سید موسی عثمان هستی مارک توین افغانستانی
قسمت چهارم
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید">این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
حرفهای قناری هنوزدرقفس نقداست
آنکه لورخورد درسیاست چو ماش
پرخاش ازخفاش کندحرف او فاش
گفتند بترس هستی ازفاحشه وقلاش
درجای خود نشسته وخموش باش
شاعربی وزن وبی ترازو
هنوزهم فشارهای ازاین طرف وآن طرف برمن وارد می شود که کثافت کاری های کتاب رها درباد را صفحه به صفحه مورد بحث ونقد قرارندهم بدون پرخاشگری قلمی درمجموع کتاب « رها درباد» را به بدست برسی ونقد بگیرم.
آرزو دارند تنها نوشته هایکه درقسمت دوران ریاست خاد داکترنجیب الله وخانواده داکترنجیب الله نوشته شده بنویسم از عشق بازی های خانم ثریا بها با احمدشاه مسعود ودیگران صرف نظرکنم واین دار و دسته سرسایت آریایی فشارآوردند تا نوشته نقد مرا ادمه ندهد یا به میل سایت پیش بروم درقاموس من بی وجدانی نیست. من به هیچ حزب وتنظیم سایت وفیس بوک تعهد ندارم تنها با ملت خود تعهد دارم که افشاگری کنم واقعیت هارا بدون کم وکاست با درنظرداشت وجدان خودبنویسم زیربار زو رو کم زور نروم هیت رهبری حزب دموکراتیک خلق که خفاشانه سکوت کرده اند هریک شان را افشا سازم دست تمام احزاب افغانستان وملت افغانستان اگرپشت فاحشه خانه های احزاب وتنظیم ها ایستاد می شودند. ملت آزادی که متوجه واقعیت ها نشوند من خود را ازآن ملت نمی شمارم نه تنها پنجره های فاحشه خانه قفل دروازه فاحشه خانه هارا هم می شکنم و دست بند قلم بدست متهمین فاحشه وفاحشه بازی می زنم. اگرتمام سایت ها دست به هم بدهند که مانع من شوند چیزی که می گویم عملی می سازم ودرپهلویش سایت های مزدور ودنباله رو را افشا هم می کنم وکسانیکه مانع آزادی انسان وقلم هستند بدانند که آن وقت نقد من دریک سایت بنشر می رسید حالا درسایت های چپ وراست فاشیست وغیر فاشیت بزدل وغیر بزدل به نشرمی رسد، دست تمام فارسی زبانان خصوصاً دست کل ملت افغانستان آزاد حالا دردوسایت درسایت آزادی ودرسایت مرسل نقد های من بشمول سایت بینام بنشرمی رسد به همین شکل پیش می روم ونقدهای خود را که درقسمت کتاب رها درباد کرده ام بنشر می رسانم وهم کتاب نقد خود وکتاب رها درباد را درانترنت اسکن می کنم که نتوانند کتاب زندانی سازند می دانند وقتیکه کتاب من اسکن کنم دیگر بازار خرید ندارد ونویسنده آن وقت تها می تواند مانند قصه بوتل که درکتاب رها درباد کرده مانند همان بوتل در(...) فلان خود بزند دست نویسنده وتمام محاکم امریکا کانادغرب آزاد من کتاب را اسکن می کنم.
من به این عقیده هستم وقتیکه حرف ازبرسی می زنیم باید نوشته نویسنده کتاب سرمشق نقد سازیم کسانیکه یک کتاب درچهارپنج ورق نقد می کنند آنها یا حوصله نقد ندارند ویا می خواهند نویسنده کتاب را یا ضربه بزنند ویا نویسنده کتاب نشان بدهند که قلم کهکشانی بلند وتوانا دارد این درحقیقت نقدنیست خوشه چینی کردن ارگشتزارکتاب است نقد خوب آن است که نویسنده با حوصله مندی یخن نوشته های نویسنده را سطر به سطربگیرد.
بعضی به این عقیده هستند که تیم نویسندگان کتاب رها درباد کرده و خود نویسنده کتاب رها در باد با سلیقه های مختلف به نوبت یخن این وآن را گرفته است وتا جایکه توانسته بی رحمانه سر اناهیتا ، ببرک کارمل وداکترنجیب حمله بدون اسناد نموده. حالا ایمیل هایکه به من می رسند پنجاه فیصد نوشته کتاب رها درباد را کسانیکه درجریان بودند تائید می کنند من مخالف با حزب دموکراتیک خلق وخانم ثریا بهای عزیز نیستم این خانم شهامت کرد با تیم خود کتاب رها درباد را نوشت وقتیکه تحت فشاراین وآن قرارگرفت مانند چتلی پشک کتاب رها درباد را زندانی صندقهای سربسته ساخت حالا من کتاب را اسکند می کنم که یک دانه کتاب را کس نخرد.
دراین جای شک نیست که این کتاب ازجمله کتاب های است که بی پرده نوشته شده که ازنگاه فرهنگ وکلچرما شخصیت، های شناخته شدۀ حزب دموکراتیک خلق وشخصیت قربانیان در دست حکومت حزب دموکراتیک خلق راتحت سوال قرارداده این یک کتاب تاریخی ویا تاریخ حزب دموکراتیک خلق نمی باشد این یاداشت های پراگنده است که بشکل خاطره نویسی نوشته شده اگرجلوش گرفته نشود شاید کسانیکه باحزب دموکراتیک خلق واشخاص وافراد دشمنی داشته باشند برخود سند سازی کنند وخطرناکترازهمه این است که مورخین برو برو که دقت درتاریخ نویسی ندارند ازاین کتاب بشکل موخذ استفاده نامشروع کنند. باید بوره ونمک ازهم جدا شود به هرسطر اتهامات کتاب از طرف متهمین وهیت رهبری حزب دموکراتیک خلق جواب قانع کنده با سناد معتبر ارایه کردد ویا مانند فرید مزدک مردانه وار اعتراف کنند دفاع از اتهامات اشخاص وظیفه من نیست من تنها نویسنده وتیم کتاب رها درباد را سوال پیچ می کنم که آنها درلفافه سخن زده اند درقسمت سطرهای گنگ روشنی اندازند من نه نوکرخانجان هستم ونه نوکربادنجان وجواب به اتهامام وظیفه من نیست.
اگراعضای حزب دموکراتیک خلق سکوت تا یک زمان نمی کردند واین کتاب را بخاطر روشن شدن ذهنیت ملت افغانستان به نقد وبرسی می گرفتند من دراین عالم پیری مجبورنبودم که بارگران ترازو را خود بشانه بکشم.
بعداز تکرارهای من که چرا رهبری حزب دموکراتیک خلق درقسمت افشاگری این کتاب سکوت کرده اند یک بخش از حزب دموکراتیک خلق درحالیکه اسمای شان درپاین (اطلاعيۀ کميتۀ فعالين
حزب دموکراتيک خلق افغانستان دیده نمی شود سکوت خود را شگستند و نوشته زیر را بنشرسپردند و امید است روزی این کتاب رها درباد را به نقدبگیرند وهریک ازاتهامات تیم کتاب رها درباد را با ذره بین قلم تحت نقد وبررسی با نظر داشت وجدان سالم قراردهند ببیند که من وجدان دارم (اطلاعيۀ کميتۀ فعالين
حزب دموکراتيک خلق افغانستان بدون کم وکاست بنشر می رساند واین عمل شان را تمجید می کنم.
(اطلاعيۀ کميتۀ فعالين)
حزب دموکراتيک خلق افغانستان
مورخ 2012 / 10 / 9
هم ميهنان گرامی ، رفقاء و دوستان عزيز !
طوری که از متن نگارش و نقد هم وطن عزيز مان محترم قاضی سيد موسی عثمان هستی منتشره در دوسايت خبری ( آريايی و آزادی ) اطلاع حاصل شد، کتابی تحت عنوان « رها درباد » اثر خانم ثريا بهاء ، از چاپ بيرون برآمده و درآن خلاف حقيقت و بدور از عفت سخن و قلم، اتهاماتی را پيرامون کار و فعاليت ح. د. خ. ا و رهبران آن ، سياه مشق نموده است.
