البان افغان بهعنوان یک گروه مستقل با آجندای سیاسی معین، بخشی از تغییر سیاست پاکستان در قبال افغانستان را توضیح میدهد. رابطه طالبان افغان و حکومت پاکستان بیشتر شبیه ازدواج موقت است تا اتحاد استراتژیک. براساس یک گزارش نیروهای آیساف در ۲۰۱۲ طالبان افغان در برخی مواقع بالای پاکستان نیز اعتماد لازم ندارند.
صفدر سیال، پژوهشگر انستیتیوت صلح پاکستان – ژورنال بینالمللی مطالعات صلح ناروی
مترجم: قربانحسین پامیرزاد
چکیده
در دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی سیاست پاکستان در قبال افغانستان بر عمق استراتژیک این کشور در مبارزه علیه روابط دوستانه و سنتی افغانستان و هندوستان تمرکز داشت که بهگونهای با حمایت شورشیان بلوچ و داعیه پشتونستان بزرگ [لویه پشتونستان] امنیت پاکستان را به خطر مواجه میکرد..
این سیاست در دورهی پس از یازده سپتامیر و نتایج بعدی آن «جنگ علیه تروریسم» بدون آنکه در منافع استراتژیک پاکستان تغییری وارد کرده باشد، بهگونهی تدریجی توسعه یافت (تاریخ نشر مقاله ۲۰۱۳). اکنون این کشور با توجه به امنیت داخلی خود برای اعتمادسازی و تأمین ارتباط بهتر با افغانستان تلاش میکند. پاکستان بر مبنای رفع نیامندیهای اقتصادی، انرژی و همچنان مبارزه علیه افراطگرایی و تهدیدهای داخلی و امنیتی در چارچوب یک افغانستان صلحآمیز، باثبات و دوست که به امینت داخلی پاکستان رابطه مستقیم دارد، تلاش میکند تا سیاست خویش را در قبال افغانستان تعریف کند. موقف پاکستان علیه طالبان افغان و گروه حقانی نیز در چارچوب امنیت داخلی و ظرفیتهای موجود این کشور تببین میشود تا آنکه وابسته به عمق استراتژیک سیاست آن در قبال افغانستان باشد. پاکستان از پروسه صلح و آشتی افغانمحور حمایت میکند، اما در باب گفتوگو با طالبان اختلاف نظرهای صریح میان شرکای قضیه افغانستان وجود دارد. شکست سیاست مصالحه و گفتوگوی طالبان و دولت افغانستان نهتنها بر صلح و ثبات افغانستان بلکه بر امنیت پاکستان و منطقه نتایج ناخوشایند در پی خواهد داشت.
پسمنظر
روابط دوجانبه افغانستان و پاکستان از زمان تأسیس پاکستان تا کنون همواره با تنش و اختلاف مواجه بوده است. افغانستان بهدلیل ادعای ارضی بر مناطق پشتوننشین آنسوی مرز دیورند، پس از استقلال پاکستان در ۱۹۴۷ بر عضویت این کشور در سازمان ملل مخالفت کرد. افزون براین تلاش افغانستان برای ادغام مناطق پشتوننشین آن سوی دیورند و نپذیرفتن نتیجه همهپرسی ۱۹۴۷ در پاکستان مبنی بر اینکه بر اقوام پشتون در ایالت خیبر پشتونخواه حق انتخاب داده نشده است، از سال ۱۹۵۰ الی ۱۹۷۰ پیوسته این کشور را با چالش مواجه کرده بود (Grare, 2006). تلاشهای بیثمر حزب پشتونمحور پرچم [برعکس ادعای نویسنده شاخه پرچم نسبت به شاخه خلق حزب دموکراتیک افغانستان ترکیب ملی داشت] در تبلیغ داعیه پشتونستانخواهی [داعیهای که اساس دشمنی ناخواسته افغانستان با پاکستان را تشکیل میدهد] هرچند در هیچ یک از دو کشور نتیجهای در پی نداشت و طرفدار نیافت، اما نگرانی پاکستان را در مورد مرزش با افغانستان افزایش داد.
افزون بر این افغانستان از طریق فشارهای دیپلماتیک، مداخله بر قبایل و حمایت عناصر امتیازطلب بر مشکلآفرینی در مسیر خط مرزیاش با پاکستان ادامه داد.
براساس گفتههای نصرالله خان بابر، بازرس نیروهای خط اول مرزی آن وقت پاکستان، دولت ذوالفقار علی بوتو بهعنوان عمل باالمثل در مقابل حرکات حکومت وقت افغانستان در سال ۱۹۷۳ به شکل پنهانی به تسلیح، تجهیز و تربیه جنبش مقاومت علیه حکومت داوودخان آغاز کرد (Amin, 2001). برهان الدین ربانی و گلبدین حکمتیار رهبران اسلامگرای افغان از جمله افراد کلیدی مورد نظر دولت بوتو در مقابل طرح تازه دور دوم رژیم داوودخان در سال ۱۹۷۰ بودند. بعدا اداره استخباراتی پاکستان (ISI) در زمان حاکمیت ضیاالحق بر تمویل و تجهیز برهانالدین ربانی [صفوف مسلح جمعیت اسلامی] و گلبدین حکمتیار [صفوف مسلح حزب اسلامی] ادامه داد و این دو همچنان از افرادی بودند که با جماعت اسلامی پاکستان رابطه نیک داشتند (Amin, 2001).
رژیم ضیاالحق و جنگ افغان-شوروی
تجاوز شوروی به افغانستان و نتایج حاصله جنگ (۱۹۷۹-۱۹۸۹) در این کشور به پاکستان فرصت مقابله با طرح پشتونستانخواهی، جلوگیری از نفوذ هندوستان و شوروی را مساعد کرد تا یک دولت مورد نظر و دوست را در افغانستان به اریکه قدرت برساند. هرچند جنگ افغان-شوروی «جهاد» علیه «کفر» خوانده میشد، اما در میان بیشتر تحلیلگران سیاسی این اجماع نظر وجود دارد که حمایت پاکستان از گروههای اسلامگرای افغان در سال ۱۹۷۰ – ۱۹۸۰ مبنای سیاسی و استراتژیک داشت تا ایدولوژیک [پاکستان با شعار اسلام در خطر است منافع و خواستهای خویش را تطبیق کرد. درحالیکه برای پاکستان شعاری بیش نبود] (Rana, Sial, 2013). استفاده تکتیکی ضیاالحق از دین [شعار دین در خطر است] فقط بهمنظور جذب افراد و کمکهای بیشتر و همچنان توجیه و مشروعیت جنگ بود. افزون بر این شخصیتهای قومی پشتون از قبایل میخواستند تا در برابر تهاجم شوروی در کنار آنها برای آزای کشورشان جهاد کنند. به محض ورود شوروی به افغانستان ایالات متحده امریکا به حمایت، تمویل و تجهیز نیروهای مقاومت اسلامی در جنگ علیه شوری پرداخت. حمایتی که بعدها دولتهای دیگر نظیر بریتانیا، عربستان سعودی، مصر، پاکستان و چین برای تمویل، تجهیر و حمایت گروههای اسلامگرای افغان به آن پیوستند. در سال ۱۹۸۰ عربستان سعودی تصمیم گرفت تا به اندازهی سهم امریکا مصرف این جنگ را پرداخت کند (Ostemann, 2003). نقش پاکستان در نظارت از جنگجویان، تربیه، تجهیز و تسلیح آنها اساسی بود. سازمان استخباراتی پاکستان در هماهنگی با سازمان استخباراتی امریکا در مناطق قبایلی به ساختن کمپهای نظامی پرداختند. استخدام و سربازیگیری نهتنها طرح تکتیکی دولت ضیاالحق و رهبران اسلامگرای سیاسی بود، بلکه به یک کمپین سراسری تبدیل شد که تمام علمای مدرسههای دیوبندی شاگردانشان را به این صفوف میفرستادند و کمپینهایی را نیز برای جذب کمکها راهاندازی کردند. علاوه از جنگجویان افغان و پاکستانی تعداد زیاد از جنگجویان عرب، افریقایی و دیگر کشورها در چندین کمپ در پاکستان تربیت شده و در جنگ علیه روسیه به افغانستان فرستاده میشدند. بهزودی سازمانهای خیریه که اکثرا توسط اعراب تأسیس شده بود از چترال تا بلوچستان برای مجاهدین کمک جمعآوری میکردند همچنانان این سازمانها در کویته، کراچی و اسلام آباد نیز فعال بودند اما مرکزیت اصلی اکثرشان در پشاور موقعیت داشت (Rana et al., 2010).
