دی کوزه گری بدیدم اندربازار
برپاره گِلی لگد همی زد بسیار
و آن گِل بزبان حال با اومیگفت
من همچو توبوده ام مرا نیکودار
خیام که رباعیات را میگفت، شاید نه میپنداشت که روزی در دنیای سیاست هم کاربرده شوند. آن هم سیاست، در کندوی سیاستبازی کشوری به نام افغانستان که همه سیاس و اندکی از آن جمع، کیاس.
اگر دوستان به خاطر داشته باشند، زمانی یک مجلهی آموزشی به نامِ بخوان بدان منتشر میشد. هدف از آن آموزشِ کودکان و نوجوانان بود. حالا به این باور میرسیم که بسیاری های ما نیاز داریم تا از بخوان بدانِ کودکان شروع کنیم. مهم نیست که چند سال داریم و چه کار. جنرال ایم یا که جنجال، سیاستگریم یا سیاستباز، نگارنده ایم یا نقلپرداز و نقل بگیر. من، اینجا نه دستور زبان فارسی را مینویسم و نه هم فارسی نا آشنا. از روش نوشتاری متعارف کار میگیرم که از صدها سال در وطن ما مروج است. یعنی فارسی آمیخته با عربی. دلیلش آن که برخی های ما به همین رفتار اسپ چشم بسته کرده شده به تنها راه مورد نظر ارباب بلدیم و بس. فیلسوف ها و بزرگان میگویند، برای انسان خردمند نقد اثرش هیچ حساسیتی از وی را بر نه میانگیزاند که سازنده و رهنمودی باشد. به همین گونه اثر نابخردانهی هیچ انسانی بزرگنمایی نه میشود، اگر لحاظ محتوایی در آن دیده نه شود. در بخش پایانی و سومی علم خردورزی تعیین تکلیف شخصیت های آفرینندهی اثر و منتقد است. نقد منطقی از الف تا ی بر یک نامه، بر یک مقاله، بر یک نوشته، بر یک مصرع شعری و بر یک چاشنی غزل و بر یک نوشتهی علمی و بر یک نگاشتهی فلسفی یا بر عکس آن ها و یا به یک طرح و یک کتاب یا مجموعهیی از کتاب وارد است. فرق میان نقد آگاهانه و اهانت آن است که منتقد در نقد آگاهانه پنداشت ها و پندار های خودش را به کمبود اثر وارد کره و دلایلش را اعلام میکند. در نقد نا آگاهانه به نارسایی هوشی خودش از محتوای اثر کوتاه نه میآورد و در توهمات فکری خود بزرگ بینی به نشانی نویسنده کنایه های توهین آمیز میفرستد. وی میپندارد که با این کار خودش را حاکم اعلا معرفی کرده و نویسندهی اثر را محکوم سفلا. در پایانهی این دو ( اثر و نقد ) خوانندهی باهوش و بی هوش هم داوری های خود شان را میکنند. کما این که در داروری بیهوشی، جانبداری نمایی های منحصر به فرد هم دیده میشود تا طرف مورد نظرش را برای سرکوب هدف خوشحال سازد و نشان دهد که او بر ضد هدف در کنارش است. صدرالدین شیرازی مشهور به صدرالمتألهین که فلسفه را متحول ساخت و بر فلسفهی اسلامی چیرهگی داشت. ایشان در بخش های اول کتاب بسیار کمیاب شان به نام مفاتیحالغیب یا کلید راز های قرآن که جناب محمد خوجوی آن را از عربی به فارسی ترجمه کرده اند، به توضیح علمی تایید و یا رد بخش هایی از فلسفه پرداخته اند. بدون آن که مثلاً به افلاطون شاگرد سقراط توهینی کند، روش های یادگرفتهی افلاطون از سقراط را ستوده است. چون افلاطون در روش خود، اعمال سقراط منشاء کردار خود قرار داد و آن را بال و پر پرواز داد. افلاطون میدانست که راه سقراط و آموزه های سقراط به او دو مورد مهم آموزش فلسفه و چهگونه زیستن یاد داده بود. افلاطون، روش و اصول خودش را از استادش وام داشت و نظریه های فلسفه الٰهی، معرفت، دستور کلی فلسفهی خودش را بنیاد گذاشت و میراث بلندی به نسل ها تا امروز داد. جهان هم آرام نه نشست. دانشمندان