با تجربه ارتش صدام در اين صفوف نقش چشمگير دارند. سرمايه های مالی شيوخ پشتوانه مهمی به شمار می روند. با کمک شيوخ ،داعش توانسته حقوقهای بالائی برای سربازان و افسران خود پرداخت کند.


شيعيان عر اق هم حضور بسيار جدی دارند. اين نيروها از ارتش رسمی قويتر هستند. اين ميليشا توسط ايران تعليم ديده و مجهز شده اند. هر زمان که با شرکت آنان در جنگ موافقت شده، آنها توانسته اند نيروهای داعش را به عقب برانند ولی قبايل سنی، و شيوخ عرب نسبت به آنها بد بين هستند که کاربرد آنها را محدود می کند. ايران هم در صحنه حضور دارد. علاوه بر کمک به ميليشای شيعه، ايران به ارتش عراق هم کمک می کند منجمله تعدادی هواپيمای باقی مانده از صدام را به عراق بازگردانده اند. روشن است که امريکا و ايران در مورد حضور نيروهای ايرانی به تفاهم رسيده اند ولی معضلات ديپلماتيک هنوز هم همکاری ايران و امريکا را محدود می کند. با تمام اينها " در واشنگتن تفاهمی هر چند خموشانه وجود دارد که کمک ايران يکی از معدود چيزهائی است که ممکن است بدون نياز به سربازان زمينی امريکائی ، داعش را به عقب براند" (5)


پشمرگه های کرد هم در مقابله با داعش موفق بوده اند ولی همه اعراب، سنی و شيعه، از تسليح جديتر آنها نگرانند. به همين دليل پشمرگه ها عمدتا با سلاحهای سبک می جنگند در حالی که نيروهای داعش حداقل 2300 زره پوش ساخت امريکا را (غنيمت گرفته در موصل) در اختيار دارند.


بالاخره بايد از شرکت کردن ترکيه در اين صحنه ياد کرد. دولت ترکيه اخيرا قرار آتش بس با پی – ک –ک را کنار گذاشته و مناطق کردنشين را بمباران می کند. معلوم نيست اين اقدامات تا کجا و چه اندازه توسعه بيابند. تا همين اواخر تفاهم نا گفته ای بين دولت ترکيه و داعش وجود داشت که به نفع طرفين بود. داعش نفت می فروخت و ترکها اسلحه و نفرات را از طريق ترکيه برای داعش ارسال می کردند. دولت ترکيه هرگز به اين مسئله اقرار نکرده است و تمامی اين رابطه در هاله ای ازابهام پوشيده مانده است. حملات هواپيماهای ترک به پايگاههای پی –ک –ک در خاک عراق بايد برای سران کرد عراقی هم زنگ خطر را به صدا در آورده باشد. آنها به همکاری امريکائی ها (و اسرائيل) تکيه کرده اند ولی عواقب دراز مدت اين همکاری ناديده گرفته می شوند.

سياست امريکا هر روزه تکيه بيشتری بر "مهار دو جانبه" و يا چند جانبه دارد و نقطه ضعف اين سياست، تکيه بر نيروهائی است که دست آخر، تحت کنترل امريکا نيستند . اين شرايط فرصت حفظ سياست بلند مدت را از امريکا می گيرد و بسته به تحولات هر دوره می تواند به چرخش سياسی بيانجامد. بنابراين امريکا متحد قابل اطمينانی نخواهد بود و می تواند بر سر هر پيچ، اگر قافيه تنگ بيايد، متحدين گذشته را فراموش کند.


سوريه – در يک طرف صحنه، نيروهای خواهان حفظ قدرت کنونی هستند. علاوه بر نيروی نظامی ارتش سوريه، نيروهای نظامی حزب الله لبنان، سپاه قدس و بخشی از ميليشيای شيعی عراق هم از آنها پشتيبانی می کنند. علاوه بر آنها، روسيه و چين هم پشتيبانی سياسی ، مالی و تسليحاتی می دهند. در چند ماهه اخير نيروهای دولتی در تحت فشار بوده و بخشی از مواضع خود را از دست داده اند (عليرغم بمبارانهای بی رحمانه) ولی ناظران سياسی انتظار ندارند که رژيم اسد سقوط کند.