کميتۀ فعالين ح. د. خ. ا همان گونه که طی سال های سپری شده ، باتمام توانايی دربرابر سيلی از تبليغات خصمانه و ناروايی های مخالفان سياسی داخلی ( چپ و راست ) و خارجی صف آرايی کرده و با نشر مضامين علمی و تحليل های سياسی ـ اقتصادی و اجتماعی ، از برنامه ها ، هدف ها ، آرزوها و عملکرد های ح. د. خ. ا چه به دوران اپوزيسيونی تعلق می گرفت و چه زمان حاکميت را احتوا می نمود ـ دفاع قاطع بعمل آورده است؛
به گونۀ مثال : آثار و مطالب زيرين را با ارائه استدلال و شواهد غير قابل انکار از زير ذره بين نقد، گذرانيده است :
ـ کتاب " نگاهی به شخصيت، نظريات و سياستهای سردار محمد داوود " ـ تأليف عاصم اکرم ؛
ـ رمان " کوچۀ ما "، اثر اکرم عثمان؛
ـ کتاب " حقايق و تحليل وقايع سياسی افغانستان از سقوط سلطنت تا ظهور طالبان "، اثر عبد الحميد مبارز ؛
ـ رسالۀ " فصل آخر " از اسماعيل اکبر ؛
ـ رسالۀ " غروب خورشيد " اثر بارق شفيعی ؛
ـ کتاب " بمناسبت هفتمين سالروز شهادت دوکتور نجيب الله "؛ تأليف تعدادی از هواخواهان وی در دهلی جديد؛
ـ دوکتور نجيب الله و خروج نيروهای نظامی شوروی از افغانستان ، مقالۀ اسحق توخی ؛
ـ علل و انگيزه های ترور : عقايد و موضعگيری های سياسی ، ( ميراکبر خيبر) مقالۀ فقيرمحمد ودان ؛
ـ تلاش برای مشروع جلوه دادن جرگۀ کابل و دستاوردهای آن؛ مقالۀ سيد خليل الله هاشميان ؛
ـ ما درکجای تاريخ قرار داريم ؟ مقالۀ اعظم سيستانی؛
ـ غريب غرُبت غرب ؛ مقالۀ داکتر خاکستر ؛
همچنان ياوه سرايی های سليمان لايق، فريد احمد مزدک و جعل نگاری های فهيم ادا ء ـ حميد مفيد ... ؛
ـ همين طور برنامه های انحرافی و اپورتونيستی "نهضت فراگير" و نهضت آينده " ، توضيحات هيأت اجرائيه نهضت آينده در رابطه به " ائتلاف احزاب و سازمانهای دموکراتيک و ترقيخواه را نيزاز پرويزن نقد برون کشيد؛
ـ به همين منوال ، نارسايی ها ، اشتباهات ، کجروشی ها ، خيانت ها ، معامله گری ها، سازشکاری ها، اصول شکنی ها ، سبکسری ها ، استفاده جويی ها، زد وبندهای آشکار و پنهان... را که افراد مشخص ويا گروهبندی های درون حزبی به آن دست يازيده بودند ـ بسيار روشن برملا ساخت و به حملات و تاخت و تازهای مطبوعاتی دشمنان و رقبای سياسی ديروزی و امروزی، پاسخ محکم و مناسب ارائه داشت.
اکنون نيز با کسب اطلاع از چاپ کتاب " رها درباد " ونشر چکيده هاي آن در سايت های خبری ، علی رغم اين که نسبت بی ارزش بودن محتوای آن و شهرت زشت و سياه نويسندۀ اش ؛ اين کتاب بنابرکسب اطلاعات نخستين به کمک ، رهنمايی و حمايت " سازمان باده گساران هوسباز افغانستان " تنظيم و به تيراژ بسيار محدود و کم چاپ گرديده و تاهنوز متن کامل آن بدسرس ما قرار نگرفته است؛ وليک اطمينان می دهيم که مانند گذشته هيچ گاهی سکوت نخواهيم کرد و با دست يابی به اصل کتاب، حقايق را با مراجعه به اعضای صادق ، بااعتبار و پاک طينت سابقه دار حزب و چشم ديدهای خويش، به پيشگاه همه رفقاء ، دوستان وهموطنان عزيز بازتاب و برملا خواهيم ساخت تا واقعيت های انکار ناپذير از نظر مردم مان پوشيده باقی نمانده باشد و از سوی ديگر روی دسيسه سازان ، جعل نگاران و مزدوران وابسته به « آی . ای . آی » و سازمان جهنمی «سيا » نيز سياه گردد.
خوش بود گر محکی تجربه آيد بميان
تا سيه روی شود هرکه دراو غش باشد
کميتۀ فعالين
ح. د. خ. ا)
چون تمام نابسامانیهای سه ونیم دهه به پالیسی های حزب دموکراتیک خلق مستقیماً ربط داشته وتیم کتاب نویسندگان رها درباد که درحوادث وسیاست های مملکت نقش داشتند واقعاً ازهوشیاری کارگرفتند،خفاش حرب دموکراتیک خلق را مانند شاه شجاع روی کش کارخودساختند،همه نابسامانی های مملکت وزد وبندهای درونی حزب دموکراتیک خلق را درجملات گنگ ولفافه بامهارت خاص زیورگردن بندکتاب رها درباد کردند که این طلای گوش چکان تا زمانیکه هیت رهبری حزب دموکراتیک خلق زبان بازنکند درگوش سیاسی حزب دموکراتیک خلق باقی میماند. دستگیرها بارقها کشمندها نورها سلیمان لایق ها زیری ها شاولی ها میثاق ها شرعی ها کاویانی ها وکیلها رشید آرینها خوشه چینها ازشورای انقلابی سیستانها وغیره تا چه وقت دربرابراین اتهام های کتاب رها درباد سکوت می کنند سکوت اینها به معنی از این است که دردرون حزب دموکراتیک خلق یک فاحشه خانۀ سیاسی وجنسی صد درصد وجود داشته .
کسی را گفتند که درمعقد تو درخت سبزکرده گفت درزیرسایه آن می نشینم خانم ثریا بها واضح می گوید که ببرک با اناهیتا ودیگراعضای سازمان زنان روبط نامشروع داشت وببرک ازمن مستقیاً(...) خواست اگراین اتهامات توسط هیت رهبری حزب دموکراتیک خلق با اسناد رد نشود پس ملت افغانستان گناه ندارد که حزب دموکراتیک خلق را یک فاحشه خانه بخواند با این بیغیرتی نمی شود که به این سایت وبه آن سایت تیلفون کنید ایمل کنید عذروزاری نماید که نوشته سیدموسی عثمان هستی بنشر نرسد مانند آقای روشن مسوول سایت آزادی نوشته های مرا بنشر برسانید ودرپائین نوشته اگردلایلی داشتید بنویسد که زمانی که کتاب نقد خودرا به چاپ می رسانم انتقادات شما را بدون کم وکاست بنشر برسانم به خم خم رفتن غازی شدن ناممکن است.
چون من هم یکی از افرادی هستم که شاهد دوران اخیرمشروطه وحزاب سازی ودموکراتیک ساختن قلابی دولتهای افغانستان می باشم وکسی می پذیرد ویا نمی پذیرد یک واقعیت است که من درجنبش های روشنفکری فعال بوده ام .
من عجله به این دارم که سن ومریضی شاید مرا مجال ندهد که هرسطراین کتاب ندافی نقد سازم وهم امکان دارد که هرروز یکی ازکمیته مرکزی، شورای انقلابی وبیروی سیاسی حزب دموکراتیک خلق به اساس کبرسن شامل بیروی سیاسی نورمحمدخان تره کی دردنیای ابدی شوند وبه حفیظ الله امین، ببرک کارمل وداکترنجیب الله،احمدشاه مسعود،ربانی ،خالص،علی مزاری ومولوی محمدی بپیوندند وگلبدالدین این جمله را بخاطرتسلیت برزبان آرد.
(إنا لله وإنا إليه راجعون إِنَّ لِلَّهِ مَا أَخَذَ وَلَهُ مَا أَعْطَى وَكُلٌّ عِنْدَهُ بِأَجَلٍ مُسَمَىً فَلَتَصْبِرْ وَلْتَحْتَسِبْ)
(حوادث تاریخی چند دههء اخیر نشان می دهد که یک پیوند ژرف بین زابلی، تره کی ،محمد داوود، کارمل، شوروی ها و مسئله پشتونستان در جریان بوده که پیوسته اوضاع سیاسی کشور ما متأثر از آن پیوند ها بوده است.
امروز ناجوانمردانه نجیب الله را متهم به قبيله و قبیله سالاری می کنند، در حالیکه نابغه های حزب دموکراتیک خلق که در آن وقت اعضای بیروی سیاسی تره کی و ببرک، غرق کثافت پشتونستان بازی بودند.
