سرزمینی به نام افغانستان هر از گاهی در بدلِ کاهی به معامله گذاشته شده و قصابانِ وطنفروشِ قبیلهی پشتون گوشه گوشهیی از وجودش را فروخته اند. البته انگلیس بادار و فرمانده درجه اول شان مدام در رأس چنان معاملات قرار داشته و تا کنون آن ها را مدیریت میکند. بحثِ واخان سخنِ امروزه نیست. این امر بر میگردد به برنامه های بازدارندهی حرکاتِ احتمالی روس ها علیه انگلیسِ در حالِ زوالِ حاکم و قیمِ هند برتانوی.
گذرگاه واخان و قُلهی پامیر از لحاظِ جغرافیایی ناحیه یا منطقهی بی همتا و بی مانندی از رشته کوه های بزرگِ پامیر بوده و البته جدا از پامیر. به لحاظِ موقعیت بسیار مهمی که داشته تحتِ نظرِ انگلیس ها و روس ها بوده است. گروهِ مرزگذاران روس و انگلیس این منطقه را گویا برای امیر عبدالرحمان خان تحمیل کرده و بخشی از خاک افغانستان دانستند. آقای جعفر رسولی در کتاب ترجمه کردهی اثرِ دوپری بنامِ ( افغانستان- تاریخ و جغرافیا ) به این موضوع پرداخته و هدف از این کارِ گروهِ مرزگذار را قطع داشتنِ هر نوع مرز مشترکِ هندـ تحتِ اشغالِ انگلیس با روسیهی تزاری وانمود کرده است. ارچند آقای رسولی این اصل را ترجمه کرده اند، اما به نظر من ( نجیب ) صحتِ این موضوع به دلیلِ عضویتِ هیئت روس در گروهِ مرزگذاری چندان با حقیقت همخوانی ندارد. زیرا چگونه ممکن است قبول کنیم این ساحه یک ساحهی بدونِ صاحب آن هم نقطهی مهم و تلاقی گذرگاهی بین چند کشور باشد. و مهمتر آن که چهگونه ممکن است هیئتِ روس عمداً راهِ کشورِ خود را به هند و بحر هند از این گذرگاه ببندد؟ به هر حال واخان بخشی از خاکـ افغانستان بوده و از دیرگاهی زیر نظر انگلیس.
در واخان درهی اشکاشیم با حدودـ ۳ کیلومتر عرض و پنج کیلومتر طول و قلعه پنجه با ۱/۶ کیلومتر در هر دو جهت قرار دارند.
جنگ های اخیر و نیازمندی های پاکستانِ بعد از هندِ برتانوی نتیجهی اندیشه های ده ها سال پیش انگلیس است که حالا با اشغالِ افغانستان توسط پاکستان و گروه نیابتی تروریستی طالبانی شامل نیرو های جند ملیتی عمدتاً پشتون تبار افغانستان و پاکستان راه را برای بر آورده ساختنِ آرزو های پاکستان در ایجاد دهلیز تجارتی بی دردِ هموار ساخته و رهبرانِ پشتون مکلفیت های جاسوسی شان نسبت به پاکستان و انگلیس را با حمایتِ اروپا و آمریکا نسبت به پاکستان انجام میدهند تا ارزش تاریخی نقطهی وصل بودن و گذرگاهی افغانستان را به صفر برسانند و کسی یادی از جادهی ابریشم هم نکند و افغانستان از حیثیت چهارراه بودن و مرکز وصل بودن قاره ها و کشور ها بیبهره شود.
در این میان اما چنانی که مدام گفته ایم بیخبری خودی ما از تاریخِ ما برای ما دردِ سر ساز شده است. این شکوه را حتا تاریخ دانانِ خارجی که به افغانستان عشق میورزیدند توضیح داده اند. مثلاً:
خانم دوپری اکنون رییس یکی از بهترین مراکز تحقیقاتی در بارهی میراث فرهنگی افغانستان است. این میراثهای تاریخی-فرهنگی مربوط هزارها سال پیش میشوند، قبل از جادهی ابریشم و دوران حملهی اسکندر کبیر و ظهور زرتشت پیامبر.
او با گلایه میگوید که افغانستان پس از ورود اسلام در سدهی هفتم میلادی تاکنون درست شناخته نشده و نقش تاریخی یا نفوذ آن بر حوزههای اطراف آن در کتابهای درسی مکاتب افغانستان درست بازتاب نیافته است.
