افغان موج   

یادی از استاد محی الدین شبنم غزنوی

شنیده ام که استاد «غلام محی الدین شبنم» البوم نقاشان وطن عزیز اش افغانستان را در دیار غربت تهیه کرده. آخرین تصویری که از او در سایت وزین کابل ناتهه  دیدم محاسن اش سفید است اما از چهره اش همان نوری میدرخشد که سی و پنج سال پیش دیده بودم.  سال های 1347 تا 1348  سال های  خاطره انگیز زندگی ام بود. آنروز هایکه جوان بودم و سخت در تلاش آموختن. دارلمعلمین کابل بدون شک در میان مکاتب کابل از حیث داشتن آموزگاران لایق، لابراتوار های پیشرفته و مفردات درسی همجانبه و وسیع از جملۀ مکاتب درجه یک بحساب میامد. شیوه های آموزشی با معیار ها و ارزش های جدید علمی بنا یافته بود.

طوریکه از نام این یگانه موسسۀ تربیوی بر میآید تربیه معلمین لایق هدف اصلی آن بود. البته یکی از مضامین در خور تمجید آن ( آرت ابتکاری) بود. این مضمون در صنف دهم و یازده هفته یک ساعت توسط استادان لایقی چون غلام محی الدین شبنم غزنوی و استاد عنایت الله شهرانی تدریس میشد.

استاد غلام محی الدین شبنم غزنوی استاد گرانمایه در هنر نقاشی، موسیقی، خطاطی، مجسمه سازی و آرت ابتکاری بود . آرت ابتکاری شامل ساختن گل ها استفاده از اشیای پیش پا افتاده برای تهیه یک تابلو، استفاده از برگ گل ها، ساقه های گندم و استفاده از رنگ آبی و نشایسته برای کشیدن تابلو بود. استاد شبنم  آنقدر مهارت داشت که در یک ساعت تدریسی به اندازۀ کافی از ساختن تابلوهای از طبیعت، پورتاریت، تنظیم رنگ ها را میشد آموخت. گرچه من نتوانستم یک نقاش لایق شوم ولی کمک استاد برایم  قواعد عمومی نقاشی چون امیزش رنگ ها انتخاب زمینه برای نقاشی یک تابلو، استفاده از رنگ ، مویک و تار و کاغذ و کشیدن یک تابلوی ابتکاری را آنقدر یاد گرفتم که باین وسیله در زمان تدریس بدون دغدغه برای دانش آموزان چهرۀ هرچه را میخواستم به آسانی رسم میکردم.

استاد شبنم دارای ممیزات خوب دیگری هم بود. عادت داشت که در جلسات درس با لباس پاک و اطوزده ظاهر شود. سخنور خوب بود و مثال های علمی و منطقی ارایه میکرد.

بجواب یکی از شاگردان که( آرت چه بدرد ما میخورد) و سوم نمرۀ صنف ما بود و در مضمون آرت ناکام مانده بود  چنین جواب داد:

تو در پارچه ات دشتی رسم کردی و در فاصله های دور کوه ها کشیدی بالای کوه گلدانی گذاشتی و بالای شاخۀ گل گنجشکی و چشم گنجشک را هم رسم کردی. حالا اگر تو به جای من بودی به این تابلو چند نمره میدادی؟! صنفی ما آرام شد. استاد ادامه داد عزیزم میتوانستم چشم را بسته ترا کامیاب بسازم. اما عیب کار من این بود که در جهت تربیه تو خیانت میکردم. تو در آینده یک آموزگار میشوی باید منطق داشته باشی کوه خیلی بزرگ است که آنرا میبینی ولی گلدان  را بالای کوه که مثل یک پارچۀ سنگ است، کسی دیده نمی تواند چه رسد به گنجشکی که بالای آن نشسته و چشم گنجشک را.