صفوف طرف مقابل بسيار آشفته است ولی بازتاب وجود نيروهای مختلف و اهداف متضاد است. چهار سال پيش، در هنگامه مبارزات آزادی خواهانه مردم سوريه، دول غربی و همدستان شيخ نشين آنها با بی تابی خواستار تغيير رژيم در سوريه بودند. چندين کنفرانس پر سر و صدا از"دوستان سوريه" تشکيل دادند و دوبار هم با هياهوی فراوان جبهه واحدی از مخالفين رژيم اسد به راه انداختند و حتی دولت در تبعيد را به راه انداختند ولی هيچ کدام از اين شگردها به جائی نرسيدند. در سوريه دوگروه نسبتا منسجم شکل گرفتند که يکی داعش و ديگری جبهت النصره وابسته به القاعده بودند.


دولت امريکا تلاش فراوانی کرد که نيروی نظامی قدرتمندی از "مسلمانان معتدل" به راه بياندازد. اين پروژه به شکل مفتضحانه ای از هم پاشيد. امريکا می خواست پنج هزار و چهارصد نفر را تعليم داده و مسلح کند که به پشتوانه نيروی هوائی امريکا بتوانند در عرصه سوريه اظهار وجود کنند. در ظرف شش ماه فقط پنجاه و چهار نفر داوطلب پيوستن به اين نير و شدند که بعد از يک دوره تعليماتی در کمال خفا به سوريه فرستاده شدند. اما در همان شب اول ورود به سوريه مورد حمله جبهت النصره قرار گرفتند و فرمانده و معاون فرمانده آنها به اسارت جبهت النصره در آمدند.


در سوريه، موضع امريکا بيش از هر کشورديگری در سردرگمی است. " آقای لنديس گفت لشگر پيروزی (جيش النصره)، به خاطر اينکه القاعده هم بخشی از آن بشمار می رود، آنچنان دشمن پرنسيپهای امريکائی است که ما نمی توانيم دست به آنها بزنيم. بنابراين ما دستهايمان را در جيبمان کرده ايم در حالی که ترکيه و قطر و سعودی به اين معجون اسلحه و پول می دهند و امريکا نمی داند که می خواهد برنده شود يا نه".(6)


تنها نيروی غير افراطی (و مستقل از دولت سوريه) پشمرگه های کرد (وابسته به وای – پی- ک) هستند. امريکا کوشيد به نيروهای کرد پوشش هوائی بدهد و با همان کمکها، نيروهای کرد موفق شدند شهر کوبانی را از تصرف داعش در بياورند و پس از آن هم تنها نيروی قابل اعتماد غير افراطی بودند که توانستند مناطق جديدی را از تصرف داعش در آورند.


پيچ قضيه در برخورد دولت ترکيه نهفته بود. دولت ترکيه به کردها اعتماد ندارد و نگران است که با رشد قدرت نظامی کردهای سوريه (و عراق) اقليت کردهای ترکيه هم از اين پشتوانه قدرت يافته استفاده کنند. دولت ترکيه در ابتدا به نيروهای مسلح مخالف اسد کمک فراوانی می کرد و از اينکه داعش مسلح و قويتر شود نگرانی نداشت چرا که همسو با قدرتهای غربی، رشد اين نيرو را برای تضعيف نفوذ ايران مفيد می دانست. ولی تحت فشار امريکا حاضر شد سياست خود را نسبت به داعش عوض کند. در مقابل، ترکها اولا به کردهای عراق حمله کردند . ثانيا با امريکا به توافق رسيدند که يک ناحيه مرز سوريه ( از شرق شهر حلب تا کناره های دريا و به عمق تقريبا چهل کيلومتر) به وجود بياورند که قرار است برای مردم سوريه يک نوار امن فراهم سازد. اما ناظران سياسی بر اين عقيده اند که اين ناحيه مرزی در واقع برای جلوگيری از پيشروی و نفوذ بيشتر کردها تعيين شده است.جزئيات بيشتری از اين طرح روشن نيست. چه نيروئی مسئوليت حفاظت از اين ناحيه را به عهده می گيرد؟ روشن است که ارتش رسمی سوريه و نيروهای داعش يا جبهت النصره نخواهند بود. اگر کردها هم به کنار گذاشته شوند اين منطقه بايد يا به وسيله سربازان امريکائی ويا ارتش ترکيه حفاظت شوند. هر کدام از اين دو گزينه همراه چاله چوله های فراوان هستند و می توانند به نوبه خود به معضلات سياسی جديدی بيانجامند.

