دوستداران افغان موج
بازدید های اخیر
- در حاشیۀ مباحثه با تاریخ
- مناظره ی فیلسوف و عارف
- غلام محمد «مصور» میمنه گی پیشآهنگ هنر نقاشی معاصر
- غلام محمد «مصور» میمنه گی پیشآهنگ هنر نقاشی معاصر
- نظام سیاسی اسلام: خارج ساختن دین از مفهوم فلسفی آن...!
- چاپنداز: بزکش، پهلوانی که با سواری اسب، بز را به دایره ٔ حلال میرساند
- از دفتر ایمان تا صدرنشینی !
- فشار و مقاومت حد اکثری !
عناوین تصادفی
مقالات
در روزهایی که با دو رویدادِ دردناک روبهرو شدم – خونریزی و زخمِ سر و سپس فرورفتن چیزی بُرنده و آلوده هنگام شنا و آببازی که منجر به هفتبار عملیات شد – کتابهایی به دستم رسیدند، تاریخ افغانستان یادداشتها و برداشتهای محمد آصف آهنگ و ما «کی» هستیم؟ «ما» کی هستیم؟ در همینجا سپاس میگزارم بر شفق گرامی و مؤلف کتاب مباحثه با تاریخ دکتور سید حمیدالله روغ.
نثر زیبا و نگاهِ ویژۀ زندهیاد آصف آهنگ که درنگی بر تاریخ باستان دارد، بیشتر به تاریخ سه سدۀ پسین میپردازد. از تأسیسِ دولت ابدالی و ادامۀ آن پس از فروپاشیِ سلطه بر فلات ایران و مرگ نادر افشار سخن میگوید، از اصلاحات و مشکلات دورۀ امانی و از نخستین گام به سوی دموکراسی در پایانِ اختناق و استبدادِ هفده سالۀ محمدهاشم خان و در آغاز صدارت شاهمحمود خان که انتخابات بلدیه یا شهرداری است، یاد میکند. اصلاحات شاهمحمود خان شامل آغازِ دوبارۀ تدریس به زبان پارسی در مکتبهای کابل و دیگر ولایتها به پیشنهادِ نجیبالله توروایانا وزیر معارف میشود، به آزادی زندانیانِ سیاسی زنده و لغوِ قانونِ منع کار و تحصیلِ عصر هاشم خانی بر خانوادههای خاصی میانجامد، صفِ کسانی چون محمدداؤود، محمدنعیم، محمدگل مومند، مجید زابلی و ... را از صفِ شخصیتهایی چون میرغلاممحمد غبار، سرور جویا، صدیق فرهنگ، کریم نزیهی، دکتور عبدالرحمان محمودی و ... جدا میکند.
محمدآصف آهنگ عاملِ شکستِ انتخابات شهرداری و دهۀ دموکراسی را روحیۀ استبدادی و ضدِ مردمسالاریِ محمدداؤود و پیروانش میداند.
کتاب مباحثه با تاریخ زیر عنوان ما «کی» هستیم؟ «ما» کی هستیم؟ کاریست جدید. دکتور سیدحمیدالله روغ درین کتاب یکبار «کی» را و باری هم «ما» را به معنای خاصی در متن مباحثه در نظر گرفتهاست، آنگونه که این «ما» و «کی» را از مفهوم عامِ انسانی و جهانی در محدودۀ مرزی، سرزمینی و میهنی به بحث میگیرد.
مباحث انتقادی تاریخ ما از دوران اساطیری تا امروز بسیار کمتر فارغ از دیدِ جامع و مستند درونی و بیرونی بودهاند. افغانستان امروز یا ایران شرقی که بخش عمدۀ شاهنامۀ فردوسی روایتهای حماسی دوران باستان این سرزمین بودهاند، با دو دیدِ انحرافی یکی از درون حاکمیتهای استبدادی و جدا از روح و روحیۀ جمعی و دیگری از بیرون و از جعلِ «عالمانۀ» نگاهِ ناسیونالیستی به مرزهای میهنیِ ایران کنونی. بنابرین بحث انتقادی و مباحثه با تاریخ که اینک به شکل کتابی به چاپ رسیدهاست، در صورت بررسیهای مستند، تحقیق و کنکاشِ منابع مطمین اهمیت ویژهیی مییابد و آغاز نیکی میتواند باشد.