در ۱۹۸۰ پاکستان شاهد رشد روزافزون گروههای اسلامگرای جهادی بود که از طرف دولت پاکستان برای جنگ در افغانستان حمایت میشدند. گروههای جهادی پاکستانی مانند حرکت جماعت اسلامی، حرکت مجاهدین و فرماندهان این گروهها با شرکای افغانی و خارجیشان ارتباط نزدیک برقرار کرده بودند و از مراکز تعلیمی یکدیگر در جنگ افغانستان استفاده میکردند. پشاور و مناطق قبایلی به هستهی اصلی و مراکز گروههای جهادی محلی، افغانها و عربها مبدل شده بود.
حزب اسلامی گلبدین حکمتیار، حزب جمعیت اسلامی برهانالدین ربانی، حزب اتحاد اسلامی عبدالربرسول سیاف، حزب اسلامی محمدیونس خالص، محاذ ملی سید احمد گیلانی، جبهه نجات ملی صبغتالله مجددی و حرکت انقلاب اسلامی محمدنبی محمدی هفت حزب سیاسی بودند که از طرف دولت پاکستان، آیالات متحده امریکا و سایر شرکای جنگ افغانستان تجهیز و تمویل میشدند تا علیه دولت وقت افغانستان و شوری بجنگند. بیشتر احزاب نامبرده متشکل از پشتونها بودند و فقط حزب جمعیت اسلامی برهانالدین ربانی در این میان متشکل از اکثریت قومی تاجیکان بود. اما با وجود این، جمعیت اسلامی برهانالدین ربانی رابطه خیلی نزدیک با جماعت اسلامی پاکستان داشت که از طرف دولت ضیاالحق بهمنظور جنگ در افغانستان حمایت میشد.
رفتار دولت ضیاالحق با همهی مجاهدین افغان یکسان نبود، دولت پاکستان انتظار داشت تا اسلامگرایان پشتون که با پاکستان رابطه دوستانه دارند از مرزهای قومی عبور کرده و ادعای ارضی سنتی حاکمان افعان را در خصوص پشتونستان محکوم کنند (Grare ,2006).
بینظیر بوتو، صدر اعظم سابق پاکستان سیاست برخورد چندگانه دولت ضیاالحق را با گروههای مجاهدین چنین شرح میدهد:
در میان مجاهدین افغان عناصر مختلف معتدل و تندرو وجود داشت. برخی خواستار رابطه نزدیک و مدنی با غرب بودند که در این میان ضیاالحق از عناصر تندرو حمایت می کرد تا در صورت ختم جنگ و کسب قدرت در افغانستان برای تطبیق عمق استراتژیک پاکستان و تقویت نقش اسلامآباد در مقابله علیه ارتباط سنتی کابل – دهلی مفید واقع شود ( Bhutto, 2008:113-14).
هنگامی که پاکستان برای عمق استراتژیک خویش مجاهدین افغان را حمایت میکرد، هندوستان نگران آن بود که نباید افغانستان تحت تأثیر پاکستان قرار گیرد. راجیف گاندی نخستوزیر وقت هندوستان به رییسجمهوری روسیه در سال ۱۹۸۷ گفته بود که این سناریوی برای هندوستان به هیچ عنوان پذیرفتنی نیست. اما داکتر نجیبالله، رییسجمهوری آن وقت افغانستان در ۲۳ اگست ۱۹۹۰ در مسکو به همتای روسیاش گفت که هندوستان برای منافع خود و رقابت با پاکستان در مسأله کشمیر میخواهد پای افغانستان را وارد آن منازعه کند، درحالیکه هیچ علاقه و برنامهای مشخص برای برونکشیدن افغانستان از این وضعیت ندارد (Ostemann, 2003). ظاهرا جنگ نیابتی دهه ۱۹۸۰ کشورها دخیل در قضیه افغانستان، تلاش کشورها برای کسب منافع استراتژیک خودشان بود تا آنکه طرح برای صلح و ثبات افغانستان در نظر داشته باشند.
برخی از تحلیلگران سیاسی ادعا میکنند که نه امریکا و نه پاکستان هیچ یک برای حل جوانب سیاسی مسألهی افغانستان، خصوصا وضعیت بعد از جنگ و انتقال قدرت به بدنه سیاسی که از تمام اقشار مردم افغانستان نمایندگی کند کاری انجام ندادند. از طرفی برخی بدین باورند که برخورد چندگانه ضیاالحق با سران مجاهدین و ایجاد تفرقه میان آنها یکی از عوامل جنگهای داخلی بعد از ۱۹۸۹ در افغانستان بود.
پس از موافقتنامه ژنیو گروههای اسلامگرا افغان با حمایت مستقیم دولت پاکستان و گروههای مسلح این کشور بر جنگ علیه حکومت داکتر نجیبالله ادامه دادند. در ۷ جون ۱۹۸۸ داکتر نجیبالله در نشست عمومی سازمان ملل خاطرنشان کرد که ادامه خشونتهای پاکستان پس از موافقتنامه ژنیو باعث تأخیر در خروج نیروی شوروی از افغانستان خواهد شد (Ostemann, 2003). موافقتنامه که براساس آن خروج نیروهای شوروی از افغانستان در ماه فبروری ۱۹۸۹ تکمیل شد.
افزایش گروهای مسلح و تندور در امتداد مرز دو کشور یکی از پیامدهای ناخوشایند جنگ افغانستان و شوروی است که نهتنها باعث افراطگرایی و تندروی روزافزون شد، بلکه از جمله دلایلی است که روابط دو کشور را برای سالهای طولانی دچار تنش نگهداشته است.