داعش خطرناکترين دشمنی است که منطقه وسيعی از سوريه و عراق را تحت تصرف دارد (شهر الرقه در سوريه را پايتخت خود قرار داده اند). آنها اکنون قريب دو سال است که دائما در پيشروی بوده اند. ارزيابی ناظران امور بر اينست که بمبارانهای امريکائی نتوانسته در توازن قوای سوريه تغيير جدی به وجود بياورد و داعش تضعيف نشده است. بر عکس، يک سال پس از شروع بمبارانهای امريکا داعش شهررمادی ( پايتخت استان انبار عراق) را هم در اختيار دارند.


در همين اوان داعش در کشورهای ديگر هم نفوذ کرده است. هم اکنون نيروهائی در مصر و ليبی و يمن تحت همين نام می جنگند هر چند معلوم نيست اين نيروها تا چه اندازه وابستگی تشکيلاتی دارند. به احتمال زياد، اين نيروها در نبود گزينه بهتر، جذب داعش شده اند. علاوه بر آن، هزاران جوان اروپائی، مسلمان تبار، به داعش پيوسته اند و نگرانی فراوانی برای دستگاههای امنيتی اروپا و امريکا به راه انداخته اند.


يمن – جنگ داخلی يمن موضوعی مربوط به مسائل داخلی کشور بود و هيچ دليلی نداشت که به جنگ منطقه ای تبديل شود.

نيروهای اصلی حوتی ها و هوارداران عبدالله صالح – رئيس جمهور سابق- هستند. مخصوصا بعضی از ستونهای ارتش رسمی يمن در اين جناح قرار میگيرند.


اما در جنوب يمن، اول از همه نيروهای القاعده در شبه جزيره هستند ( بخاطر همين حضور القاعده در يمن بود که امريکا و حوتی ها برای مدتی با هم همکاری داشتند و امريکا قبول کرد که بعضی اطلاعات را در اختيار حوتی ها قرار داده است). علاوه بر آن نيروی بزرگی در جنوب يمن خواهان جدائی مجدد از شمال و داشتن کشور مستقل هستند. بالاخره بخش ديگری از نيروهای قبيله ای هستند که هر کدام ساز خودشان را می زنند و بسته به روز ممکن است سياست خود را عوض کنند. در اين ميان هواداران رئيس جمهور کنونی،عبدالمنصور هادی، تقريبا گم شده هستند. آقای منصور هادی در دوره قبلی معاون عبدالله صالح بود و در پروسه رشد و قدرت گرفتن حوتی ها نقش مهمی بازی کرد ولی حالا به عنوان سمبل مقاومت از طرف عربستان معرفی می شود.

حوتی ها از دو زاويه بايد مورد سوئ ظن قرار بگيرند. اولا آنها با همکاری فعال عتدالله صالح و جناح او حرکت می کنند. اين همکاری با نيروی ديکتاتور سابق مسلما نشان می دهد که آنها اهل معامله هستند. ثانيا حوتی ها با شعار وااسلاما به راه افتاده اند و در اين راه از عقب مانده ترين احساسات مردم سوئ استفاده می کنند. توجه کنيم که بعد از ترورهای چارلی عبدو در پاريس، رهبر حوتی ها در دفاع از اين تروريسم سخنرانی کرد.


در چند سال گذشته، عربستان سعودی مکررا به دخالت ايران در يمن اشاره می کرده و حوتی ها را بمثابه کارگزاران ايران معرفی کرده است . ولی عربستان هيچ وقت مدرک قانع کننده ای از دخالت ايران نشان نمی داده و اين ادعا در ميان کارشناسان مربوطه نيز اعتباری نيافته است. در اين مورد،آقای مسملی که يکی از متفکرين يمن بشمار می رود گفت " ايران در ابتدا چندان سرمايه ای روی حوتی ها نگذاشته بود ولی آنها را کم خرجترين وسيله نشان دادن انگشت وسط به عرستان سعودی می داند."(7) در واقع تا هنگام حمله نظامی عربستان به يمن، ايران نفوذ مشهودی در ميان حوتی ها نداشت ولی حمله عربستان به يمن فرصتی در اختيار ايران قرار داد که با مخارج ناچيزی بتواند از نفوذ جدی ای برخوردار شود. پس از اين ماجرا نيروهای ديگر، مثل حزب الله لبنان وشيعيان عراق هم به حوتی ها همچون برادرخوانده های خود برخورد می کنند.