پس از تسلطِ احمدشاه ابدالی بر سیستان و خراسان و بخشِ بزرگی از ایران شرقی، کاروانی از عواید هند که از راه قندهار به پایتخت نادر افشار میرفت، به دست شاهِ نوبهدولترسیدۀ ابدالی میافتد. ثروتی که موجب استحکامِ حاکمیت احمدشاه میشود. شاه ابدالی که میدانست تسلط بر تمامِ قلمروی که نادر افشار بر آن مسلط بود، کار سهلی نیست، به اعلان پادشاهی بر قسمتی از فلاتِ شرقی ایران باستان بسنده میکند و با زیرکی حاکمانه فیودالها، خانهای غلجایی، هزاره، قزلباش، ترکمن و دیگر اقوام را با مناصب مهم در محورِ قدرتِ قندهار نگهمیدارد.
بیرندرا ورما از نگرانیهای بریتانیای کبیر در برابر حملههای احمدشاه به هند در کتاب «افغانها و کمپنی هند شرقی بریتانیا» سخن میگوید. احمدشاه پس از پیروزی بر مراتیها در جنگ پانیپت تاج و تخت دهلی را به شاه عالم دوم امپراتور مغل میسپارد. امپراتوری که بعدها دخترانش را به نکاح شاهان آیندۀ ابدالی تیمورشاه و زمانشاه درمیآورد و پیوند خود را با ابدالیها برای حفظ اقتدار تضمین میکند.
انگلیسها با مراقبتِ تمام اوضاع و سیاست ماهرانه در نیمۀ دوم سدۀ هجدهم در بازیهای کوچک و بزرگِ داخل هند، روسیه، پارس و ماورای قندهار، از وضعیتی که ابدالیها را تهدیدی در برابر قدرت استعماری و امپریالیستی خود میدانستند، پس از سلطنت محمودشاه و آغاز سدۀ نزده سیاستِ تاجبخشی و اطاعتِ شاهانِ کابل را در پیش گرفتند.
چنین است که ما به جای افتخاراتِ دلخوشکن و فریبنده ناگزیر به بازخوانی جدی و انتقادی تاریخ ایم.
در تغییر بازی استعماری انگلیسها پس از شاهشجاع میبینیم که واژۀ جدیدی جاگزین شاه میشود و آن امیر که مخفف امیرالمؤمنین و امارت اوست. در پشتِ واژۀ امیر انگلیسها سیاست خاصی را دنبال میکردند، سیاستی که تمام جنبشهای استقلالطلبی و آزادیخواهی را در دو واژۀ جهاد و امیر خلاصه میکرد. امیر منبع و سرچشمۀ فتوا بود و مجاهدان در هر حالتی مکلف به اطاعت از اوامر امیر بودند. کار استعمارِ انگلیس بهکلی ساده شدهبود. تمام جانفشانیها و قربانیهای مردم را در معامله با فردِ امیر که در رأس قدرت هم بود، زیر نفوذ میآوردند و مهار میکردند. از سوی دیگر مجاهدان مجبور نبودند که فراتر از فتوا و مکلفیت دینی به چندوچونِ ادارۀ آینده و کشورداری مستقل بیندیشند.