در این جای شک نیست، که این پیوندها و زد و بندها بین حزب دموکراتیک خلق، سردار محمد داود شهزاده سرخ، تره کی، شوروی و دولت های کابل بوده و زابلی یکی از مُهره های سیاست دولت خانواده نادر خانی بود و سرمایهء آن هم بدرد ملت افغانستان نخورد.
ببرک کارمل درسخنان آتشین خود در پارلمان هميش در قسمت آزادی پشتونستان پافشاری کرده، ولی از پنجده سخنی بر زبان نیاورده.)
بلی خانم ثریا! وقتیکه رهبران تان زیر چتر سوسیالیست و کمونيست ملت بازی دادند و خود مشغول پشتونستان بازی بودند، تو با کدام وجدان تنها داکتر نجیب را محکوم به قبيله وقبيله پرستی می کنی؟
همه می دانست و می دانند، که ببرک مانند دیگران از دوستی حزب اش با شوروی هیچ وقت انکارنکرده و حرفی به ضد شوروی نزده، در حالیکه از نامردی های روس و دولت روس بر جگر ندامت داغ سرطانی سرخ آتشین زد. تنها بخاطر نگرانی که از حزب خود بخاطر درسهائیکه داده بود داشت، یک هوشیارباش به ملت و حزب خود در برابر سوال یک خبرنگار در حال خستگی ومریضی در حیرتان مزارشریف داد. ببرک کارمل گفت: تا یک ملت به آزادی و آبادی مملکت خود دست بدست هم ندهند، اجنبی چه دوست و چه دشمن در فکرآبادی و آزادی یک مملکت نمی شود.
ارزش این پیغام در این است، که کسی این جملات را بر زبان می آورد، که زخم های ناسور از پیروان خود و دوستان اجنبی خود دارد، و این یک درس به ملت افغانستان بود که کارمل از تجربهء خود داد!
شاه شجاع و شاه شجاع پرستی در وطن ما به فرهنگ و کلچر ملت ما تبدیل شده، اما کرزی از این حرفها پند نگرفت و بعد از کرزی نيز هرکسی که می آید، نقش مزدوری در پیشانی دارد و خود را نمی تواند که به این برائت بدهد که تمام قرار دادهای اجنبی را کرزی با دشمنان آرامش ملت ما بسته، همان طوریکه قرار دادهای استعماری نزد ملت ما از گندمک تا کرزی، نزد ملت افغانستان قابل قبول نیست. کسی که بعد از کرزی به قدرت می رسد، صد در صد ازقماش شاه شجاع ها بوده، استقلال خارجی ندارد، چه غنی احمدزی، جلالی افراد شورای نظار، برادرکرزی ویا هرکی که بقدرت بعد از کرزی برسد، بیش از یک شاشجاع نخواهد بود.
سلطان علی کشتمند با نفی هویت فرهنگی و تبار اش بر «سويتیسم» (شوروی دوستی- آزادی) خود که در متن آن فرو دستی حقارت باری نهفته بود، می بالید. هرگاه رفیقی، کوچک ترین انتقادی بر شونیسم شوروی می کرد، وی با برافروختگی، ایمان انقلابی رفیق را زیر پرسش می بُرد و با هیجان طب آلود می گفت: برای من همه پشه های آن طرف دریای آمو، طیاره های جت استند.
بلی سکوت امروزه ای کشتمند ها بخاطر همان شرمندگی هائیکه از گفتار و کردار دیروز خود دارند، امروز جرأت ابراز نظر کردن در قسمت اتهامات کتاب «رها در باد» را ندارند.
از این هم کسی انکار کرده نمی تواند، که نه تنها سلطان علی کشتمند، تمام بیروی سیاسی کميته مرکزی، شورای انقلابی و اعضای حزب این نوع حرفها را زدند. نه تنها پیروان حزب دموکراتیک خلق، تمام احزاب وابسته به اجنبی این حرفها نشخوار سیاسی شان بوده که تو خانم ثریا بها عزیز قناری هم از جملهء کسانی هستی که پشه های روس را مانند جت زمانی فکر می کردی.
«نصرالله یکی از همصنفان که خلقی و از پکتیا بود، در خوابگاه دانشگاه زندگی می کرد. روزی نامۀ عاشقانه ای به یکی از دختران مينی ژوب پوش صنف نوشت. دخترک سخت وی را به باد تمسخر و توهین گرفت. من که دلم برای نصرالله سوخته بود، از وی پرسیدم:«چرا دختری را از پکتیا بر نمی گزینی؟» گفت:
ما مفت خلقی نشدیم . تره کی صاحب که در خوابگاه خوشحال آمده بود، برای ما گفت: همین دخترک های مقبول و مينی ژوپ پوش کابل، خوب ناز و کرشمه و سلیقه دارند. اگر شما خلقی شوید و باز انقلاب کنیم، همین دختران زیبای کابل مال شما خواهند بود. ما که از شوق می لرزیدیم، با دل و جان عضویت خلق را پذیرفتیم و گفتيم، کور از خدا چه میخواهد- دو چشم بینا.»
اول امکان ندارد که یک بچه اطرافی جرأت این چنین حرفها را در برابر یک دختر داشته باشد، فرض کنیم که حرفهای خانم ثریا بها حقیقت دارد. بلی، در بین تمام احزاب افغانستان هرکس کوشش می کرد که یکی از رفقای حزبی وهم فکر خود را بگیرد، چنانچه خودت در نوشته خود از زبان میر اکبر خیبرنوشتی که خیبربه نجیب الله گفت: برو یکی از دختران انقلابی حزب را بگیر.
در این جای شک نبود که تره کی مرد ظریف، بزله گو و مهارت هم در این نوع سخنان داشت و در جلب و جذب از هیج نوع تاکتیک خود داری نمیکرد. تا روز آخر کس نه فهمید که تره کی ببرک را جذب کرد، یا ببرک تره کی را، بخاطریکه هردوی شان مهارت زیاد در جلب و جذب داشتند.
ثریا، از مریضی خود سخن می گوید و از آمدن رهبران حزب به عیادت خود حرفهایی دارد. از داکتر کمال عقلی و عصبی که بعدها ثریا را چند ساعتی به خانه مجردی خود می برد. و از دواندن داکتر نجیب الله او را از خانه ثریا واضح نوشته می کند. در یکجای که شما بعداً می خوانيد، ثریا بها تشویش دارد و کمال سید بعدها آرزوی ازدواج با خانم ثریا را پیشنهاد می کند و ثریا بها ازمادراش می گوید.
«... داکتر کمال با احساس کنجکاوی پرسشهای از مادرم می کرد. مادرم که پردۀ نازک اشک بر بلور چشمانش می درخشید، با غم جان گذاری می گفت: دخترم را نجات بدهید. اناهیتا او را به سرحد مرگ کشاند...»
در این جای شک نبوده که تمام اعضای سازمان زنان توسط داکتر اناهیتا به مشوره ببرک کارمل اداره و رهنمایی می شد. داکتر کمال قبلاً از خانواده خانم داکترنجیب الله زنی داشت که داستان طولانی دارد. شاید سيد کمال یک داکتر روانی بود. پرسش های داکتران روانی از مریض و خانواده اش صورت می گیرد. اینکه خانم از سوالات سید کمال چه برداشت داشت، شاید از طرز نگاه های معنی دار سید کمال چیزی فهمیده باشد و یا آنشبی که با او تنها به خانه کمال رفته، با سینه مالی روبرو شده باشد، که بعدها ثریا بها شکست عشق خود را با کمال، از داکتر نجیب الله و داکتر اناهیتا می بیند. اينک من تمام آن جملات خانم ثریا بها را مکمل در این نوشته می آورم:
«... اناهیتا که تا هنوز پیوند عاطفی با من داشت، پیوسته به دیدن من می آمد. روزی گفت: من برای صحت تو سخت نگرانم. می خواهم چند روزی ترا به خانۀ خود ببرم، زیرا دوهفتۀ بعد برای تداوی به مسکومی روم.
مادرم ازهمه نقش های دوگانۀ اناهیتا سخت ناراحت می شد، اما خشمش را تبارز نمی داد. آدم ها را زود می شناخت. به مشوره مادرم، کمال اجازه رفتن به خانه اناهیتا را نداد و درعوض برای شنیدن سمفونی های بتهون که از فرانسه با خود آورده بود، مرا به خانه اش دعوت کرد تا اندکی از یک نواختی بستر بدر آیم. وی مرا به سوی خانه اش دعوت کرد.
