افغان موج   

نـشـد پیدا دل از پیـچ و خـم زلف زرافـشانی

هزاران دل فـدای چشم مست و لعـل خندانی

شب یلدای هجران کی به پایان میرسد یارب

زلب های سکوت دل به گردون رفته افغانی

انار گـونه و تربـوز لب ها را دریـن غربت

نـدیـدم دور کُـرسی در شـب سـرد زمستانی

کجا شد اختلاط و قصه و شهنامه خوانی ها

بـیاد حـافـظ از دیــوان دل خـوانـیـد عـنوانی

تمـوز داغ ســوزانـیـد مغــز اسـتـخـوانــم را

دلم خـون شـد برای برف ویخبندان وبارانی

وطن چون مرغ بسمل می زند پرپر درآتش

کی می سـازد آخـر از جهـنم تازه رضوانی

دل افراطیون از سنگ و آهـن تیره تر باشد

که جشن شـوروشادی را کند بیغوله ویرانی

فغانستان شده زندان وغزه غرق درخونست

تجـاوزگـر چه آرد غیر تخـریب و پریشانی

فلسطین پیش چشمِ کورعالم زار می سـوزد

نـشـد پـیــدا در کاخ ســتـم هـرگـز وجـدانـی

ز آه کـودکان اهـریمـن خونخـوار می لرزد

اهـورای خـرد رسـوا کـنـد اهـداف شـیطانی

جهان درآتش وخون می زند جولان فریادی

که در جنگ سـوم سـالـم نمـانـد هیچ انسانی

اگـر در عـالـم عـشق و محبت آمـدی از دل

مپندار و مگو با کس بغیر از مهرو احسانی

شکـوه و همت و قـدر و مقام عـشق را نازم

که پشت پا زنـد بر دیهیم و اورنگ سلطانی

ز خط و خال حسن پاکزادان درس می گیرم

نخواندم درس عشق وعاشقی را در دبستانی

شـنـیدم از نـسـیم صبحـدم نجـوای دل؛ لیکن

رسا شد نغمه های بلبل مسـت و غـزلخوانی

بسـازم فـرش راه دوسـتـی از تار و پـود دل

که با احساس پاک آراسته گردد بزم مهمانی

در اقیانـوس بی پـایان عـشق واقـعی غـرقـم

نه ابعادی در آن بینم نـه آغاز و سـرانجامی

اگـر آیینۀ عـشـق و محـبت کـرده ایـد دل را

نیفـتـد در نگاه شش جهـت جز نقـش جانانی

هماره رشـتـۀ پیونـد دل هـا را کـنـم محکـم

من ودل نشکنیم تا روز آخر عهد و پیمانی

تمام لحظه هـای زنـدگی را گـر کنید یکـجا

برابر کی شـود با یک نگاه وصـلِ آرمانی

رسول پویان

17/12/2023