سفر
سفر در ملک مردم کرده ام من
دلم را بین راه گم کرده ام من
همه گفتند که تو دیوانه هستی
برای شان تبسم ...! کرده ام من
دشت غمها
رها کردی مرا در دشت غمها
میان خار و خس اینگونه تنها
نگفتی من که مجنون تو بودم
تو هم باید که بودی مثل لیلا
زمستان
زمستان آمد و شبهای سرد اش
نفس پیچد به غم از سوز درد اش
شعار هر کلاغی برف برف است
به شهر و روستای ما نبرد اش
ن.ت