پس از اعلامیۀ استقلال افغانستان ما ادامۀ این سیاست استعماری را در شورشهایی چون شورش ملای لنگ و مخالفتهای مقطعی با هر حرکت پیشرونده و مفیدی میبینیم. در جنگ و مقابله با ارتش سرخ و اشغال افغانستان بازهم نسخۀ استعماری از سوی غرب، عربها و پاکستان روی دست گرفته میشود. همه کمکها فقط از مجرای تنظیمهای جهادی به مردمِ بهجانرسیده و زیر بمباردمان جنگندههای اشغالگران امکان رسیدن داشتند. درحالیکه ۹۹ درصدِ مردم با نام اخوانالمسلمین آشنایی قطعی نداشتند، سایۀ این نهضتِ اسلامگرا فضای جنگِ ضدِ اشغال در افغانستان را میگیرد. گفتنیست که در هنگامۀ جنبشهای میهنگرای ضدِ استعماری، سید قطب صدای جهانوطنی اسلامی را بلند میکند. این آواز از همان آغاز در گوش قدرتهای استعماری نوای نوازنده داشت، تا به این وسیله بتوانند از تأثیر بانگِ بلند وطنخواهانی چون جمال ناصر و دیگران بکاهند.
بیشترِ فرماندهان جنگ در برابر اشغالِ شوروی از میان مردم، دهقانان و کاسبانِ محلی برمیخاستند که در مبارزه ناگزیر به رابطه با تنظیمها بودند. نیروهای مستقل و جنگجویانِ چپ از سوی عوامل استخباراتی پاکستان به ویژه گلبدین حکمتیار در صورت شناسایی ترور و کشته میشدند. حزب اسلامی حکمتیار، حتا برای سرکوب مبارزانِ چپگرای ضدِ تجاوز پیمانهای مقطعی با اشغالگران و عوامل داخلی آنها داشت. نمونۀ آن حملۀ دو جانبۀ جنگجویان حزب اسلامی و ارتش شوروی بالای نیروهای چپ در هرات بود که به کشتهشدن شماری از جوانان تحصیلکرده انجامید. بخشی از نیروهای چپ ناگزیر شدند که زیر پوشش تنظیمها به مبارزۀ خود ادامه دهند. درین میان یگانه زنی که رهبری سازمان چپگرایی را به عهده داشت – مینا کشورکمال بزرگشدۀ شهر کابل در یک خانوادۀ ساداتِ اهل کنر که پدرش افسر عالیرتبۀ اردوی شاهی بود، پس از مطالعات اسلامی، هنگامیکه هنوز دانشجوی دانشکدۀ شرعیات دانشگاه کابل بود، به جنبش چپ پیوست – درست دو سال پیش از بیرون شدن ارتش اشغالگر سرخ از افغانستان توسط گماشتههای استخبارات رژیم کابل به همکاری گلبدین حکمتیار در شهر کویتۀ پاکستان ترور شد. چنین است که روحیۀ همسانسازِ مخالفِ کثرتگرایی در میان مردم شکل گرفت و به تندرویهای وحشتناک دینی رسید. کودتای خمینی در برابر مردم ایران با سقوط سلطنتِ رضاشاه کمربند سبزی را که امریکا خواهان آن بود، حلقۀ اطراف افغانستان از غرب تا جنوب و شرق میسازد. همه دیدیم که رییسجمهورِ دولت اسلامیِ برآمده از درون این ماجراها به جای حل مشکلات انباشتۀ مردمی که قربانیان جنگ بودهاند، به استخاره و موعظه پناه میبرد و به صورت قطعی طرحی برای حکومتداری دنیایی ندارد.
تشکیل شورای رهبری در دولت اسلامی که متشکل از رهبران تنظیمی است و عالیترین مرجع تصمیمگیری، دست استخبارات همسایههای آزمند را تا پشتِ میزِ ادارۀ رهبری کشور دراز میکند.