۱۹۹۰: رژیم بی نظیر بوتو و نواز شریف
در سالهای دهه ۱۹۹۰ افغانستان شاهد سقوط حکومت داکتر نجیبالله بود، که پیامد آن جنگهای داخلی و شکلگیری تحریک طالبان را به همراه داشت. در این دوره افغانستان به مرکز و هسته جنگجویان مسلح القاعده، گروهای مسلح آسیای میانه و گروههای جهادی پاکستانی مبدل شد. در این دهه پاکستان چهار انتخابات را پشت سر گذراند که در نتیجهی آن حزب مردم پاکستان و حزب مسلم لیگ هر کدام به نوبت دو بار، اما نه بهصورت مکمل حاکمیت کردند. سیاست پاکستان در قبال افغانستان کموبیش همانند دوره جنگ افغان-شوری ادامه یافت با این تفاوت که میزان کمکها و تأثیرگذاری بر شرکای قدرت در افغانستان کاهش یافت. در دهه ۸۰ دستگاه نظامی پاکستان و خصوصا ISIپالیسی این کشور را با جدیت و به هدف گسترش نفوذ این کشور علیه هندوستان، از طریق تشویق مجاهدین در جنگ علیه روسها تطبیق میکرد(Haqqani, 2004) .
پس از خروج نیروهای شوری دولت داکتر نجیبالله تلاش کرد تا به مقاومت گروههای اسلامگرا نقطه پایان بگذارد، اما با قطع کمکهای اقتصادی، روابط سیاسی، و تجهیزات نظامی در دسامبر ۱۹۹۱ و از سویی هم حمایت دوامدار پاکستان از گروههای جهادی دولت افغانستان ناچار به تهدید جدی مواجه شد(Garu, 2004) .
پس از عزل داکتر نجیبالله، پاکستان از صبغتالله مجددی حمایت کرد تا قدرت را در دولت اسلامی افغانستان به دست گیرد. براساس موافقتنامه راولپندی در مرکز فرماندهی ارتش پاکستان، سه سال قبل سران مجاهدین موصوف را بهعنوان رییس حکومت موقت انتخاب کرده بودند. مجددی براساس چالشهای شورای تازه تأسیسشده رهبری توسط برهانالدین ربانی، بعد از دو ماه استعفا کرد که در نتیجه جنگهای داخلی خونین بین طرفهای درگیر از جمله گلبدین حکمتیار، برهانالدین ربانی، احمدشاه مسعود و عبدالرشید دوستم به وقوع پیوست.
شکلگیری گروه طالبان پیامد مستقیم جنگهای داخلی در افغانستان بود. تحریک طالبان تحت رهبری یک ملای مدرسه بهنام ملاعمر با طرح نکات چون بازگردانی صلح و ثبات، خلع سلاح افراد مسلح، تقویت شرعیت اسلامی و دفاع از اسلام در افغانستان تشکیل شد(Sial, 2009) . تشکیل این گروه روزنه امید برای گروههای مسلح خارجی و پاکستانی بود و بهشمول اسامه بن لادن، گروه حرکت جماعت اسلامی پاکستان، حرکت مجاهدین پاکستان و جلالالدین حقانی در قندهار مرکز شکلگیری این گروه متمرکز شدند.
گروههای جهادی پاکستانی از طرف ملا عمر موظف شدند تا متعلمان مدرسه را به صفوف طالبان جلب و جذب کنند. اسامه بن لادن بدین منظور پول هنگفت را اختصاص داد و شبکه حقانی تربیت کوتاهمدت طالبان تازهپیوسته را در مراکز تربیتیاش به عهده گرفت(Rana & Gunaratna, 2007). سازمان استخباراتی پاکستان برای نظمدهی این حرکت نقش محوری بازی کرد و سرانجام طالبان در سال ۱۹۹۶ با حمایت پاکستان کابل را تصرف کردند. دوره طالبان یکی از نقاط قوت گروههای جهادی پاکستانی است که از حمایت مستقیم طالبان برخوردار بودند. در این دوره گروههای جهادی پاکستانی نهتنها داری کمپهای تربیوی در پاکستان بودند، بلکه آنها افراد تازه را برای جنگ علیه جبهه متحد شمال جلب، جذب و در کمپهایشان تربیت میکردند. تشکیل حرکت طالبان افغان زمینه را برای شکلگیری گروههای مشابه در خاک پاکستان مساعد کرد. در این دوره جنگجویان عرب، آسیای میانه و پاکستانی که در جنگ علیه شوروی سهم داشتند در امتداد خط مرزی افغانستان و پاکستان پناهگاههای امن ایجاد کردند.
پاکستان علاوه از حمایت مالی در تبانی با عربستان سعودی از طالبان همچنان حمایت سیاسی میکرد. در دوره دوم حکومت بینظیر بوتو در سال ۱۹۹۳ مولانا فضلالرحمن رهبر جمعیت العلمای اسلامی پاکستان بهعنوان رییس کمیته دایمی شورای ملی در امور خارجه، برای جلب کمکهای مالی و تجهیزات نظامی به طالبان چندین سفر به کشورهای نظیر عربستان سعودی و سایر کشورهای خلیج داشت (Stephen, 2003). همچنان نصرالله بابر، وزیر داخله آن وقت نیز در هماهنگی این کمکها نقش تعیینکنندهای داشت. بینظیر بوتو در کتابش تحت عنوان «Reconciliation: Islam, democracy and west» نوشته است که دولتش طالبان را برای کار با جامعه جهانی تشویق میکرد (Bhutto, 2008):
طالبان برای تشکیل یک حکومت فراگیر (حتا شامل جبهه متحد شمال) با فرستاده خاص سازمان ملل برای افغانستان مذاکره کردند، قرار بود تا موافقتنامه بدین منظور در ۶ نوامبر سال ۱۹۹۶ در کابل امضا شود، اما با سرنگونی حکومت حزب مردم پاکستان در ۴ نوامبر، طالبان از وضعیت پیشآمده در پاکستان استفاده کردند و موافقتنامه امضا نشد.
حکومت حزب مسلم لیگ به رهبری نواز شریف در بین سالهای (۱۹۹۰-۹۳ و ۱۹۹۷-۹۹) هیچ تغییری در سیاست پاکستان در قبال افغانستان نیاورد. براساس برخی محاسبات نواز شریف سیستم دولتداری طالبان افغان را میپسندید و ستایش میکرد، حتا او در دور دوم حکومتش تلاش کرد تا با تقلید از نحوه حکومتداری ملاعمر، قانونی را تصویب کند که حاکمیت دولت را بهگونهی استبدادی به رییس اجرایی حکومت در پاکستان اهدا کند (Bhutto, 2008). به هر حال، تلاش دولت پاکستان برای تعقیب عمق استراتژیکش از طریق طالبان در افغانستان نهتنها زمنیهساز استمرار جنگ نیابتی در این کشور شد، بلکه ساحات مرزی دو کشور را بیش از پیش در کام افراطگرایی و تندروی فروبرد.
حمایت پاکستان از طالبان این کشور را در عرصه سیاسی به انزوا کشاند، چون هیچ یک از کشورهای منطقه نه از طالبان و نه از حکومت پاکستان که آنها را حمایت میکرد، تصویر خوب در ذهن نداشتند. پاکستان، عربستان سعودی و امارات متحده عربی تنها سه کشوری بودند که حکومت طالبان را به رسمیت شناختند (Rashid, 1999).
