پیشگفتار:
این کتاب، یادداشت نیمه پژوهشی است که در دو بخش یا جلد از این خامه میخوانید. بخش نخست برنامههای آگاه سازی تخمهی جوان تاجیکان از پیشینهی زبانی و هویتی شان و بخش دوم، هولوکاست انگلیس و آمریکا و پشتون سیاسی در برابر زبان پارسی. برخی موارد عمدی در کتاب گنجانیده شده اند تا مردم خاینان خودی تاجیکان و پارسی زبانان را بشناسند.
بخش نخست
شناسهی خلقتی به باور خدا باوران و شناسهی خودرویی به باور خدا ناباوران دو شمشیر برنده مقابل هم قرار دارند تا یکدگر را نفی کنند و در این راستاست که مجال جهیدن به سنگرستان های هر دو، توسط دشمن هر دو فراهم میشود. به باور خداباوران قبیله و شعباتی که خدا در مورد خلقت انسان های آنان گفته است، از کانون کوچکخانهواده شروع شده و به جهانی هستی آدمها منتهی میشود. که خدا، هستی آن را از خلقت آدم ع در آسمان ها رقم زد. طب غیر اسلامی امروزی، خداناباوران و تکنولوژی پیشرفتهی تشخیص و تجزیهی سلول های انسانی برای انسان شناختی را ژنتیک نام گذارده و بیشترین ها همان باور نسل تکامل یافتهی میمون را انسان میدانند. ارچند این دیدگاه خدا ناباوران با کشف تازهیی که از آخرین عملیات ناسا در فضای قابل تسخیر و فرستادن نمونه از سنگ معلق آسمانی هم مردد شده که احتمال خلقت انسان اولیه در آسمان ها را قوت میبخشد. امری که خدا هزاران هزار سال پیش توسط پیامبران خود به بشر ابلاغ کرده است. ینطق عنالهوی هم نشانهی آن است که خدا گفته انسان ناطق است ولی اینجا مراد از آن است که پیامبر یا پیامبران از نزد خود گپی نه میزندد و نطقی نه میکنند. هرگاه به کتاب های آسمانی و منطق لایتناهی کشف اسرار خلقت بپردازیم، قبول داریم، خدا خالق همه چیز بوده و است که ما مسلمانان به آن ایمان داریم. اگر دادههای خدا ناباوران شوقی و فیسبوکی را نشانه رویم و آنان را با خدا ناباوران کسبی عشیرهیی و دودمانی در جهان مقایسه کنیم، مییابیم که خدای ما خدا باوران صریح گفته است که ما برای انسان، زبان و لبها دادیم. ولی خدای خدا ناباوران در این مورد مسکوت است و به اوهام پرسه میزند. ما زبان ها و قبیله ها را از منظر شناخت احکام اسلامی و اجتماعی و اتنیکی خودمان شناسایی کرده و به ویژه در مورد زبان فارسی دری و یا دری فارسی بحث میکنیم. پیشا پرداخت به آن میدانیم که تودهها در جوامع بشری سیر تکاملی داشته اند و قانون تکامل بخش اساسی از روند زیستاری انسان است. اگر انسان به وجود آمده از تکامل میمون خداناباوران زبان پیدا کرده است، مخلوقات اصلی انسانی خدای خداباوران خالق زبان های آنان هم است. ما از خدای خدانا باوران غیر از آنچه خود شان به خدای خود مینویسند و سپس به او نسبت میدهند، چیزی نه خوانده و نه دیده ایم. کما این که با گذشت هر روز، یک تغییری در ابراز دیدگاه خلقت انسان توسط خدای خدا ناباوران میآید، مانند همین روش خلقت انسان. ولی هیچ تغییری در مورد فرموده های خدای خداباوران نیامده است و نه میآید. خدای خدا ناباوران، بازخواست و بازپرس و مجازات و مکافات نه دارد و پیروانش به او هر چیز را یاد میدهند. ولی به قول نجاشی شاه عیسایی حبشه، خدای خداباوران چنان روان گفتار و زیبا رفتار است که کسی را یارای جدل با او نیست. قبیله زبان هم از دادههای پربار خدای ما برای ما خداباوران و مسلمانان است. البته که خدای ما پسا مولودات نسل های ما همه را به شاخه های مختلف تقسیم کرد تا یک دیگر را بشناسیم. برای درک افکار ما، هوش و ذهن برای ما داد، برای تشخیص شناخت و هویت و گروه ما چشمان با بصیرت برای مان داد و برای گپ و گفت ما زبان برای ما داد. این بشر بود که در مسیر تکاملی زمانی و خودی صاحب انواع گویش های منحصر به خود شد. چرا خدای مسلمانان، پیشا خلقت انسان، با ملائکه ها و فرشته های خلق کردهی خودش شور و مشورت و گفتومان داشت. در حالی که از سخن گفتن میمون خداناباوران پیشا مبدل شدن بهانسان کسی ثبوتی ارایه نه کَرده است. در میان زبان ها و قبایل خدا داد مسلمانان و انسانان زبان پارسی با چند هویت به گروه بزرگی از انسانان روی زمین رسید. در این زبان، هویتهای تاجیکی، هزارهگی، ایماقی و زبانهای گویشی پارسی با گویش های مختلف محلی مانند هر زبان دگر در کشور ما هم شامل اند. گاهی بر بنای زیست در سرزمین های غیر پارسی نشین، پارسی گویان هم زبان های همان محلات را در پهلوی زبان خود شان فراگرفتند و چه بسا که در همان اجتماعات غیر پارسی گفتاری ادغام شدند. بار معنایی و ریشهتنی پارسی چنان توانا بود که حتا گویندهگان زبانهای غیر پارسی هم، بیشتر پارسی گفتار شدند. باروری زبان پارسی نتیجه و برایند بیشترین غیر پارسی زبان های کشور هم بوده است. ولی به یاد داشته باشیم که پارسی گفتاری یا لهجهی پارسی داشتن یا شناسهی خلقتی پارسی داشتن، مانع موجودیت شاخههایی نه میشوند که پارسی را تشکیل داده اند. بزرگترین نمونهی آن، هویت برادران هزارستان یا هزارهی ما است در تمام سرزمین یا فراتر از آن. به همین گونه تاجیک یک هویت و شناسهی دیرین، کهن و بسیار بسیار پیشین مردمان جغرافیای بزرگی از سرزمین ماست که از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب کشور را در بر میگیرد. چهگونه است که حالا بسیاری از دوستان پارسی زبان ما تاجیک کشور را نادیده انگاشته و گاهی بر سبیل اهانت هم موجودیت این قوم بزرگ و گویندهگان آن را زیر پرسش میبرند؟ ما، در این توشه، ابعاد مختلف شناسهی تاجیکان کشور را به شمول تاجیکان جهان مورد بررسی و راستی آزمایی قرار میدهیم تا بفهمانیم که تاجیکان یکی از اهرم های سرنوشتساز و یکی از پایههای تکاملی پارسی زبانان کشور و جهان است. نه کمتر و نه آنگونه که دوستان ما آن را انکار میکنند. مگر از یادمان نه رود مردود شمردن هویت تاجیکی تنها زمانی ممکن است که تمام پارسی گفتاران کشور به شمول همزبانان گرامی هزارهی ما با هویت شان رسماً وداع بگویند و پارسی را سنگ محک مبارزات خود اختیار کنند. بیداری و آگاهی هوشی انسان قرن بیست و یک کشور ما و جهان آنگونه ضریب بالا دارد که هر کنشی را با بد اندیشی و نیک اندیشی آن در همان ثانیههای اول بگو مگو ها رصد میکند. اگر بحث هویت های ما همه خاتمه بیابد و تنها در پارسی نهادینه شود، آنگاه بیایید که دو رقم درشت هویتی تاجیک و هزاره را از پیشوندها و پسوندها و میانوندهای هر گفتار و هر نوشتار ما برداریم و تنها پارسی ما را پاس بداریم. ولی نه میشود که من از هویت تاجیکی خود امپراتوری بسازم و نام پارسی را استفادهی ناصواب ناشیانه کنم و برای تو اجازه نه دهم که از هویت پارسی خودت مثلاً هزارهگی، ایماقی، هراتی، گردیزی، کندهاری، کاپیسایی، پنجشیری، پروانی، فراهی، زابلی، ننگرهاری، بلخی، بامیانی، سمنگانی، فاریابی، بدخشانی، لوگری، لغمانی، کابلی، شمالیوالی و همهیکشوری سخن بگویی. این اندیشه، درست در خط اندیشهی پشتون سیاسی تمامیت خواه قراردارد و دریچهی تازهی پرتاب سنگ سرکوب به سوی ماست.
