افغان موج   

وقتی برای اولین بار فیلم گلچهره را از طریق انترنیت دیدم . هزار بار به مجاهد، طالب ودولت دستنشانده ای امریکایی دشنام فرستادم.

این فیلم شاید یگانه محصول سپاه انقلاب اسلامی ایران باشد که اینک در جهان اسلام خود را از همه پاکترین ها و با فرهنگترین ها میدانند و درقرن بیست و یک به نام خمینی و خامنه ای افتخار میفروشند.

فیلم ظاهرا تاریخ سیاسی سه دهه افغانستان را بدون کم و کاست تشریح کرده است. اما واقعیتهای فرهنگی در آن آنقدر ماستمالی شده است که خیال میکنی احمدی نژاد در سالگرد انقلاب اسلامی اش با طمطراق فراوان چهل سال انقلاب اسلامی اش تبلیغ میکند... که آری از برکت انقلاب خمینی و یاران اش بود که ایران سینما را رشد و توسعه داد، زنان هرچند با برقع به بازار نمیروند میتوانند تن شانرا با مانتو پوشانده و موی های خود را بادستمال پنهان کنند. تحصیل کنند، دکتور، آموزگار و کارگردان سیاست های دولتی شوند. اجازه دارند که بدون محرم شرعی هرجایکه دل شان میخواست بروند. مردان ریش خود را هر روز صبح بتراشند و لباس اروپایی به تن کنند، سینما بروند و سخن از محبت را به زبان جاری سازند.

 

اما افغانستان چنین نیست. مردانش زنباره و مردان از داشتن کودکان دختر میشرمند و برقع زنان محصول فرهنگ این مردم بوده و با سینما سخت مخالف اند. در میان این همه مردم اشرف خان کابلی عاشق سینما و فیلم است هرچند با روحیه مسلمانان مجاهد برابر نیست. اما او برای ترمیم ابزار سینمایی اش به مشهد میرود و متخصصی را با خود میاورد و سینمای آباد میکند و مردم را برای دیدن فیلم ها دعوت میکند. طالبان میایند که با هنر و زن در مجموع مخالفت دارند و سینما را منفجر میکنند و اشرف کابلی را تیرباران میکنند و با ایرانی ها ضدیت خاصی دارند ودرین میان رخساره را یکی از همین ملا ها به زور همسر گزیده و در پایان فیلم بعد از رفتن طالبان رخساره ای اهل پنجشیر تنها میماند. رخساره دکتور همیشه خیال رفتن به پنجشیر و پیوستن به نیرو های احمدشاه مسعود را بر سر میپروراند.اما بیخبر است از اینکه طالب زنباره او را به زور در عقد نکاحش در آورده و در پایان این سناریو، گلچهره ای به دنیا میاید...

داستان این فیلم از نظر جامعه شناسی بی شباهت به فبلم محسن مخلباف به نام سفر قندهار نیست که مردم افغانستان را از زبان مامور ملل متحد مورچه میخواند و پول پرست و دزد و افغانستان را بیابانی خشک و بی ارزش...

وقتی به تاریخ سده ای بیستم مراجعه میکنیم به وضاحت دیده میشود که بنیاد فرهنگ و هنر افغانستان تابع هیچگونه دستیاری ایرانی ها نبوده و هنر سینما و فیلم از اوایل قرن بیستم و حصول استقلال افغانستان، افتخار این مردم بوده است. پرسشی در ذهن بیننده ای افغانستان بعد از دیدن این فیلم خلق میشود که بنیادگرایی و خشک اندیشی در مورد هنر سینما و فبلم توسط چه کسانی تبلیغ میگردد. مگر دو نیم دهه همین دولت آخندی ایران و در یهلوی آن پاکستان در اشاعۀ این مامول برای افغانها ملیون ها دالر را مصرف نکردند.؟

در سال های نیمۀ دوم قرن بیستم در هر استان افغانستان یک سینما و در کابل اضافه تر از ده سینما و سالون های تیاتر موجود بود و خبری از طالب و مجاهد و تعصب برای دیدن فیلم وجود نداشت زنان و دختران آزادی کامل برای پوشیدن لباس دلخواه و گشت و گذار بدون محرم شرعی داشتند. ولی حالا بعد از این همه طرح های شیطانی توسط همین ایرانی ها برای مهاجرین افغان در ایران حتا از دخول به سینما و پارک های تفریحی ممانعت میشود. در صف های نانوایی به نام افغانی کثیف دشنام میشنوند و اجازه ای تحصیل به آنان داده نمیشود.