بعدابا ادبیات خیلی بلندی به نصیحت شروع کرد. وقتی شما آموزگار شدید. با تخته و تباشیر سر و کار دارید. وقتی برای شاگرد خود راجع به پرنده، خزنده، نباتات، حیوانات زمین دشت دریا بحث میکنید باید قدرت آنرا داشته باشید که رسم شانرا بروی تخته سیاه بکشید. بعدا خودش تباشیر را بر داشته بالای تختۀ سیاه دایرۀ کشید و پس از آن پرکار چوبی بزرگی را آورد ومرکز این دایره را انتخاب نموده و روی محیط همین دایره برد و دیدیم که یک موی کج نبود. پس از آن یک خوشۀ گندم را با مهارت رسم کرد و بالای آن با خط زیبا کلمۀ گندم را نوشته با خنده ای پرسید:

ــ  کدام یکی ازین ها گندم است؟  شاگردان گفتند هر دو.  استاد شبنم گفت نزد شما هر دو گندم است اما نزد بیسواد ها خوشۀ گندم. وبعد ادامه داد:

ــ شما همه آموزگاران آینده ای وطن هستید. یکی ریاضی آموزش میدهد، یکی فیزیک آن یکی بیولوژی و دیگری کیمیا و خلاصه آنچه را که شما به دانش آموزان یاد میدهید باید بتوانید تصویری از مدل های خود را به روی تخته با تباشیر بکشید. بعد  افسوس به حال معلمی خورد که به طفلی نتواند چهرۀ شیر را که او گاهی آنرا ندیده توسط رسم نشان بدهد. او در حالیکه روبروی تخته سیاه ایستاد دو دایره ای متقاطع رسم نموده گفت این هندسه است دودایره.  بعدا دایره هارا کمی کج ومعوج ساخت و زیر دایره ای بزرگ چهار عدد پا کشید و با مهارت موی ها را درون دایره کوچک قرار داده وچشم وگوش وبینی رسم کرد ودرچشم بهم زدن این دودایره به یک شیرتبدیل شد. طوریکه خیال میکردی درحال حمله است...

باری استاد شبنم را در یکی از کنسرت ها که به همت شاگردانش ترتیب شده بود دیدم که با آواز گیرا اش غزلی را به خوانش گرفت... روزی از او پرسیدم :

ــ استاد شما آواز خیلی گیرایی دارید. چرا به رادیو آواز نمی خوانید؟ با خندۀ گفت:

ــ عزیزم وضع هنرمند در جامعۀ ما مایوس کننده است. وبعدا در وقت درس باری گفت:

ــ هنرمندان نزد مردم ما خوار اند. رسم از قدیم بر آنست که موسیقی نوازان را به درب خانه مینشانند و در مجلس آنان را مجبور میسازند که کفش های مهمانان را جابجا کنند. این قضیه تا سال های زیادی در ذهنم دور میخورد. بعد ها وقتی به مجالس عروسی اشتراک کردم صحت گفتار این استاد دانشمندم را باور کردم. زیرا میدیدم درمجلس مهمانان غذا میخورند ولی نوازنده گان و آواز خوان را مجبور میسازند که ینوازند وبخوانند. وقتی خودم هارمونیه خریداری کرده و به آموختن آن دست زدم فامیل ام مرا ملامت میکردند که گویا من میخواهم سازنده شوم.

شاید روی همین ملحوظات بود که استاد شبنم در رادیو افغانستان عوض ارایه پارچه موسیقی در زبان پشتو و یا فارسی ترجیع داد که به زبان بلوچی آواز بخواند و تنها در پانزده دقیقه ای وقت رادیو که در یک ساعت پروگرام پشتونستان نشر میشد با آواز گیرا اش بخواند.

 

«...عشقی جنوکا مستانه گوشتن...»

...........................................

استاد شبنم غزنوی بدون شک در تربیه هزاران آموزگار به سویه های لیسانس، بکلوریا و معلمین مستعجل همت گماشته است. شاگردان استاد از طبیعت آرام و فرشته گونه اش هیچگاهی او را از یاد نخواهند برد. اینجانب که پس از سال 1348 او را ندیده و در مورد او چیزی نشنیده ام از خداوند توانا طول عمر و موفقیت برایش آرزو میکنم.

نعمت الله ترکانی

20 اگست 2007