پایان پائیزبود. برگهای زرد و طلایی رنگ درختان، با وزش باد چرخ زنان در روشنایی چراغ های پیاده رو بر زمین فرومی افتاد و آهنگ خش خش برگ های خشکیده از زیرکفش های ما شنیده می شد...
ببینید، داکتر اناهیتا پسری داشت که به سن و سال ثریا بهابود و ثریا در یک نوشته خود که در قسمت های گذشته نوشتم، گله از گرسنه گی و شب ماندن خود در خانه داکتر اناهیتا می کند و این بار اول نبود که اناهیتا او را دعوت به خانۀ خود از دلسوزی می کند و سید کمال مانع می شود و خانم را به خانه مجردی خود در شب می برد و نمی گذارد که خانم اناهیتا ثریا را با خود ببرد.
این اعتراف های خانم است که در چند عشق ماجراجویی دست و پنجه نرم می کند و نمی تواند تصمیم به انتخاب یک همسر بگیرد. عاشق و معشوقه گیم بازی می کنند و داکتر نجیب الله که می داند دیگر خانم بدرد اش نمی خورد، به خانم تحفه سربسته به گفته یکی از خانم ها که زمانی دوست نزدیک خانم ثریا بود، می دهد. این تحفه را داکتر مستمندی استاد فاکولته و داکتر نسایی شفاخانه مستورات، مستمندی خواهر اکرم عثمان و عبدالله عثمان و اسحاق عثمان برادر شاهی بای مستمندی مدیر موزیم افغانستان بود. صندوق تحفه را کورتاژ می کند و تحفه را به زباله دان نابودی می ریزد.
«... اناهیتا روزی که به مسکو می رفت، با من پدرود گفت: پشت شیشه استادم، برف هنوز هم بشدت می بارید. با خود گفتم: شگفتا که در فضا همه ذرات، حرکت خود را با قانون خود در می آمیزد، اما در جوامع بشری قوانین معینی وجود ندارد. انسان با نقش های دو پهلو، رفیق خود را می فریبد...»
همیش این خانم از دورنگی و رنگ بازی اعضای حزب دموکراتیک خلق، حتی بعدها از بزدلی و رنگ بازی های میر اکبر خیبرسخن می زند و بخاطر دو رنگی های هئیت رهبری حزب و خصوصاً خیبر، لایق و اناهیتا در مجلس محکمه حزبی که بخاطر ثریا بعد از آمدن شوروی دایرشده بود، ثریا بها از حزب استعفا می دهد.
در ظاهر اناهیتا از ثریا بها مور جان اش است. اینکه چرا از داکتر اناهیتا دلخور است، از یکطرف داکتر اناهیتا را رقیب خود در هر قسمت حتی درعشق و عشق بازی می داند، که من تمام جملات ثریا بها را در این نوشته می آورم، ولی پوست کنده نمی گوید که چه سر اناهیتا را مار گزیده بود که با دختری رقابت کند که از زیبایی و دانش و مبارزه، به پای او نمی رسید.
هیچ نوع اسنادی خانم در این قسمت ارایه نکرده. تنها بعدها شما می خوانید که ببرک را متهم به (...) خواستن از خود ثریا بها می کند. اگر راست باشد وهئیت رهبری حزب دموکراتیک خلق جوابی به این اتهامات نداشته باشد، از زبان ببرک می گوید که: اناهیتا پیرشده، تو می توانی جای اناهیتا را بگیری. یعنی امروز به من اگر(...) بدهید، که من اطمینان پیدا کنم و ترا روزی بجای اناهیتا انتخاب نمایم.
«... ناگه صدای زنگ به گوشم آمد. مادرم در را باز کرد. دیدم نجیب که از کدرهای پرچم وعضو اتحادیه دانشجویان بود، با احمد علی نعیمی، همصنفان دانشکدۀ پزشکی خود به دیدنم آمد. نجیب ساعتی پیرامون تشخیص بیماری من با داکتر کمال به گفت وگو پرداخت. پس از رفتن داکتر کمال، خون در چهره اش دمید، با بلند پروازی گفت: رفیق ثریا! من خودم شما را تداوی می کنم. دیگر ضرورت به آمدن داکتر کمال نیست. گفت: اگر بار دیگر داکتر کمال آمد، من وی را بر روی یخها بیرون دروازۀ بلاک بر زمین خواهم زد...»
شما قضاوت کنید! در این جای شک نیست، چون داکترنجیب الله زمانی از کسانی بود که خود ببرک هم می گفت: تا زمانی که نجیب در حزب نیامده بود،همه برادران لمپن بودند. اگر داکتر نجیب الله این حرفها را گفته باشد، شک نیست و این حرفهای خانم ثریا بها اعتراف مستقیم در قسمت روابط نامشروع اش با داکتر نجیب الله می باشد که نجیب الله جرأت می کند که در قسمت رقیب پیرسن خود حرفهای به معشوقه بزند و به خانم در حقیقت اخطار می دهد، ورنه روابط عشقی بین داکتر نجیب و ثریا نبود. داکتر نجیب با فرهنگ وکلچر افغانی آشنایی کامل داشت. در خانه یک دختر مجرد و در برابر رفیق خود احمد علی نعیمی، چطور چنین حرفها را به میان می آورد؟! گفتند یار قدیم اسپ زین کرده!
«... روز دیگرسلیمان لایق با شاه جهان همسرش بدیدن ما آمد. وی به نظرم چون «یاگو» یعنی شیطان درامۀ اتللو جلوه کرد. نمی دانم چرا پنداشتم روح یاگو در جسم لایق حلول کرده است. من نیک دریافته بودم که وی با ذهنیت بدوی قبيله ای، فضولانه نمی تواند به اسلام و یا مارکسیسم پابند باشد...»
این را نه تنها خانم ثریا درک کرده، تمام ملت افغانستان بعد از سقوط و دولت حزب دموکراتیک خلق فهمیدند و خود لایق هم از این روشهای خود انکار نمی کند. بعد از اینکه دختر خود را در پشتونستان به شوهر داد، مستقیم برپهلوی قبيله وقبيله بازی استاده شد. دیروز مارکسیست نبود، امروز مارکیست نیست. زمانی که در حزب بود همه را سر یک کلک بشمول ببرک، داکترنجیب، تمام رهبری پرچم، تره کی ، حفیظ الله و تمام خلقی ها را، و بعد از سقوط حزب دموکراتیک خلق، گلب الدین و اخوانی ها را، و امروز دولت کرزی و امریکایی ها را سر کلک خود بشمول آی. اس. آی می چرخاند. نه ادعای کمونيست بودن دارد، نه ادعای مسلمان بودن. بارها گفته در بیانیه های خود، که از سر کلم دست بردارید، من و دستگیر خان پنجشیری از قماش فرکسيون بازی و ابن الوقت می باشیم.
«... اول صدیق و بعد نجیب با سرور منگل به خانه آمدند. نجیب با دیدن برادر چنان از کوره در رفت که حتا با موجودیت من و سرور منگل نتوانست جلو خشمش را بگیرد و با عصبانیت گفت: تو چرا اینجا آمدی؟ صدیق گفت: چون ثریا بیمار بود، همه دوستان اتحادیه به دیدن اش آمدند. من هم چون شما و دیگران به عیادت اش آمدم. نجیب گفت: تو نباید پایت را از گلیمت درازتر کنی؛ برو خانه کُردها را آب بده...»
اینها همه اعترافات خانم ثریا بها و روابط نامشروع او با نجیب بوده، که خوب است آقای سرور منگل زنده است از شرافت کار بگیرد. چون خانم تکراراً این موضوعات بی پرده را بر روی کاغذ آورده، همان طوریکه دروغ های فرهاد لبیب ضابط امر قادر خان هراتی وزیر دفاع حزب دموکراتیک خلق را سرور منگل برملا ساخت، سر نوشته خانم ثریا بها که نام از نعیمی و سرور منگل برده، هردو تماس بیگرد و روابط این دونفر را به حکم وجدان منحیث یک افغان برملا سازد، چرا که از نوشته خانم ثریا معلوم می شود، کسانیکه با نجیب در خانه ثریا بها رفت و آمد می کردند، نقش جورگر را بازی می کردند. هیچ چیز از آنها پنهان نبوده که نجیب جرأت این نوع گستاخی ها را در مقابل شان داشته و من می دانم که هنوزغرور نیاکان اش در خون سرور منگل موجود است، با حکم وجدان این گره را با قلم زیبا و توانای خود باز می کند.