چرخش احمدشاه مسعود پس از شکستِ حکومتداری سران تنظیمی منجر به ملاقات با خانوادۀ شاهامانالله و شخص محمدظاهرشاه میشود و با طرح حکومت غیرجهادی میخواهد به جبرانی بپردازد و آن نوعی بازگشت به دهۀ دموکراسیست. جالب اینکه از دکتور یوسف نخستین صدراعظم دهۀ دموکراسی توسط دکتور عبدالرحمان دعوت میکند که با شماری از همکاران خود و شخصیتهای سیاسی مطرح در بیرون، به افغانستان برگردند. یک گروه کاری به رهبری دکتور عبدالرحمان تصمیم به برگزاری کنفرانسی به این مناسبت را بهخاطر امن نبودن شهر کابل در هرات میگیرند. رهبری جمعیت و به ویژه سید نورالله عماد و اسماعیل خان در شبِ پیش از کنفرانس برای برهمزدن همه چیز دست به کار میشوند. اسماعیل خان پس آن که دکتور عبدالرحمان را تا اتاق خواب همراهی میکند، شبانه برهانالدین ربانی را که قرار نبود به هرات بیاید، به هرات فرامیخواند. شکستِ کنفرانس هرات مسعود را مدتی منزوی میسازد و حدودِ ماهی را در پنجشیر دور از غوغای کابل میگذراند. این طرح برای بار دوم هنگام صدارت عبدالرحیم غفورزی و تشکیل حکومت مختلط نیز با سانحۀ مرموز هوایی در بامیان و کشته شدن صدراعظم به شکست مواجه میشود.
چنین رویدادهایی برای اهمیت دادن به بحث انتقادی تاریخ قابل بازبهیادآوری اند.
توجه کنید به حوادثی که در برگهای نوشتههای گزینشی تاریخی هیمن دوره بنابر دلایلی دیده نمیشوند. بهار سال ۱۹۹۶ میراسدالله مسؤول امنیتی دفتر سازمان ملل که روزانه برای بردن روزنامه برای دکتور نجیبالله به دفتر روزنامۀ دریځ میآمد، پیامی با خود داشت از دکتور نجیب به احمدشاه مسعود. میراسدالله روزِ بعد از نرسیدن پیامی که دکتور نجیب طی مکالمۀ شخصی با خانوادۀ خود از هند دریافتهبود، حکایت کرد و گفت:
«پیش از رسیدنِ پیام، مسعود از منابع استخباراتی خود به توطئهیی پی بردهبود که علیه او در جریان بود، با یک چرخبال به شمال میرود و مراکز تربیتِ تندروان سودانی را تعطیل میکند.»
این مراکز که با تأییدِ شورای رهبری دولت مجاهدین روندِ عملی آن از سوی سیاف در کندز و جاهای دیگری در شمال ادامه داشت، باعث تحریک روسها و بمباران بخشهایی از شمال نیز شدهبود، علاوه بر آنکه مسعود را درگیر یک جنگ خطرناک دیگری میکرد، تمام راههای ارتباط او را با جهان میبست.
