افغان موج   

سخني چند به بهانه بهار

    

 سپاس وستايش مر خداي را جل جلاله كه آثار قدرت او بر چهره روز روشن تابان است و انوار حكمت

 او در دل شب  تار درفشان . بخشاينده اي كه تار عنكبوت را سدعصمت دوستان كرد. جباري كه نيش پشه را تيغ قهر دشمنان گردانيد .

بهار با آمدن هر ساله‌اش، نوروز را با خود به ارمغان می‌آورد؛ تنها تکرار بی‌ملالی که گذشت سال‌ها هیچ چیز از زیبایی آن کم نمی‌کند. برای همین هم شاعران ایرانی از ستایشگران همیشگی بهار بوده‌اند، یا دست‌کم برخی از آنها.

 

بهار با آمدن هر ساله‌اش، نوروز را با خود به ارمغان می‌آورد؛ تنها تکرار بی‌ملالی که گذشت سال‌ها هیچ چیز از زیبایی آن کم نمی‌کند. برای همین هم شاعران ایرانی از ستایشگران همیشگی بهار بوده‌اند، یا دست‌کم برخی از آنها.

 تو اگر باز كني پنجره را

من نشان خواهم داد

 به تو زيبايي را

و اينك خدا ،عشق،شور و بهار در شعر شاعران:

 

چشم دل باز كن كه آن بيني                  آنچه ناديدني است آن بيني

گر به اقليم عشق، روي اري                   همه آفاق  گلستان بيني

انچه بيني، دلت همان خواهد                  و آنچه خواهد دلت همان بيني

هر چه داري اگر به عشق دهي             كافرم ،اگر جوي زيان بيني

دل هر ذره اي كه بشكافي                       آفتابيش در ميان بيني

با يكي عشق ورز از دل و جان               تا به عين اليقين عيان بيني

كه يكي هست و هيچ نيست جز او

وحده   لا    الاه    الا     هو

نخستين باده كاندر جام كردند             زچشم مست  ساقي وام كردند

زبهر صيد دل  هاي جهاني                 كمند زلف خوبان دام كردند

به گيتي هر كجا درد دلي بود              به هم كردند و عشقش نام كردند

سر زلف بتان آرام نگرفت                 زبس دل ها كه بي آرام كردند

 

و حال كه خدا جلوه اي از عشق را در طبيعت و جهان ريخته ،شاعران را به وجد اورده كه مي گويند:

 

گويي بط سفيد جامه به صابون زده  است

كبك دري ساق پاي در قدح خون زده است

بر گل تر عندليب گنج فريدون زده است

لشكر چين در بهار خيمه به هامون زده است

لاله سوي جويبار خر گه بيرون زده است

خيمه آن  سبز گون    خرگه اين آتشين

چوك زشاخ درخت،  خويشتن  آويخته

زاغ سيه بر دو بال، غاليه آميخته

ابر بهاري زدور، اسب بر انگيخته

وز سم اسب سياه لؤلؤ تر ريخته

در دهن لاله باد، ريخته وبيخته

بخته مشك سياه ،ريخته در ثمين

 

نرمك نرمك نسيم، زير گلان مي خزد                غبغب اين مي مكد ،عارض آن مي مزد

گيسوي اين مي كشد ،گردن آن ميگزد              گه به چمن مي چمد ،گه به سمن مي وزد

گاه به شاخ درخت ،گه به لب جويبار

نرگسك آن طشت سيم باز به سر بر نهاد           بر سر سيمينه طشت ،طاسك زر بر نهاد

در وسط طاس زر ،زرين پر بر نهاد              بر پر زرين او،ژاله گهر بر نهاد

تا شود آ ن زر خشك ،از گهرش آبدار

لاله  در آمد  به باغ، با  رخ  افـــروخته             بهرش خياط طبع،سرخ قبا دوخته

سرخ قبايش به بر ،يك دو سه جا سوخته            يا كه ز دلدادگان ،عاشقي آموخته

كش شده دل غرق خون گشته جگر داغدار

 

نکته قابل توجه دیگر آنکه در ادب فارسی گاه بهار را به سبب کوتاهی و زود گذر بودن به عمر انسان وبه خصوص دوره جوانی تشبیه می‌کنند واز همین روی غنیمت شمردن و لذت بردن...