همان عصر دریافتند که جهان بینی شرق کهن و ایران باستان بر فلسفهی افلاطون چهگونه اثر داشت. وقتی ارسطو ادعای آگاهی از آموزش های مغانی کرد، ابن سینای بلخی با حدس بلندش دریافت که منطق به ارسطو اختصاص نه دارد. ابن سینا در مقدمهی منطقالمشرقین خود ثابت ساخته است که دانشمندان مشرق دانشی برابر به نام منطق در یونان را تفسیر میکنند. از دیده انگاری حکمت اشراقی شیخ شهاب الدین سهروردی، که در عهد عتیق بیشترین مکاتب یونان از جمله مکاتب فلسفی، هراکلیت و پیتاگوراس ( فیثاغورس ) متأثر از فلسفهی مشرق و به ویژه ایران بوده است. نابودی کتابخانه ها به دست اسکندر و مغول را دلیل دست نه یافتن به آن کتاب ها میدانند.( آرزو داریم، رمزگشایی از کشف کتابخانهی اخیر ۸۵ هزار جلدی دورهی عباسیان) ما را در دستیابی علوم قدیم سرزمین های ما کمک کند. از نگاه به فلسفهی ارسطو تا پندار عقل در نظریهی ارسطو و مبداء تفکر ارسطو و درک خطوط اساسی فلسفهی ارسطو، ظهور فلوطین به ویژه محتوای کتاب اثولوجیای وی و نگاه های علمی غیر فلسفی تا امروزه به سیر تحولات زیستاری بشر، ما دریافت میکنیم که راز بقای جهان علم در پیگیری روش های زنجیرهیی آن بوده با ویژهگی اصلاح کمی و کاستی های علوم مبتدی و متأخر. موردی که در نزد بیشترین مدعیان علم و دانایی افغانستان و بسیاری از سیاسیون آن هرگز دیده نه میشود. «اثولوجیا اثر بسیار مهم و تاثیرگذاری در جهان اسلام بوده است؛ به همین علت پژوهش درباره محتوا و سرگذشت آن برای شناخت عمیق فلسفه در جهان اسلام ضروری به نظر میرسد. این کتاب به عنوان یکی از منابع فلسفه یونان وارد جهان اسلام شده و همواره مورد توجه متفکران بزرگ جهان اسلام همچون کندی, فارابی, ابن سینا, سهروردی, میرداماد, ملاصدرا, ملاهادی سبزواری, علامه طباطبایی و سایر حکمای مسلمان بوده است. اثولوجیا حداقل از دو جهت در جهان اسلام موثر بوده است: (1 منشا پدید آمدن شروح, تعالیق و رسالاتی بوده است؛ (2 از نظر محتوا بر مباحث الاهیات باالمعنی الاعم, الاهیات باالمعنی الاخص و علم النفس تاثیرگذار بوده است. اثولوجیا در جهان اسلام همواره به عنوان اثری از ارسطو با تفسیر فرفوریوس صوری شناخته می شد, اما برخی تحقیقات اخیر نشان
میدهد که این کتاب برگرفته از تاسوعات چهارم, پنجم و ششم افلوطین است. آنچه امروزه مسلم است این است که اثولوجیا به لحاظ محتوا برگرفته از آرا افلوطین است. محققان درصدد اند تا اثبات کند اثولوجیا ترجمه و تالیفی آزاد است و منشئی دوگانه از آرا افلوطین و ارسطو دارد, به نحوی که محتوای آن از افلوطین و روش آن از برهان ارسطویی است و به قصد تدریس گردآوری شده است.» ما در پی کارزار ایجاد نخستین هسته های برگشت حقیقی به راهی که در کودتای ۱۸ حزب ما را توقف داده بودیم و میباشیم. پسا نشر اعلامیهی حضور، اساسنامه و برنامهی حزب دموکراتیک <مادر> افغانستان با آن کار، ما فقط به بزرگان دیروز احترام گذاشتیم. بیشترین های شان را هم نه میشناسیم. ولی از کار های نکوی شان میدانیم که همصنف ها اگر نه، همدوره های دور و نزدیک مکتب سیاسی ما بوده اند. ترجیح مشعل همان قدرشناسی که در نهاد ما ماندگار شده را فروزان نگهداریم. به همان منوال بود که از میان بسیاری بزرگان،چند تن را برگزیدیم تا در آینده رهبر ما باشند. رهبر حزبی که از بنیاد و محتوا