رویداد دیگری که در تابستان ۱۹۹۶ پس از دیدار یک دپلمات وزارت خارجه که پیوند خانوادهگی با احمدشاه احمدزی داشت، عامل اصلی عقبنشینی مسعود از شهر کابل پیش از ورود طالبان میشود. احمدشاه احمدزی که روابط بسیار مرموز استخباراتی با پاکستان و شبکههای غربی داشت، با راندن حزب وحدت از وزارت داخله و رسیدن به مقام وزارت امور داخله در عمل آغازگرِ جنگ میان دولت و حزب وحدت نیز است. دیدار دپلمات وزارت خارجه که جای گرفتنِ نام او بنابر موجودیت او در کابل نیست، به وساطت عبدالاحد جمشیدی برادر دکتور عبدالرحمان در فرقۀ دوم و در ولایت پروان صورت میگیرد. زمانی که این دپلمات از جابهجایی اسلحۀ فراوان در خانۀ غصبی احمدشاه احمدزی واقع چهارراه قوای مرکز و خانههای دیگری در شهر کابل – با تضمین و گروگان گذاشتن خانوادۀ خود در صورت درست نبودن موضوع – خبر میدهد، احمدشاه مسعود با ناآرامی فوقالعاده، میپذیرد که بازرسی خانههایی که اسلحه در آنها برای ورود طالبان غیرمسلح جابهجا شدهاند خود باعث جنگ خونینی در کابل میشود. بنابرین تصمیم به عقبنشینی از کابل میگیرد و بیآنکه به کسی از چنین موضوعی یادی کند، نیروهای سیاف را به سرپرستی حاجی شیرعلم در پنجشیر جا میدهد و زیر فرمان خود درمیآورد. برای خود سیاف در بیرون از دره و در شرکت نساجی جایی تهیه میکند. زمانی که سیاف از ناگزیری داخل درۀ پنجشیر میشود، جلوِ هرگونه سخنرانی او در مساجد پنجشیر گرفته میشود. باری مدیریت پیام مجاهد میخواهد با سیاف در مورد نهضت اسلامی مصاحبهیی کند، با مخالفت شدید مسعود و با ابراز اینکه «یک نفری که در خط اول و در برابر طالبان میجنگند، چه ضرورت دارد بفهمد که نهضت چه بود و چه کرد؟» مصاحبه با سیاف انجام نمیشود و پیام مجاهد که هر هفته در دسترس مقاومتگران در خطوط جنگ قرار میگرفت، متمرکز بر رویدادهای جنگ و ماحول آن میماند.
این رویدادها به گونۀ نمونه نشان میدهند که کتابهایی که درین زمینهها نگاشته شدهاند، چیزی ورای روایتهای خیالیِ شماری از «تحلیلگرانِ» تاریخ نیستند و ضایعاتی اند که فقط به دلبدی نسلهای آگاه آینده میانجامند.
به هررو، سخن از اهمیت مباحثه با تاریخ است و بحثهای انتقادی و روشنگر.
کتاب مباحثه با تاریخ که دربرگیرندۀ نقدی بر «ما، اسطوره و روایت» نوشتۀ رهپو طرزی است، نگاه غیرمستند بر تاریخ پیشین و پیشینۀ تاریخی را پیرامون «ننگ و نام» سلیمان راوش با جدیت دنبال میکند. از شوکت ساسانی که در حقیقت شوکتی نبودهاست چون نماد نخستین حاکمیتهای دینی و آیینی زردشتی که بر زر، زن و زمین تسلط کامل داشتند، یاد میشود. تا آنجا که پافشاری مزدکیان بر تقسیم هرآنچه که در انحصار اقشار حاکم بر جامعه بود، در آنسوی فقر وحشتناک مردم، چیزی سوای واکنش در برابر استبداد خسروی-دینی نبود. آنگونه که همین زمینهها و ستمگریها در بهترین وجهِ نمایشی حاکمی چون انوشیروان که او را عادل خواندهاند، اتاقهای کاخ او پر از کنیزان خدمتگار جنسی برای خسروِ دادگر بودهاند، راه پیروزی مهاجمان مسلمان را گشودهاست. پس از آن است که خراسان، سیستان و در مجموع ایران شرقی کانون جنبشهای خودگردانی میشود که از درون آن شخصیتهای مذهبی چون امام ابوحنیفه که پیشوایی بخش بزرگی از مسلمانان جهان را عهدهدار میشود، ظهور میکند و در اوج ویرانگریها، خونریزیها و بیدادگریهای سپاهیان بغداد روح آزادهگی، دادخواهی و استقلالطلبی زنده میماند و زمینهساز حضور دانشمندان بزرگی میشود که هنوز نامهای بلند آنها چون ستارهگان روشنی در آسمان علم، هنر و ادبیات میدرخشند.