هندوستان، ایران و روسیه از بیم اینکه پناهگاه امن جنگجویان عرب، آسیای میانه و پاکستانی در خاک افغانستان برایشان مشکلساز خواهد بود، جبهه شمال را در برابر طالبان حمایت میکردند. همچنان هندوستان نگران گروههای جهادی پاکستانی و عربی بود که امنیت کشمیر را به خطر مواجه میکردند. حمایت جدی عربستان از طالبان و دستداشتن آن در قتلهای مزارشریف [طالبان پس از تصرف شمال در سال ۱۹۹۸ ده دیپلمات و خبرنگار ایرانی را در قنسلگری این کشور در شهر مزار شریف به قتل رساندند] نگرانیهای ایران را برانگیخت. به گفتهی احمد رشید (خبرنگار پاکستانی و آگاه مسائل افغانستان) نگرانی جهانی و منطقهای هنگامی بالا گرفت که طالبان تحت تأثیر تکتیک و استراتژی حمایتهای پولی و لوجیستکی سازمانهای تروریستی نظیر القاعده در انزوا قرار گرفتند. همچنان رشید میگوید که القاعده در بین سالهای ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۱ حدود ۳۰ هزار جنگجو را از سراسر جهان در کمپهای نظامیاش در افغانستان آموزش داده بود (Rashid, 2008).
مشرف و سیاست پاکستان پس از یازده سپامبر در افغانستان
حمله یازده سپتامبر ۲۰۰۱ القاعده به ساختمانهای تجارتی جهان در نیوریاک، خطر روزافزون طالبان را که به گروه القاعده و سایر گروههای تروریستی پناهگاه امن داده بود بیشتر از پیش نمایان کرد. پاکستان بار دیگر در خط نخست بهعنوان متحد آیالات متحده امریکا بر ضد گروههای که خود حمایت کرده بود وارد جنگ افغانستان شد. با پیوستن پاکستان در جنگ امریکا علیه تروریسم، رییسجمهوری پرویز مشرف تلاش کرد تا پاکستان را از انزوای سیاسی نجات دهد. از سویی سناریوی رقابت با هندوستان را از نزدیک تعقیب کند و همچنان برای رژیم خویش مشروعیت سیاسی و امکانات مالی بهدست آورد. مشرف تصمیم گرفت تا خطر افراطگرایی روزافزون را مهار و دولت پاکستان را از لبه پرتشدن در دام یک نظام تیوکراتیک [حکومت مبتنی بر اندیشههای دینی] نجات دهد (Ayoob, 2005). و به جهانیان نشان دهد که پاکستان در سیاست خویش نسبت به مسائل افغانستان تجدید نظر کرده است(Haqqani, 2004) . اما آنگونه که حوادت بعدی رقم خورد، نشان داد که دولت پاکستان نهتنها اراده و ظرفیت لازم بلکه حمایت مردم و رهبران مذهبی را نیز در امر مبارزه علیه تروریسم و افراطگرایی در آن کشور با خود نداشت.
با وجود همکاریهای مشترک شرکای قضیه افغانستان در جنگ علیه تروریسم، بهدلیل تنوع منافع هریک و نبود اعتماد لازم میانشان هیچ تغییر در پالیسی پاکستان نسبت به افغانستان و وضعیت مناطق مرزی دو کشور ایجاد نشد.
هنگامی که مشرف تحت فشارهای جامعه جهانی ملزم به راهاندازی کمپین مبارزه علیه شورشیان افغان و سایر گروههای تروریستی مخفی در خاک آن کشور شد، ساختار اجتماعی-فرهنگی و جو ایدیولوژیک سیاسی پاکستان بهدلیل برخورد متناقض این کشور در تقویت گروههای جهادی از جمله افراطگرایان دیوبندی و تغییر موضوع برای سرکوب آنها، با واکنشهای شدید داخلی مواجه شد که حتا منجر به درگیری داخلی در پاکستان شد (Rashid,1999). نبود اجماع سیاسی، احساسات شدید ضد امریکایی و حمایت رهبران مذهبی که به پاکستان حیثیت «سرمایه استراتژیک» را داشت از جمله موانع دیگر بودند که جلو راهاندازی عملیات مبارزه با تروریسم را گرفت. بهرغم این موانع دولت مشرف در امر دستگیری و قتل جنگجویان القاعده، نظارت استخباراتی و لوجیستکی متحدان در جنگ علیه طالبان در افغانستان و همکاری در بمباردمانهای سیا (CIA) در مناطق قبایلی پاکستان موفقیتهای چشمگیری داشت.
هزاران تن بهشمول نیروهای مسلح در جنگ علیه طالبان پاکستانی در داخل کشور جان باختند با این حال دولت پاکستان هیچگاه علیه گروه طالبان افغانی مستقر در آن کشور خصوصا شورای کویته، و اعضای شبکه حقانی اقدامی نکرد. اقدام حکومت پاکستان علیه جنگجویان داخلی آن کشور نیز سلیقهای بود و معمولا کسانی را هدف قرار میداد که در فعالیتهای تروریستی داخل کشور دست داشتند. هرچند برخی این سیاست چندگانه دولت در برابر گروه طالبان افغان و جنگجویان پاکستانی را ناشی از محدودیتهای جو سیاسی-ایدولوژیک و حمایت رهبران مذهبی پاکستان میدانند اما برخی دیگر به این باورند که این اقدام نیز بخش از استراتژی دولت پاکستان بود. پاکستان نگران این بود که با برخورد با طالبان افغان از یک طرف فعالیتهای مسلحانه و تروریستی در داخل کشور تقویت مییابد و از سویی تصویر این کشور و جایگاه استراتژیک آن در آینده افغانستان خدشهدار خواهد شد.
رسیدن به صلح در امتداد خطوط مرزی دو کشور، اطمینان از نمایندگی عادلانه پشتونها در ساختار قدرت افغانستان، حفظ منافع مشروع پاکستان در مقابل منافع روبهرشد سیاسی هندوستان، اهداف مالی و نظامی در افغانستان و اطمینان از اینکه خاک افغانستان باعث تقویت شورش و منازعه در بلوچستان و مناطق قبایلی این کشور نشود از جمله اولویتها و پالیسی رژیم مشرف در افغانستان بود.
برخی معتقدند که روش تقسیم قدرت پس از سال ۲۰۰۱ در افغانستان باعث شد تا یک ساختار حکومتی همهشمول به میان نیاید که این شیوه به حمایت جنگسالاران و سران احزاب و جریانهای سیاسی منجر شد و پشتونها را در حاشیه قرار داد و راه رسیدن به صلح و آشتی را بست(Sial & Basit, 2011). همچنان کشورهای دخیل در قضیه افغانستان با راهاندازی جنگهای نیابتی در صدد حصول اهداف و منافع خود بودند تا آنکه به حل مسأله سیاسی افغانستان توجه داشته باشند.
در کنفرانس بن سه گروه سیاسی [براساس گفتههای محمد کریم خرم در «چهل سال در طوفان» افراد وابسته به محمدظاهرشاه و جبهه متحد شمال نیز در نشست بن حضور داشتند] شامل گروه قبرس (پروسه قبرس) که از طرف ایران حمایت میشد، گروه پشاور [محمد کریم خرم در کتابش آن را مجمع صلح و وحدت ملی مینامد] که پاکستان از آن حمایت میکرد و گروه حامد کرزی که از طرف جامعه جهانی حمایت میشد، حضور داشتند (Sial & Basit, 2011). هرچند پاکستان میخواست تا یک گروه میانهرو طالبان را شامل ساختار کند، اما ائتلاف شمال و کشورهای روسیه، ایران و هندوستان با آن مخالفت کردند (Grare, 2006). هرچند دولت پاکستان پس یازده سپتامبر در موقعیت نبود که در مورد خواستهای موافق و مخالفش ابراز نظر کرده میتوانست [پاکستان در موضع متهم و در موقعیت دشوار قرار داشت و نماینده آن که در کنفرانس بن شرکت کرده بود حتا کسی نمیخواست تا روی میز نانخوری با او غذا صرف کند (چهل سال در طوفان)] اما دولت پرویز مشرف از حضور احتمالی ائتلاف شمال در قدرت نگران بود (Abass,2010).
