افغان موج   
آتشی بودم و سوزاندم و بر باد شدم
تیشه گردیدم و تاج سر فرهاد شدم
ناله‌ها زیر لبانم شده زندانی شرم
ترسم آن روز کشم آه که فریاد شدم
سینه‌ام گشته بهشتی ز گل وحشی عشق
ای خداوند به خشم آی که شداد شدم
من همان صید ضعیفم که به دام افکندی
ناز من بود و نیاز تو که صیاد شدم
باز طوفان می از مهلکه‌ام برد برون
در خرابات شدم معتکف ، آباد شدم
از رقیبان نهراسم که غروری سر و پا
طعنه بیهوده مزن من دگر استاد شدم
دردم این بود غزالم غزلی می‌خواهد
غزلی ساختم از درد و غم آزاد شدم
 
 نصرت رحمانی