برخلاف این برداشت سطحی، ساده و ناآشنا به فلسفۀ زبان که گویا «عرب زبان عربی را در زبانهای ما تداخل داد»، زبان پارسی قلمروِ واژهگانی خود را گسترش داد و با تملک و تسلط بر بخش بزرگی از محدودۀ زبان عربی با دستور و در دستور خود به گستردهگی و پهنای بیپیشینهیی رسید. زبانهای زنده و پیشروِ امروزی در پی گسترش پهنای واژهگانی خود اند که نمونۀ انگلیسی را برجسته میتوان دید. زبان سره حرف بهکلی بیمعناییست و در دنیای ما چیزی بهنام زبان سره وجود ندارد.
یکی از مباحثی که بیشترین برگهای کتاب مباحثه با تاریخ را زیر عنوان ما «کی» هستیم؟ «ما» کی هستیم؟ پر کردهاست، واژۀ «افغان» است. آنگونه که سلیمان راوش افغان و اوغان را یکی میداند، محمداعظم سیستانی پشتون را مترادف افغان میشمارد و عبدالحمید محتاط از عبرانیت افغانها حکایت میکند.
البته پیشینۀ سخن سیستانی را در اظهارات امیرحبیبالله سراج و محمود طرزی خواندهایم که از زبان پشتو به نام زبان افغانی یاد کردهاند، آنگونه که جمعه خان صوفی نویسندۀ کتاب «فریبِ ناتمام» برخلاف، تأکید بر تاریخی بودنِ زبان پشتو دارد و واژۀ افغان را یک پدیدۀ جدید دانستهاست.
ریشهیابی واژۀ افغان از سوی مؤلف کتاب مباحثه با تاریخ و سخن گفتن از اوغانهای مغلی و قرینههایی چون اسوا، اسواکان، اساکین، اساکینوی، اسک، اشک، ارسک، اڅک، هوریتی، خروشتی، خروتی، اببگان، ابگان، اپوگان، افاگانا و ... در مباحث نامشناسی، ریشهشناسی و قومشناسی به تحلیل گرفته شدهاند.
اینکه نویسندۀ کتاب افغانها را همان پارتها میداند، راه میبرد به هزاران پاسخ و پرسشی که هنوز ناگفته باقیست. پرواضح است که هیچ قومی و گروهی یکباره از آسمان فرود نیامدهاست و پیشینههای تاریخی و هویتی اقوام همانی نیست که اکنون میبینیم. کوچ و مهاجرت انسانها را که ریشههای مشترکی دارند با دگرگونیهای گاه غیرقابلشناختِ ظاهری، زبانی و فرهنگی روبهرو کردهاست. دیگر زمان نظریههای استعماری افتخار به رنگ و پوست و برتریها گذشتهاست. بررسی تاریخ بر مبنای هویتها و افتخاراتی که شبیه نسخههای باطل و فرسودۀ استعماریست، برای انسان آگاه امروز و نسل بیدارِ آینده اهمیتی نخواهد داشت.
گفتنی میدانم در قرینههای اسمی ما دچار قرینهسازی نیز میشویم. جایی در کتاب رابطهیی برای کاپور، کپور با ماهیپر را دیدم. درحالیکه «کپور» همان واژۀ پور پارسی است که در اردو هم کاربرد دارد، مثل راجکپور، فرزند راج. ماهیپر که همه میدانیم اسم با مسمای جاییست که آنجا ماهیان از بسِ فراوانی هرلحظه در پرش و پرواز اند. در نقد تاریخ تحلیلی محتاط هم جایی از نامهای اسلامی یاد شدهاست. من بیآنکه تکیه بر نگاه افسانهگون عبرانیت افغانها داشتهباشم، گمان میکنم نامهای محمد، عبدالله، آمنه، علی، خدیجه، عایشه، عمر، خالد، ابوطالب، عبدالمطلب، سمیه و ... ربطی به اسلام ندارند، همه نامهای عربی اند که پیش از اسلام نیز وجود داشتند.