اساسیترین عامل پیوستن دولت مشرف در جنگ امریکا علیه تروریسم ترس آن از ائتلاف هند-امریکا و جبهه متحد شمال بود که دوستی دیرینه جبهه شمال را با هندوستان مستحکمتر میکرد. دوم اینکه هندوستان میتوانست از طریق جامعه جهانی فشارهای سنگینی در موضوع کشمیر و حمایت پاکستان از گروههای مسلح پاکستانی در آن منطقه اعمال کند. درحالیکه هندوستان نگران برگشت مجدد طالبان و پناهدادن به گروههای مسلح پاکستانی بود که در کشمیر تحت اداره آن کشور به فعالیتهای مسلحانه دست میزدند. پاکستان به این باور بود که روابط سیاسی هندوستان با افغانستان، به هند این امکان را فراهم میکند تا شورشیان بلوچ را در این کشور حمایت کند (Verma & Schaffer, 2010).
پرویز مشرف همواره از جانب حکومت افغانستان به دادن پناهگاه امن به طالبان و حمایت از سایر گروههای تروریستی متهم میشد، اما این بدان معنا نبود که پاکستان مسئول هرگونه شورش و بیثباتی در افغانستان است، بلکه برخیها معتقدند که حامد کرزی ناتوانیها و شکستهایش را به پاکستان ربط میداد و آن کشور را متهم میکرد (Grare, 2006). با این همه، این حقیقت هیچگاه قابل انکار نیست که سیاست مبارزه دولت مشرف نهتنها در مقابل جنگجویان پاکستانی نتیجه نداد بلکه هیچ کمکی در مبارزه با شورشگری با جانب افغانستان نیز نداشت.
عبور و مرور جنگجویان مسلح شامل طالبان افغان، طالبان پاکستانی، اعضای شبکه حقانی، جنگجویان مسلح کشورهای آسیای میانه، جنگجویان مسلح عرب و برخی دیگر از گروههای جهادی از پناهگاههای امنشان در مناطق قبایلی پاکستان به خاک افغانستان در زمان حاکمیت پرویز مشرف ادامه یافت و طالبان از کویته پاکستان فعالیتهای مسلحانه طالبان را در مناطق جنوبی افغانستان حمایت میکردند. گلبدین حکمتیار نیز در سال ۲۰۰۶ بهصورت منظم از پشاور و باجوراجنیسی دیدن میکرد، درحالیکه جنگجویانش در ولایات کنر، نورستان، ننگرهار، لغمان و کاپیسا فعال بودند [بر ضد دولت افغانستان میجنگیدند[(Grare, 2006).
رژیم مشرف بهدلیل اعلام همکاری با امریکا، با طالبان پاکستانی، جنگجویان مسلح آسیای میانه، گروههای جهادی پاکستانی و القاعده در ساحات اداره فدرالی قبایل در باجاوراجینیسی با چالش مواجه بود. بیشتر این گروهها در کنار طالبان افغان علیه دولت افغانستان و نیروهای امریکا میجنگیدند که پس از اعلام حمایت پاکستان از امریکا در جنگ علیه طالبان افغانی، به مخالفان پاکستان و اردوی آن کشور مبدل شدند و انگیزهی طالبان پاکستانی تطبیق قوانین اسلامی و تأسیس خلافت اسلامی در پاکستان بود. حکومت مشرف از ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۸ هفت عملیات خورد و بزرگ نظامی را به هدف سرنگونی پناهگاه امن القاعده و سرکوب طالبان پاکستانی که علیه نیرویهای مسلح و مردم آن کشور میجنگیدند راهاندازی کرد. در بین سالهای ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۷ طالبان پاکستانی به دو گروه مخالف و موافق دولت پاکستان تقسیم شدند. گروه مخالف که تحت نام تحریک طالبان پاکستان فعالیت میکرد و در سال ۲۰۰۷ تأسیس شده بود شامل چهل گروه مسلح طالبان پاکستانی در مناطق خیبرپشتونخواه و باجور میشد که همواره مورد حمله ارتش پاکستان قرار میگرفت.
علاوه از عملیات نظامی، دولت پرویز مشرف و ارتش چندین موافقتنامه را با قبایل و طالبان پاکستانی در وزیرستان شمالی و جنوبی امضا کرد. همه عملیاتهای نظامی ارتش پاکستان با موافقتنامه متارکه جنگ با طالبان پاکستانی ختم شد. دولت مشرف امضای این موافقتنامهها را موفقیت توصیف میکرد درحالیکه طالبان از آن بهحیث یک فرصت برای انسجام بهتر و جلب جنگجویان تازهدم استفاده کردند (Rana et al, 2010).
سالهای اخیر حاکمیت مشرف با موج قوی از فعالیتهای تروریسی تحریک طالبان پاکستان همراه بود. خصوصا حمله به مسجد سرخ که در جولای ۲۰۰۷ در اسلام آباد صورت گرفت. با این حمله تحریک طالبان پاکستان و گروههای مسلح مستقر در پنجاب به نوایح خیبرپشتونخواه مانند سوات، پنجاب و اسلامآباد یورش بردند. برخی از تحلیلگران معتقدند که تهدیدات روزافزون تحریک طالبان پاکستان، گروههای مسلح مستقر در پنجاب و مناطق قبایلی دولت پاکستان را بر آن داشت تا بر مسائل داخلی بیشتر تمرکز کند؛ هرچند قبل از آن نیز اقدام علیه طالبان افغان انجام نداده بود. اما برخی دیگر باور دارند که برخورد سلیقهای با گروههای مسلح و طالبان افغانی براساس استراتژی درازمدت پاکستان و جایگاه و نقش آن در آینده افغانستان تعیین شده بود.
رژیم دموکراتیک پس از مشرف
حزب مردم پاکستان پس از گرفتن قدرت در ۲۰۰۸ و ایجاد حکومت ائتلافی امکانات لازم برای راهاندازی عملیات نظامی و ضدتروریستی در مناطق خیبر پشتونخواه و اداره فدرال قبایلی مساعد کرد. حکومت فدرال و حزب ملی عوام پاکستان تلاش کرد تا مالکیت جنگ علیه تروریسم را بهدست گرفته و اجماع مردمی را علیه تروریسم شکل دهد، عملیات نظامی سوات در ۲۰۰۹ یکی از جمله عملیاتهای بود که دولت، مردم، احزاب سیاسی و رسانههای پاکستان از آن حمایت کردند. ارتش پاکستان در کنار انجام وظایف در داخل کشور در رهبریت استراتژی پاکستان در قبال افغانستان در جنگ امریکا علیه طالبان نقش اساسی ایفا کرد. بهرغم فشارهای بینالمللی مبنی بر سرکوب طالبان افغان توسط پاکستان، آن کشور بر مبنای سیاست داخلی خویش سکوت اختیار کرد و در مقابل، فعالیتهای سیاسی، اقتصادی و نظامی هندوستان در افغانستان را مشکوک خواند. امضای سند همکاریهای استراتژیک افغانستان و هند در ۲۰۱۱ باعث شد تا پاکستان خویش را در مسائل افغانستان در انزوا احساس کند.