بخش دو:
نیاز تاجیک و پارسی زبان به خودبرگردی! بخش سه:
آیا اسطورهی تاجیکانه و یا اسطوره برای تاجیکان بودش دارد؟
خود برگردی چیست؟
خود برگردی، خود نه شناسی و خودشناسی نیست. در علوم متداوله و گونهگون انسانشناختی، روانشناختی و جامعه شناختی موارد زیادی از خودشناسی وجود دارند. ولی خود نه شناسی فرایند مضحک از تعاملات قبول کردهی جبری برای دوری از خویشتن شناسی هاست. در این برخورد که غالباً من آن را برای اولین تجربه بررسی میکنم، انسان خود نه شناس به دلایل فراوانی خشکیده و زمینگیر شده، بیتحرک و بیهدف و بیدورنمای سنجشی برای آینده زندهگی دارد. این روال زندهگی ها بیشتر به تقلید از حیوانات میمانند تا کاربرد خرد انسانی که انسان و بندهی خدا آن را دارد. قرآن اینگونه انسانها را لایعقلون یعنی نابخردان میخواند، حتا فراتر از آن ایشان را کران و کوران و غافلان هم میگوید. دلیلش هم آن است که قرآن هستی انسان را بشارت داده و گفته که او را چیگونه خلق کرده و نفس و ما سواها را به او کاربرده و در کنارش فالهمهما فجورها و تقوا ها هم برایش گفته است. یعنی برایش فهمانده که نفس برایش داده و مراد از نفس خلقت همان نفس فطری همزمان به دنیا آمدن انسان است. در کنار آن که نفس برایش داده خوبی و بدی را هم برایش الهام کرده است. توجه به بنیاد خلقتی انسان یکی از شاخصه های اساسی انسان بودن است. یعنی انسان باید بداند که خدا گفته و جعلنا شعوباً و قبائلاً لتعارفو. وقتی انسان دانست که او برای شناخت خودش و عشیره و قبیله اش به دستههای مختلف مردمی تقسیم شده است، الزامی است تا برای پایا بودن در زندهگی مردم شناس و هویت شناس خودش باشد، درست است که انسان غیر اختیاری به دنیا میآید و انتخاب قوم و دین و مذهب و قبیله به خپاست او نیست، چنانی که پیدایش او به دست و خواست خودش نیست. ولی پسا رسیدن به عقل کامل او باید دریابد که ریشهی تنه اش از کجا آب خورده و بلندای سپیدار هستی اش در وجود پدر و مادر به کدام یکی از سپیداران نخلستان هستی برابری دارد؟ نکتهی قابل اندیشه برای انسان درست همین بخش ماجراست که یا همهی ماجرا را بر ضد او ختم میکند یا به نفع او. اگر اندیشهی خردورزی داشت، راهی را میرود که مادر و پدرش رفته اند و قبیله یا قومی را تشکیل داده اند. این بخش، درست بخشی است برای خودشناسی که بیشتر اوقات در فصل عنفوان جوانی کامل میشود. خود نه شناسی ها در سیرتکامل زندهگی ها برای اشخاص به میان میآیند و آنان را از مسیر اصلی شناسهی هویتی و خلقتی اش بیگانه و دور میسازند. در همین گیرودار سرگشتهگی هاست که انسان تلاش نه میکند، به خود شناسی خودش پایا بماند تا خود نه شناس نه شود. چنان انسان باید یاد بگیرد که اگر روزی شکار جبر روزگاران خود نه شناسی شخصیتی و هویتی شد، با صریح و سریع به اندیشهی برگرد به خویشتن و اصل خویش باشد. جامعهی بشری در کشور ما در طی سه صد سال پسین بر خلاف جوامع دگر بشری در یک برنامهی منظم اجباری در تبعیت از یک هویت خاص یعنی پشتون یا افغان طی طریق کرده است. برآیند چنین اجبار جابرانه، انکار غیر ارادی از خود شناختی غیر پشتون به ویژه تاجیکان بوده است. این نادیده انکاری هویتی و ایستایی تاجیکان در خط دفاع از پشتون سه صد سال را گذراند. تاجیکان تنها سه بار و به وقفههای کوتاه که جمعاً ۱۰ سال و ۱۰ ماه میشود، قدرت داری و حاکمیت سیاسی داشتن را تجربه کردند که آنها هم پیوسته مورد سبوتاژ پشتون بود. پسا برکناری اجباری انوشه یاد ببرک کارمل تاجیکتبار ( پشتون به شمول خود پدر خود شادروان ببرک کارمل، هویت تاجیکانه اش پنهان میکرد، )، که به همکاری و همدستی بیشترین تاجیکان و پارسی زبانان صورت گرفت، رنگ همکاری دکترنجیب با تاجیکان رنگ باخت و روز به روز سیاه شده رفت و در کنار آن هزارهی پارسی زبان و اوزبیک هم از گزند شر دکتر نجیب و پشتون هایش در امان نماند. این همان زمانی بود که تاحیکان و پارسی گویان خود نه شناس شده بودند. در این خود نه شناسیها تا آنجا پیش رفتند که حتا به شمول خودم، باز هم در خط دفاع از دکتر پشتون بر ضد تڼۍ پشتون قرار گرفتیم. یعنی یک بار همه تاجیکان همراه ببرک کارمل، خود نه شناس شدند و بر ضد او در کنار دکتر نجیب قرار گرفتند و یک بار دگر در خود نه شناسی باز هم پشتون را به نفع پشتون سرکوب کردند و سوگمندانه من شامل گروه دوم بودم. همین حال در طرف راستی ها به نام تنظیم ها و رهبران جهادی بیشتر پشتون عملی شد و خوبترین و کاراترین افراد پشتون راستی هم تاجیک و پارسی گفتار خود نه شناس بودند. تاجیکان و پارسی زبانان تاجیک و اوزبیک زمانی که دریافتند دکتر نحیب اصل و ریشهی آنان را نادیده انگاشته و آنان را هیچ شمرده و بر طبل پشتونولي خود میکوبد، اکثریت کامل و قاطع و در یک واگرد اقتدار مدارانهی تاریخساز، خود برگردی را گزینه ساختند. یعنی از خود نهشناسی و خودفراموشی به خود شناسی برگشتند. در نتیجه این پشتون بود که قدرت را از دست داد و دانست که به قدرتش به تنهایی زور خودش نه بوده و به قول معروف این زور از کاکاهای پشتون بوده که انگور در تاک های پشتون بوده. کاکاهایش همان تاجیکان و پارسی گفتاران هزاره و اوزبیکان اند. دیدیم که تاجیکان و پارسی گفتاران و اوزبیکان در یک نگاه عاقلانهی برگرد به خود چهگونه گلیم ماتم بر غمستان پشتون سیاسی گسترد؟ دکتر شریعتی در کتاب بازگشتِ خودش درست همین مورد را نشانه رفته است. شریعتی میگفت:
جامعه ی ما مثل هر جامعه ی دیگری ، و زمان ما مثل هر زمان دیگری قالب ریزی شده »
و افکارآن قطب بندی و عقاید آن استاندارد شده است. تیپ ها مشخص و جهت های تعیین شده ای دارند. کذهبی ، روشن فکر ، تحصیل کرده ، عامی ، زبده مرتجع و مترقی، هر کدام قالبهای مشخص ورابطه های معلوم و زبان های فهمیده شده ای دارند که همدیگر را می فهمند. و هر کس در این عصر بخواهد مرد موفقی باشد و عنصری باشد که در جامعه فهمیده شود و دارای طرز تفکری موفقیت امیز باشد، باید در جامعه تعیین کند که من برچسب فکری ام چیست. دکتر شریعتی در کتاب بازگشت به جایگاه انسان شرقی در دیدگاه غرب می پردازد و با نقل قول از ارنست رنان می گوید غرب نژاد کارفرما و شرق نژاد عمله است. همچنین به نقل از زیگفرید میگوید غربی مغز صنعتی و اداری و تمدن ساز دارد اما شرقی مغز احساسی و )عاطفی متوسط و از اندیشیدن و نظام و نتیجه گیری امروزه عاجز است. در چنین شرایطی شریعتی می گوید ما باید به خویشتن بازگردیم. ایشان می گوید همه کوشش دو قرن اخیر غرب صرف ایجاد ایمان به غرب و بی ایمانی به خویش شده است». یا شریعتی باز میگوید: مقوله توسعه، عقب ماندگی، انحطاط، اصلاح دینی و بازگشت به خویشتن ازجمله مباحثی است که روشنفکران و محققان ایرانی را مدت های مدید به خود مشغول داشته است. علت طرح این مباحث در دوران جدید این بود که ایرانیان با چالش های جدیدی روبه رو بوده و در مقایسه با غرب متوجه ضعف و انحطاط خود شدند. همچنین از زمانی که هویت ایرانی در مواجهه با غرب به مسئله تبدیل شد « کیستی ما » دغدغه اصلی ذهنی روشنفکران ایرانی شد. پس از این پرسش هایی ازقبیل اینکه ما کیستیم و چگونه باید باشیم، مطرح شد. نظریه پردازان غربی نیز با تقسیم بندی ملل به دو گونه مدرن و سنتی و یا بومی و متمدن به طرح این پرسش ها در ذهن روشنفکران غیرغربی دامن زدند. آنها با طرح اینکه تجدد پدیده ای عقلانی و جهان شمول است، روشنفکران این سرزمین ها را بر سر یک دوراهی قرار دادند که ناگزیر به انتخاب یکی بودند؛ یا اینکه سنتی و بومی عقب مانده بمانند یا با پذیرش ارزش های غربی و گام نهادن در مسیر آنها از این وضعیت رهایی یافته، پیشرفته و متمدن شوند. در نظریه مدرنیزاسیون، فرهنگ های بومی و سنت ها به مثابه « خودآگاهی کاذب » مانع توسعه بوده و برای رسیدن به توسعه باید نفی شوند. نظریه مارکسیستی نیز که برای توسعه، راه متفاوتی را نشان می داد فرهنگ های بومی را بازتاب زیربنای اقتصادی می دانست که مانع آگاهی طبقاتی بودند و به همین دلیل نمی توانستند نقش مثبتی در توسعه یافتگی ایفا کنند. نظریه مدرنیزاسیون با پیش فرض گرفتن برتری غرب به حفظ سلطه و هژمونی غرب کمک کرده، به توجیه عقلانی آن می پرداخت و به دیگر ملل اعلام می کرد که راهی به جز مسیر غرب و پذیرش ارزش های آن برای رهایی از معضل عقب ماندگی وجود ندارد.» ما از غرب و شرق میگذریم و در مورد خودمان بحث میکنیم که چهگونه بر خود برگردیم؟ تاجیکان فرصت های زیادی را در حکومت داری ها از دست دادند. با آن که همه قدرت در دست شان بود، همین وحدت گفتند و همین وطن گفتند و همین ملت واحد گفتند. این گفتارها هرگز از تهیی دل شان نه بود و بل برای محافظهکاری ها چنین میگفتند. در این مورد متأسفانه نامأنوس همه رهربران تاجیک و پارسی زبان به شمول شادروان ببرککارمل، استاد ربانی و احمدشاه مسعود و مارشال فهیم و از اوزبیکان مارشال دوستم از هزاره ها خلیلی و محقق و دانش تقصیر درجه اول دارند و دگران پسا آنان در ردیف دوم قرار دارند. در این میانه من به نوشتهی اخیر آقای بهرمان نجیمی کاملاً موافقم که پیوند های خویشاوندی تاجیک با پشتون هم ضربات مهلکی به هویت پارسی زبانان عمدتاً تاجیک در سراسر کشور وارد کرد. عبدالله نمک حرام، قانونی بدبخت، داماد تاجیک گلبالدین از این مثال های شوم اند. قانونی تا آنجا ذلیل شد که بیمهابا و بدون صلاحیت حتا صریح اعلام کرد که تاجیک را کسی قدرت اول نه میدهد. پشتون مزدوران دگر تاجیک وهزاره و اوزبیک کم نیستند که من تینجا نام ببرم. پس به عنوان پایان سخن برای خود برگردی، از همهی تاجیکان کشور میخواهم تا درکنار پارسی دوستی شان پارسی پاس داشتن شان فراموش نه کنند که آنان ستون اصلی ساختار اجتماعی پارسی کشوری و جهانی اند. آنانی که تاجیک حتا تاجیک شده اند و تا حال به خود نیامداند بدانند که بدون وداع با پدیدهی زشت خود نه شناسی و بدون برگرد به خودشناسی و خودبرگردی، بازماندهی کاروانی هستید که گرگهای درندهی دشمن میبلعدتان. واگردی به خود از هر گاه و هر جا درست مانند برگشتن از یک ضرر جانی به سوی حیات است.
بخش سه:
آیا اسطورهی تاجیکانه و یا اسطوره برای تاجیکان بودش دارد؟
من با درنگ بر این که تا هنوز شناسهی نو یا هم بازشناسهی همهگانی تازه فرهنگی جهانی و کشوری ما در مورد اسطوره پدید نیامده به نام اسطوره باور نه دارم. چرایی آن هم بر میگردد به همان برداشت های دوگانهی بزرگان فرهنگ از این واژهی عربی. ولی اینجا آن را به کار میبرم. به نشانه از آن که در شناسایی های خود بزرگان فرهنگ و شناساندن برای ما، اسطوره را کاربرد داستانی، افسانهی و پدیدهی راستیگذشته پنداشته اند. پس میشود برای شناساندن قهرمانان و سرداران تاجیک همان بخش دوم شناخت اسطوره را کار ببریم که رهنمون دانستن ماناک اسطوره به برابر دلاوری، ناموَری، جنگجویی و سرداری فداکار و نترس سپاه هم است. و در گسترهی با پهنهتر بازگو کنندهی ستبر بودن و ستیزا بودن با دشمن برای بقای خود و دفاع از بستهگان، دودمان، شناسه و هویت و تیرهی خود و سرزمین خود است. اسطوره در این چنین گفتومان ها تنها به یک کس و یک تن، آغاز و فرجام نه دارد، بلکه پهنهی گستردهی جغرافیایی، سرزمینی، زیستاری و هویتی یا تباری ویژه را میپوشاند. اسطوره ها در کشور های دارای نژاد های یکه، زبان های یکه، مردمان یکه، گویش های یکه و سرزمین های یکه بیشتر شناسایی، پذیرش و زیادی دارند تا کشور های با تبار ها و هویت های چندگانه، زبان و سرزمین و فرهنگ های چندگانه. این ارزش در کشور هایی که پرداختن به گذار در لایه های دولت-ملت شدن را گذرانده و همدگر پذیری، برابری، رفاه همهگانی بدون تمایز و برتریجویی یا برتری خواهی را نهادینه ساخته اند، بسیار با ارزش است. به عنوان نمونه فتبال در اروپا یک ارزش است و یک بازی اسطوره ساز راستی و همهگانی. ولی در همچشمی های اروپایی هر کشور به اسطوره سازی خودش میاندیشد. یا در دگر بخش های زندهگی همینگونه. اگر ارسطو و افلاطون و سقراط، نیچه، مارکس و انگلس، اسپینوزا، نیوتن، دکارت، گوته، اسکندر و یا هر خردورز و دانشمند یا ورزشکار درون اروپا را اسطورههای اروپایی در رشتههای شان بدانند، ولی هر یک شان در کشورهای خود اسطورهی ملی برای مردم خودشان اند و بدون برتری یا بدتری به گونهی موازی ارزش معنوی اسطورهیی دارند، به ویژه که دولت ها هم دولت های مردمی اند و بدون اندیشهی برتری پسندی نسبت به مردم خود یا یکی را برتر از دگر دانستن احترام دارند و شایستهسالاری را ارج مینهند که اسطوره ها را بار میآورند. اسطوره ها در کشور های مانند کشور ما هیچگاه به گونهی ملی و حماسی پذیرفته نه شده اند. چون حاکمیتها، سلطنتها، قدرتها و سرمایهها همه و همه در سه صدسال پسین به دست و اختیار یک قوم غاصب و ظالم و تمامیت خواه پشتون بوده. پس اسطورهی ملی نه در گفتار و نه در رفتار و نه در داستان های اساطیری این زمان ها وجود نه داشته و نه خواهند داشت. ولی تاریخ گذشتهی کشور ما در پیش از سه صد سال پسین نشاندهنده داشتن هزارها اسطوره بوده که کتابها از نام های شان و کتابخانه ها از کتاب های اندر توصیف شان انبار اند. در سه صدسال پسین هر چه قهرمان ظهور کرده هرچه اسطوره بوده از پارسیان و اوزبیکان و تاجیکان و غیر افغانها بوده. ولی حکومت های افغان = پشتون هرگز چشم دید به آنان نه داشته اند. این کوتهنکری و جهالت شاهان و سلاطین پشتون=افغان تا جایی بوده که چشمان شان یارای دیدن آن همه رشادت و اسطوره آفرینی را نه داشتند، با آن که همهی آن اسطوره آفرینی ها برای پایایی حکومت های شان صورت میگرفت. از احمدشاه که خودش بیشتر با خراسانیان در آمیخته و از همت آنان به جایگاهی رسیده بود، تا غنی چوغکۍ هیچ یک آنان ارزش آنانی را نه دانستند که در عرصه های مختلف علمی، فرهنگی، تاریخی، نظامی، سیاسی، ادبی، اجتماعی، ورزشی، آموزش و پرورش، صحت و بازرگانی ووو… هم بیشترین اسطوره ها را داشتند و هم اسطوره سازان تاریخ بودند. پشتون که خودش هیچ چیزی نه داشت و نه دارد. تعریف اول اسطوره به همین پشتون یا افغان مصداق است که قهرمانان دروغین و پوشالی مثل وزیر محمداکبر و ملالی و ده ها تای دیگر بر مردم تحمیل کردند و شاهان و سلاطین شان در داخل به زور شانه و بازوی مردمان عمدتاً تاجیکان و پارسی زبانان و اوزبیکان به قدرت میرسیدند. در خارج به انگلیس بردهگی و جاسوسی و غلامی میکردند. همه پارسی زبانان به ویژه تاجیکان هم در اسطوره سازی و اسطوره داری واقعی و حقیقی کشوری نقش ماندگاری داشتند. اگر اسطوره را یک الگو هم بدانیم، اگر اسطوره را یک روایتی از جنگاوران جهان یا دانشمندان جهان یا کهن نگاری های اساطیری بدانیم، پارسی زبانان و تاجیکان هم از آن ها بهره برده اند و هم خود بخشی از آفریدگاران چنان شخصیت ها و تاریخ های اسطورهیی بوده اند.