ثریا می نویسد: «... با خیبر هم گاهی صحبت هایی داشتیم که از اختلاف درونی اش با کارمل واناهیتا برایم چیزهایی می گفت: گاهی از سلیمان لایق شکوه می کرد که می خواهد اندیشهء نجات پرستانه حزب را به انشعاب بکشاند...»
طوریکه معلوم می شود، در بین حزب دموکراتیک خلق موش و پشک بازی بوده و اینکه همه به این خانم اعتماد داشتند، زبان راز و راز داری بدون ترس دراز می کردند. انسان بیاد نقش همان فاحشه می افتد که در سپاه هيتلر نقش خود را بشکل یک زن با اعتماد در بین جنرالهای هيتلر بازی کرد.
از همان آغازین سالهای مبارزاتی، سلیمان لایق، ذبیح زیارمل، امین افغان پور، صمد ازهر و گروهی دیگر با اندیشۀ ناسیونالیستی وارد حزب پرچم شده بودند و می خواستند میخ پشتونیزم را برتابوت مارکسیسم بکوبند و استاد خیبر در میان دو سنگ آسیاب، بین ایگویسم کور کارمل و فاشیسم گر سلیمان لایق خرد می شد. سلیمان لایق با آنکه چندین بار به گناه فرکسيون بازی و نقش فتنه گرانه اش محاکمهء حزبی شد و تنزیل مقام وهنجارهای ناشایست ديد، اصلاح پذیر نبود.
اینجا خانم ثریا بها واقعیت های درونی حزب را چنان جانانه افشا می کند ومی نویسد، که پیش از آمدن داکتر نجیب الله در حزب، فاشیستان قبيلوی و شناخته شده که به مارکسیست و کمونیزم ایمان نداشتند، همسنگر ببرک بودند.
در قسمت فرکسيون و فرکسيونبازی دونفرهیچ شکی وجود نداشت. سلیمان لایق و دستگیر خان پنجشیری در طوطئه علیه رهبری و گروپ سازی درون حزب و انشعابات دست داشتند. بعدها خانم ثریا از زبان خود و از زبان میر اکبر خیبر، ببرک کارمل را متهم به ترور اعضای رهبری حزب می کند، که متن مکمل را من در این نوشته آورده ام که شما بعدا می خوانید. ببرک چطور این دونفر و خصوصاً دستگیر پنجشیری را ترور نکرد؟ در این قسمت باید حزب دموکراتیک خلق بشمول بخش پرچم و خلق جواب بگوید، که در قتل و ترور خیبر دست کارمل بود یا نبود.
هنجار های زشت کارمل:
خانم ثریا بها می گوید: «... یک روز سرد زمستانی، زنگ به صدا آمد. در را باز کردم. محمود بریالی بود. گفت: رفیق کارمل ترا خواسته. در بلاک 24 که مرکز حزب بود، رفتم دروازه را خود ببرک با پیشانی بشاش باز کرد، نخست پرسید از اناهیتا کدام نامه دارم؟ و گفت: من آگاه شدم که صدیق و نجیب به خانۀ شما بودند.
کارمل گفت که نجیب آدم خود خواه است، چطور به دیدن تو با این علاقه مندی آمده، نجیب می خواهد به کمک خیبر و سلیمان لایق از تو خواستگاری کند، کارمل گفت: تو نباید دختری باشی که کسی تو را انتخاب و خواستگاری کند. تو خود باید بهترین را انتخاب کنی، فکرمی کنم هردو برادر چون عقاب هایی به تو چشم دوخته باشد، نجیب بدرد فرهنگ و حساس تو نمی خورد، دکتاتور منش و وحشی است، صدیق از نگاه روانی یک انسان طبيعی نیست، پرسید: سلیمان لایق هر روز در خانهء شما چه می کند؟ گفتم می خواهد مادرم را با تمجید از نجیب شستشوی مغزی کند، گفت: دستور می دهم که دیگر مزاحم تو نشوند، می دانی بیشتر بچه های حزب ترا دوست دارند.
این ارزیابی های منطقی و علمی کارمل تا ژرفای جانم رخنه کرد، گفتم: از احساس مسوولیت شما سپاس گذارم، کارمل گفت: تو می دانی چقدر دختر جذاب و جالبی هستی؟ تو یک پرچه آتش هستی، که مرا می سوزانی!
با شگفتی تکان خوردم. پنداشتم تب دارم، شنیدن چنین هذیان تب آلود از آن من نیست. این هذيان، هذيان رهبری بود که در چشمانش هوس و شهوت موج می زد، گفت: تو مرا می کشی. من مدتها منتظر روزی بودم، تا در غیاب داکتر جان (اناهیتا) بتوانم احساسم را به تو بازگو کنم. می دانی تو با این همه شجاعت و دانشی که داری، به زودی جای اناهیتا را خواهی گرفت. اناهیتا پیر شده و توهژده سالت بیش نیست.
پنداشتم با این حرفها می خواهد صداقت مرا نسبت به اناهیتا آزمایش کند. گفتم: نمی فهمم شما از چه سخن می گویید. گفت: دخترجان، می خواهم بگویم از زیبایی و جوانی ات استفاده کن، بخود لرزیدم و پرسیدم رفیق کارمل من از جوانی ام استفاده کنم، یعنی چی؟ گفت: از توخوشم می آید. گفتم من اگر از جوانی ام استفاده کنم، می توانم از جوانان همسن و سالم استفاده کنم، نه از شما که رهبر و جای پدر منید. شما با وصف داشتن همسر، با پیوند و تعهدی که با اناهیتا دارید، وفادار بمانید. با احساس تنفر شتابان بسوی در دویدم. به حجم انفجار درونی ام، در را کوبیدم و آنجا را ترک کردم...»
من از راست و دروغ تیم «رها در باد» خیلی گیچ شدم. یا دانش من کوتاهی می کند ویا من از کاسه های زير نیم کاسه حزب دموکراتیک خلق سر بدر نمی کنم. سطرهای مرموزی در لفافه ادبیات قشنگ طومار شده. کور گره های این طومار درهم پیچیده مانند تیم «رها در باد»، یک تیم کنجکاو و زیرک و زرنگ، با قلم توانا می خواهد، و کسانيکه به این اتهامات پاسخ درست و مکمل داده می توانند، اعضای بیروی سیاسی، کميته مرکزی و شورای انقلابی اند.
از یک طرف آگاهی و علاقه مندی کارمل از نگاه زیبای خانم، و از دیگر طرف علاقه کارمل بخاطر دلسوزی رفیقانه به ثریا بها که می خواهد این خانم را از چنگال گرگان نجات دهد، و از طرف دیگر که سالها نجیب به ببرک نزدیک و حتی در دوران غربت و پیچارگی کارمل، باديگارد کارمل نجیب بود. به عوضیکه کارمل به نجیب کمک کند، نجیب و خانوده او را به گفته خانم ثریا بها، بی فرهنگ می خواند.
و هم در این ملاقات، ازخانم ثریا بها، کارمل خواهش سینه مالی و از خانم (...) می خواهد و بعدها در همین نوشته می بیند که در یک مجلس حزبی، که نجیب، صدیق، ثریا و اعضای رهبری حزب دموکراتیک خلق بخاطر حل مشکلات آنها دورهم به گفته و نوشته ثریا بها، دورهم جمع شدند.
کارمل می گوید: تا حال من خبر نداشتم، حالا خبرشدم که هردو برادرترا دوست دارند و خانم ثریا بها به کارمل نمی گوید، چطور خبر نداشتی، در فلان شبی که در عقب من بریالی را فرستادی، این حرفها را در قسمت نجیب و برادرش زدی و بعد مرا تشویق به استفاده از سر و صورت زیبای من کردید وهم خیبرکه از تمام ماجرا خبر بود، چرا به ببرک نگفت که چرا خود را به کوچه حسن چپ می زنی؟ بعد از ملاقات تو و ثریا بها، خانهء من آمد و تمام ماجرا را به من گفت وهم فردا در قسمت توقع نامشروع تو، یاداشتی به من سپرد. از این معلوم می شود که خیبر از چال های بزدلانه پولیسی خود کار می گیرد.