کشتهشدن اسامه بن لادن در ماه می ۲۰۱۱ در هیبتآباد و حمله هوایی ارتش امریکا بر دو پوسته نظامیان پاکستان در امتداد خط مرزی دیورند که در نتیجه آن ۲۶ سرباز پاکستانی کشته شدند و چندین رویداد و حادثه دیگر این کشور را بیشتر از پیش نگران کرد (Rana & sial, 2013). شکستن مرز پاکستان و ورود سربازان ناتو و افغان و حملات طالبان پاکستانی که در خاک افغانستان لانه داشتند وضعیت را پیچیدهتر کرد.
با افزایش تهدید روزافزون و حملات پیدرپی جنگجویان مسلح، رهبران سیاسی و مردم پاکستان تلاش کردند تا پالیسیسازان و رهبری سیاسی و نظامی کشور با تشخیص اوضاع بدین نتیجه برسند که یک افغانستان طالبانی با گروههای مسلح جنگجو در امتداد مرزهای دو کشور خطر بیثباتی پاکستان را افزایش میدهد. دکترین ارتش پاکستان که مجموعه نظریات کارشناسان و تبصرههای افسران برحال و بازنشسته این کشور را در طول یک سال جمعآوری و تحلیل کرده بود، بیان کرد که فشار تهدید امنیت داخلی نسبت به یک تهاجم بیرونی به مراتب بیشتر است (Herald, 2013). جنرال کیانی فرمانده کل ستاد ارتش پاکستان به صراحت و تکرار گفت که افراطیگری دینی، تندروی و افراد مسلح جنگجو خطری جدی به امینت کشور محسوب میشود. سخنرانی موصوف در ۱۴ اگست ۲۰۱۲ بهعنوان یک ارزیابی مبتنی بر واقعیت که افراطیگرایی دینی و تندروی را خطر جدی به صلح و ثبات کشور خوانده بود به سرخط خبرهای رسانههای پاکستان مبدل شد و مناظرههای زیادی را در پی داشت. جنرال کیانی در اول فبروری ۲۰۱۰ در یک کنفرانس خبری به خبرنگاران غربی گفت که پاکستان یک افغانستان طالبانی نمیخواهد، زیرا آنچه داشتن آن آرزوی ما نیست به دیگران هم نمیخواهیم. او گفت که عمق استراتژیک به معنای کنترل افغانستان نیست بلکه ما خواهان یک افغانستان صلحآمیز، باثبات و دوست هستیم (subramainan, 2010). همچنان شیری رحمان سفیر پاکستان در جولای ۲۰۱۲ در یک جلسه در کلورادو امریکا گفت که سیاست قبلی پاکستان مبنی بر عمق استراتژیک پاکستان در افغانستان تغییر کرده و نگرش آن بهسوی هندوستان است (Dwan, 2012).
پس از سالهای طولانی پاکستان و خصوصا سفارت آن در کابل تلاشهای جدی را به راه انداخت تا به سایر اقوام ساکن در افغانستان بهگونهای وانمود کنند که استراتژی پاکستان در افغانستان مختص به پشتونها نیست. سفیر پاکستان در چندین سفر به مناطق شمال افغانستان پروژههای را که از بودجه پاکستان تمویل میشد افتتاح کرد. حینا ربانی کهر وزیر خارجه پاکستان در ۲۴ جولای ۲۰۱۲ در جلسه کمیته پارلمانی امنیت ملی آن کشور به خبرنگاران گفت که پاکستان هیچ قوم خاص را در افغانستان حمایت نمیکند و تلاش دارد تا روابط وسیع با همه گروههای قومی در افغانستان داشته باشد (Rana & sial, 2013).
دولت تحت رهبری حزب مردم پاکستان همچنان اظهار داشت که از پروسه صلح که به رهبریت و مالکیت افغانها باشد حمایت میکند. خصوصا از ۲۰۰۹ بدین سو دو کشور برای تأمین امنیت مناطق در امتدار مرز دو کشور و تلاش برای کاهش تنشهای سیاسی و کار در چارچوب منطقهای مبارزه با تروریسم و تقویت ارتباطات تجارتی وعهده همکاری داده بودند که با کشتهشدن برهانالدین ربانی، رییس شورای عالی صلح افغانستان در سپتامبر ۲۰۱۱ این روابط دچار تنش مجدد و از اهداف تعیینشده منحرف شد (Rana & sial, 2013). با سفر صلاحالدین ربانی، پسر برهانالدین ربانی و رییس تازه شورای عالی صلح افغانستان در نوامبر ۲۰۱۲ به پاکستان دو کشور برای رسیدن به راه حل سیاسی مسأله افغانستان و تلاشهای مشترک به نتیجه رسیدند. پاکستان چندین تن از افراد گروه طالبان را بهمنظور کمک به پروسه صلح و آشتی افغانستان از بند آزاد کرد.
ایجاد و تقویت روابط تجارتی یکی دیگر از اولویت حکومت حزب مردم پاکستان بود که در نتیجهی آن موافقتنامه تجارتی بین دو کشور در ۲۸ اکتبر ۲۰۱۰ امضا شد و بر مبنای آن کشور پاکستان مسیر صادرات اموال افغانستان از مرز واگه به هندوستان را باز کرد. در ۱۱ دسامبر ۲۰۱۰ کشورهای ترکمنستان، افغانستان پاکستان و هند در مورد پروژه انتقال پایپلاین گاز ترکمنستان توافق کردند و در کنار آن پروژه انتقال برق ولتاج بلند کاسا ۱۰۰۰ بین کشورهای قرغیزستان، تاجیکستان، افغانستان و پاکستان از جمله پروژههای اقتصادی بودند که کشورهای فوق را در رسیدن به همکاریهای مشترک امنیتی و خودکفایی اقتصادی کمک میکرد (Rana & sial, 2013).
جایگاه افغانستان در سیاست فعلی پاکستان
دولت پاکستان، سفارت آن کشور در افغانستان و دستگاه امنیتی در تلاش ایجاد فضای اعتماد و روابط دوستانه با افغانستان هستند تا در چارچوب منافع استراتژیک و دورنمای سیاست خارجی پاکستان برای رفع نیازمندیهای اقتصادی و انرژی و همچنان مبارزه با تروریسم، برای رسیدن به یک افغانستان صلحآمیز، با ثبات و دوست همکاری کنند.
برگشت افغانستان به جنگهای داخلی خواست هیچ کشوری در منطقه نیست و پاکستان نیز نمیخواهد تا افغانستان به میدان جنگهای نیابتی کشورهای منطقه بدل شود. همانگونه که تذکر یافت پاکستان تلاش کرد تا روابط خویش را با سایر اقوام افغانستان نیز گسترش دهد تا این ذهنیت را تقویت کرده باشد که پاکستان دوست افغانستان است؛ هدفی که زمان طولانی و تلاش بیوقفه و جدی نیاز دارد تا اعتماد مردم افغانستان را بهدست آورد. حمایت حکومت پاکستان از طالبان، بیاعتمادیها تاریخی و مصیبتهای ناشی از حمایت پاکستان از پناهگاههای امن که در خاک آن کشور ادعا میشود بخشی از مواردی است که ریشهی این بدبینیها را تشکیل میدهد. از طرف دیگر پاکستان خواهان مشارکت همهی اقوام و گروههای سیاسی بهشمول طالبان در دولت افغانستان است تا خطر افراطیگری، خشونت و تندوری کاهش یافته و زمینهی انتقال مشروع و صلحآمیز قدرت در افغانستان فراهم شود.