پژوهشگران در نبشته ها و کَندوٰکاوهای شان، تاريخ کشور ما را به سه دودمان روی آوردهگان پیشآمدهای اساطیری نسبت میدهند، به این گونه:
الف : پيشداديان
ب : كيانيان
ج: اسپه
من چه از منظر و نگاه خودم به اسطوره نگاه کنم یا از منظر برداشت خودم به تاريخ اساطيرى میهنم بنگرم، غالباً موافقان و مخالفانی داشته باشم. مگر من تاریخ و اسطوره و گفتارهای های حقیقی اسطورهیی را در وجود اشخاص و گذر زمان تاریخ هم میبینم. در دریافت هایی که من از قلم اندیشمندان کشورم و مطالعات خودم کردم، دانشمندان و پژوهشگران تاریخ اسطورهیی کشور ما را بیشتر بر سه منبع استوار میدانند یعنی: متون اوستايى، شاهنامهی فردوسى و داستانهاى شفاهى. داستانهاى شفاهى اين دوران تاكنون نيز در ميان مردم ما سينه به سينه تکرار و انتقال شده و هماکنون هم ادامه دارند. درباب شاهنامهی فردوسی بزرگ و دیدگاهی که من دارم، منحصر به دید خودم است و در یک فرصت مناسب به آن میپردازم. چون با برآیند فرایند های های جدید در علوم معاصر و به ویژه کهنشناسی باید پرداخت های شاهنامهها از جمله شاهنامهی بزرگ فرودوسی بزرگ را هم شکافت. به دلیل اینکه آقای شهرانی با نوشتهی مبتذل شان که کج دار و مریض و مریز است، فردوسی و حضور شان در دربار سلطان محمود را به سُخره گرفته است. نه میگویم که با دانش نوین تاریخ و اسطوره نه میتوانیم در شاهنامه کاستییی را بیابیم، ولی این را هم نه میتوانیم تحمل کنیم که اشخاصی مانند آقای شهرانی در لباس دوست، گرگ گلهی مشترک ما باشند و شاهنامهی زیبای فردوسی ما را دزدانه گویا به دوستی سر بخورند. من پیش از درآمد به پرداخت اسطورهی تاجیکانه، برای نجیب بارور، افتخار، شاهنامه و پنجشیر نامه سرای جوان و مستعدِ تبارم و شناسهی تاجیکانهی کشورم پیشنهاد دارم تا بار ها لنگر خرد را در نامگذاری و هم در ریشهیابی کهنی اساطیری پارسیانه و تاجیکانهی کشور به شاهنامهی شان سنگین سازند. تا نه شود روزی، زاغ و زغنی به بدنگری بپردازند. چون مولانای بزرگ در مثنوی خودش ما را به کاربرد بیشتر عقل مان هوشدار داه است:
« لنگر عقلست عاقل را امان ** لنگری در یوزه کن از عاقلان »
البته چنانی که فلاسفه در آغازین مبحث مقدماتی فلسفه یا خردورزی میگویند. سره سازی یا همان نقد واژهی عربی برای هیچ بزرگی، کوچکی نه میآورد. یا مداحی برای تایید اثرش کوچکی آن را بزرگ نه میسازد. شاهنامهی بارور هم به گمان غالب از دستهی اول است انشاءالله. اینجا بر میگردیم به بحث موجودیت اسطوره یا تاریخ اساطیری تاجیکانهی کشوری برای الگو قراردادن جوان تاجیکی. کشور ما ضربات مهلکی در سه صدسال پسین اشغال توسط گروهی بنام افاغنه خورده است که اگر با تاریخ پیشینهمراه بدون مرزهای منطقهیی مراجعه کنیم، روایت های اساطیری، رزمی و فرهنگی مشترکی با جهان اسطوره ها و تاریخ ها داریم. در صد سال پسین تاجیکان کشور، با وجود تمام مشکلات در تمام جغرافیای سرزمین ما هم تاریخ های حقیق ماندگار و هم تاریخ اساطیری با افتخاری داشته اند. که میتوانند نماد های بهتر اندیشی نسبت به شناسهی تاجیکانه باشد. این موارد حد اقل محور کابل پروان کاپیسا، پنجشیر، بغلان و بدخشان و تخار و کندز و غور و بادغیس و هرات و تقریباً همهی کشور بیشتر بوده اند و شهید امیرحبیبالله، خادم دین رسول الله، میر بچهخان، میر مسجدی خان، مسعود قهرمان ملی، ببرککارمل، استادربانی، جلال رزمنده، جنرال بابهجان، شادروان نبی عظیمی، جنرال شهید احمدالدین و داود تخار و اخیراً اکمل قهرمان شهید، و (. )فرمانده شهید نستوه اندراب ها و شهید مقاومت دوم (. ) که در بغل پدر قهرمانی در کوهپایه های پنجشیر شهید شد سرزمین های و دگران از این تاریخ سازان حقیقی و اسطوره سازان امروز و تاریخ اساطیری حقیقی به تعریفی که امروزه از اساطیر داریم اند. پس تخمهی نو، میانه، کهنسال و همهی تاجیکان این اسطورههای شجاعت و اسطوره سازان و مانند آنان هزاران دربند طالب جانی، شهید و زندهی تاجیکان و پارسیان را فراموش نه کنند. استاد یعقوب یسنا. در نبشتهی مبسوطی منتشرهی تارنگاشت جادهی ابریشم به اسطوره در کشور ما نگاهی انداخته و در بخشی مینگارند: « پیشینهی جغرافیای فرهنگی و اساطیری افغانستان (خراسان)، ایران و ماوراءالنهر (ایران فرهنگی)
افغانستان از نظر موقعیت در وسط جغرافیای فرهنگیای قرار گرفته که ما آن را ایران فرهنگی یا آریانا میگوییم. در غرب افغانستان، ایران قرار دارد و در شمال آن کشورهای آسیای میانه. جغرافیای افغانستان در شکلگیری روایتهای فرهنگی، اساطیری و حتا تاریخی ایران فرهنگی و آریانا جایگاه خاص و مهمی داشته استکه خاستگاه بسا روایتهای اساطیری، پهلوانی و پادشاهی اوستا و شاهنامه جغرافیای افغانستان بوده است. اگر به مبنای شکلگیری هویت مشترک فرهنگی (آریایی و ایرانی) توجه کنیم، هویت آریایی و ایرانی و جغرافیای ایران بزرگ فرهنگی به یک روایت اساطیری (که خاستگاه آن یک جغرافیای کوچک اساطیری به نام «ایرانویچ» است) برمیگردد. ایرانویچ در اوستا از نخستین سرزمینهایی استکه اهورهمزدا آفریده است. این سرزمین در مرکز جهان قرار دارد. پانزده سرزمینِ دیگر دورادور ایرانویچ آفریده شده است. اهورامزدا میفرماید:
«من هر سرزمینی را چنان آفریدم که ـارچند بس رامشبخش نباشدـ به چشم مردماناش خوش آید. اگر من هر سرزمینی را چنان نیافریده بودم که ـارچند بس رامشبخش نباشدـ به چشم مردماناش خوش آید، همهی مردمان به «ایرانویج» روی میآوردند.».
«نخستین سرزمین و کشور نیکی که من ـاهورهمزداـ آفریدم «ایرانویج» بود بر کرانهی رود «دایتیا»ی نیک. پس آنگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد و به پتیارهگی «اژدها» را در رود دایتیا بیافرید و «زمستان» دیوآفریده را بر جهان هستی چیرهگی بخشید» (اوستا، ۱۳۸۷، ۶۵۹).
بنابه روایتهای اساطیری ایرانویج سرزمین مقدس، مینویی و بهشتی استکه روزگاری گروهی از انسانها در آن میزیستهاند. اما بنابه عوامل طبیعی (سردی زیاد) یا عوامل اجتماعی از این سرزمین به بخشهای دیگر جهان آواره شدهاند. بسیاری از دانشمندان به این نظرند که ایرانویچ جایی در آسیای میانه در حدود خوارزم (خیوه) بوده است (اوستا، ۱۳۸۷، ۹۳۸).
احتمال دارد در آغاز یک طایفه در ایرانویچ زندهگی میکرده، سرانجام این طایفه به دو طایفه تبدیل شده که بر سر قلمرو یا تفاوتهای فرهنگی باهم درگیر شدهاند. این درگیری میتواند نخستین درگیری دو طایفه (ایرانی و تورانی) از یک تبار باشد که در ایرانویچ اتفاق افتاده است؛ در اوستا و شاهنامه روایت شده است. طایفهی ایرانی در محور روایت و طایفهی تورانی در حاشیهی روایت قرار گرفته است. روایت ایرانی روایت نیکی و ایران نماد سرزمین نیکی (اهورایی) اما روایت تورانی روایت شر و توران نماد سرزمین بدی (اهریمنی) دانسته شده است. این روایت از اوستا تا شاهنامه توسعه و تحولیافته، به روزگار ما رسیده است.
امروز در منطقه همه خود را نماینده و صاحب روایت ایرانی میدانند، هیچگروهی نیستکه خود را نماینده و صاحب روایت تورانی بداند. ما در تاریخ روایتی نداریم که از چشمانداز تورانی روایت شده باشد. روایتیکه از تورانی در اختیار داریم، روایتی استکه از چشمانداز ایرانی و در روایت ایرانی ارایه شده است. طبعا اگر روایتی از چشمانداز تورانی میداشتیم در آن روایت حتما ایرانیان نمایندهی بدی و تورانیان نمایندهی نیکی دانسته میشد. تورانیان تورک نیستند. تورانیان و ایرانیان قبیلههای ایرانی بودهاند که باهم اختلاف مذهبی و قبیلهای پیدا کردهاند.» تاجیکان کشور ما هم باید درک کنند که شکار برخی دوستان به ظاهر همزبان خود نه شوند ترفند های موشکافانه و غیر مرئی تاجیکزدایی را بدانند. زیرا در این صورت است که لشکر بزرگ پارسیان کشور و جهان دفاع کرده میتوانیم. اگر خود مان تاجیکانه بودن مان را دفاع نه کنیم و پایای بی شکست نه سازیم، هرگز قامت استوار سپیدار پارسی را پاسداری کرده نه میتوانیم.