عربستان به قمار بزرگی در يمن دست يازيد و عليرغم هشدار امريکا هر روزه بيشتر و بيشتر درگير اين ماجرا می شود. نمی شود انتظار نتيجه مثبتی برای عربستان داشت. شايد آنها بتوانند حوتی ها را به عقب بنشانند ولی جای خالی حوتیها را تجزيه طلبان جنوب و القاعده پر می کنند.


بدترين و بهترين سناريو ها- مشکل اصلی "تئوری توطئه" در اينست که فرض می کند نيروئی همه چيز را از قبل می ديده و می تواند بر همه ابعاد يک تحول مهم تاثير بگذارد. تئوری "خمينی را انگليسی ها آوردند" فرض می کند انگليس بر همه چيز تسلط دارد. تئوری "حمله به برجهای نيو يورک برنامه موساد بود" همينگونه قدرت غير واقعی را برای اسرائيل و دستگاه جاسوسی آن قائل است. البته اين نوع تئوريها برای خواننده يا شنونده جذاب هستند چرا که راه حل قاطعی ارائه می دهند ولی از آنجا که غير واقعی هستند به هيچ دردی نمی خورند و نه تنها مفيد نيستند بلکه گمراه کننده و مضرمی باشند.

نمی توانيم طرح روشن و دقيقی از آينده بدهيم بلکه تنها می توان شمائی از عناصر مهم شکل دهنده آينده را رائه داد و سناريوهای کمابيش محتمل را عنوان کرد. آينده در سنگ تراشيده نشده است. آينده از حرکت ما تاثير می گيرد. ما می توانيم و بايد برای پيشبرد سناريوهای سالمتر بکوشيم و در حد امکان خود با بدترين سناريوها مقابله کنيم. چندين عنصر مهم برای آينده محتمل هستند. آنچه را که مهمتر از همه می بينم در ذيل می آورم.
دو سئوال محوری برای درک آينده وجود دارند:


اول – روابط ايران و امريکا به کجا می روند؟ آيا توافق هسته ای به اجرا در می آيد و دوام می آورد؟ اگر روابط ادامه بيابند آيا ايران تحت نفوذ امريکا در خواهد آمد؟ آيا ايران دوباره نقش ژاندارم منطقه را به خود می گيرد؟ آيادرگيری ايران در سوريه به باتلاق می انجامد؟


دوم – سرنوشت داعش چگونه است ؟ آيا آنها می توانند به نواحی جدی ای از سوريه و عراق حکم برانند؟ خلافت داعش هم اکنون در صحرای سينا، در يمن و ليبی نمايندگانی دارد ولی آتيه اين گروه، بيش از آنکه به قدرت نظامی مربوط شود به سطح جذابيت آن در جهان عرب بستگی دارد. آيا سران عرب اين نکته را فهميده اند و يا مثل نمونه مصر خودشان هم جوانان عرب و مسلمان را به سوی اردوی داعش هل می دهند؟ حل مسئله داعش به وضع حکومتهای عرب (سنی) بستگی دارد. اگر حکومتی حاضر شود مردم عرب را در تعيين سرنوشت شرکت دهد جذابيت کنونی داعش به کنار می رود . در غير اين صورت بايد انتظار داشته باشيم که حرکت داعش ( جنبشی با مشخصات داعش) در عربستان و اردن و مصر پا بگيرند و برای سالهای دراز سرتا سر منطقه را به خون بکشند.