دوپری میگوید: «تاریخ عشق بزرگ من است و من دریافتهام که مردم افغانستان علاقهای به تاریخ ندارند، بهویژه احساس هویت در جوانانی که سالها در اردوگاههای مهاجرت در ایران و پاکستان زندگی کردهاند، ضعیف است و نمیدانند که از افغانستان بودن یعنی چه. به این دلیل، آنان همیشه به فکر بیرون رفتن از افغانستان اند.»
شاید بتوان مردم افغانستان را بهخاطر غفلت از تاریخشان بخشید. حملهی شوروی بر افغانستان که تقریبا یک دهه دوام کرد و بهدنبال آن، جنگ خونین داخلی که به ظهور طالبان انجامید، این کشور را از همهی داشتههایش محروم کرد. تندوران اسلامگرا تلاش کردند که گذشتهی پیش از اسلام افغانستان را از صفحهی روزگار محو سازند. آنان مجسمههای بزرگ بودا در بامیان را اندکی پیش از 11 سپتامبر، با داینامیت منفجر کردند.
اما دوپری میراث فرهنگی را تجمل کشورهای باثبات نمیداند، بلکه عنصر ضروری برای یکپارچه نگهداشتن کشورهای جنگدیده میداند.
اصل مهمی که سال ها و دهه هاست سیاست های نهادینه شدهی مردم فریبی اقتدارگرایان به کمک انگلیس و صد سال پسین آمریکا و انگلیس و اروپا است. شعار های کاذب، دروغپراکنی و فرافکنی های تخیلی، وعده و وعید های گمزاه کننده و امید دهندهی غیر عملی برای مردم، استفاده از تریبون های مختلف ملی به نفع خویش و سعی در کسب جاسوسی خانه به خانه و مردم به مردم، آنا پنهان داشتن اسرار درون گروهی و قومی طبقهی حاکم از چپاول و غارت دارایی های عامه و جنگ و قتال میان قومی خود شان بر سر تقسیم بندی منابع عایداتی و قدرتی و سیاسی و مداخله های آشکار سلطنت ها و هر عضو خاندان سلطنتی بدون حس مکان قدرت و جایگاه یا سن و سال در امور دولت ها. از دور ها به نزدیک اختلافاتِ شدید و میان رقابتی های خاندان سلطنتی در نیم قرن. نبود کوچکترین تفکر برای ملت و مردم نزد شان سبب شد تا هیچ چیزی سر جایش نباشد. مثلاً وقتی ظاهرْ آن شاهِ فاقدِ تصمیم در سپتامبرِ ۱۹۶۳ به آمریکا سفر کرد، برای رسانه ها کنفرانس داده و از نقشِ خودش به عنوان یک میانجی در نظامِ آیندهی متکی به اصولِ دموکراسی یاد کرد. معنای این سخنان آن بود که او دیگر در امورِ دولت و حکومت کاری نداشته و مداخله نکرده و مانندِ یک بزرگِ وطن ملی میاندیشد. پسا این کفتار و در سال ۱۹۶۴ بود که با انفاذِ قانونِ اساسی ظاهراً اعضای خاندان سلطنتی از اشتراک در سیاست بازداشته شدند. ولی به قولِ « جان پولاس » در مائدهی «۹» همان قانون ظاهرشاه عملاً محورِ قدرت باقی ماند. شاه در این دوره کلیدیترین صلاحیتهای رسمی را داشت که حدودِ «۲۰» بخشِ مهم و دولت ساز را تشکیل میدادند. البته این کارکردهای نمایشی سلطنت از انظار پنهان نمیماند و منتقدان در آن زمان به آن میپرداختند. چنانی که گلپاچا الفت اعطای رأی اعتماد به حکومتِ دکتر عبدالطاهر را نه اصولیْ بل نتیجهی ارادات و احترام به شاه میدانست. همین گونه بود که خاندان سلطنتی نتوانست مانندِ خودِ ظاهرشاه از طعمِ لذیذِ قدرت بی نصیب بمانند و مداخلاتِ شان در دورهی قانونِ اساسی ۱۹۶۴ در امورـ دولت ها ادامه داشت و تا سرحدی که موسی شفیق آخرین صدراعظم در دورهی گویا دموکراسی از این مداخلات صریحاً در مجلسِ وزراء یاد کرده و با آن ها مقاومت میکرد. حتا در جلسهی ۱۶ جولای ۱۹۷۳ توضیح داده بود که مقرر شده های کرسی های دولتی مرتبط به داشتنِ رابطه با اعضای خاندانِ سلطنتی را تبدیل میکند. این مداخله ها از گذشته های دور بوده است. چنانی که نگارنده (نجیب) در یکی از مقالاتِ خویش مفصلاً به این موضوع پرداخته و داستانِ مداخلهی مادرِ عبدالرحمان خان را در امورِ معافیتِ مالیاتِ کاکا قادر کندهاری نوشته ام و لینک آن در این جاست.