فرق کاملی دارد با دگر جریان ها. این جریان سیاسی، تافتهی جدا بافته از حزبی نیست که کارمل بزرگ شاخهی پرچم آن را رهبری میکردند، کاربرد واژهی مادر، همان اصطلاح حقوقی عام است که به قوانین اساسی کشور ها یا قوانین درجه اول شان اطلاق شده و قوانین زیرمجموعه، بر مبنای آن ها اساسگذاره میشوند. نه مادری که ما را میزاید و به دنیا میآورد و از پستانهای شهد آفرینش شیر مینوشاندمان. حزب ما نام پیشوند کاهیده را تنها در متن اساس نامه دارد. کاهیده، واژهی صفت فارسی است که متناسب به کاربرد میتواند پیشوند یا پسوند هم باشد. کاهیده معنای فارسی مخفف است. یعنی حزب ما با نام مخفف حد ما. یاد میشود. حد ما هم کاهیده یا مخفف نام کامل حزب ما است به این گونه:
حزب دموکراتیک <مادر> افغانستان. حرف اول حزب «ح»، حرف اول دموکراتیک «د»، حرف اول مادر، «م»، حرف اول افغانستان هم «ا». ح+د= حد. م+ا= ما. مخفف کل: ( حد ما ). بناء کاهیده تنها پیشوند صفت است. ما پیشنهادات خود را لغو نه نه میکنیم. مگر این که هر بزرگواری نه خواهد آن را بپذیرد. آنچه را ما در اساسنامه و برنامه گنجانیدیم، استوار بر منطقیست که هر کسی همین کار را میکرد، اگر به راستی شرایط را درک میداشت و تغییرات بیش از نیم قرن را هم از دید دور نه میداشت. فراخوانی من، از بزرگان دیروز حزب و دانایی، درست مانندهی ملاقات جنید بغدادی و بُهلول بود. ولی دریغ که بزرگان ما غرق توهمات بودند و به دان سبب، نان شان به روش آن خورده نه شد و سخن شان به ترتیب درست آن گفته نه شد و خوابگذاری شان درست نه گردید و همه یک رنگ و بو از نقل دهی و نقالی بودند. کمی هم معرف شخصیت های شان. تعدادی از بلی گویان خوشخدمت هم برای. خوشحالی برخی کاندید های پیشنهادی ما در پای نقد های آنان که برضد ما نوشته اند، مضحکه بار است:
مثل این:
«رفيق گرانقدرعارفه ايماق ! من ازمدت چندماه بدينسو نبشته هاى سرگيچ كننده اى آقای محترم محمدعثمان نجيب را به خوانش گرفته ام ونتيجه گيرى من ازاين نبشته هاى بدون هدف وبدون محتوااينست كه بازهم دراين لجند زارفركسيون هاكه همه شاخه هاى جدا شده از حزب پرافتخار ديموكراتيك خلق افغانستان است يكى ديگر بانام (( كاهيده اى حدما ))جديدأ زايده شدجالب وخندآور اينست كه يك تعداد چهره هاى پرافتخار ديروز حزب ديموكراتيك خلق افغانستان كه بعضأ زنده هم نيستند ويك تعداد كه حتى درسن نهايت پيشرفته ودرحالت مريضى قراردارند به حيث اعضاى رهبرى اين گروه بى مفهوم تعين گرديده
فقط ساده باين (( ابتكار هاى خارق العاده و( وحى ) هاى كه ازعرش نازل ميگردد )) بايد خنديد رفيق ايماق عزيز! من هم ازسال ١٣٥٢ عضويت پرافتخار حزب ديموكراتيك خلق افغانستان رادارم اما طى سه دهه اخير در مبارزه شديد عليه اين فركسيون ها قرار داشته ام چون حزب ما ازسال ١٣٤٣ ازاولين گنگره به ويروس فركسيون بازى مبتلا شد وانتقال دهنده اين ويروس پيرمرد بنام نورمحمد تركى بودكه ازنطفه جناحى را بنام خلقى ها جدا نمود
