شب بود و جمعیّت بسیاری از پیروانِ فیلسوف و مُریدانِ پیرِ عارف در مهمانسرا برای شنیدن مناظرهی آنان گَرد آمده بودند.
فانوسهای کمرنگ چهار سوی مهمانسرا میسوخت و از دور چهرهی فیلسوف و پیر زیرِ این نورِ کمسو، بهدشواری تشخیص داده میشد.
فیلسوف پیالهی چای داغش را پُف کرد و سپس جرعهای نوشید. رویش را بهسوی عارف کرد و گفت: عرفان چیست حضرتِ دوست؟
عارف: شناختِ عاشقانهی خدا که از طریقِ مراقبه، مکاشفه و شهود انجام میشود.
فیلسوف: شناختِ عاشقانهی خدا؟ مگر عشق بدون یاری خِرد میتواند بهشناختِ چیزی نایل آید. هر شناخت از روی تجربه شکل میگیرد و این تجربه هم، همذاتِ خِرد است. هیچ تجربهای فراتر از عقل نمیتواند مصداقِ شناختِ چیزی قرار گیرد.
• هیاهویی از سوی طرفدارانِ فیلسوف در تایید از گفتههای وی بلند شد.
عارف: عشق از بابِ مقولههای عقلی نیست. جدالِ تاریخی عقل و عشق از روزگاری که بشر بهاندیشه دست یازید، هنوز ادامه دارد. ذاتِ عشق تجربهپذیر نیست. عشق جنبهی حسی دارد، لمس نمیشود؛ اما حسش میکنی.
• مُریدانِ پیر نیز "الحق" گویان گپِ عارف را تایید کردند؛ اما طرفدارانِ فیلسوف، خاموش منتظر پاسخ استادِ شان نشسته بودند.
فیلسوف چایش را که کمی سرد شده بود شُپ کرد و گفت: چیزی که ذاتش تجربهپذیر نباشد، وجود ندارد. هر پدیده یا مقولهای در قلمرو تجربهپذیری معنا و هوّیت مییابد.
از دیدِ من مراقبه و مکاشفه و امری بهشهود، نوعی تلقینهای سُکرآمیز و خُلسهآور است که عارفان بهآن متوسل میشوند.
هیچ کشفی بدونِ تجربهی علمی و بار بار آزمودن در آزمایشگاهِ خِرد، کشف نیست.
مشاهده یا شهود هم امرِ طبیعی در فرایندِ آزمایشِ تجربی است؛ بنابرین روشِ عارفان در بازشناسی اشیا، نوعی گریز از چنبرهی عقلانیّت است بهخاطر اشتغالِ ذهن بهباورهای خودساخته و واهی.
عارف لبخندی زد و در پاسخ افزود: باور داشتن بهامرِ شهودی چیزِ دیگریست و واهی پنداشتن پنداشتی چیزِ دیگر.
هر پنداشتی بر مبنای باوری شکل میگیرد و هنگامی که پای باور در میان نباشد، چگونه میتوان امری را باطل و واهی پنداشت.
فیلسوف: اما بهشرطی که آن باور خِردمحور باشد و نه تصوّرهای واهی برای پرهیز از خِردورزی.
عارف: عوالم مراقبه، مکاشفه و شهود هم یک تجربهی عملی برای عارف از رهگذر عرفانِ عملی است؛ زیرا تجربه هم بهگونهای عمل است و عرفان نظری و عملی هم تحربهها و یافتههای انسان است که بربنیادِ باورهای معرفتشناسانه در نفسِ آدمی شکل میگیرد و پس از پیمودنِ مراحل چندگانه در وادی معرّفت، بهتجربهی عملی سالک مبدل میشود.
جانمایهی این تجربهی عملی شناخت و رفاقتِ صادقانه با خداست؛ خدایی که انسان را پدید آورده تا او را همانگونه که هست، بشناسد.
