نمـی پـرســد ز احـوال دل تـنـهـایی تـنهایم
نمی داند کسی ازدرد وداغِ هجروسودایم
نهان گردیدم از دید تظاهر درحریم خویش
به چـشم دل اگـر بـیـنی هـمان پنهان پیدایم
سحر در پرتو مهتاب با دل قصه می گویم
که در خلـوتسـرای امـن شـب سـرّ هویدایم
تجلی کـرده دل تا در نگاه چـشـم مخموری
ز شوق گردش پیمانۀ هردم مست و شیدایم
نشستم در کنار بـرکه نجـوا کـرده ام با آب
تک و تنها سکوتی، درغـروب شام دریایم
کتاب بیکـران عـشـق را بار دیگـر خوانید
که تا پیدا کنید با چشـم دل مفهـوم و معنایم
زشکّ و شبهه دلها را کنیم پاکیزه وخالص
که دروادی عشق ودوستی همواره همرایم
وفا ومهروپیمان ورفاقت رسم دیرین است
هـنــر پـــروردۀ آیــیــن پـاک جــدّ و آبـایـم
دل پـاکی، ز ژرفـای تـمـدن کـرده ام پـیـدا
کهـن تاریـخ ما سـرمایـۀ امـروز و فـردایم
سرِاحساس دل را روی دوش دل بیا بگذار
که در خـلـوتسـرای دل شـدی شـوق تمنایم
بـیـا بـر دیـدۀ گـردونـۀ رویای دل بـنشـیـن
تماشـا کن بـه چـشم عـشق دل پهنای دنیایم
دلم راغرق رویاهای پرشوروطرب گردان
کهـن گنجینۀ انـدیـشـه و احـساس و رویایم
بیا درخلوت دل یاکه دل درخانه مهمان کن
که عالم پرشود ازشوقِ وصلِ شوخِ رعنایم
رسول پویان
24/2/2024