واين ويروس كشنده تاامروز ادامه داردطى سه دهه اخير عده ازرفقا چون چوب شكن هاى ماهر ودرس خوانده درغرب دررشته اى چوب شكنى تبر بدست گرفتند حزب پرافتخار ديموكراتيك خلق افغانستان راآن درخت كه رفيق كارمل بزرگ غرص نمود وبه قيمت خون ده ها هزاز پرچمدار آبيارى كرديدقطعه قطعه وشاخه به شاخه آنرا ازهم جدانمودندوهر شاخه آنرا ( حزب ) نام گذاشتند ولى هيچ يك ازاين به اصطلاح رهبر نما هاحاضر نشدند كه يك ميكانيزم منطقى رابراى دوباره پيوند اين شاخه هاى جداشده طرح وروى كاغذ بريزند ولى حرف من يكجا شدن با باند نجيب وخلقى ها نيست فقط حرف با رفقاى است كه براى محبوبيت بخشيدن واعتبار دادن به اصطلاح به حزب شان بانام بزرگ رفيق كارمل تجارت سياسى ميكنند اين واقعيت است راه ما مشترك ، آرمان مشرك ، انديش ومدرسه ما مشترك
پس اين معماى سرگيچ كننده كه متحد نميشويم دركجاست((شايد اجازه نداشته باشيم ،،،،،،،)) وده ها سواليه بزرگ ديگر وحدت راه پيروزى ماست
من، با احترام به پاسخ ایشان مینویسم:
رفیق کاوهی گرامی، میدانم در اوج عصبیت چیزکی نوشتید. چون نوشتهگک بسیار از نارسایی نوشتاری رنج میبرد. من حزب جدا نه ساخته ام. من ادامهی راه ناتمام حزب را کامل کردم که پسا کودتای ۱۸ توقف داده شده بود. شما چیزی را انتظار دارید که باید هنوزم همانپرچمیگری محافظه کارانه میبود. من تنها پرخاشگر عدالت خواهی برای رهبری بودم و هستم که هیچ یک شما ها از سَرَک تا پَچَک خیانت به او را محکوم نه کردید و در پی دادخواهی نه برآمدید و نه میبرآیید، چون محافظهکاری و جُبن پرچمیگری در وجود تان نهادینه شده است. من صریح و سریع از چندین سال به این سو دادخواهی خیانت به رهبر را دارم. شما توان هضم اساسنامهیی را نه دارید که من پیشکش کرده ام. شما ها هزاران سال دگر هم شهامت بیانی را نه دارید که من در بیانیهی اعلام حضور حزب گفتم و خاینان به رهبر و حزب صفوف و کشور را افشا کردم. شما هیچگاه نوشته های من را به عنوان تاریخ نه خوانده اید. اگر ملاحظاتی داشته اید، در کجا چه نقدی بر کدام نوشتهام نوشته اید که مستند رد شده باشند. مکارهگی در بازار خردورزی جا نه دارد. من باور دارم که با این اسناد حزب، غیر از نسل نو و نسل میانه و جوان کسی از حزب ما در دیروز آمادهی پذیرش رهبری آن نیست. چون ایشان باید با این اقدام محتوای اسناد حزب را تایید کنند که نام های خاینان حزب هم در آن درج است. و هیچ کسی از ایشان این شهامت سیاسی و تاریخی را به خرچ نه میدهند. اگر کسی هم نشان بدهد که جسور است دستبوس شان میباشیم. میماند بحث نام بردن نمادها در اساسنامه و سایر اسناد حزب، این مورد بر میگردد به بخش آگاهی از فرهنگ، در این باره لطفاً مطالعات تان را کامل کنید. پس از این در نوشته های تان برای تایید یا رد یک نوشته اول بیاموزید بعد بنویسید.من دیدم که پاسخ ها شباهتهای همگون دارند. در گذشته ها که امکانات امروزی نه بود،ما بخشی از کتاب ها را با استفاده از کاغذ کاربن، چند لا یا به قلم مینوشتیم و یا تایپ میکردیم. به ویژه اگر مکاتیب رسمی به چند محل صادر میکردیم. در پایان مینوشتیم: کاپی به …کاپی به…کاپی به… پاسخ های سه بزرگوار ما هم برای ما همینگونه بودند. یک اصل و دو کاپی. با اطمینان میگویم که هنوزم بسیاریها، مفهوم انتخاب نام مادر برای حزب را مربوط به شخصیت های حقیقی و فیزیکی مادر میدانند و درکی نه دارند. پیوستن به چنین حزب یا رهبر شدن آن، با آن پهنای دادخواهی که دارد، کار هر کسی نیست. دوستی به من در پیامگیر نوشت که برخی ها من را متهم به پولگیری و جاسوسی دگر میکنند. آقایان و بانوانی که اتهام واهی بر من میبندند، هزار هزار بار بد میکنند. پولگیری من، زبان و قلم آفتاب نمای من اند که خاینان را به لرزه درآورده اند. در حیرت میروی که چرا برخی ها قدر شناس خود نیستند و تفکیک ارزش ها را نه دارند؟ یکی از کاندیدان گرامی ما که میخواستیم رهبر ما باشند، اقدام من را خودسرانه و سوال برانگیز خوانده اند. بایستهی خرد ایشان درک دقیق از محتوای پیشنهادی من میبود، که نه بود. وقتی حزب، استاد خیبر را به بیروی سیاسی بالا میکشید، روح استاد هم آگاه نه بود. وقتی در جایگاهی احترام میشوید که حضور نه دارید. ارزشیست که به شما داده شده. پیشنهاد رهبر شدن برای کسی کسرِ شأن نیست. افتخار است که شما با لگدهای بیمهری زدیدش. روزی دوستی به من طعنه آمیز نوشت: « دعوت ها و پست هایت چندان خریدار هم ندارند و برنامه های نجیب بروت و کی و کی از تو بیشتر لایک میگیرند.» من هم برای خودم گریستم و هم برای بخشی از جامعه و هم برای آن رفیقم. دلیل این بود، رفیق صمدی عزیز که بیشترین های ما به جای پرداختن به اصول ماهیتی رهیافت حلِ معضلِ وطن راهی دیارِ دشنه های تشنهکام سفلهپروری هاستیم. این رفیقم باید قلم به دست میگرفت و سوگنامهی مرگِ آگاهی و مطالعه در وطن را مینوشت تا با هم میگریستیم. دیدم دور از شما و همه دوستان دیگر، یکی از دوستانِ ما اگر یارِ دانای سفلهپرور باشد از دشمنِ نادان چه گله کنیم؟ و شما راست میفرمایید که در تشخیص ها باید عاقل بود. ما باید از خوشحالی های احساسی بگذریم، که کسی ما را رهبر برگزید و من در دهنش کوبیدم. آیا غرور کدام دردی از ملتِ اندوهمند و نادار و ناچار و افسرده و بیمارِ ما را درمانگر است؟ فکر میکنیم آمریکا و انگلیس و اعرابِ جهان کدام ملائکه را بر ما حاکم میسازند؟ یکی را میکُشند و دیگری را میآورند. آنان یا عرب اند یا هم از قبیله. پس ما چرا دست هایی را قطع میکنیم کهدبهدسوی ما دراز میشوند؟ اگر بگویم متن اساسنامه و بیانیه و اعلام حضور حزب را نه خواندید که خوانده اید. اگر بگویید اهمیتی برای تان نه داشته که داشته اند. چون شما در آن ها چیز هایی را دیده اید که هرگز نه دیده بودید و برای تان تازه بوده و غیر قابل هضم و انتظار. ولی خوبیاش آن بوده که همهی تان رابه تکاپو و تماس های زود زود وادشته است. نتیجهی این تماس های تان هم برایندی از یک متن برای هر کدام تان ولی به نام هر کدام تان بوده است در برابر من. سپاس از هریک تان که نانهیی به من نوشتید. من امیدوارم، مسئولان محترم سایت هایی که دیدگاه های شما را منتشر کردند، پاسخ من را هم منتشر کنند. چون اصول ژورنالیسم همین است. اساس اندیشهی ترقی آن است که اکر نادانی خود را بپذیریم و منابعی را صرف تحقیق کنیم، اوضاع بهتر خواهد شد. آیا در افغانستان چنین خواهد شد؟ نه و هرگز نه. مگر به تغییر ساختار جغرافیای علمی به معنای واقعی کلمه. نه به معنای نامداری. بدرود.
منابع:
چاپ پنجم رباعیات حکیم عمر خیام، سال ۱۳۸۷، چاپستان گویا
کتاب مفاتیحالغیب ملا صدرا : ۱۹۷۹ تا ۱۰۵۰ ترجمهی محمد خوجوی چاپ دوم سال ۱۳۷۱ انتشارات مولیٰ.
کتاب فلسفه چیست؟ نوشتهی یثربی، چاپ سال ۱۳۸۷ چاپستان امیر کبیر.
چاپ دوازدهی کتاب انسان خردمند نوشتهی یووال نوح هراری و ترجمهی نیک گرگین سال ۱۳۹۸.
پژوهش منتشره در جریدهی آیینهی معرفت. سال ۱۳۸۷، دورهی ۱۴ صفحات ۸۱ تا ۱۰۴.
مطالعات و مقالات گذشتهی نویسنده
نویسنده.نوشتهی محمدعثمان نجیب