آیا به کوچه حسن چپ زدن خیبر، بی وجدانی خیبر را نشان نمی دهد؟ وقیکه یک نفر به این اندازه پست وبی وجدان بزدل باشد، او چطور می تواند در آینده تحت چتر یک حزب مصدر خدمت به انسان و وطن خود شود؟
چون جملات بالا موضوع ناموسی است و خود کارمل و خیبر زنده نیستند، سر این کلافه ای بی سر را باید کسانیکه به صفت هیت رهبری حزب دموکراتیک خلق در مجلس همان روز یا شب موجود بودند، با انگشتان وجدان بازکنند. که بخاطرمناقشه عشقی نجیب الله خان، صدیق خان راهی و ثریا بها، گردهم جمع شده بودند و هم ثریا باید از اشخاصی که در آن مجلس بود، نام ببرد. کفایت نمی کند که تنها نام از لایق و اناهیتا ببرد. اناهیتا یک خانم هشتاد ساله مریض و سلیمان لایق هم از لحاظ وجدانی مریض می باشد. ضرورت است تا دیگران نقاب سیاه را از روی سیاه سنگ رذالت ها دورسازند!
«... به خانه خیبر رفتم. زنگ را فشاردادم. زنگ برای خیبر به صدا درآمد. خیبر در را باز کرد و با نگاهی که نقش از وفا داشت، پرسید: چه شده، چرا هنوزهم دستت روی زنگ است؟ گفتم استاد این صدای زنگ های همنگونی است که برای مرگ یک اندیشه به صدا درآمده است. استاد خیبر پرسید: بگوکه ببینم چه شده است گفتم: می خواهم تنها با شما گپ بزنم و شما آن را نزدتان نگهدارید. گفت: تعهد می کنم. پلوشه دخترش را صدا زد و گفت: شما مزاحم مانشوید. و دراتاق نشیمن را بست. من تمام سخنان منطقی و خواسته های غیر منطقی کارمل را برایش قصه کردم. خشم توفنده ای در چهره اش نمایان گشت، اما آموخته بود چه سان خشمش را بخورد و بر زبان نیاورد.
خیبر می گوید: می توانی به عنوان یک انقلابی بی هراس و بی تردید، انتقادات خود را بنویسی و به من بسپاری تا آن را بکميسيون تفتیش حزب واگذار کنی. شاید نخستین درس اخلاق انقلابی برای کارمل باشد...»
خانم اعتمادی که به خیبر داشته، اینجا غیر مستقیم از وفای خیبر یاد می کند، که خواننده مشوش می شود. حتی حدس می زند که زیر کاسه خیبر و ثریا بها، نیم کاسه وجود دارد، که مشروع است یا نامشروع.
قبلاً نوشتم که میر اکبر خیبر، ازهمه جریانی که اگر واقعیت داشته باشد، خبر بود. یا خیبرهمدست کارمل در این جریانات بود که ثریا بها با قلب پاک در دامن خیبر افتاده بود، و یا زیر کاسه ثریا بها و خیبر، نیم کاسه سینه مالی وجود داشت که کارمل خبرشده بود، به اصطلاح که خواهرت (...) شد، خودت اولتر از دیگران تنبان اش را بکش!
«... با آمدنم به خانه، بی آنکه چیزی به برادرم بگویم، با تن خسته، بی تردید همه شب انتقاداتم را در بارۀ شخصیت کارمل و طرح ديکتاتوری پرولتاریا که من بدان معتقد نبودم، نگاشتم و روز دیگر برای استاد خیبر سپردم. وی متن را خواند و گفت: بسیار محکم نوشتی، اما انتقاد به رهبری حزب و کیش شخصیت کارمل کارساده ای نیست. منتظر باید بود تا در فرصت مناسب بتوانیم در پهلویت بایستیم و از انتقادات اصولی تو دفاع کنیم. اناهیتا هم تا یک ماه از بحیرهء سیاه بر می گردد و نمی دانم واکنش وی در این باره چگونه خواهد بود. اما کارمل با زرنگی، ذهن اناهیتا را دستکاری خواهد کرد. هیچ گاهی خودت برای اناهیتا وهیچ کس دیگر در این باره چیزی نگویی. روش عادی و رفیقانه با کارمل داشته باش، تا برایت توطئه نچیند و سرت را زیر بالت نکند. من در مورد تداوی تو در خارج با برادرت گپ زدم و کاری خواهیم کرد....»
اگر چنین واقعیت داشته باشد که خانم ثریا بها یا تیم کتاب «رها در باد» می نویسد، خودش جریان (...) خواستن ببرک را پنهان می کند و میر اکبر کتمان جرم می کند که تا رازهای نهفته خودش با خانم ثریا بها افشا نشود و خانم ثریا بها را از توطئه کارمل می ترساند، که همه چیز مخفی بماند.
«... روز دیگر، صدیق در خانۀ ما را زنگ زد. یک پاکت زرد ستبر را از جیب اش بیرون کشید و به دستم داد و گفت: شما این را مطالعه کنید، من می روم کمی کار دارم. من استاد خیبر را دیدم و نامۀ صدیق را پیش رویش گذاشتم که از عشق آتشین خود و از گذشت های ننگین نجیب و تجاوز بر دو کلفت (نوکر- آزادی) خانه نوشته بود...»
بازهم خیبر در جریان تمام رذالت های حزب و خانم ثریا بها وهئیت رهبری حزب قراردارد و بر سر تمام رذالت ها، خیبر سرپوش می گذارد.
«... خیبر نامه را سرتا پا مطالعه کرد. دقایقی سکوت کرد. اصولاً نمی دانست چه بگوید. نجیب و صدیق هردو برادر افزون بر پیوند حزبی با خیبر، وابستگی های خانوادگی نیز داشتند...»
اینجاست که خانم ثریا بها، کمی اصل واقعیت را افشا می کند. «... خیبر یک آدم بی پرنسیب بود. سر واقعیت ها بخاطر روابط شخصی خود پرده رذالت کش می کرد و این رذالت ها سبب شد که با همکاری حزب توسط سفارت روس، گلیم این انسان خود فروخته را حزب در یک شام تاریک جمع کند...»
جریان تحقیق غوربندی نزد من بود. وقتیکه من به زندان رفتم، شرعی جوزجانی که وزیرعدلیه لوی څارنوال رئیس استره محکمه بجای وفی والله خان سمعی مقرر شد، میگویند دوسیه را از جعبه میز من گرفت و به حفیظ الله امین داد، که روزی جریان این دوسیه قتل خیبر را مفصل می نویسم.
«... خیبر گفت: به نجیب گفتم: همه عمر سلیمان لایق به اشتباه گذاشت. تو را نیز در مرداب اشتباهات خود غرق می کند. تا دیرنشده است یک دختر مبارز و با دانش را انتخاب کن. نجیب قیافهء آرام و آرام شدنی بخود گرفت و گفت که ، استاد راست بگویم ازثریا بها بسیار خوشم می آید. گفتم برایت خوستگاری می کنیم....»
ببینید، خانم ثریا بها از رذالت ها و بی وجدانی های خیبر، اگر چنین واقعیت داشته باشد، پرده دور می کند. از یک طرف خیبر، نجیب را به حیث یک انسان مطلوب نمی شناسند، و از طرف دیگرکوشش می کنند که ثریا بها را به هرشکلی که شود تلک گردن یکی از اعضای حزب کنند، که سرانجام دست پاک و قربانی صدیق راهی، برادر داکتر نجیب از کودنی می شود.
«... از خیبر پرسیدم: استاد شما از گذشتۀ ننگین نجیب و تجاوزش بر گل ببو و تبرکو آگاهی داشتید، یا صدیق برای بدست آوردن من بر برادراش اتهام می بندد؟ استاد خیبر اندکی درنگ کرد و سپس گفت: من نمی توانم برای تو دروغ بگویم. بلی نجیب سوابق همجنس بازی و ولگردی داشت....»
شما ببنید ما نمی گوئیم که زندان و حزب برای تجدید تربیت انسان ها است، ولی زندانهای افغانستان مکتب تجدید تربیت نبود. جنایتکاران بعد از خلاص شدن زندان، آشنا با جنایت بیشتر می شدند و یک قدم بیشتر از پولیس حرکت می کردند. از تجربه دیگر جانی ها در زندان می آموخت، به یک مجرم متکرر تبدیل می گردیدند.
نظر به اعتراف میر اکبرخیبر، به احزاب افغانستان هم فرق نمی کرد که انسان آگاه وغیر آگاه را جذب در حزب کند. روابط شخصی و خانوادگی، فریب خوردن زبان های چرب و نرم هئیت رهبری و کدرهای حزبی سبب می شد که یک نفر داخل حزب شود و مانند اسپ گادی پیش برود.