اقدامهای اخیر دولت پاکستان علیه طالبان افغانی و اعضای شبکه حقانی براساس نگرانیهای امنیت داخلی صورت گرفته و هیچ رابطه با عمق استراتژیک پاکستان در افغانستان ندارد و از سویی دولت پاکستان خواهان اقتدار مجدد طالبان در افغانستان نیست؛ چون میداند که بهعنوان حامی طالبان و عامل بیثباتی افغانستان ذهنیت مردم بیش از پیش بهسوی هندوستان بهعنوان یک کشور دوست تقویت خواهد شد که از نظر پاکستان برای امنیت این کشور دردسرساز است.
نتیجهگیری
در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ سیاست پاکستان در افغانستان معمولا از طریق ارتش تدوین و عملی میشد که در آن حساسیتهای امنیتی و رقابتهای هند و پاکستان محوریت داشت، اما پس از یازده سپتامبر ۲۰۰۱ سیاست این کشور در قبال افغانستان به تدریج وارد مرحله تازه شد.
در دهه ۱۹۸۰ حکومت ضیاالحق و دستگاه استخبارتی این کشور (ISI) در همکاری با امریکا، عربستان سعودی و کشورهای دیگر مجاهدین افغان را در جنگ علیه شوروی تمویل، تجهیز و تربیت میکردند. جنگ افغانستان-شوروی این فرصت را به پاکستان فراهم کرد تا با تطبیق عمق استراتژیک خویش روابط دوستانه و سنتی افغانستان و هند را نشانه بگیرد؛ رابطهای که به باور پاکستان باعث تقویت شورشیان بلوچ میشد و از سویی با حمایت گروهای جهادی و جنگ تمرکز سیاستمداران وقت افغانستان را از داعیه پشتونستانخواهی منحرف کند. در این دوره افغانستان به میدان جنگ نیابتی کشورهایی مبدل شد که جز منافعشان هیچ نیتی به تأمین صلح و ثبات در افغانستان نداشتند. علاوهبراین حمایتهای گروهی و سلیقهای قدرتهای منطقه از مجاهدین افغان این کشور را در کام جنگهای داخلی فرو برد. سیاست پاکستان در قبال افغانستان باعث رشد روزافزون افراطگرایی، تندروی و تشکیل گروههای جنگجوی مسلح شد که نهتنها برای پاکستان و افغانستان دردسر ایجاد کرد، بلکه روابط منطقهای پاکستان با همسایگانش را نیز تحت تأثیر قرار داد که در نتیجهی آن در دهه ۱۹۹۰ طالبان با حمایت پاکستان کابل را تصرف کردند.
پس از یازده سپتامبر و جنگ علیه تروریسم، پاکستان در موقعیتی نبود که سیاست قبلی حمایت از گروههای مجاهدین و طالبان را تعقیب کند. اما با آنهم پاکستان در چارچوب کسب اطمینان از اینکه خاک افغانستان و روابط آن با هند باعث افزایش شورشگری در بلوچستان و مناطق قبایلی این کشور نشود، به تعقیب منافع خویش در افغانستان ادامه داد. به هرحال، رشد روزافزون تهدیدات امنیت در داخل پاکستان و احساس نگرانی از مرزهای جنوبی این کشور سیاستگذاران پاکستانی را واداشت تا رسیدن به یک افغانستان صلحآمیز، باثبات و حداقل بیطرف را در اولویت کار خویش قرار دهند.
در میان سیاستگذاران پاکستانی این ذهنیت وجود دارد که موجودیت جنگجویان مسلح بومی در امتداد خطوط مرزی جنوبی کشور از خطر تهدیدات در مرز شرقی این کشور به مراتب جدی و پیچیدهتر است و به همان پیمانه که یک حکومت طرفدار هند در کابل به این خطرات میافزاید وجود بیثباتی و کنترل افغانستان توسط جنگجویان مسلح نیز عامل افزایش این تهدیدهاست.
براساس همین ذهنیت پاکستان میخواهد تا از طالبان که روابطشان را با القاعده قطع کرده و از اعمال تروریسی دست برداشتهاند در ترکیب ساختار قدرت در افغانستان حمایت کند؛ و این یکی از عوامل است که تا کنون پاکستان هیچ اقدام علیه طالبان افغان انجام نداده است؛ چون دشمنی پاکستان با طالبان از یک طرف خطر اوجگیری فعالیتهای مسلحانه بومی در جنوب این کشور را بیش از پیش افزایش میدهد و از سویی هم اهداف این کشور برای رسیدن به یک افغانستان صلحآمیز و باثبات را با چالش مواجه میکند. بنابراین طالبان افغان بیشتر از آنکه بخشی از عمق استراتژیک و آجندای سیاسی این کشور مانند ۱۹۹۰ در افغانستان باشد؛ اولویت استراتژیک این کشور برای حفظ ثبات داخلی در مرزهای جنوبی و مقابله با تهدیدها در مرزهای شرقی این کشور است. از اینرو، پاکستان خواهان حاکمیت طالبان بر کابل نیست چون خطر تندروی و افراطیگری دینی را که بخش بزرگ از عوامل بیثباتی پاکستان را تشکیل میدهد تقویت خواهد کرد.
از سویی دیگر پاکستان نگران موقف مرموز ایالات متحده امریکا در مسأله صلح افغانستان است که با خروج نیروهای بینالمللی امنیت داخلی پاکستان را تهدید میکند. پاکستان خواستار یک پروسه سراسری و همهشمول برای صلح در افغانستان است درحالیکه چنین ارادهای در سیاست امریکا به مشاهده نمیرسد. پاکستان خواستار افغانستان باثبات است که ثبات داخلی پاکستان را نیز تقویت کند. همچنان این کشور خواهان شکلگیری یک حکومت همهشمول که نمایندگی از همه اقشار مردم افغانستان کند، است تا با سیاست غیرخصمانه در قبال پاکستان حدود و ثغور دخالت هندوستان در این کشور را به فعالیتهای انکشافی محدود کند (Yusuf et al, 2011).
برخی از سیاستگذاران و تحلیلگران پاکستانی باورمندند که ادامه حمایت جنگجویان مسلح در داخل افغانستان بهمنظور حفظ تعادل دخالتهای هندوستان بهعنوان بخشی از پلان استراتژیک این کشور روایت تکراری و خلاف رویکردهای امنیتی داخلی و خارجی پاکستان است. برخی دیگر بدین باورند که اگر ارتش پاکستان پناهگاههای امن شورشیان افغان در این کشور را ببندد حملات تهاجمی این گروه در افغانستان بهشدت کاهش خواهد یافت (independent Task Force, 2010). به هر صورت، رویکرد خاموشانه پاکستان در این راستا ناشی از نگرانهای امنیتی در داخل پاکستان است تا آنکه به عمق استراتژیک این کشور در افغانستان مرتبط باشد. از سویی هم پاکستان ظرفیت لازم برای بسط فعالیتهای نظامی ندارد، هرچند قبل از این در ساحات مختلف اداره فدرال قبایلی و خیبرپشتونخواه عملیاتهایی را راهاندازه کرده، اما به تنهایی قادر به کنترل، عبور و مرور جنگجویان مسلح از خط مرزی دیورند نیست.
