. . انسان خود آگاهی است. او از خویشتن و از واقعیت وشایستگی انسانی خویشتن آگاه است. وفرق اساسی او از حیوان، که از مرتبۀ احساس سادۀ ( نفس ) خود فراتر نمیرود درهمین است. ( هگل ” پدیده شناسی روح ” )
از خود بیگانگی طبیعی و اجتماعی:
انسان از زمانی که ” مستانه در زمین خدا نعره ” را آغازید با جهان ماحولش درگیر ستیزی همه گیر ومداوم گردید. و این ستیزه گاه او را به تسخیر رهنمون گشته وگاهی هم به تسلیم. جدال انسان با جهان طبیعی پیرامونش بنابر پیچیدگی این محیط وتنوع آن، آنچنان چشم او را خیره کرده است که در تکامل خود به نوعی از خود بیگانگی ــ به مفهوم نفی وضد خود آگاهی ــ در قلمرو جبر طبیعی منجر گردیده است. انسان از خود بیگانه طبیعی در برخورد پویای خود با جهان، تسلط و سیطرۀ او را بر طبیعت بعنوان نفی ازخود بیگانگی درقلمروهای شگفت انگیزی امتداد داده است. ولی در عین حال دست پای او را در دام اوهام وتصورات غیر عقلائی آنچنان پیچیده است که بعد از هزاران سال تکامل تند و جهشی هنوز هم درعمق وجدان شان همان مغاک تاریک ازخود بیگانگی بمشاهده میرسد.
ولی آنچه تأثیرش ازین هم فزونتر بوده و هست ، ستیزه انسان باخودش ــ بمفهوم کلی آن ــ است. ستیزه انسان با خودش که دراحاد خود به شکل ستیزه فردی، قبیله ای علیه قبیله ای دیگر، ملتی علیه ملت دیگر ویا طبقه و لایۀ اجتماعی دربرابر دیگر طبقات و لایه های اجتماعی یا دیگر انواع تبارزمیکند، نه تنها ازنگاه شکل خود تنوع بیشتری نسبت به اشکال ستیزه باطبیعت دارد، بلکه از لحاظ محتوی ومایه درونی خود نیز بیحد پیچیده تر وبغرنج تر است. ازخود بیگانگی اجتماعی ناشی از ستیزه جویی انسان باخودش مغاک او را با مرز خود آگاهی ژرفتر و پهناورتر ساخت. این بار هم این ستیزه، شورش وتسلیم هردو را باخود همنورد داشت. شورشگری اجتماعی در دورانهای متعدد تاریخ نمایانگر این گامهای جهشی بود که میخواست مرز میان ازخود بیگانگی و خود آگاهی را درنوردد ومبارزه وبقاء را در هم آغوشی میمون بیامیزد.
سراسر تاریخ بشری عبارت است از مبارزه بخاطر بقاء وبقاء در متن مبارزه ای هولناک وپایان ناپذیر. هر قدرتسلط انسان بر طبیعت گسترده تر گردید و ازبطن ذره ها تا فضای بیرونی در ژرفنای ابحار ویا ذوره سیارات حاکمیت وتحکیم خود را گسترانید وهر قدرستیزه انسان با خودش از محدوده ها وتعلقات طبیعی وجغرافیایی پا فراتر گذاشت، بهمان اندازه خلاء میان خود آ گاهی و از خـــود بیگانگی ، میان ” واقعیت وشایستگی انسانی ” و ” احساس ساده ونفس حیوانی ” ومیان مبارزه ( بمفهوم پویایی، دگرگونی و پیشرفت ) وبقاء ( بمفهوم ایستایی، حفظ واقعیت فاسد وعقبگرایی ) و در یک کلمه میان آزادگی و بردگی نیز بیشتر شد. واین خلاء ، میلاد حرکت تازه ای را سبب گردید که در اشکال وقلمروهای تازه ای رخ نمود.
شورش وتسلیم درستیزه های اجتماعی وملی:
قرن ما قرن شگفتی ها وحرکت های بزرگ اجتماعی و ملی است. ملیونها انسان درسه قاره زنجیرهای اسارت ملی را ازهم درید وسیمای خمیده وشکسته انسان استعمار زده راست ایستاد تا تاریخ ننگ استعمار را با خون بشوید وتاریخی از طراز نوبنویسد که درآن نه از ماجراجویی های دریایی خبریست و نه از قهرمانان طلا وبرده و سازندگان آن انسانهای پا برهنه ومفلوکی اند که در میان فقر، رنج وسیه روزی به دنیا آمده وبزرگ شده اند.
قرن ما همچنان حرکتهای بزرگ اجتماعی را شاهد بوده است که درآن نظامات کهن بروی هم غلطیدند ونظامات نوین جهانی که بر پایه خود آگاهی انسان تاریخ ساز استوار بود، درین کشمکش سربرآوردند وچه بسا که این پویه آّگاه ” خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود”.
قرن ما علاوه برین قرن تسلط شگفت انگیز انسان بر طبیعت است که خود تجارب علمی شگرفی برای ما به ارمغان آورده است.
