رسول پویان
قـرار سبز تـو بـار دگـر بهار آورد
هـوای تـازه و امید نـو بـه بار آورد
اگرچه قرمزوزرد وبنفش مقبول اند
ولی سـپیـد و سیاه تـو شـهکار آورد
نکو بـه کار زنی استعاره وسمبو ل
به یک اشاره دل مطلب آشکارآورد
در اوج آن هـمه رنگ اتـاق تنهـایی
نوید وصل به دل های ما قرارآورد
چنانکه گفته ام وباز می کنم تکرار
قرار محکم ما وصلت دو یار آورد
دگـر بهـم نخورد وعـده و قـرار ما
اگـر هـزار تکان درد انتـظار آورد
برون پریم چوعقابان ز کنج تنهایی
نشاط تازه به دل عطر کهسار آورد
بلای بـرگ درختان سفر کنیم گاهی
بدان جنگل سبزی که روزگار آورد
به دره های خراسان دوباره روآریم
که موج چشمه و آهنگ آبشار آورد
گهی به کابل و بلخ هرات سربزنیم
اصـالـتی که ز اجــداد یـادگار آورد
ز کیف شـبچره و قصۀ وطن بشـنو
روایتی که بدل کیف خوشگوارآورد
ز مـوج زمـزمۀ روسـتا چه میدانی
که بوی ساده دلی ها زکشتزارآورد
بیا بـه دیـدن قـلـب بزرگ اقیانـوس
زلال آبـی امــواج در نـظــار آورد
طبیعی است درین قارۀ کهن پنهان
که در نگاه قلم نقش صد نگارآورد
همیشه در سفر میهنم و دور جهان
زهی که تجربه وکیف بیشمارآورد
مشو پرزۀ ماشین که بهرنسل بشر
فقـط استرس و رنج بی شمار آورد
چوباده جمع شـویم دربلـور تنهایی
ظرافتی که بدل لطف کردگارآورد
درخت عشـق بما میوۀ وصال بداد
چه ارمغانی به تاریخ یادگار آورد