بخش چهار:
تاجیکان در چنگال فاشیسم و پشتونِ سیاسی مدرن، مگر احمدزی های فراری قهرمانانِ پشتونِ خود میباشند.
برنامه های دورنمایی تاجیک زدایی و قدرتگرایی پشتونیزم شامل روند جدیدی از تاریخ شده که در بیستسالاخیر نهادینه شد. تاجیکی که به قولِ شادروان استاداحمدعلی کهزاد پرورندهی زبانفارسی دری در جهاناز خطمبداء بخشهای شمالیافغانستان یعنی پامیر تا هریرود و ماورالنهر بوده دیگر به نابودی میرود. نگرانیما از اضمحلال زبان پارسیدری یا دریپارسی نیست. این زبان نهتنها نابود نهمیشود بل هرروزی بارورتر شدهمیرود. اینجا بحث ما بحث بود و نهبود حضور فیزیکی و اقتداری تاجیکان در امور کشوریست که از بدِحادثهسرنوشت شان به دست چند تاجیک اسیر دست هواینفس و قدرتگیری شخصی و خانهوادهگی بودند و درنتیجه ضربهی بسیار سهمگین را بیشتر از نخبههای پشتون پارسیگویانی که بیست سالاخیر را به شدتشخصیتفروشی کردند، هویتفروشی کردند و تن بهبردهگی پشتونِ سیاسی دادند. پشتون سیاسی امروزپشتون عصر عبدالرحمانی نیست که بهدست خود کلهمنار هایی از پارسیگویان بسازد. پشتون عصرمدرنیتهمدرن امروز بانکتایی و کفوکالر و باخنده قبر تاجیک پارسیزبان را توسط نادانهای خوشلباسی از خودپارسیگویان حفر و آنانرا دفن نمود. ۹۰ در صد نسل به اصطلاح رهبریامروز تاجیکان از جبونترین ورهزنترین رهبرانیاند که جهان بهخود دیده است. البته اینان درپی دادِروزگاران خودها را رهبران تاجیکان وپارسیگویان قلمداد کردند ورنه هیچکسی ایشان را برنهگزیده بود.. برخیها به آنان اوپورتونیست خطاب میکنند. اما من میگویم اوپورتونیست هزارها بار باشرفتر از ۹۰درصد نخبهنماها و رهبرچههای تاجیکان وپارسیگویان طی بیست سالاخیر اند. تعریفی که پروفسور کونترایدن به اپورتونیسم داده است مکملترین نوعیتعریف از اپورتونیسم است که هیچیک از همین ۹۰ درصدی قدرتگرایان تاجیکان پارسیگوی حتا به الفبای آنهم نه میرسند. در نامگیری از آنان که بارها تکرار شده سودی نهمیبریم.
نقاط و نکاتِضعف آن سالارانِکاذبِ تاجیک و پارسیگویان و هزارهها در حدی بود که حتا جنرالان و افسرانِارشد یا درجه دوم و سوم در قوایمسلح هم قوتِ ابتکار و اراده و مقاومت و روشهای مقابله با زمان را از دستدادند. حالا هرنامی که به آن بدهیم جزء شکست چیزی نیست. اما شکستی که برپایی اقتدارِ آن فقط در راههمین مقاومِت تازه شکلگرفته است. اما مشروط به آنکه حضور محسوس و نامحسوس آن ۹۰ در صدجنرالنماها و رهبرنماهای جبوندیروز شامل این حرکتِملی نهشود.
پشتونِسیاسی و اقتداری ملامت نیست:
من باز هم برخلاف عقاید دیگران پشتونِ اقتدارگرا و تبارگرا و تبارطلب را ملامت نه میدانم. آنان از پدران شانیکداعیه و یک ودیعه را به ارث دارند که باید مقتدر باشند، حاکم باشند، جابر باشند، جانی باشند، بیرحمباشند، قاتل باشند. اما نه برای تضعیف اقتدار قبیله که برای اقتدار تکتباری. به همان دلیل است که ما درهیچبرههیی از تاریخ به یاد نهداریم که پشتونِ سیاسی و پشتونِاقتدارگرا پسا فراغت از نبردهای میانقومی وحتا در جریان چنان نبردها افکارسیطره ازدستدادن پشتون را داشته باشند. در آنصورت همه یکمشت واحدبر دیگران ضربه وارد میکنند.
پشتونِ دُرانی و پشتون غلزایی و احمدزایی در قرنِ ۲۱!
اقتداریکه بیستسال پیش دوباره و دو دسته توسط نادانیهای سیاسی تاجیک تبارها، هزاره تبارها، ازبیک وترکمنتبارها و اقوام دیگر به پشتون درانی داده شد جفایبزرگی بود که کشور را دوباره به سمت مرکزمحوری واستبدادِرأی سوق داد. در این قمار همه بازنده شدند به جزء پشتون مربوط هر دو گروه و شاخههای آنان. اماکرزی چرسی، نسبت نهداشتنِ قوتِرهبری نهتوانست اقتدار درانیها را آنچنانی که بود حفظکند. او در خُودکُشیو بیگانهپروری کمتر از خاینان تاجیک و پارسیگوی برای مردم خود خیانت نهکرد. او سرانجام چنان شرمندهگشت که اگر از انتخاب غنی بهجای خود سکته هم نهکرد، اما هرگز هم آرام نهخوابید. اشرفغنی تاریخگذشتهیجدلهای غلزایی-درانی را خوب به یاد داشت. به قول مأمون درغلبابای فراری میدانست که فرصتی بهتر ازامروزِ سپردنِ قدرت به غلزاییها و احمدزاییها و راندنِ درانیها هرگز میسر نهخواهد بود. چنان شد که کرد وفریبدادن کرزی به همکاری آمریکا توسط غنی کاملاً محتمل بود. اما کرزی و حواریون او که کمتر از همتباران واقوام خودش و بیشتر غلزاییها بودند آگاهانه و نا آگاهانه همه رخدادها را نادیده انگاشتند و نتیجه چنان شدکه حتا قبر پدر مرحوم کرزی را منفجر ساختند و دیدیم و میبینیم که کندهار و هلمند و ولایات غیر غلزایی،پشتونهای درانی در چی حالتِ غمانگیز و اسفباری قرار دارند. و خود آقای چرسی هم در نوعی حصر و حبسِخانهگی به سر میبَرَد.
برای پشتونِ پیروز، نام و نشان ارزشی نهدارد:
بیشتر دیده ایم که بسیاری از کاربران شبکههای اجتماعی، نگارههایی از پشتونهای دیروز را به هم میرسانند که ارکان قدرت بودند و حالا در باشگاههای حفاظتی یا در محوطههای مهاجرتی و یا در حالتهای بدی قرار دارند.این امر به دو دلیل یک اشتباه راهبردی کاربران است:
اول این که هیچ یک از اهالی شامل اقتدار در قدرت، بیپول و بیاسعار یا ارز خارجی بیرون نه شده اند وهرکدام برابر تواناییهای خودشان مانند دزدان دیگر اقوام پول و ثروت دارند و چنان نمایشها رَد گُمکردن افکاراز توجه به آنان است.
دوم این که برخلاف دزدانِ سایر اقوام برای پشتون مهم است که پیروز شده و دیگران را کنارزده و به قومِ خودافتخار آورده. مثلاً برای جنرال ولیمحمد احمدزی چی ارزشی دارد که حالا در کجاست؟ بروید و قهرمانی او را از پشتونِ احمدزی بپرسید و یا علیزی و یا زیهای دیگر و خیلهای دیگر. آنان هرگز دنبال نام و نشان و غیرتشخصیتی اجتماعی نیستند. برای آنان حالتِ امروز افغانستان، ضجه و نالهی مردم افغانستان، شکنجه وکشتار ملت افغانستان در حقیقت یک جشن و دستآورد است. و در قصیحالقلبی که می دانیم چقدر بیرحم اند.
برعکس ما در تاجیک تباران و فارسیگویان کسانی را داریم که فرزندان شان و پدران و برادران و خواهران شانبارگبار مسلسلهای خودکار منسوبان پی پی اِس پشتون به شهادت رسیدند و مسموم شدند و شکنجه و مجازاتشدند و یا با انتحار شهید شدند، اما برای حفظ قدرت خودشان از خونِ جگرگوشه های شان گذشتند. اگراصلاح نه شوید اگر به خود نیائید از کوهی غرور که کاهی هم دارید آن را هم از دست میدهید. چون تاجیکاناز سوی خودی های نادان شان در چنگال پشتون اقتدار گرا بوده اند.
خودبرگردی به تاجیک، ارزش زندهگانی دارد!
من سعی دارم پس از این تا زندهام و تجزیهی کشوری صورت بگیرد، دیگر کشورم را به نام افغانستان در گفتارو نوشتاری که دارم استفاده نکنم. فقط کشورم، زادگاهام و سرزمين ام میگویم. تویی که میخواهی باپشتونگرایی سیاسی و تباری مبارزه کنی، هم چنان کن. مبارزه همیت است. هویت خودت بر از دستبردِخفاشان برون کن.