برخورد نسبت به این حرکت ها وتپش ها در متن چنین اوضاع وشرایطی نمیتواند بطورساده و بی پیرایه صورت گیرد. اکنون دیگر استعمار با اشکال نوین خود انواع نوینی ازخود بیگانگی را دامن میزند تا بتواند بر پایۀ آن درکشور مستعمره خودش پایه ومایه ای بوجود آورد. استثمارگران بومی نیز اکنون از ابزار و وسایل دیگری استفاده میکنند تا بتوانند بهره کشی خود را درقالب های فریبنده تری ارائه دارند. وتجارب علمی علی الرغم اینکه بایستی درخدمت شگوفایی و ترقی باشد، میتواند دست وپای انسان مجبور ودوزخی را ببندد.
باین صورت اگر دیروز قبیله ای ویا کشور گشایی با ساز وبرگ جنگی خود بر قبیله ویا کشور دیگری حمله می آورد، اکنون دیگر سیل سرمایه، کارشناس وابزار و آلات صنعتی است که مانند اختاپوس رشته های مختلف زندگی مردم را در چنگال خود دارد.
” اسپ تروا ” اکنون به شکل سازمانهای سیاسی ، اجتماعی واحیاناً مسیونر های مذهبی عمل میکند ویا از طریق کمپانی های تجارتی ( صادراتی ــ وارداتی ) راه را برای استعمارگر میگشاید.
استعمارگر درین میان از میان عناصربومی عده ای را برمیگزیند تا دستگاه عریض وطویل اداری او را تا اعماق دهکده برسانند وتمدن او را پخش کنند. نخبگان اولی که در کشورهای استعمار شده تربیت شدند اکثراً ازآبشخور مادی و فرهنگی استعمار گر آب میخوردند و از میان همین نخبگان بود که گهگاهی جرقه ای پدید میآمد و خرمن آزادیخواهی توده ها را آتش میزد. استثمارگران بومی نیز برای تداوم بهره کشی، اجحاف وتعدی شان باید میان خود و توده ها قشر انگلی بوجود آورند که بعنوان دلال شیرۀ مردمان را بمکد و به ارباب برساند. ” دلال ” چه دلال ارباب ــ رعیتی، ویا دلال سرمایداری آن مهره اساسی است که درعصر استعمار واستعمار نوین، استعمار گر و استثمار گر بومی بر آن تکیه میکند و از طریق اوست که بوروکراسی نظامی ــ پولیسی دولتهای مستبد مشاطه میشود و یا دقیقـتربگوییم به گردش در میآید و هم از طریق اوست که ” دست دراز ” استعمار گر ماشین غول پیکر “جهان وطنیت ” خود را که ــ خون می مکـد و کالا بیرون میدهد ــ به حرکت در میآورد.
دلال استعمار گر واستثمارگر بومی در میدان تنها نمی ایستد: اعضای حکومت را میخرد، به ” پارلمانها ” وکیل میفرستد، سازمان سیاسیی بوجود میآورد، روشنفکر و هنر مند و … را درخدمت خود میگیرد ، درمؤسسات تعلیمی رخنه میکند وبالاخره ابزارسرکوبش ــ چه ارتش و چه پولیس و یا محاکم سری وعلنی اش ــ چون شمشیر« داموکلس» بر فرق مبارزین تسلیم نا پذیر آویخته است. ولی همه اینها که درخدمت ازخود بیگانگی و تسلیم و انقیاد به استعمارگر ویا استثمارگر بومی است، چون برخلاف روند کلی تاریخ است وبا ناموس تکاملی در تعارض قرار دارد ناگذیرامواج پیهمی از مبارزه را در بطن خود پرورش میدهد. مبارزات ضداستعماری و ضد ارتجاعی عصر ما ــ بویژه در چند دهۀ اخیر بر تارک تاریخ معاصر بشری چون نگینی میدرخشد که خط درشت آگاهی وآزادگی را در بستر زمان ما ترسیم نموده است.
اگر استعمارگر روشهای نوین سرکوب و نابودی مقاومت را آموخته است، استعمار شده نیز راه ها وروشهای نوی برای مقابله با این نابودی را بدست آورده است.در عصر کنونی مبارزات آزادیخواهانۀ مردم وملل اسیر ودربند یکی از حماسی ترین پویه های تاریخ بشری را میسازد. ویتنام والجزایر دیروز وقربانیان فاشیسم هیتلری اگر چهره استعمارگر را در آئینه تمام قد مبارزات خود نشان داد، افغانستان وپولند امروزی جانب دیگر این نیمرخ را نشان میدهد که چگونه فاشیسم لجام گسیخته روس بشکرانۀ تمرکز عظیم نظامی ــ صنعتی وبا عوامفریبی تاریخی اش تاریخ ملتها را نفی میکند، ارزشهای آنانرا نابود میسازد وزشت ترین نوع از خود بیگانگی طبیعی و اجتماعی را بخورد مردم میدهد. منبع: نداى آزادى ارگان نشراتى سازمان آزاديبخش مردم افغانستان " ساما"
نويسنده: عبدالقيوم رهبر