حالا پرسشی که طرح میشود اینست که آیا سینمای افغانستان در گذشته های دور به حیث یک الگو و یک طرح میتواند سناریوی برای گلچهره باشد که در پایان فیلم شناسایی میشود؟ به عقیده من این موضوع هیچ ربط منطقی به سینما ندارد و بر علاوه بستر روانی داستان این فیلم هجو نامه ای بیش نیست که وحید موسائیان بدون در نطرداشت حقایق تاریخی این سرزمین بر مردم افغانستان حواله میکند.

رخساره یک داکتر زن پنجشیری است که برای فرار از دست طالبان همه را به پنجشیر زیر پرچم احمدشاه مسعود دعوت میکند. احمدشاه مسعودی که از دست طالبان کابل را ترک کرده است و حالا منتظر حملات طالبان به پنجشیر است. اشرف خان کابلی جهت ترمیم ماشین های سینما اش به مشهد میرود و همان تربیه یافتگان اخند های ایرانی در مرز موتر اش را ضبط و او را توهین میکنند. در حالیکه آنسوی مرز ایرانی ها با او برخورد انسانی نموده او را به مشهد میرسانند . این مرز تشخیص نمیشود که اسلام قلعه در سمت غرب افغانستان و یا سیستان در جنوب افغانستان است. وزیر فرهنگ افغانستان از فرهنگ بوی نمیبرد چون خودش یک مجاهد است که در جنگهای تنظیمی برای تخریب کابل و بخاطر حفظ قدرت تنظیمی اش با همه در جنگ است و تنها همین اشرف خان کابلی که با سپاه انقلاب اسلامی ایران دوستی و همبستگی دارد با فرهنگترین کس است که ریش فرانسوی میگذارد و پتو ای به دور گردنش می اندازد و در پاکی و صفای منطقه مردم گوسفندی افغان را تشویق و ترغیب میکند.

یاد روز های نخستین بلوای امریکایی به نام انقلاب اسلامی ایران می افتی که در آبادان همین ایرانی ها سینما ریکس را آتش زدند و باعث قتل صد ها نفر شدند. یادت از قتل های زنجیره ای در دوران حیات خمینی میشوی که صد ها روشنفکر و انقلابی را در داخل و خارج ایران به گلوله میبستند. شرکای به اصطلاح انقلاب اسلامی خود را به جوخه های اعدام میسپردند و تا هم اکنون فرهنگ ولای شان اینست که مزورانه در اشاعه جنگهای داخلی به اشارات مخفی سازمان های جاسوسی امریکا ـ انگلیس در شرق میانه جنوب آسیا و شمال افریقا چون سوریه، یمن، لبنان، عراق، افغانستان، پاکستان، مصر، لیبیا، تونس به بازی های سیاسی خود ادامه دهند. بلی ملا و آخند ایرانی با فرهنگترین مسلمان روی زمین است که در آن آزادی های مدنی، انکشاف، توسعه و ترقی بر همه چیز ارجعیت دارد و به زودی به کمک مخفی امریکا صاحب سلاح هسته ای میشود و به کیهان سفر میکند و جنگها را کمافی السایق در همه ممالک اسلامی توسعه خواهد بخشید.

پیام این فیلم بعد از هجوم قوای ناتو و فرار طالبان اینست که قهرمانان جهادی علیه بربریت طالبانی دور هم جمع میشوند و زندگی از نو شکل و رنگ تازۀ میگیرد. شناسایی مکان درین فیلم میسر نیست. آدم ها همه فدای توطعه میشوند....

شما بعد از دیدن این فیلم میتوانید قضاوت بهتری کنید

http://www.youtube.com/watch?v=0P32z27AjKM

نعمت الله ترکانی

10.02.2013