فیلسوف: مگر ذهن آدمی ظرفیّتِ این شناخت را دارد؟ ذهنِ آدمی برابر بهظرفیّتش خدا را میشناسد نه بیشتر از آن:
"گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد قسمتِ یکروزهای" (مولوی)
یعنی از بحر (خدا) بههمان پیمانه برداشت میشود که کوزهی ذهنِ آدمی ظرفیّتِ گرفتنِ آن را دارد.
عارف تبسم معناداری کرد و ادامه داد: پرسش شگفتیست... خداوند برای شناخت از خودش همه ظرفیّتهای ذهنی را در ترازوی خِردِ آدمی وزن نمیکند.
همانگونه که گفتید، هر کسی بهقدرِ توانایی ذهنی خود شناختی از خدا دارد؛ یکی خِردورزانه، یکی عاشقانه و دیگری هم بسیار سطحی و عوامانه، مجموعِ این باورها و شناخت ما را بهسوی تعالی ذهنی و معنوی میبرَد. مهم باورهای ماست که ما را بهنفسِ شناخت از هستی و پدیدهها نایل میسازد که از آن بهنام معرفتشناسی یاد میشود و معنای این معرفتشناسی در عرفان، جستجوی زمینههای عاشقانه برای شناخت و تصوّری از حضرتِ "حق" است.
فیلسوف: اینگونه گرایش نوعی خودمحوری، گریز از اجتماع و غارنشینی را بهآدم تلقین میکند.
بهباورِ من، خِردورزی جهان را بهتر از آن چه هست برای ما میسازد؛ ولی عرفان برعکس بهما گوشهنشینی، خودبرتربینی و جبرِ آمیخته با اکراه را یاد میدهد.
زُبدهترین عارفان کارِ شان نکوهش جوامع آغشته بهفساد است و سرانجام تدریس تزکیهی نفس و دوری از اجتماعِ فاسد.
هیچ عارفی برای اصلاح و تغییرِ ماهوی اقدام نمیکند، همه را میترساند و نسخهی تجویزش هم در اجتماعِ نابهسامان، خلوتگزینی و بهعبارهای جوگیگری بودهاست؛ چیزی که امرِ وجودی وی را بهمثابهی، پدیدهی سودمند نشان نمیدهد؛ اما اگر فلسفه خودش بهتنهایی علمِ محض نیست؛ ولی پیشدرآمدی در چنبرهی علم است و دستِکم در پی پاسخ بنیادیترین پرسشهای چیستیآمیز برای آوردنِ تغییر در جهان دانش و تجربه است.
عارف: دوری از اجتماع و غارنشینی، بخشی از تاریخِ عرفان است، نه همهای تاریخ عرفان.
عارفان بسیاری مانند "سنایی" برای اصلاح جامعه در صفِ اصلاحگران ایستادهاند بهاستبداد تاختهاند، مثلن:
"مالِ یتیمان خوری، پس چلّهداری کنی
راه مزن بر یتیم، دست بدار از چلّه" (سنایی)
و برخی هم، حتا جانهای شان را فدا کردهاند که "شیخ عطار" نمونهی بارز آن در دورهی وحشتِ مغول است.
عرفان مجموعهای از عشق است؛ عشقی که فرعش ناسوتی و اصلش لاهوتی است.
خِرد هم یک تجربهی عملی برای انسان است؛ تجربهای که اگر چاشنیاش عشق باشد، دیدِ آدمی را پهنا میبخشد.
شغلِ عارفان، طردِ هیچ طیف و تباری در گسترهی عرفان نیست. عرفان راهیست برای آشتی دادنِ فلسفه با خودش تا گسترهی نگاهِ عارف و فیلسوف را وسعت ببخشد، و شناختِ ما را در حوزهی معرفتشناسی -و در میانِ انباری از فرضیهها و پیشفرضهای خواه فلسفی و خواه عرفانی- بیشتر سازد.
• غوغای شورانگیزی از میان طرفدارانِ هر دو برخاست.
فیلسوف چیزی نگفت، یا هم عمدن نخواست چیزی بگوید.
پیالهی چایی برای عارف تعارف کرد. عارف آن را با محبت از دستش گرفت، جرعهای سر کشید و هر دو بهسوی یکدیگر لبخند زدند.
نویسنده: جاوید فرهاد