توشهی انگبینی برگشت آسودهگی و آرامش و نابودی نکبت جنگ و ستیز آرزوی ماست. مگر در ستیز برای آزادی. پس هر پارسی خانه را چندین آرشی باد، هر کمانی را یک پارسی رستمی باد، هر تیری را شانهی پرتاب سهراب سمنگانییی باد، هر کورهیی را گرز دشمن شکنکاوهیی باد، هر بیشهیی را دخت سرکش و دلاوری بادتا تازیانهی رهایی و تیر خلاص از بردهگی را رها کنند و در دیدار دیگر هر که زنده بود در هوای استقلال نفس میکشید، این کوتاه خامهی پر از آرزو های من برای آزادی برخواند و آزادی را از سوی من هم اگر نه باشم، برهمهگان شادباد گوید و عروس آزادی را در آغوش کشد و ما را از نیایش برای بخشایش فراموش نه کناد.
برخی تاجیکان و پارسی گفتاران صاحب اقتدار که سال ها به مردم خود جفا کردند و نجیب و غنی و خلیلزاد و کرزی را دست و پا بوسیدند، به جای پوزشخواهی از مردم شان، میگویند: «حالی وخت ای گپا نیس که تو چیکدی و مه چی کدم. از دید من، دقیقترین وقت همین است که در پوز های شما زده شود. اگر شما با مناعت میبودید، امروز همه شکاف های طبقاتی، نه سیاسی و نه ملی در حد انفجار بزرگ نه میشدند و حقوق همه به جایش بود و هرکسی مساوی و برابر و متوازن در تقسیم قدرت و ثروت و انکشاف متوازان و امور اجتماعی، سیاسی، زبانی و قومی خود کنار هم میبودند. پس تا زمانی هر کدام شما ها از مردم پوزش نهخواهید، دشمن اصلی شان شماهایید. طالب که خط روشن دشمنی با تاجیک و پارسی دارد. مبارزه با طالب سادهتر ازمبارزه با شماهاست که در پی ویرانگری هر اقدامی برای مقابله با طالب هستید تا قدرت که نه میدهندتان،بلکه ثروت از دست رفتهی تان را ولو کمتر، دوبارهی تان برای تان بدهند.
داوری کهنی کار ما نیست اما گاهشمار روزگار خودش به داد هر یک مان میرسد، نقد یا روایت اخلاقی از روشهای ما نوعی کهن نگاریست نه داوری.
بهتر است در روایات مان منصف باشیم نه غالی.
هر یک ما حاصل بذری استیم که ریشه تنیدیم، قد کشیدیم، سبز شدیم و باروری یافتیم، یکی ما پاییدیم در غنودن خم و پیچ روزگار دیگری از همزادانما نه داشت مجال قرار. اگر فرورفته در خود و برای خود نهشویم و و راوی کین توز روایات باشیم آنگاهست که ما راوی نه، بل، دغدغه آفرینان استیم. البت، پر ارزش است که خوانندهی بی کین و حقنگربودن هم شرط اساسی خردورزیست.
در هویت ستیزی و شخصیت ستیزی های مان گاهی خود مان و نا آگانه سهیم میباشیم.
به عنوان نمونه:
نود در صد نمایه های کاربران تاجیک و پارسی زبانان افغانستانی شبکه های اجتماعی به جایگذاری نگارههای خود، نگاره های مشاهیر جهان را وام میگذارند، اینان هنوز مفهوم خودشناسی را نمیدانند و حس خوداندیشی و خود باوری و خود پروری نه دارند.
اینجاست که انتظاری از آن ها برای هویت شناسی و دفاع از هویت کمرنگ میشوند، مگر آن که در یک تغییرکلی و محوری فکری و خود اندیشی و خود باوری بچرخند و خود را دوست داشته باشند و پس از آن به حفظهویت خود فداکار شوند.
ما را در نزدیک به سی ده سال به نام نادرست هویتی پامال کردند و همه چیز مان لگد مالِ سیاست های تباری وانحصار قدرت تباری شد و خود ما هم که سر بلند کردیم مقلد و دوستدار بیگانه تر از بیگانه های درونی شدیم.
همهی ما با نگارهها و نمایههایی سر میخوریم که در فارسی دری نام شان را درست نوشته نهمیتوانند امانگارهیی از یک هنرمند مشهور را در نمایهی خود گذاشته اند. اینجا دیگر کسی ملامت نیست و او که به خودباور نه دارد با هویت خود چی خواهد کرد؟ چنان است که کمر هویت ما شکسته میشوند.
بیایید خودِ مان خودِ مان باشیم و با هویت خود مان در غیر آن ما را می بلعند. ببینیم که چه گونه در خرد شدنمان کار میکنند و چه سان خود مان خود را نابود میکنیم.
#بخشی از نوشته های آقای صاحبنظر مرادی:
«مسئلهی زبانو قوم در افغانستان؛
افغانستان با توجه به توازن تاریخ، اهالی، فرهنگ و جغرافیا یک کشور طبیعی نمیباشد یا بهتر است بگوییم یکسرزمین اقلیتهای قومیو تباری میباشد که پس از زمان زمام داری عبدالرحمن خان با از دست دادنو مثلهنمودن جغرافیای تاریخی خراسان بزرگو مرز بندیهای من در آوردی آقای دیورندو سالسبری مطابق مصلحتکشورهای استعمارگر زمان بوجود آمدهاست. ساختارهای تباری، فرهنگیو هویتی آن هر گروهٔ اجتماعی را درمحور خواستگاه تباری، زبانیو هویتیش مصروف نموده است. کسانیکه با جغرافیا و وضع اتنیکی افغانستانآشنایی دارند، بخوبی میدانند که از شمار حدودا سی قومو تبار افغانستان، چهار قوم بزرگتر( تاجیکها،پشتونها، هزارهها و ترکها- ازبیک وترکمن) با کمیتهای نزدیک با همو در کنار هم بسر میبرند. اما هیچکدامآنها اکثریت مطلق نفوس کشور(۵۰+۱) را تکمیل کرده نمیتوانند. اما از لحاظ زبانی تاجیکها با تبارهای درونگروهی( چهار ایماقها، تایمنیها، تیموریها، زوریها، جمشیدیها، فیروز کوهیها) با هزارهها با داشتن زبانمشترک با هر کمیتی که باشند اکثریت زبانی اهالی کشور را تشکیل میدهند. در حالی که همه اقوام کشور بهآسانی میتوانند بهزبان فارسی صحبت نمایند و زبان فارسی حد اقل از هزار سال تا کنون زبان بینالاقوامیخراسان بزرگو منطقهای در آسیای مرکزیو میانه بوده است. در ساختار اجتماعی کشور تاجیکها و پشتونهاتقریبن در همه نقاط کشور زندگی میکنند، که تاجیکان از قدیم باشندهی این مناطق بودند و پشتونها باکمیتهای متفاوت بر اثر نقلو جابجایی پروسهی ناقلین پس از دورهی امیر عبدالرحمن خان(۱۸۸۰-۱۹۰۱م.) بهمناطق شمال، مرکزیو غرب افغانستان انتقال داده شده اند. در مناطق جنوب کمیت پشتونها بیشتر از سایرنقاط کشور است، اما در مناطق شمال، مرکز و غرب کشور روییت تاجیکان، هزارههاو ترکان بیشتر به نظرمیرسند. هزارهها در مناطق مرکزی(هزاره جات) و مقداری در ولایات همجوار آن بسر میبرند، اما ازبیکهابیشتر در چهار ولایت شمال مثل جوزجان، فاریاب، سرپلو سمنگان بسر میبرند اما در ولایات تخار، بدخشان،بلخ، هرات نیز با کمیتهای متفاوتی وجود دارند، درین مناطق حضور اقوام دیگر چون: نورستانیها، بلوچها،پاشاییها، گجرها، جوگیها در جنوب بیشتر بچشم میخورند. ازینرو محاسبهی این یکی۵۰ درصد و آندیگری۱۰ در صد هیچگونه اعتبار عینی ندارد. ازین رو ما کمتر منابعی را میشناسیم که در خصوص مسلهیاتنوگرافی افغانستان نظر یکسان داشته باشند و منابع دست اول آنان آمارهای رسمیو پر غرضو مرضدولتهای افغانستان بودهاست. ایگور میخایلویچ ریسنر شرق شناس شهیر روس در سال(۱۹۴۶م.) در یک آماررسمی از یازده ملیون نفوس کشور دو ملیون آن را کوچی(؟