نامها در گویش امروزی ما بسیار دچار ابدال شدهاند. این ابدال آنقدر فراوان اند که ریشهیابی نامها را گاه به مشکل مواجه میکنند. آنگونه که در بررسی واژههای آرته، ارته، اری، هرات و قندهار، کندهار، گنداهارا و ... میخوانیم. پنجشیر در متن کتاب و در روایتهای قدیم تاریخی هم به جای پنجهیر آمدهاست، درحالیکه پنجشیر ابدالیست که بنابر افسانۀ منسوب به سلطان محمود در دوران اسلامی پنجشیر شدهاست. باآنهم در روایات عربی بنجهیر را میبینیم. در شاهنامۀ فردوسی که در دوران سلطنت محمود تمام شدهاست، نیز پنجهیر گفته شدهاست:
دگر پنجهیر و دگر بامیان
سرِ مرزِ ایران و جای کیان.
قومیت یک پدیدۀ متحول است، ابدی و ازلی نیست، حتا در جلوههای فرهنگی نیز. زندهگی صلحآمیز و سنتی خیمهنشینان کوچی در مغلستانِ امروز بسیار متفاوت از مغلهایی است که در هند، افغانستان و بسا جاهای دیگر جهان میزیند.
آنچه بسیار شگفتیانگیز است پیشداوریها و پافشاریهای شماری از راویانِ وطنی ما بنابر تعلقات و پیوندهای خودی که برخورد گزینشی با منابع جدی پژوهشی کردهاند و میکنند. درحالیکه صفهای طویلی از فرهنگیانِ و گویشوران یک زبان در برابر زبانی دیگر با تحقیقات هوایی و نفرتپراکنی سخت نکوهیده است، نویسندۀ کتاب مباحثه با تاریخ در پی یافتنِ زمینههای وصل میان زبانهای پارسی و پشتوست، با تعلقی که به شاهنامه، بیدل و کُلِ تاریخ و ادبیات پارسی دری دارد، زبان، ادب و فرهنگِ پشتو را بخشی از هویت خود میداند.
پیشکشیدنِ نوشتن و گفتنِ پارسی دری و نه فارسی دری از سوی دکتور روغ خیلی موجه است. فارسی فقط در زبان عربی بنابر نبودِ حرف «پ» کاربرد دارد که بسیاری آن را در دیگر زبانها هم تکرار کردهاند.
مباحثۀ طولانی و پایانی کتاب میان سیدحمیدالله روغ و عزیز آریانفر پیرامونِ پارسیِ دری، دری و پارسی، گشایندۀ راه گفتوگو و اظهارنظرِ صمیمانه و مستند برای روشن شدنِ مسایل و روایتهای مبهم تاریخ ماست.
امروز که گواه عقبماندهترین حاکمیت جهل و استبداد ایم، واقعیتهای تلخ و گاه بیپیشینه در تاریخ کشوری به نام افغانستان عریانتر از هر زمانی ما را به دقت و تعمق وامیدارد. لشکریان تاریکاندیش طلبهها که دست به کوچهای اجباری، قتلعامهای قومی و غیرِانسانیترین نوع زنستیزی میزنند، تمامی راهها و پلهای پیوند میان مردمانی را که سدهها درین مرز و بوم با باورها، زبانها و فرهنگهای گوناگون زیستهاند، میخواهند ویران کنند، نگاهِ سیاه و سپیدی که پر از شیطنتهای قومی و تعلقاتِ فراواقعگرایانۀ میهنی باشد، فقط کمک به تشنج بیشتر میکند و هیزمیست بر آتش بحران.