علاوهبراین، آنگونه قبلا گفته شد چه طالبان جز از ساختار دولت افغانستان شوند یا نشوند، حکومت پاکستان نمیخواهد با طالبان افغان از در دشمنی وارد شود؛ چون خطوط مرزی جنوب این کشور را با خطر بیشتر ناامنی و رشد روزافزون جنگجویان مسلح بومی مواجه میکند. طالبان افغان نهتنها در راهاندازی فعالیتهای تروریستی در پاکستان سهم ندارند، بلکه فعالیتهای تروریستی تحریک طالبان پاکستان در خاک این کشور را نیز فاقد توجیه میدانند و ظاهرا حزب مردم پاکستان نیز تحت تأثیر شبکه حقانی و ملاعمر قرار ندارد. اگر دولت پاکستان علیه طالبان افغان اقدام کند بدون شک این گروه با تحریک طالبان پاکستان در فعالیتهای تروریستی در خاک آن کشور همراه خواهند شد؛ موضوعی که دولت پاکستان به هیچوجه خواهان آن نیست. افزون بر این ایالات متحده امریکا و دولت افغانستان در تلاش دستیبابی به صلح با گروه طالبان هستند و ممکن است طالبان بخشی از قدرت سیاسی نظام آینده افغانستان را تشکیل دهند. از اینرو پاکستان به هیچ عنوان خواستار دشمنی با این گروه نیست.
طالبان افغان بهعنوان یک گروه مستقل با آجندای سیاسی معین، بخشی از تغییر سیاست پاکستان در قبال افغانستان را توضیح میدهد. رابطه طالبان افغان و حکومت پاکستان بیشتر شبیه ازدواج موقت است تا اتحاد استراتژیک. براساس یک گزارش نیروهای آیساف در ۲۰۱۲ طالبان افغان در برخی مواقع بالای پاکستان نیز اعتماد لازم ندارند و یک حقیقت که باید تذکر یابد این است که طالبان در هنگام حکومتشان در بین سالهای ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۱ خط مرزی دیورند را بهعنوان مرز بینالمللی بین افغانستان و پاکستان به رسمیت نشناختند.
از ۱۹۸۰ تا کنون پاکستان حدود سه میلیون مهاجر افغان را میزبانی کرده است که این رقم اکنون به ۲.۷ میلیون مهاجر میرسد که از آن جمله ۱.۷ میلیون آن دارای کارت هویت هستند. بهرغم آنکه کمپهای مهاجرین محل جلب و جذب جنگجویان مسلح و فعالیتهای جنایی است، اما دولت پاکستان در این دوره در همکاری با افغانستان این بار سنگین را تحمل کرده است.
منابع:
Abbas, Hassan.2010. Military in Pakistan’s borderlands: implication for the nation and afghan policy. New York: century foundation;
Armin, Abdul Hameed.2010. Remembering our warriors: Babar ‘the greaty’[interview]. Defense journal. http://www.defencejournal.com/2001/apr/ babar.html
Amin, Tahir.1998. Ethno-national movement of Pakistan. Islamabad: institute of policy studies.
Ayoob, mohammad. 2002. “South-west Asia after the Taliban”. Survival, 441[1], spring: 51-68.
Bhutto, Benazir.2008. Reconciliation: Islam, democracy and west. London: Simon & Schuster.
Dawn.2012. “policy of seeking strategic depth has changed, US told.’ July 29th <http:// dawn.com/2012//07/29 policy of seeking strategic depth has changed, US told.>
Grare, Fredric. 2006. Pakistan-Afghanistan relation in post 9/11 era. South Asia project paper no. 72.
Washington, DC: Carnegie endowment for international peace.
Grau, lester W. 2004. Breaking contact without leaving chaos: the soviet withdrawal from Afghanistan. US army foreign studies office. <http:// fmso. Leavewortharmy.mil/document/ withdrawal.pdf>
Haqqani, Hussain.2004. The role of Islam in Pakistan’s future. Washington quarterly, 28[1] winter: 85-96.
Herald, .2013. Forum: military talk. February 12th. < http:// herald.dawn.com/tag/ green-book>
Independent task force.2010. US. Strategy for Pakistan and Afghanistan. Report no 6. New York: council on foreign relations.
ISAF (international security assistance force).2012. “State of the Taliban: detainee perspective” January 6th <http:// afghaninsight.files.wordpress.com/ nato paper state of Taliban>
Kronstad, K.Alan. 2008. CRS report for congress: Pakistan US relation. New York: congressional research service.
Ostermann, Christian fried rich, ed.2003. “New evidence in the war in Afghanistan. Cold war international history project bulletinhttp://wilsoncenter.org/sites/default/ files/c- afghanistan.pdf
Rana, M. Amir & Rohan Gunaratna.2007. Al-Qaeda fights back: inside Pakistani tribal area. Lahore: pak institute for peace studies.
Rana, M. Amir & safdar sial.2013. “Afghanistan and Pakistan: a common security perspective. Conflict and peace studies, 5 [1], April: 9-34.
Rana, M. Amir, safdar sial & Abdul Basit.2010. “Dynamic Taliban insurgency in FATA. Islamabad: Pak institute for peace studies.
Rasheed, ahmed.1999. “Pakistan’s coup planting the seed of democracy? Current history December: 409-14.
Rasheed, ahmed.2008. Descent into chaos. London: penguin
Sial, Safdar. 2009. Taliban on the march: threat assessment and implication for the region. Peace and security review, 2[2], April: 18-35.
Sial, Safdar & Abdul Basit. 2011. Bonn conference2011: prospect for peace and stability in Afghanistan. Conflict and peace studies, 4[2], July.
Stephen, F. Burgess. 2003. Struggle for the control of Pakistan: Musharraf takes on the Islamist radicals. In Barry R. Schneider & Jerrold M. post eds. know thy enemy: profiles of adversary leaders and their strategic cultures. Alabama: USAF counter proliferation center.
نقل از: اطلاعات روز / ۲۰ جوزا ۱۳۹۹
Subramanian, nirupama. 2010. We don’t want talibanised Afghanistan, says kayani. The Hindu, February 2th http://www.hidu.com/ 2010/02/02/ stories .html
Tellis, Ashely J. 2011. Creating new facts on the ground: why the diplomatic surge cannot produce a regional solution in Afghanistan?. May http://carneigeendoment.org/files/afghan-policy.pdf
Varma, Arjun & Teresa Schaffer. 2010. A difficult road ahead: India’s policy in Afghanistan. South Asia monitor, August 1th .< http://crisis.org/file/publication/SAM-144.pdf>
Yusuf, moeed, huma yusuf & suliaman Zaidi. 2011. Pakistan, the United States and the end of game in Afghanistan: perception of Pakistan’s foreign policy elite. Peace brief no. 100. Washington, DC: US institute of peace.
Zeihan, peter. 2010. Three points of view: the US, Pakistan and India: Strat for global intelligence. April 28th <http:// www.stratfor.com/weekly/ Three points of view: the US, Pakistan and India>