افغان) قلمداد کردهاست. این نظر ریسنر مورد توافقلورل کورنا قرار گرفتهو نوشته است:« تقریبا یک هفتم جمعیت افغانستان به شیوهی چادر نشینی (کوچی)زندگیمیکنند»() فیض محمد کاتب که دبیر دیوان عبدالرحمن خان بود، در کتاب «نژاد نامهٔ افغان »در یکصد سالپیش کمیت پشتونها را بنام چادر نشینان ۲۵ درصد نفوس افغانستان دانستهاست. کاتب مبنای دقیقی ازتناسب اقوام در نفوس کشور خبر دادهاست، به نوشتهی کاتب«افغان مقیم افغانستان که طبل انانیت بنامافغانیتو دولت مستقل افغانستان نواختهو خود را مشهود انظار و مشهور آفاقو اقطار ساخته افزون از سهصدهزار خانه رقم شده آمد. که یکو نیم ملیون تا هژده لک تخمین میشوند. باقی تاجیکو ازبکو هزارهو جدیدالاسلام( نورستانی) و اقوام مختلف دیگر اند.» افغان اضافه ازین سهصد هزار هرچه هست مقیم خاکمستعمرهٔ انگلیس( پاکستان) و تابع فرمان اویند. کاتب در مورد تاجیکان مینویسد:« و تمامت تاجیکها مقیمافغانستان هژده لکو هفتاد و پنج هزار نفر و قریب ثلث نفوس موطنهٔ افغانستان اند».( ) باینکه نمیتوان بهواقعیت کلی این ارقام باور نمود، اما در زمانهٔ کاتب نفوس تاجیک و پشتون در افغانستان یکسان بوده اند حتیکمیت آماری تاجیکها از افغانان( پشتونها) بیشتر بوده اند. در حالی که این محاسبه شامل گروههای درونتباری تاجیکها مثل ایماقها، فیروزکوهیها، جمشیدیها، تایمنیها، صافیها، اورمریها، فرمولیها،شلمانیها، تیراییها، دهگانها نمیگردد. اگر کمیت این تبارها را به جمع تاجیکها علاوه کنیم کمیت تاجیکهابه اکثریت قاطع میرسد، در حالیکه اقوام اورمری، شلمانی، صافی، دهگانو تیرایی در شمار نفوس پشتونهاحساب شده اند. و اگر هزارهها را از لحاظ گروهٔ زبانی فارسی با تاجیکها یکجا نماییم دیگر سوالی برای اقلیتواکثریت موهومو مورد دعوا باقی نمیماند. این در حالیست که زنده یادان میر غلام محمد غبار نفوس پشتونها رااز شانزده ملیون، شش ملیون(۴۰/) ترکها بیشتر از یک ملیون، نورستانیها یکصد هزار، بلوچها هفتاد هزار ،و متباقی(۸ ملیون)را فارسی زبانان خوانده است که این ارقام مطابق نشان دولتی بودهاست. اکادمیسن دکترعبدالاحمد جاوید، میرمحمد صدیق فرهنگ، دکتر جلال الدین صدیقی تاجیکان را پس از ورود تازیان قوم اصیلواکثریت خراسان وانمود کرده اند. ارستوف مورخ قفقازی در سال(۱۸۸۱) مینویسد:« افغانها که در قلمروامیر(عبدالرحمن خان) اقامت دارند، دو ملیون نفر در مناطق سرحد آزاد و نیم تا یک ملیون در بخشی ازسرزمینهای هند برتانوی بالغ میگردند و کمیت آنها بشمول بلوچستانو پاکستان بین ۵ تا ۶ ملیون میرسد. برطبق معلومات احصاییوی سال(۱۹۷۶م.) توسط متخصصان شوری از شمار(۱۳۰۰۰۰۰) یک میلیونو سه صدهزار اهالی شهر کابل۷۴۴ هزار نفریا57 درصد آن را تاجیکان، ۳۲۴هزار یا ۲۵ درصد را پشتونها، ۱۶۷هزاریا۱۳ درصد هزارهها، بیشتر از یک درصد اهل هنود و سیکها، ده هزار یا هشت درصد ازبکها تشکیل دادهاند. تمام اهالی کابل بزبان فارسی سخن میگویند که تقریبن قریب به اتفاق زبان مادری خود را فارسی برشمردهاند. در یک همه پرسی یا احصاییهیی که در زمان حکومت کرزی با تمویل کشورهای شامل آیساف به عمل آمد،در میان( ۳۰۶۵۵۶۰۰ ) نفر نفوس افغانستان این ارقام دیده می شوند:
تاجیکان ۴۵/۶ درصد
پشتون ها۲۶/۴۵ درصد
هزاره ها۱۳/۱۵ درصد
اوزبیک ها۷/۲۹ درصد
ترکمن ها۲/۲۹ درصد
اقوام دیگر۵/۵ درصد
اما حکومت به دلیل پایین بودن کمیت پشتونها این رقم را نپذیرفتو آن را اعلام نکرد. با این نشان دادهانمیتوان آنطوری که ادعا میشود، کسی را اکثریتو گروه دیگر را اقلیت خطاب کرد و این دعواهای خودبرتربینانه جز خاک زدن به چشم مردم معنای دیگری ندارد. تا زمانی که یک شمارش فراگیر و افغانستان شمولتحت نظر ملل متحد در کشور صورت نگیرد، لازم نخواهد بود تا کسی ادعای اکثریتو اقلیت نماید. با آنکهجامعهی انسانی رمهی گوسفند نیست که بسوی آن با دید بیشو کم نظر افگند. جهان امروز به خرد گرایی،شایستگی، مدیریت، تخصصو کفایت باورمند است.
از کتاب تاجیکان خراسان، جلد سوم
تالیف: دکتر صاحبنظر مرادی.#
بخش پنج:
به جدا از تاجیکان، چهگونه دیدگاهی داشته باشیم؟
تاجیکان پیش از همه باید و نه باید های پرداخت به شناسهی تاجیک را نزد نهادینه سازند و راست شناسی تاجیک را از دروغگفتاری در بارهی تاجیک جدا سازند. تاجیک را تنها در جغرافیای کشور نه جویند و تاریخ تاجیک را بر بنای راستهای بایگانی های جهانی چه در دسترس و چه بایستهی پژوهش هم جستوجو کنند. چون سه صد سال پسین در کشور ما با آن که تاجیکان گزارههای ماندگار و گدازههای سازندهی شناسهیی و هویتی داشتند و دارند، ولی شکست و ریخت هایی هم داشتند که بیشترینهای نخبه های تاجیک هم در سیاست و هم در نظام و هم در اجتماع و هم در آموزش و پرورش تاجیک ستیز بودند. این ستیز برای بقای خود شان در دارالفنای پشتون بود. کتب آموزشی، مجلات، روزنامهها، هفتروزنامهها، ماهنامهها و دهها و صد ها آفرینش های تاجیکانه در کشور وجود داشته ولی کسی از کارایی تاجیکان هرگز یاد نه کرده است. یا از پارسی گفتاران هم کمتر یاد شده است. پیش چشم تاجیکان و پارسی گفتاران زبان شان به دو شاخهی دری و پارسی جدا شد و پارسی را از میان برداشتند و دری را جاگزین آن ساختند. در هیچ سرهسازی زبانی نه دیدیم که حتا تا سقوط رژیم دکتر نجیب هم کسی از فارسی به گونهی بیهراس سخن گفته باشد. نگاه من این پارسی نویسی نیست. نگاه من آن است که حتا در دوران زعامتِ انوشه یاد ببرک کارمل هم پارسی زبانان به استواری از پارسی سخن نه میگفتند و هی دری میگفتند. بدون آن که توضیح دهند تاجیک پارسی گفتار با تاجیک دری گفتار کدام میانه های نا آشنا دارند؟ به گونهی نمونه در سال ۱۳۵۹، فرهنگستان کشور را به نام پشتو د علومو آکادمی نام گذاشتند و از ترس نام آن را پارسی نه گذاشتند و به پارسی، آکادمی علوم گفتندش. یکی از دست آوردهای آن فرهنگستان با همه تنگنا های تراشیده و ساخته شده فرا راه پارسی زبان و تاجیکان، سه ماهنامهیی را به نام خراسان از چاپ میکشیدند. این سه ماهنامه درست زمانی چاپ میشد که آنگاه سلیمان لایق، یکی از متعصبترین پرچمی های پشتون و دشمن تاجیک و پارسی زبان در رهبری فرهنگستان کشور قرار داشت. وی در پای پیشنویسی نوشته شده از نام خودش پیرامون پیشینهی خراسان و ارزش و کرانمندی خراسان دستینهیی از خودش برجا گذاشته و سرپرستان با نوشتننام و جایگاه وی بسنده کرده اند. من به این اندیشه استم که پذیرش نام خراسان در آن کاه توسط سلیمان لایق و گروه دیگر تمامیت خواهان در فرهنگستان پرسه زدن در میان بیم و ترس از شادروان ببرک کارمل بوده است تا روا داشتن به برآیند چنان سهماهنامه و با چنان نام.
