آصفه خلیل از هالند
دوم سپتامبر 2008
آهوگک
گهـی چوبـرّه و ، گـــاهی بسان ِ آهــــوگکم
به چنگ ِ گرگ و پلنگ و شغال و کفتاران
هر دوست به هر شکلی که بود
از من استفاده کرد
من یک انسان ِ ساده
نحیف ، دلسوز ، از خودگذر
خوشباور ، راستکار
راستگو و مهربان
از مال و دارایی خود برای دوست تیر
از جان و خون خود برای دوست تیر
باز هم چقدر ساده
چرا نام میگذاری دوست
یعنی چه ؟
آیا دوست وجود دارد ؟
دوستی وجود دارد ؟
این همه فقط فریب است
خوب فکر کن """""
دوست و دوستی وجود ندارد.........
هر کس برای خود در تپ و تلاش است
اما من
من
مانند ِ آهوگکی از دنیای وحشی بیخبر
و پلنگی در کمین نشسته
دامی بزرگی گسترده تا
چی وقت مرا مغلوب
و لقمۀ شیرین بسازد ، اگرچه سخت ........
بس است ، بس بس
بیدار شو ، بیدار شو
از این خواب و خیال
چهار طرف را ببین
این دوستی نیست
و اینها دوستان نیستند
همه گلهای کاغذی اند
پاره کن ، پاره پاره کن
مشت کن
و بسوزان تا خاکستر شود ، خاکستر
و باد ببرد ، باد
اِی ، اِی ، تو
تو چرا بیدار نمی شوی ؟
هنوز هم در خواب استی
با وجودی که خواب هایت را همیشه فراموش میکنی
و هم خواب ها ، خود شان فراموش میشوند
تو هم اینها را فراموش کن
فراموش
فرموش
مانند ِ خواب ، مانند ِ خواب ، مانند ِ خواب.
هنوز دنیا است
بهار است
آفتاب است
زندگی است
امید است ، امید
عشق است ، عشق .......
و تو هم نفس میکشی
یک نفس عمیق ، به هوای تازه
با نفس ِ تازه و دل ِ باز
از سر شروع کن .
برای خود
برای بهار
برای آفتاب
برای زندگی
برای عشق ، برای عشق ، برای عشق
با یکجهان امید ، با یکجهان عشق
با امید
باعشق برای عشق