 

آمد بهار خرم و آمد رسول یار
مستیم و عاشقیم و خماریم و بیقرار

بهار مژده‌رسان، ای بهار مژده‌رسان

به بزم و سنگر آزادگان گل افشان باش

پیام تازه‌ی پیروزی و امید آور

برای منتظران، بهترین بهاران باش

بهارا تلخ منشین، خیز و پیش آی

گره واکن ز ابرو، چهره بگشای

برآر از آستین دست گل افشان

گلی بر دامن این سبزه بنشان

 

لعبت والا، پا را از این هم فراتر گذاشته!

هفت سینش، سرشک و سوگ و سراب

سرب و سنگ و سموم و سرسام است

ساغرش پر ز تلخکامی‌ها

سبزه‌اش پایکوب آلام است

برخیز و با بهار سفر کرده باز گرد

تا پرکنیم جام تهی از شراب را

وز خوشه‌های روشن انگورهای سبز

در خم بیفشریم می آفتاب را

 


ادبیات آیینه تمام نمای فرهنگ واندیشه یک ملت است این سخن بدان معناست که آنچه آدمی‌ می‌اندیشد و آنچه به صورت رفتار خاص از این اندیشه از وی سر می‌زند درادبیات نمایان است. از همین رو می‌توان با مطالعه آثار ادبی یک سرزمین به زوایای نهان و آشکار مردمان  آن پی برد و علاوه بر شناخت دیدگاه اقوام مختلف نسبت به پدیده‌ها و موضوعات گوناگون، رسوم و آیین‌های ایشان را نیز در مناسبت‌ها و وقایع مختلف مورد تجزیه وتحلیل قرار داد.
از دیگر سو ادبیات رسانه عواطف و احساسات بشر است و چنانچه این مقوله را به عنوان یک کلیت در نظر بگیریم احساسات آدمی‌ به طبیعت و پدیده‌های مربوط به آن می‌تواند به عنوان جزیی از این کل محسوب گردد.

نیاز به آوردن دلیل برای این مدعا نیست چه آن دسته از آثار ادبی که به وصف طبیعت می‌پردازد در اکثر دواوین شاعران و بزرگان ادبی ما به چشم می‌خورد تا آنجا که بسیاری از آثار نغز بجا مانده در ادب فارسی تبدیل به تابلوی منحصر به فردی از طبیعت شده و نمایی زیبا ازجلوه‌های طبیعی را پیشکش مخاطب می‌گرداند.
به عنوان مثال خاقانی دراین بیت آمدن صبح و پرتوافشانی خورشید برکوهساران را اینگونه به تصویر می‌کشد:
شب چاه بیژن بسته سر، مشرق گشاده زال زر خون سیاووشان نگر بر خاک و خارا ریخته خاقانی خورشید مشرق را به زال زر تشبیه می‌کند که ناجی بیژن از چاه اراسیاب که به شب تشبیه شده می‌باشد و سرخی حاصل از پرتو افشانی خورشید را به خون سیاووش شبیه می‌داند که برکوه صحرا پاشیده وحاصل همه اینها تابلویی شگفت است که رفتن شب و آمدن صبح را به تصویر می‌کشد یا فرخی سیستانی که او نیز در به تصویرکشیدن طبیعت در شعر استادی بی بدیل است در توصیف آسمان ابری می‌فرماید:

توگفتی گرد زنگاراست بر آیینه چینی توگوی موی سنجاب است برپیروزه گون  دیبا هر مصرع از این بیت تصویری جداگانه است که هری ک آسمان ابری را به بهترین صورت به مخاطب عرضه می‌دارد در اولی سخن از لایه ای از زنگ زدگی است که بر سطح آیینه نشسته است دومی‌ حکایت از آن دارد که موی خاکستری سنجاب بر حریری پیروزه رنگ افتاده است. بهار درادب فارسی از دو جنبه قابل بررسی است نخست از جنبه تصویر سازی‌های شاعرانه که معمولا در شعر سبک خراسانی به چشم می‌خورد و پیشگامان شعرفارسی در این وادی شاهکارهایی جاودان و استواری از خود به یادگار گذاشته اند زیرا به طور کلی شعر در قرون اولیه حیات خود در ادبیات کلاسیک ما رویکرد افاقی دارد و غالبا به پدیده‌های جسمانی و ملموس می‌پردازد از این رو توصیف بهار درشعر این دوره تجلی شگرف دارد وهمانطور که گفته شد نقاشی ازطبیعت در اینگونه آثار زبانزد است.

رویکرد دوم که در قرون بعد با ورود تصوف و عرفان به شعر فارسی صورت گرفت رویکرد انفسی است که در سایه همین رویکرد مفهوم بهار نیز همچون بسیاری از واژه‌ها در ذهن و زبان بزرگان ادب ما دچار تغییر و تحول شد در اینگونه آثار مفهوم بهار قرین تحول درونی وانفسی انسان است و شاعران ما آن را دستاویزی برای تحول درونی قرار داده اند. در بهاران کی شود سرسبز سنگ؟ خاک شو تا گل برآیی رنگ رنگ سالها توسنگ بودی دلخراش
آزمون را یک زمانی خاک باش مولانا در این دو بیت مانند همیشه روش تمثیل را پیش می‌گیرد و می‌گوید همانطور که در بهار که فصل رویش و شکفتن است سنگ سخت و گران سبز نمی‌شود و رویشی در آن نیست جان تو نیز اگر مانند همیشه سخت باشد دچار دگرگونی معنوی نخواهد شد پس چون خاک نرم باش. سخت جانی را کنار گذار تا به بار بنشینی ومتحول شوی.

نظیر همین مفهوم را حافظ در بیتی ناب و مشهور آورده است: نوبهاراست در آن کوش که خوشدل باشی که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی 

و بسیاری شواهد و نمونه‌های دیگر که در ادامه بحث به آنها خواهیم پرداخت. گفتیم جلوه شکوه بهاران در  شعر دوره خراسانی است از این رو بحث را با بررسی آثار این دوره پی می‌گیریم. شایسته است که در سرآغاز این سخن به سراغ پدرشعر فارسی رودکی بزرگ برویم و بهاران را در شعر به نظاره بنشینیم.
آمد بهارخرم با رنگ و بوی طیب با صدهزار نزهت و آرایش عجیب  این بیت سرآغاز قصیده ای است بهاری از او که در آن توصیف بهار با تشبیهات و تصویرسازی‌های شگفتی همراه است به عنوان مثال: چرخ بزرگوار یکی لشکری بکرد لشکرش ابر تیره و باد صبانقیب نفاط برق روشن و تندرش طبل زن دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب رودکی بهار را چنان سپاهی توصیف می‌کند که رویدادهای طبیعی هرکدام دراین سپاه شغلی برعهده دارند ابرهای تیره به منزله سپاهیان وبادصبا نقیب و فرمانده این لشکر است و برق آسمان به عنوان نفاط در این سپاه حضور دارد که مرحوم دکتر خطیب رهبر در حاشیه این بیت و معنای این لغت می‌نویسد: نفاط: به فتح اول و تشدید دوم نفت انداز یا کسی که قاروره‌های مشتعل نفت را به کشتی دشمن یا سپاه خصم اندازد ... .(قاروره به معنای ظرف شیشه ای است).
بعد از روشن شدن اجزای این تصویر به کلیت آن نظر می‌کنیم. باد صبا همچون فرمانده لشکر سپاهیان را که ابرها هستند حرکت می‌دهد در این میان برق آسمان به آتش افکنی وشعله ور ساختن سپاه دشمن مشغول است ورعد نیز نوای جنگی می‌نوازد.

