افغان موج   

عمریست درین مزرعه روئیده گل غم

از قلب پر از وسوسه و کله ای آدم

فهم همه ترس است ز فردای قیامت

آواره گی و دربدری  ناله  و ماتم

هر یک به پی مقصد خود حیله نماید

دل را بربایند  ز آدم  به  خـم  و چـم

دشتی کنند از خون به رنگ گل لاله

بکماه  عزا داری و یکروز  مُحرم

هابیل شوند سنگ زنند بر سر قابیل

تا آنکه میراث طمع شان  نشود کم

آواز مسیحا به صلیب از چه نپیچد

بگذاشته اند بار  گناهان   سر مریم

***

هر چشمه دهد آب زلالی که تو خواهی

  دیوانه شدند جمله پی  چشمۀ زمزم

نعمت الله ترکانی

21 می 2014