«... خیبر گفت: داکتر سید کمال نزدم آمده بود، گفت: ثریا برایم بسیار با ارزش است. قلباً می خواهم کمکش کنم. من چند ماه بعد فرانسه می روم، می خواهم ثریا را برای همیش با خود ببرم، سید کمال را نزد اناهیتا فرستادم، اناهیتا گفت: دختر مبارزی چون ثریا بها را با رفتن به فرانسه از دست بدهم، مانیفیست اناهیتا شعار آزادی زن در تعین حق سرنوشت خود بود، اما خود برسرنوشت من فرمان می راند...»
اگر واقعیت داشته باشد، از این نوشته ها معلوم می شود که میر اکبر خیبر، یا در میخ و نعل می زد و یا نزد خانم ثریا بها وهئیت رهبری حزب سرخمی و دهن پُری داشته، که در هرجا نقش جورگر را به خانم ثریا بها بازی می کند. اعضای حزب دموکراتیک خلق بیخبر از این جریانات نبوده و نمی توانند که خود را به کوچه حسن چپ بزنند. از این حرفها بوی خون می آید. مجبور هستند یا به رد این اتهامات بپردازند و یا مردانه مانند فرید مزدک اعتراف کنند.
درامه ها و نقش ها:
«... ماه اسفند بود. باد های سردی زوزه می کشیدند. پس از شنیدن صدای زنگ، نوای آشنای اناهیتا از دهلیز به گوشم رسید که شتاب زده به برادرم می گوید: رفیق همایون! می دانی، در این مدت چند ماه که من نبودم، دشمنان و سازمانهای جاسوسی بالای مغز خواهرت کار کرده اند.
هنوز اتهامات دیگری نیافته بود که از تختخوابم بریدم و بسوی اناهیتا دویدم. هردو همدیگر را در آغوش فشردیم و بوسیدیم. در حالیکه از خوشی می لرزیدم، گفتم مورجان چشمانم روشن شد که آمدید...»
یکتعداد انسان ها چقدر ابن الوقت، دو روی و بی وجدان هستند. از یک طرف سخن های انتقادی اناهیتا را ثریا با برادرش می شنود و خودش بارها نوشته می کند. در مورد روابط اناهیتا و حرفهایی را که ثریا بها در قسمت اناهیتا بر رخ ببرک از بی وفایی بر اناهیتا کشيده بود، فراموش می کند و از طرف دیگر می دود اناهیتا را مورجان گفته در آغوش می کشد. از این معلوم می شود که خانم ثریا به هیچ پرنسیبی بند و واز نبوده، هرکی که پیش می شده، تیله آن را سم می کرده ومن که می گویم بوره و نمک قاطی شده، دو رویی های نوشته های تیم «رها در باد» مرا مشوش ساخته.
«... اناهیتا که تر و تازه، اما برافروخته از سفر مسکو و بحیرهء سیاه برگشته بود، به همایون برادرم گفت: ثریا بسیار تغیرکرده است. دشمنان اندیشه اش را مشوب ساخته اند. ایمانش را نسبت به من و رفیق کارمل از دست داده است! همایون گفت: داکتر صاحب، ثریا دختر بسیار بادرک و حساس است. چطور ممکن است که ایمانش را نسبت بشما از دست بدهد؟...»
می بیند که خانم ثریا عقده های خود را با این جمله طنزگونه (اناهیتا که تر و تازه اما بر افروخته از سفر مسکو و بحیرهء سیاه برگشته بود)، ابراز و در ضمن بازهم سکوت خانم ثریا بها نشان می دهد که این خانم با رذالت های که داشته، اناهیتا خبر داشته جرات نمی کند که از ملاقات خود با ببرک کارمل و خیبر به خانواده خود و اناهیتا چیزی بگوید.
«... اناهیتا گفت: شاید کدام دستگاه جاسوسی او را از راه بدرساخته باشد. چون مادر و برادرم از توطئه کارمل بی خبر بودند، ناگزیر من به پاسخش پرداختم: «مور جان! شما شوروی رفتید و آمدید، اما من هنوز در بستر بیماری افتاده ام، چه سان شبکۀ جاسوسی مرا به گژ راه کشانده است؟ آیا این شبکه در درون حزب شما نیست، که شما را برضد من برافروخته است؟ چهرۀ خشم آلود اناهیتا اندکی بازتر شد....»
همین که حرف رذالت و جاسوسی از زبان ثریا بها می برآید، چهرهء اناهیتا باز ترمی شود. اگر واقعیت داشته باشد، از جریان اناهیتا خبر می باشد اعتراف غیر مستقیم ثریا بها به او خوشی دست می دهد که بتواند با ببرک در غیاب حزب تصفيۀ حساب شخصی کند، بشرطی که این یک داستان خیالی نباشد و واقعیت این موضوع را همایون بها می تواند روشن کند، که در جریان بوده و یا داکتر صاحب اناهیتا.
«... همایون گفت: من می خواهم ثریا را برای تداوی به هندوستان یا شوروی بفرستم و پول سفرش را از پسرعمه ام قرض گرفته ام. شما لطفاً در گرفتن ویزۀ شوروی به وی کمک کنید. اناهیتا گفت: من در این مورد با رفیق کارمل صحبت می کنم و شما را در جریان می گذارم....»
با وجودیکه همه راه های صداقت بگفته ثریا بها بین کارمل،اناهیتا و خانوادهء ثریا بها مسدود شده وهم با وجود هوشدارباش خیبر به ثریا بها و امکان ترور در روسیه، ثریا بها رفتن شوروی را که قبلهء مارکسیستی به عقیده یک تعداد اعضای حزب دموکراتیک خلق بود، ترجيح می دهد. به کدام حرفهای خانم می توان اعتماد کرد و اتهامات خانم ثریا بها همه بی چیزی نیست. نیم کاسۀ زیر کاسه است که خانم ثریا بها از افشای آن موضوعات خود داری می کند و اصل واقعیت را نمی گوید، که چرا به شوروی می رود و طوریکه دیده می شود مریضی یک بهانۀ بیش نیست.
«... اناهیتا رفت و من در بستربیماری با خویشتن خویش گفتم: این همه بیماری پریشان حالی خانواده، رنجیدن داکتر کمال، خودکشی صدیق، حس انتقامجویی نجیب، دسایس کارمل، از همه مهمترمسئله تحصیلم مرا سر گشته کرده است. با این همه سرگشتگی ها، اناهیتا یادداشتی به دست بشیرکریم زاده فرستاد تا به حزب بروم ...»
قبلاً در همين بحث نوشتم، که بعدها خانم ثریا بها دیوانه وار زبان حقایق دور افتاده بازمی کند و از کسانی که در ماجرای فحشایزم گناه دارند و یا بی گناه اند، خانم از آنها نام می برد و از مشکلی که به خانم ثریا بها دست داده و مغزاش را اذیت می کند، در لابلای زبان لفافه بازگو می کند که با این چند جمله بخواننده معلوم می شود که ثریا بها در یک بازی گنگ مصروف است، که غیر هئیت رهبری حزب دموکراتیک خلق که در این ماجرا دست و پنجه نرم می کند، ثریا مستقیماً به دستور تیم کتاب «رها در باد» اعتراف نمی کند وهم بغیر از هئیت رهبری حزب دموکراتیک خلق پنجرهء این معما را کس دیگر باز کرده نمی تواند.
«... دیدم در میان اعضای رهبری، نجیب و صدیق نشسته اند، کارمل گفت که اگر به جدال بین این دو برادر پایان نبخشیم، شاید یکی از آنها کشته و یا زخمی شود، من تازه دریافتم که هردو برادر ترا می خواهند، چه نظر داری؟...»
ثریا می گوید: من با ذهن خالی آنجا رفتم و به کارمل گفتم: من با این دو برادر تعهد ندارم. فرهنگ قبيله است که انتقام بگیرد. چشم کور کند و حرف از غیرت افغانی زنند.
ثریا بها در نوشته های قبلی خود گفت که بار اول همان روزی که بریالی به خانه ما آمد و مرا نزد ببرک فرستاد، ببرک از تمام جنجال های ما بین من خیبر، داکتر نجیب، صدیق، سلیمان لایق خبرداشت و در همان وقت از من خواهش (...) دادن کرد و حالا ثریا بها از زبان ببرک می گوید که من از این چیزها که بین شما گذشته وهردو برادر ترا دوست دارند و شاید منجر به قتل و قتال شود، خبرنداشتم و ثریا بها به ببرک نمی گوید که تو قبلاً از ماجرا آگاهی داشتی و مرا از نزدیک شدن به این دو برادر برحذر ساختی وهم ثریا بها ازهئیت رهبری که کدام اشخاص در آن مجلس حضور داشت خوداری می کند، نام نمی برد که چرا نام نمی برد و مخفی کاری می نماید، درحالیکه هرچیز در این تیم کتاب «رها در باد» را با جزئیات در لفافه بیان می کند.