اما تصویرسازی بدیع دیگر رودکی در همین قصیده توصیف لاله است که آن را به پنجه خضاب شده و رنگین نو عروسان تشبیه می‌کند.
لاله میان کشت بخندد همی ‌زدور چون پنجه عروس به حنا شده خضیب درکنار این تابلوی زیبا نگاهی به بیت خواجه شیراز که آن نیز در توصیف لاله است خالی از لطف نیست. خواجه لاله بهاری را مانند تنوری برافروخته می‌داند و جوش و خروش گل وعرق غنچه که همان شبنم است را حاصل این تنور برافروخته. تنورلاله چنان برفروخت بادبهار که غنچه غرق عرق گشت وگل بجوش آمد اما بی انصافی است اگر درباره وصف بهار درشعرف ارسی سخن بگوییم و از استاد مسلم تصویرگری در شعر یعنی منوچهری دامغانی یادی نکنیم تصویرگری در شعر منوچهری آن چنان است که دکترسیدم حمد دبیرسیاقی نام کتاب خود را که در ان به گزارش اشعار منوچهری پرداخته تصویر و شادیها نهاده است. منوچهری قصیده ای نغز از خود به یادگارگذاشته که هربیت آن نمایی از طبیعت است که با زبان شاعرانه به تصویر کشیده شده است که مناسب با مجال این نوشتار به تحلیل ابیاتی از آن می‌پردازیم. نو بهار آمد و آورد گل و یاسمنا باغ همچون تبت وراغ بسان عدنا  تبت یکی از شهرهای چین است که در زیبایی و خرمی‌ زبانزد است. عدن نیز درلغت به معنای اقامت دائم درجایی است که غالبا صفتی برای بهشت آورده می‌شود وگاه خود این لغت نیز به تنهایی افاده معنای بهشت را می‌کند. منوچهری در آغاز این قصیده پرشور باغ و مرغ زار را از شدت زیبایی بوستان چین و از آن بالاتر به باغهای بهشت تشبیه می‌کند. آسمان خیمه زد از بیرم ودیبای کبود   میخ آن خیمه ستاک سمن ونسترنا در ادب فارسی آسمان چند جا به خیمه ای افراشته تشبیه شده به عنوان مثال عطار درمقدمه منطق الطیر سراید: آسمان چون خیمه ای برپای کرد بی ستون کرد و زمینش جای کرد اما هنرمندی منوچهری در تصویرگری این است که  مخاطب را به دیگرگونه دیدن طبیعت وامی‌دارد و به او القا می‌کند که آسمان گویا خیمه ای است از بافته‌های نرم و کبود رنگ و گلهای یاسمن و نسترن  میخ‌های کوبیده برزمین هستند که این خیمه را نگه داشته اند. بنظر می‌رسد توانمندی منوچهری در تصویرگری دراین دوب یت به اوج می‌رسد که  بوستان را به بتخانه‌های شهر فرخارتبت تشبیه می‌کند. بوستان گویی بتخانه فرخارشده ست مرغکان چون شمن وگلبنکان چون وثنا برکف پای شمن بوسه بداده و ثنش کی وثن بوسه دهد برکف پای شمنا شمن و وثن به ترتیب به معنای بت پرست و بت هستند مرغان در این دوبیت به بت پرستان تشبیه شده اند و بوته‌های کوچک گل به بت که این بار به جای اینکه بت پرست کف پای بت را ببوسد بت کف پای بت پرست را بوسه می‌دهد. همانطورکه گفته شد بررسی اشعار بهاریه منوچهری دامغانی همچنین سایر شعرای دوره خراسانی محتاج زمان فراوان واز حوصله این مجال بیرون است. مناسب است که در ادامه بحث به رویکرد انفسی شاعران دوره عراقی نسبت به بهار بپردازیم.

