شدم تا همدم نـور آشیان در کهکشان دارم
از این جـا تا به اوج آسمانها نردبان دارم
گذشتم از سر افلاک و دیـدم مرز بی پایان
نه جایی درمکان ونه گذشتی اززمان دارم
درآن گرداب مشکینی که قد نور خم گردد
درون ذره یی اوزان عــالــم را نهان دارم
گرانش آنقدر افشرده سازد جسـم هستی را
که بیش ازوزن دنیا ذرۀ دل را گران دارم
بیا در حالت بی مرز بـودن چشم دل بگشا
جهـان دیگـری در بـزم رقص ذرّگان دارم
شراب شوق هستی ازرگ وپود شدن نوشم
دل مسـتانـه را در جنبش بـودن روان دارم
نگویم با کسی اسرارو عشق و باور دل را
چه گنج پـربهـایی از کران تا بیکران دارم
ز شور و حال عقل باده نوش دل اگر مستم
خوشا گرراز پنهان نزد اهل دل عیان دارم
به قول و وعدۀ بدگوهران هرگز مکن باور
کزان صدزخم کاری دردل پیروجوان دارم
وطـن در آتـش بیداد و اسـتـبداد می سـوزد
به جان از فتنۀ اهـریمنان تیغ و سنان دارم
ز ژرفـای دل تاریخ آوردم بـرون مضمون
برای نسل انسان باغ وبستان و چمان دارم
چواجغک گرشوم بیریشه اصلم رانمیدانم
که برهر صفحۀ دوران صدها داستان دارم
شدم در مکتب عـلم و تمـدن تا که دانـشجو
ز درس حال و فردا و گـذشته امتحان دارم
اگرخواهی که بادل همسفرگردی کمربربند
هـزاران شهپر سیمرغ در هـر آشـیان دارم
زجام دل بنوشم حرف روشن ازسراخلاص
ازیرا حلقه بر داوازه سـر بـر آسـمان دارم
به موج بحر دل بستم هـزاران گوهر معنی
ز دردوداغ هجران نیز چشم خونفشان دارم
به لوح دل کشیدم چهـرۀ عـشق و محبت را
گل سـرخی بـرای هـمـدم دل ارمغــان دارم
رسول پویان
14/10/2024