خاطرِآیین
دیوارِ دل
درون خانه فکرِ تر کشیدیم
خیالِ خام خود را برکشیدیم
به دیوارِ دل ما رخنه ها کرد
بلایی را که ما از در کشیدیم
جریانِ هوا
رها کن دست نفرت را رها کن
دلت را با مُـــحبت آشنا کن
من وتو غرق جریان هواییم
که گفته در سراب غم شنا کن
دستِ گریه
به این تنها که بینم سر نیاید
امـــــیدِ باوری از در نیاید
به حالِ خود ازان خندم که دیگر
ز دستِ گریه کاری برنیاید
دردِ تلخ
فضای جاده گیجِ گردِ تلخ است
سفر همپای ره آوردِ تلخ است
صدا ها را شــفای عاجلی کو
سکوت اینجا دلیلِ دردِ تلخ است
خاطرِ آیینه
هنوز آن شور و شردرسینه باقی است
صفا در کلبه ای بی کینه باقی است
شکسته گــرچه دیـوار و درِ عشق
ولیکن خــــاطرِ آیینه باقی است
کلبه ای شور
مرا ازچنگ خاموشی رها کن
به خیز ازجا وفریادی بپا کن
بیا تا کلبه ای شوری بسازیم
که گفته قصر نومیدی بنا کن
همپای پرواز
اگــر داری هـــوای باورِ ما
بساز همراهِ هرخشک وترِ ما
بشو آییـــنه دار عـرشِ دلها
بَپرَ همـــپای پرواز پرِ ما
مشکل پسند
اسیـــرِ سایه ای طبع بلندیم
ازان رو این همه مشکل پسندیم.
ولَو ما را به دستِ کم گرفتند
به لطف هـــمزبانی پای بندیم
اوج
زمستان را ببر کردن چه حاصل
به سردیها سپردن تن چه حاصل
برآ بر اوجِ ک وهِ سرفرازی
به کنج ناله خسبیدن چه حاصل
هیولا
هوس دستِ دعا را کرده خالی
ز قلبِ ما خدا را کرده خالی
بترس از این هیولای زمانه
که زیرِ پای ما را کرده خالی
خلاف جریان
رهایی را زچنگ شب صدا کن
به عزم خودسحررا همنوا کن
دلی گر در میان سینه داری
خلاف این همه جریان شنا کن
نورالله وثوق
چهارشنبه نوزدهم مهر/ میزان/ هزار وسه صد و نود ویک خورشیدی