«... نجیب گفت: من به بخاطر خود چانه نمی زنم، ترس ازین دارم که برادرم احمق است، فردا زندگی ترا خراب سازد. نجیب عصبی شد در پیش روی هیت رهبری با برادر درگیر گردید. بامداد روز دیگر، نجیب آمد حرفهای انتقامجویانه به من زد. مرا تهدید کرد و خلاصه گفت از تو و برادرم انتقام می گیرم...»
نمی دانم چرا اصل واقعیت که بین نجیب، صدیق، سلیمان لایق، خیبر است پوست کنده نمی گوید. خواننده کتاب را به این فکرمی اندازد که توطئه در بین حزب در کار است که بین خودهم جور نمی آیند و هر کدام حرفی دارند که حقایق هدف خود را هم گفته نمی توانند. این کورگره را تنها سلیمان لایق و صدیق برادر نجیب وهئیت رهبری حزب دموکراتیک می تواند باز کند.
جشن پیروزی کارمل:
«... ثریا از بیماری و عیادت میر اکبر خیبر در کتاب «رها در باد» می نویسد و می گوید: به دیدن خیبر رفتم. داکترها مریضی او را سرطان تشخیص کرده بودند. وقتی که در خانه آن رفتم خیبر گفت: حزب مرا به راز داری فرمان می دهد. اما من در سیمای تو صداقت ناب می بینم که مرا وا می دارد تا راز های نهانم را پیش از مرگ برایت باز گو کنم. پس بکوش تا رشتۀ سخنم را از هم نسکلی. سخنانم نشانه درد و اندوه من استند...»
شخصیت میر اکبر خیبر را ثریا بها در این نوشته طوری نشان می دهد، که او از بسیاری رازهای حزب با خبر است. با وجودیکه از رذالت های درون حزب با خبر است، یک روز بخاطر این رذالت ها لب نکشوده حالا که مرگ خبرش کرده به اعتمادی که به خانم ثریا بها دارد، همه چیز را می گوید و اگر سر دمدار مکر و حیله چیزی هایی به خانم ثریا بها گفته، چرا خانم ثریا بها از آن نابسامانی ها در این کتاب چیزی نگفته به این جمله پائین بسنده شده و این خانم ثریا بها چه برتری نسبت به دیگر دوستان درون و بیرون حزب داشته، که میر اکبر خیبر این قدر گرویده خانم ثریا بها بوده. یا ارتباط نامشروع بین طرفین بوده و یا می خواسته که بعد ازمرگ توسط ثریا بها بر جنایت خود در درون حزب پرده کش کند و حریفان خود را متهم به جنایت سازد و خود را برأت بدهد که خانم ثریا بها به پاس همان دوستی ها، جرات واقعیت گویی را در قسمت خیبر ندارد.
«... گفتم استاد، پیش از آنکه در فکرحزب شوی، در فکرخود و در فکر تداوی تان باشید، تا آنکه خیانت رفیق بر دوش شما سنگینی کند، گفت: کارمل با ریا کاری می خواهد هرچه زودتر برای تداوی شوروی بروم، اما من قبول نکردم، زیرا در شوروی می تواند بدون درد سر و بدنامی، مرا از بین ببرد...»
قبلاً گفتم، با وجودیکه خیبر ثریا بها را از دسایس ببرک کارمل در قسمت خود و ثریا برحذر می سازد، بازهم ثریا بها عشقی که به روس دارد، منصرف نمی شود و بخاطر رفتن روس پرده از روی جنایت حزب و اعضای حزب نمی بردارد، که تا بتواند به دور لینن طوافی کند.
«... با شگفتی پرسیدم: چرا شما را ازبین می برد؟ گفت:هرکسی که در برابر رفیق کارمل بایستد، به گونۀ نابودش می کند یا با اخراج از حزب و یا با ترور شخصیت. اما مرا به وسیله روسها در شوروی نابود خواهد کرد. بنابرین من دیروز با سفیرهند در مورد تداوی هردوی مان صحبت کردیم و یادآور شد که می خواهم با دخترم برای تداوی به هند بروم . اینکه تا کنون انتقادات تو را به کمیسیون تفتیش حزب نسپردم. می ترسم اگر برای تداوی به شوروی بروی، کارمل با یک گزارش در آنجا گلیمت را جمع کند...»
اینجا ثریا بها مستقیم از بزدلی، بی وجدانی و پنهان کردن حقایق توسط میر اکبر خیبر مستقیماً بدون لفافه پرده برداری می کند، که این میر اکبر خیبر بوده که از تمام جنایت حزب خبر بوده و هنوزهم در داخل حزب خزیده است. کار های شیطنت پولیسی خود را پیش می برد و یک تازی شکاری را پیش انداخته وهم ثریا بها اعتراف می کند که خیبر می خواهد ثریا را با خود جهت تداوی به هند ببرد. از این نوده پیوند کن که شفتالو بگیرد!
ثریا می گوید: «... من به خاطر تداوی مفت شوروی به هند نرفتم. روزی صدیق به خانه ما آمد. من که از واقعۀ برخورد دو برادر در مرکز حزبی رنجیده بودم. از وی نیز دوری می جستم. صدیق به برادرم گفت: من یک ترجمان را در سفارت شوروی می شناسم. امروز با شما می روم. اگر بتواند کمکی درگرفتن ویزه کند. با تکسی رفتیم ترجمانی نبود قونسل گفت از ویزه مریضی کرده ویزه سیاحت بدون مشکل است. من به خوشی پذیرفتم. برادرم هزینۀ سیاحتم را پرداخت.
گرفتن ویزه بر خوشی استاد خیبر افزود و با رفیق های کیف در تماس شد. روز رفتنم همه از رفقای حزبی آمده بودند. برای من باور ناکردنی و برای کارمل تحمل ناپذیربود، زیرا در سفرهای اناهیتا به شوروی این چنین گروهی در فرودگاه جمع نمی شد و این برای کارمل نگران کننده بود...»
این عجب نیست که آن روز خیبر ثریا را بخاطر دسایس پشت پرده کارمل از رفتن شوروی منع می کند و بعد که خبرمی شنود ثریا ویزه سیاحت شوروی را گرفته، خرسند می شود؟! واقعاً انسان با وجدان با شنیدن چنين دو رویی ها گیچ می شود.
ثریا از رفتن با صدیق به سفارت روس یاد می کند و از خورشید عطایی شاعره و زمانی نطاق رادیو بود در آن روز ها محصل در روس بود و با خانم ثریا بها در گرفتن ویزه سیاحت کمک کرده بود وهم خانم ثریا بها در روس در اتاق این خانم چند روزی بود، بخاطریکه رازهای پنهان اش افشا نشود، چیزی به خانم خورشید عطایی نمی نویسد و نمی گوید و چند سال قبل خانم ثریا بها که پشت اسدالله شعور که شعور با خانم خود قطع روابط کرده بود و ثریا بها به تورنتو با دختر خود آمده بود، که اسدالله شعور از تورنتو با خود به سانفرانسسکو ببرد، در خانهء خورشید عطایی در تورنتو بود و اسدالله شعور ثریا بها را با خود برد و هم سرعلی احمد سنگ فروش قاچاقبرسنگ در دفتر قاچاقبران، به اسد الله شعور کار گرفت. امید است که ثریا بها بحیث یک فیمنیست از این ارتباطات هم پرده برداری کند.
و اینکه از اسقبال رفقای حزبی در روز رفتن خود در میدان یاد می کند ومی گوید که در سفرهای اناهیتا به شوروی این چنین گروهی در فرودگاه جمع نمی شد و این برای کارمل نگران کننده بود، نمی دانم که چه در وجود ثریا بها( قناری هستی) بود که همه بدروش جمع شده بودند و محبوبیت اناهیتا با خانم ثریا قابل مقایسه نبوده و از محبوبیت خانم ثریا، کارمل نگران شده بود؟! اگر من می دانستم که حزب دموکراتیک خلق چنین مهر مُهرۀ دارد، من هم در آن حزب می رفتم و حالا که در حزب دموکراتیک خلق نرفته ام، خود را در آئینه بی سعادتی می بینم!
(ادامه دارد)