تازه وارد
پس از ماه ها در غند ما مرد جوانی را گروه جلب و احضار آوردند که دارای صفات ممیزه ای بود. موی های دراز، قد بلند، چشم های کلان میشی و لباس های مرتب داشت و خیلی با جرئت صحبت میکرد.
چند روزی نگذشت که آوازه های از او سر زبان ها افتاد. تازه وارد یک جادوگر است، از کف دست سربازان طالع آنان را می بیند، خوب هارمونیه می نوازد و صدای خوشی دارد. از قومندان غند گرفته تا رئیس ارکان، معاون سیاسی و قومندان تولی همه مرید وی شده اند و به او اجازه داده اند که با همان موی های بلند و دریشی های ملکی هر جائیکه می خواهد خوش بگردد. جای او همیشه کانتین غند بود و گاهی به معاون سیاسی در دفترش کانسرت میداد.
یکروز در کانتین غند او را دیدم که با قلم های رنگی نقاشی میکرد. چند سرباز با لباس های منظم دورش نشسته و نقاشی او را تماشا میکردند. نقش عجیبی با رنگ سرخ نارنجی و سیاه بر صفحه کاغذ کشیده و با زبان فصیح تشریح میداد. از دور نگاه کنید این تصویر انسانی است که در مذهب او دروغ ناروا است بابه نانک را می گویم و بعد ها می گفتند او نواسه سردار سلطان محمد خان طلائی است که از فرانسه به وطن باز گشته و دنبال کار و بار دارائی پدر مرحوم اش میگردد.
روز دیگر همهمه های در غند پیچید که تازه وارد می تواند داخل چاینک برود و شب جمعه در کانتین قطعه همه سربازان جمع شده بودند. معاون سیاسی و آمر اپراسیون هم در جمع نشسته بودند. تازه وارد در جای قرار گرفته بود که همگی او را دیده می توانستند پیش رویش چاینکی قرار داده بود که شاید پنج یا شش پیاله چای میگرفت. ابتدا صورت اش را با پتوی کلان پوشیده همگی خاموش شدند و او در زیر پتو آوازهای مخصوص در آورد. با دست هایش پتو را شورک میداد. همگی متوجه او و چائنک بودند. بعد از مدت شاید پنج دقیقه پتو را از روی صورت اش دور نموده و با صدای آمرانه گفت:
دوستان عزیز، رفتن درون این چائنک کار ساده و آسانی نیست. میدانید من باید آنقدر کوچک شوم که مثل نطفه سه ماهه در بطن مادر باشم و آنگاه یکراست درون چائنک بروم. من با دوستان و هم کیشان ام صحبت کردم و آنان توصیه کردند: پیش روی من مشکلاتی وجود دارد که باید آن را برداشت و بنا برآن من فقط چند خواهش دارم. از شما می خواهم که صادقانه آنها را قبول نموده و طبق دستور من اجرا کنید. صدای همهمه بالا گرفت. معاون سیاسی قطعه با صدای بلند و آمرانه گفت:
امری در کار نیست همگی با توهستیم زود باش.
تازه وارد موی های درازش را از صورت اش پس زده و با خنده گفت: خیلی خوب خواهش اول من از شما همین است که هر که در عمر خود حتی یکبار انسانی را کشته باشد باید از این مجلس بیرون شود و برود روی بسترش بخوابد با عجز توبه کند خداوند توبه اش را قبول و در خواب خواهد دید که چهار یار کبار او را همراهی نموده به بهشت میبرند. فراموش نکند که پیش از آنکه بخواب برود برای من هم دعا کند که دوباره از چائنک خارج شده بتوانم در غیر آن صورت من درون چائنک برای ابد می مانم و او هم نیم چهره سیاه کمائی خواهد کرد.
نفس در سینه همگی حبس شده بود. درین میان معاون سیاسی، آمر اوپراسیون و دو تا از سربازان از کابین قطعه خارج شدند. تازه وارد باز پتوی عسکری را روی صورت اش انداخت و صداهای عجینی در آورد و با دست پتو را شورک داد دوباره آنرا پس نموده و گفت: آنانی که ناپاک باشند یعنی غسل ضرورت دارند بروند خود را پاک نموده تشریف بیاورند ورنه برای ابد از مردی خواهند افتاد. به تعداد ده الی دوازده نفر دیگر از کانتین قطعه بیرون شدند. بهمین ترتیب ادامه داد و بار دیگر گفت: هر که برای یکبار هم پدر و یا مادر خود را لت و کوب و یا توهین کرده باشد بیرون شود و گر نه صاحب زن و فرزندی نخواهد شد. و هر بار توصیه میکرد بروید بخوابید و قبل از خوابیدن توبه کنید. خداوند زن دلخوا شما را با مال و منال فراوان به شما میبخشد و فرزندان اهل و صالح خواهید داشت.
خواهش آخر تازه وارد این بود: هر که در عمرش مال کسی را دزدیده باشد، زنا و یا لواطه و یا با دروغ حق کسی را پایمال کرده باشد باید از این مجلس خارج شود در غیر آن در جنگ با دشمن هدف مرمی قرار خواهد گرفت. درد و زجر خواهد کشید و یا اسیر دشمن خواهد شد.
پس از همگی توصیه های تازه وارد پنج نفر سرباز درون کانتین باقی ماندند و با بی صبری انتظار داشتند که رفتن تازه وارد را درون چائنک به چشم سر مشاهده نمایند.
تازه وارد در حالی که خنده معنی داری میکرد گفت:
برادران عزیز شما پنج نفر در این غند مردمان معصوم و باعث افتخار همگی هستید میدانید خداوند این نظام کائنات و زنده گی بر روی زمین را به برکت شما و به گل روی شما نگاه میکند و گرنه این همه فاسق، جانی، دروغگوی و ناپاک به درد کی میخورد همگی شان مثل کرم های گور هستند که گوشت و پوست مردگان را میخورند و بزرگ میشوند. چهره واقعی آنان را وقتی میبینید که آنان را در تنگناه قرار دهید. شما بهتر می دانید که رفتن درون چائنک ظاهرا کار ناممکن برای انسان است و مسیحا میتواند چشم سوزن را بینا کند. کار انسان عادی نمی تواند معجزه باشد. مرا با بزرگواری خود ببخشید شوخی بی مزه من وقت شما را ضایع و چهره بی عقلان را برملا کرد و از جایش بلند شد چائنک را روی میز کانتین گذاشت.
فردای آن روز موی های بلند تازه وارد پاک تراشیده، دریشی های مندرس نظامی به تن و تفنگ اتومات به شانه در صف سربازان ایستاده بود که در نفر کشی از غند به سمت جبهه جنگ می رفت.
نعمت الله ترکانی
اطریش ٧ فبروری ٢٠٠٥