ما دیدیم که این سلسله چگونه با شدت در زمان کرزی غنی هم ادامه داشت. و غنی حتا در قرارداد علوفهی حیوانات هم اشراف داشت و تحت نظرش بود.
رادیو افغانستان هم کلاً در اختیار خاندان سلطنتی بود. یکی دیگر از مواردی که هرگز نتوانست فراموشِ قدرتمدارانِ پشتون شود همانا دشمنی آشکار و عینی آنان با زبانِ فارسی دری است. با آن که بیشترین های شان حتا الفبای زبانِ مادری شان یعنی پشتو را نمیدانستند و به فارسی دری گفتار و نوشتار داشتند، با استفاده از واژه های همین زبان علیه آن حکم صادر میکردند و یا برتر از پشتو نه دانسته، برابر که هرگز نمیدانستند. جنابِ کشککی صاحب در اثر ماندگارِ شان بنام دههی دموکراسی یکی از مواردِ عجیب و نهادینه شدهی سیاستمداران پشتو را در شورای ملی آن زمان یاد کرده و
مینویسند که وکلای پشتون یکی از شرایط تقررِ کارمندانِ خدمات ملکی را یاد میکردند. این اقدامِ آنان موردِ مخالفتِ پارسی زبانان در شورای ملی قرار گرفته در نتیجه قانون از تصویب باز میماند. ارچند به اساس توضیح استاد کشککی بعد ها در زمان صدارتِ موسیٰ شفیق آن قانون پاس شده است. دیدیم که زبان و قدرت عاملِ اساسی وراهبردی پشتون در افغانستان است.
بحثِ جنجالی ادعای اکثریتِ پشتون هم از دغدغه های اساسی تاریخ در سه صد سالِ پسین است. کشککی صاحب باز هم در مورد از اختلاف اعضای شورا در دههی دموکراسی بر سر این موضوع تماس گرفته و توضیح میدهند که پشتون هرگز اکثریت ۶۲ فیصد نیست و این ادعا ها همه یک دعوای میان تُهی است. وکلای فارسی زبانِ آن زمان حتا گزارش های سازمانِ مللِ متحد و یونسکو را زیر پرسش قرار داده و جانبدارانه و دروغ خوانده و بر بطلانِ آن مهر تایید زدند.
چنان است که در بیخبری از تاریخ میپنداریم گفته های امروزی دیگران برای آشکار ساختن حقایق دروغ است یا فرافکنی. معاهدات ننگین و تاریخی رهبران پشتون در کشور با کشور های خارجی و انداختن طوق لعنت برگردن های خود شان یکی و دو تا نیست. سراسر سال ها و دهه هاست که مییابیم عنصر وطندوستی در وجود آنان مرده و انديشهی وطنفروشی و عصبیت های گونهگون علیه اقوام غیر پشتون در وجود هر یک شان نهادینه شده است. سرزمين های زیادی را در پی معاملات ناموس فروشانهی آنان از دست دادیم. این سلسله ختم هم نمیشود.
عبدالرحمان پسا معامله بر سر کشور با انگلیس دو موضوع مهمی را عملی کرد. انگلیس در حال زوال هم چنان یک جاسوسی و چنان یک وطنفروش مدبری میخواست. موافقت انگلیس با کوچانیدن اجباری علزایی های جنوب و شرق افغانستان به شمال افغانستان و جابهجا سازی های داوطلبانهی پشتون درانی در شمال مهم ترین کار های عبدالرحمان خانی بود. البته در این راه دو هدف داشت. یک، کوتاهی و رهایی دست قبیلهی غلزایی از دامان خودش، دو تعمیم برنامهی اشغال اراضی شمال افغانستان توسط پشتون برای روز موعود عاقبت به خیر.