طبیعیست که افتضاح بیست سال پسین زایندۀ وحشتِ کنونی حاکم است. سیاست شکر و شلاق دو دهۀ پسین که رهبران ابلهی را با القاب بالا کشید و توسط خود این رهبران، مردمی که دلخوشی فریبندهیی به بالانشینان خود داشتند، با ستم، سرکوب و شکنجههای گوناگون دچار شدند. این سیاست قند دادن به رهبران و قلعِ قومشان نسخۀ فرسودهیی بود که دو حاکمِ دستنشانده و برگشته از بیرون آن را بازنوشتند و موفقانه اجرا کردند، با مسخِ دموکراسی و مردمسالاری. رهبران تنظیمها و اقوام که زندهگی مرفه و دور از درد و رنج مردم داشتند، چون ابزارهایی در دستان دو حاکم فقط برای منافع شخصی و خانوادهگی نقشِ ویژه و همنوا با دولت در خاموشی جنبشهای مدنی و مردمی داشتند. یادم نمیرود که یکی از رهبران در هنگامۀ جنبشی که از طریق رسانههای مجازی شکل میگرفت، به دفاع از کرزی صدا بلند کرد و گفت:
«نگذارید که فعالانِ فیسبوکی زمام امور را در دست گیرند!»
صدای جنبش ملیونی تبسم که دیوارهای ارگ را درنوردید و بزرگترین قیام مردمی در تاریخ پسین بود، از سوی گماشتههای حاکم و رهبران تنظیمی سرکوب شد.
بحث انتقادی بدونِ شکستنِ بتهای حاکم و عبور از تعلقاتِ بتسازانه ممکن نیست!
جا دارد که چند پیشنهاد را در پایان برای چاپ و نشر بعدی کتاب بنویسم. مباحثه با تاریخ به ویرایش بسیار جدی برای انتشار دوباره نیازمند است. برای نخستین بار در یک نوشتۀ جدی و تحقیقی کاربرد بیش از اندازۀ سمیکولن یا کامۀ نقطهدار را میبینم. این کامههای نقطهدار نهتنها در میان جملهها که در پایان پراگرافها چنان آمدهاند که خوانند با جملههای بیپایانی در متن کتاب مواجه میشود. کامۀ نقطهدار که در نوشتار امروزی کاربردِ اندکی دارد و بیشتر کامه جای آن را گرفتهاست، در مباحثه با تاریخ بیش از هر نشانۀ دیگر به کار رفتهاست. در نشانهگذاری و علامات انشایی دو نشانه در پایان جمله مفهومی را نمیرساند، جدا از جملههایی که پرسشی و ندایی باشند. دو نقطه، دو کامه، دو سوالیه و دو نداییه را در پای جملهیی نوشتن به صورت قطعی نادرست است.
نامشناسی که در متن کتاب با جدیت دنبال شدهاست، در گرفتنِ نام اشخاص و آوردن واژهها و جملههای غیرپارسی بدون برگردان و هم اشارات کنایی در یک متن پژوهشی موجه به نظر نمیآید. در گرفتن نام اشخاص گاه واژۀ «صیب» به جای صاحب آمدهاست، درحالیکه نه نیازی به نوشتن «صیب» است و نه هم صاحب. وقتی ما مینویسیم حبیبی صیب، خوانندۀ آینده دچار سردرگمی میشود و نمیداند که این صیب تخلص دومی حبیبی است یا چیز مبهم دیگری. در متن پژوهشی تاریخی فقط نامهای نویسندهگانِ منابعِ مورد نقد بسنده است، بدون آوردن «محترم»، «جناب»، «صاحب» و ... فقط در مباحثۀ رویاروی پایانی کاربرد کلماتِ احترامآمیز میتواند جا داشتهباشد.
سخن را با این جملۀ زیبای شاعر مشهور زبان پشتو شفیقه خپلواک به انجام میرسانم، جملهیی که پس از حذف واژۀ دانشگاه از لوح مراکز علمی در برابر طالبها ابراز شدهاست، جملهیی که بیش از یک سده از سوی حاکمان و حتا پژوهشگران بخش زبان اکادمی علوم افغانستان ناشنیده ماندهاست:
«با آسیب زدن به زبانی نمیتوان زبان دیگری را رشد داد!»
نويسنده: عزيز الله ايما