در کوتاه مدت ، شايد بدترين سناريو برهم خوردن توافق کنونی ايران و امريکاست. اينچنين شکستی مسلما به جنگ ويران کننده عليه ايران می انجامد. اما همچنانکه در سطور بالا اشاره شده، اين توافق تنها بخشی از عوامل جنگ را کنار می گذارد. هم اکنون جنگهائی (که به درستی جنگ نيابتی ناميده شده اند) در جريانند.
فکر می کنم بدترين سناريو سناريوی جنگ رسمی بين کشورهای منطقه باشد که يک سر آن ايران و سر ديگر عربستان است. اين جنگ مسلما به عنوان جنگ شيعه و سنی به راه می افتد . شايد بدترين نتيجه ، پيروزی نظامی يکی از طرفين در جنگ است.


تخفيف تنش اسرائيل و فلسطين مسلما در بهتر کردن فضای عمومی خاورميانه موثر خواهد بود. تا زمانی که صلح عادلانه ای بين اين دو برقرار نشده، اين موضوع دائما به بحران، بی ثباتی و جنگ در همسايگی ما منجر می شود.


بدترين وقتی است که شرايط کنونی ادامه پيدا کنند و جنگ فرقه ای توسعه بيابد، داعش و طالبان در شرق و غرب ايران جا بيافتند. بهترين سناريو اولا صلح فاسطين است تا اين مسئله که باعث تحريک مردم می شود کنار گذاشته شود و ثانيا در ايران – که آمادگی بيشتری دارد – گذار به دموکراسی اتفاق بيافتد.

توافق هسته ای بين ايران و امريکا "تاريخی" بود. برای اولين بار يک کشور کوچک روبروی شش قدرت بزرگ نشست و به مصالحه ای دست يافت. مصالحه ای که همه چيز به نفع طرف قويتر تمام نشد. بهترين سناريوی محتمل برای خاورميانه تکرار همين مدل از مصالحه است. در هر صورت سالهای دراز جنگ و عذاب برای خاورميانه را در پيش خواهيم داشت. اما داعش – با مشخصات کنونی – نمی تواند در هيچ مصالحه ای جائی داشته باشد. احتمال بقای داعش در شرايط کنونی زياد نيست. می توان اميدوار بود که گرايش برای ثبات و صلح در خاورميانه دست بالاتر راپيدا کند و در نتيجه مذاکرات طولانی به نوعی مصالحه جديد دست بيابيم.
جنگ فرقه ای – سنی و شيعه – و حکومتهای اسلامی با هم ارتباط نزديکی با يکديگر دارند، دو روی يک سکه اند. برقراری صلح بر مبنای مذاکره زمينه را برای گذار به حکومتهای سکولار آماده تر می کنند.

مجيد سيادت


1))https://mail.google.com/mail/u/0/#all/14a781be228e3723
Chinese economy overtakes the U.S.’s to become the largest Description: Description: http://i.mktw.net/_newsimages/2014_dreds/brettArends_100.png

(2). Pentagon releases new National Military Strategy http://www.defensenews.com/story/breaking-news/2015/07/01/pentagon-releases-new-national-military-strategy/29564897/

(3)Fareed Zakaria: China’s growing clout
https://www.washingtonpost.com/opinions/fareed-zakaria-chinas-growing-clout/2014/11/13/fe0481f6-6b74-11e4-a31c-77759fc1eacc_story.html


(4)FPI Bulletin: Pentagon Unveils New National Military Strategy
By FPI Policy Director David Adesnik
https://mail.google.com/mail/u/0/#label/interesting/14e6f1cb2a8a12a3
(5) Five Things That Won't Work in Iraq
When at First You Don’t Succeed, Fail, Fail Again 
By Peter Van Buren
http://www.tomdispatch.com/post/176015/tomgram%3A_peter_van_buren%2C_what_if_there_is_no_plan_b_for_iraq/#more
(6) Russian, Iranian loyalty to Bashar Assad tested as Syria approaches ‘tipping point’
By Guy Taylor - The Washington Times - Monday, June 29, 2015
http://www.washingtontimes.com/news/2015/jun/29/russian-iranian-loyalty-to-bashar-assad-tested-as-/print/
(7)Saudi Bombing Only Fans Yemen’s Flame http://www.nytimes.com/2015/06/25/world/middleeast/yemen-saudi-arabia-houthis.html?emc=edit_th_20150625&nl=todaysheadlines&nlid=57913557