پسا این تعاریف و آگاهی هاست که مییابیم عنصر وطندوستی، ادعای برادری و برابری، حمیت برای مردم و وطن نزد هر کسی از اقوام ساکن جغرافیای سه دروازهیی به نام افغانستان اهمیت دارد، منهای آنانی که نام وطن را به قوم خود اختصاص دادند. تبعیض بی وقفه و برنامه ریزی شدهی انتقالی نسل به نسل، کل ما یملکدانستن کشور برای خود شان و عصبه و عقبه های شان چیزی دیگری نیست. انحصار، خود رأی بودن، مستبد بودن، وطن فروشی و جاسوسی به بیگانه ها و وابستهگی های سیاسی، نظامی و جنگی با کشورهای خارجی از خصوصیات بارز شاهان پشتون تبار بوده و خواهد بود. به استثنای احمدشاه درانی. اولاد و احفاد و آحاد نسل های درانی و غلزایی در طی سی ده سال گذشته نشان دادند که آنان اهل اداره و ارادهی وطن خواهی و وطن دوستی نبودند و نیستند و نه خواهند بود. تاریخ گواه بیرحم و بی طرفی است که هر قدر بار دروغ بر شانه هایش بگذاری حمل میکند اما هوشیار باش آخر راه را میدهد تا بدانی جعلکارانی این یا آن همه بار را اجبارا به شانههای ستبرش تراکم داده اند. و تاریخ افغانستان همینگونه است. یکی از عوامل مهم در تقابل تاریخ با اندیشهی نپذیرفته شدن آن همین دروغ های سلاطین حاکم پشتون در افعانستان است. آنان برای آن که خود را قهرمان های پوشالی جلوه دهند. نتوانسته اند ماهیت چهره و رخ پنهان و کریه آدم کشی های شان را پنهان کنند. بل همه را با آب و تاب بازگو کرده ولی جنایات خود ها را که علیه مردم عام یا خود جغرافیای ارضی و سیاسی کشور مرتکب شده اند لاپوشی کرده و بدون هیچ دغدغهیی از افشای سر انجام آن بادکنک های هوایی را به تاریخ همراه ساخته اند. بستن و کشتن و زندانی کردن و کور کردن و گردن زدن و لشکر کشی های برادر علیه برادر، علیه برادر زاده و خواهرزاده، علیه پدر و پسر همه اش تاریخ افغانستان سلطهگرایی پشتون است. هیچ موردی از خوبی را که آرزو داریم در تاریخ سلطهگرایی و سرگردانی سلاطین پشتون به دست نمیآوری. نتیجه هم بار آمدن یک کشوری که به هیچ معیاری برای زندهگی برابر نیست. ویران، عقب مانده، رشد نیافته، ۹۹ در صد ویرانه و گرسنه و بیسواد، عقده های مختلف سياسی، نظامی، تباری و هویتی. البته به یادداشته باشیم چنانی که بار ها تأکید کرده ام پشتون اقتدارگرا اعم از درانی و غلزایی علیالرغم دشمنی های خونین در مقابله با سایر اقوام و سرکوب سایر زبان ها همدست و همنظر و همکار اند. نقل و انتقالات اجباری و دواطلبانهی پشتون های غلزایی دشمن اصلی درانی ها و درانی ها به شمال افغانستان یک تیر و دو نشانی بود که عبدالرحمان خان آن را اساس گذاشت و بازماندههایش تا زمان غنی و حالا طالبان آن را قوام بخشید. برای خود شان همه امتیازات را میدادند ولی برای کشتنِ مردم شمالی مدال ضرب میزدند.
وطن را پارچه پارچه میفروختند و آهی به دل نمیکشیدند. معاهدات مختلف از لاهور و گندمک و راولپندی و دیورند و دوحه و حالا واخان همه را اقتدار گرایان پشتون امضاء کرده اند. لذا با جنین رهبران و چنان وطنفروشان و چنان تروریستان و جاسوسان کجای کار راهِ ادامه دارد جزء تجزیه؟
نوشتهی محمدعثمان نجیب
منابع!
کتابِ دههی قانونِ اساسی نوشتهی استاد کشککی.
کتابِ افغانستان تاریخ و جغرافیا ترجمهی محترم جعفر رسولی
روزنامهی اطلاعات روز.
کتابِ تاریخ سیاسی افغانستان نوشتهی سید مهدی فرخ.
کتابِ تاریخِ سیاسی معاصرِ افغانستان نوشتهی محترم ابوذر پیرزاده غزنوی.
افغانستان در مسیر تاریخ.
افغانستان در پنج قرنِ اخیر.
مقالاتِ نگارنده.