همانطور که گفتیم بهار درشعر دوره عراقی بیشتر مفهومی ‌است به این معنی که اراده شاعران این دوره از لفظ بهار لزوما وصرفا بهار طبیعت نیست چه این بزرگان گاهی بهار را به معنای شکوفایی وتحول درونی آدمی‌اراده می‌کنند  وگاه این بهار را اشارتی بر حیات دوباره انسان بعد از مرگ می‌دانند. مولانا فرمود:
این بهارنو زبعد برگ ریز هست برهان بر وجود رستخیز

جان کلام آن است که بهار در دوره ای از ادبیات کلاسیک ما عامل وجد درون و بیداری دل قرار می‌گیرد این وجد درونی در نگاه صوفیانه گاهی انسان  رابه سرمستی ورهایی زهد فرا می‌خواند تا جایی که توبه شکنی دربعضی شواهد صفت و ملازم بهار آمده است. حافظ می‌گوید: به عزم توبه سحرگفتم استخاره کنم بهارتوبه شکن می‌رسدچه چاره کنم؟ خواجه همین مفهوم را در بیت دیگر چنین می‌آورد: من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها توبه از می‌وقت گل دیوانه باشم گرکنم

توبه شکنی بهار را مرحوم استاد شهریار در دوبیت از غزلی عاشقانه این گونه شرح می‌دهد: نوبهار آمد وچون عهدبتان توبه شکست فصل گل دامن ساقی نتوان داد زدست کاسه وکوزه ایمان که نمودند درست دیدم آن کاسه به تنگ آمد و آن کوزه شکست

توبه شکنی در فصل بهار از آن روی توصیه می‌شود که شاعران ما بهار فصل طرب و خوش باشی و لذت فرصتهای زود گذر عمر می‌دانند و چه بسا نشانه‌های بهاران در طبیعت را آیینه عبرت می‌دانند. خیام می‌فرماید: ابرآمد وباز برسرسبزه گریست بی باده گلرنگ نمی‌باید زیست این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تاسبزه خاک ما تماشاگه کیست؟ 

در این رباعی دل انگیز خیام هم خوش باشی و لذت را گوشزد می‌کند و هم عبرتآموزی از شکفتن گل از خاک مردگان را فرا یاد می‌آورد ومی‌گوید همانطور که امروز سبز خاک کسی ما را نگاه می‌کند روزی نیز سبزه رسته از خاک ما به نظاره کسی می‌نشیند. نکته قابل توجه دیگر آنکه در ادب فارسی گاه بهار را به سبب کوتاهی و زودگذر بودن به عمر انسان وبه خصوص دوره جوانی تشبیه می‌کنند واز همین روی غنیمت شمردن و لذت بردن از آن توصیه می‌شود. حافظ می‌سراید:  خوش آمد گل وزان خوشتر نباشد که در دستت به جز ساغر نباشد زمان خوشدلی دریاب ودریاب که دائم درصدف گوهرنباشد غنیمت دان ومی‌خور در گلستان  که گل تاهفته دیگر نباشد

بهارم دخترم چون خنده‌ی صبح

امیدی می‌دمد در خنده‌ی تو

به چشم خویشتن می‌بینم از دور

بهاردلکش آینده‌ی تو

 

 

در بهار عشق و مستی من

شد فسانه رنج هستی من

دگر خزان گشته بهارم

کجا برم این دل زارم؟


آنچه به رشته تحریر درآمد مجملی بود از بررسی آثارمنظوم از بهار که در ادب کلاسیک هرات آمده است امید است خاطر علاقه مندان را به جستجوی بیشتر در این زمینه تشحیز کرده باشد.

 

دوستان عزيز اميد آنكه بهارسال 1389  ،بهارآرزوهايتان باشد چون گل خوش بخرامي سلامت و شادوموفق  باشيد وآنچه خواهد دلتان همان باشد و عمر دمي چند كه مانده است غنيمت شماريد .

                                                                           

                سال نو مبارك         انجنيرعبدالرازق (نصرتيا ر) از هرات باستان

  25/12/1388 سه شنبه