اینجا سخن سلیمان لایق و سر دبیر سه ماهنامهی خراسان در سال ۱۳۵۹ را برای تان بازرسانی میکنم:
««یادداشت:اينك اكادمی علوم جمهوری دموكراتيك افغانستان به خود می بالد و افتخار دارد که با نشر مجله ادبی و هنری (خراسان)) توانا یی اینرا یافته است که خراسان را به مثابه مهره یی بر مهره هایپر ارزش و پربار فرهنگ معنوی جامعه ما بیفزاید و آنرا پیشکش دوستداران هنر وادب کشور نماید . مجله خراسان در شرایطـ به نشر آغاز مینماید که جا معه ماسر گر متحکیم و تکوین ا مــ انقلاب است و بدين منا سبت خواست زمان ما از جهت اسا سی اینست که :
زبان (خراسان )) همانند زبان فرزندان راستین خراسان زبان سربداران خراسان و زبان
((ابومسلمان)) باشد یعنی زبان تصویر گر انسان های قهر مان وزبان باز تابگر آرمانهای پیشرو چنین است از نظر ما نخستین هدف آرمانی مجله خراسان از جهت دیگر ا مید ما اینکه : مجله خراسان در روال کار خویش بتواند در زدایش جها نبینی های تعطیل گر هنری و ادبی دوران ما نقشش را به مثابه ارگان ستیز با فرهنگ آفل وپو سیدۀ جهانی که دیگر برای همیشه ترکش گفته ایم ، بازی کند و با کار خلاق در راه ایجاد فرهنگ جامعه نوین و فرهیختن انسان نوین راهگشا باشد از اینرو امید واریم که دســــــت اندر کاران مجله خراسان بتوانند خواست اساسی زمان مارا دریابند و در نبرد بافر هنگ دنیای متروك کار ایجاد فرهنگ دنیای نوین را پیروز مندانه دنبال نمایند
سلیمان لایق
رئیس اکادمی علوم افغانستان
#########
خراسان مجله سه ماهه
مطالعات زبان و بیات
جدى حوت ١٣٥٩
شماره ۱ سال اول
سخنی با خوانندگان
به پیروی از مشی مترقی و مردمی جمهوری دموکراتيك افغا نستان انکشاف و رشد ادبیات و فرهنگ نشریه تازه یی در مبنی بر مطبوعات ونشرات کشور ، افزوده میگردد. این نشریه ادبی مجله ((خراسان)) است که در پهلوی مجلههای آریانا، افغانستان ، کابل پشتو و جریده زیری، از افق اکادمی علوم افغانستان ، عالیترین کانون علمی و فرهنگی کشور طلوع کرده است . با توجه به تاریخ افتخارات گذشته کشور، تاسیس و نشر این مجله رامیتوان به مثابۀ حلقه وصلی دانست که متضمن تسلسل و هماهنگی تاریخی وفر هنگی نشریه های آریانا ، افغانستان ، کابل و پشتو میباشد دیپارتمنت زبان و ادبیات دری خود را بختیار میداند که با نشر مجله خراسان ، به سهم خویش در راه تحقق اهدا ف و آرمانهای دولت می پردازد جمهوری دموکراتيك
افغانستان گامی به پیش نهاده ، زمینه تحقیق و تتبع راجهت روشن ساخـــــــتن سابقه شکوه آفرین ادبی و فرهنگی کشور و شگوفانی هر چه بیشتر آن مهیا ساخته است مجله ((خراسان که به حیث ارگان نشراتی دیپار تمنت زبان و ادبیات ،دری در چوکات انستیتوت زبانها و ادبیات به فعالیت نشراتی عجالتا در هر سه ماه یکبار به زبان دری نشر خواهدشد و گذشته از منعکس ساختن فعالیتهای علمی و تحقیقی این دیپارتمنت مطالب علمی وتحقیقی سود مندی ، پیرامون جنبههای مختلف زبان و ادبیات به ویژه زبان وادب دری به نشر خواهد سپرد ، تا باشد خدمت ارزنده یی در جهت معرفی فرهنگ و ادب زمین ما به سطح ملی و بین المللى و توسعه وانكشا ف روز افزون آن بجا آورده شود مسوولان ارگان نشراتی (خراسان)) را عقیده برین است کـــــه همکاری های خردمندانه استادان دانشمندان و سایر کسانیکه در رشته زبان و ادبیات ، صاحب رای و صلاحیت میباشند ، یگانه پشتوانه و مددگار مادر جهت نیل به این آرمان خواهد بود بنابر ین با همه اطمینانی که است. و متيقنيم با همکاریهای بيدريغ كاروان ما را به سر منزل مقصود میرسانند محترمانه دعوت به عمل می تا با فرستادن مطالب و مضامین ،خود اطمینان و امید مارا دو با لا گذشته سر موجود آور یم سازند وصفحات مجله را رنگین تر و پر محتواتر گردانند. چنانکه گفته آمد این مجله به منظور تحقیق ، تعمیم و معر في گنجینه غنی و پر ارج زبان و ادبیات دری تحکیم و تقویه مبانی فرهنگی این زبان و نقش تاریخی افغانستان در پرورش آن و آشنا ساختن علاقه مندان به نتایج آخرین بررسیها تحقیقات و تحولات ادبی و ثقافتی در سطح ملی و بین المللی و انعکاس پدیده ها وفعا لیتهای هنری و علمی شعر او نویسندگان کشور به عنوان ارگان نشراتی دیپار تمنت دری انستیتوت ادبیات و زبان های اکادمی علوم افغانستان فعــــــــــلا در هر سه ماه یکبار به زبان دری منتشر میگردد و اهداف زیر را تعقیب مینماید :
۱ - انعکاس نتایج تحقیق پروژه های علمی دیپار تمنـــــــــت زبان و ادبیات دری انستیتوت ادبیات و زبانهای اکادمی علوم افغا نستا ن در قدم اول.
۲ - نشر مطالبی درباره موضوعات ، اغراض قالب ها و تیوری های ادبی و هنری
۳- معرفی معیارهای جهانی و علمی نقد و بررسی آثار کهن و امروزی ادبیات دری و تاریخ تحول دانش وفر هنگ بر اساس اسلوب های متذکره.
۴- پژوهش و تتبع در زمینه تاریخ ادبیات دری بهر موازین مترقی وروشهای نوین .
ه - نقد و تحقیق سبكها ی ادبی به طور عام و مطالعه و بررسی ادبیات
دری بطور خاص با در نظر داشت ضوابط تازه و عصری.
۶- معرفی نسخه های چاپ نشده و نا شناخته یا شاذ و نایاب که ارزش ادبی و هنری داشته باشد
۷ - چاپ و نشر تازه ترین و سود بخش ترین موضوعهای زبان شناسی به ارتباط آن به زبان دری و لهجه های مربوط و خویشا و ندآن و بررسی زبانهای گفتاری باساس اصول و موازین علمی زبانشناسی
۸- جمع آوری و مطالعه همه جانبه فولکلور در ادبیات دری
كلاسيك و معاصر در ی زبانان
۹ - نشر مطالب ارزنده درباره ادبیات مقایسوی (تطبیقی) و مطالعه زبان و ادبیات دری از این دیدگاه)
در فرصت های پیشرو به سره سازی بیشترین نادرستی های نوشتاری این سه ماهنامهی خراسان میپردازیم. ولی کنون میبینیم که یادداشت سلیمان لایق پشتون یکدنده، چربتر از تاجیکان و پارسی زبانانی است که سخن سردبیر سه ماه را نوشته اند. همه جا دری گفتند به سخن استاد فانی جنتمکان ما، دکان رنگ باز کرده اند تا رنگ دری بفروشند و رنگ فارسی یا پارسی را با زنگ دری شستوشو دهند. با آن هم گامی بوده سزاوار یادکرد، نه ستایش در آن گاه. چون آنگاه نگاه ها به تبارگرایی و زبان گرایی از کارکردهای دولت کنار زده شده و اندیشه های ملی، مردمی جاگزین آن گردیده بودند.که اکر به همان روال گسترش میداشت، کشور ما تا کنون بهشتی بود برای زیستاری همهگان که نه گذاشتند. دیدیم که همان روش نظام های سلطنتی شاهی، ریاستی در نوشتهی سردبیر سه ماهنامهی خراسان یعنی پارسی ستیزی و دری پروری، بازتاب دارد. آنان در آن زمان هم خود شان را فریب دادند تا مگر پارسی را یکی و دری را دگری سازند که نه توانستند. بخش فراخورِ اندیشه در نخستین شمارهی سهماهنامهی خراسان، نوشتهی آقای عبدالحی حبیبی پټه خزانه نویس پشتون است که در تمام نوشته خراسان را بسیار عالی شناسانده، ولی نه گفته که سرزمین کنونی کشور ما هم همان خراسان است. در کنار آن آخرین بخش بوده که نام افغان و افغانستان را هم همپای تاریخ خراسان وانمود کرده است. گرچه دستاندرکاران آن زمان نه دانسته جا جایی از پارسی هم یاد کرده اند. ولی بیشتر نشانهی شان جدایی سازی یک زبان با دو نام است به دو زبان. من اینجا نشانی را که از رخنامهی وزین پرچم وام گرفته ام برای شما میگذارم تا ببینید و بخوانید. ما هیچ دیدگاهی جدا از دیدگاه تاجیکانه و پارسیانه داشته نه میتوانیم. در پایان این مقاله و حالا شما را به دیدگاه استالین در مورد تاجیکان آشنا میسازم. دیدگاهی که تا کنون بیشترین نخبهنماهای با اقتدار و قدرت رزمی و جنگی تاجیکپارسی زبان برابر آن چیزی گفته نه توانسته است. چون ترس و دلهرهی از دست دادن جایگاه شان را هم داشتند و از پیشینه و بایستهگی زبان تاجیکی پارسی خبری هم نه داشتند و در بیسوادی کامل به سر میکردند و قدرت های خدا داد را نصیب شده بودند. ورنه میدانستند که پارسیان و تاجیکان چه قهرمانی هایی در آزمنه های تاریخ جهان داشته اند. من این نوشته را زیرنام هولوکاست انگلیس در برابر زبان پارسی، چندپارسال به تارنگاشت های وزین برون مرزی کشور منتشر کرده بودم، سپاسگزارم از همه دوستان و رفقای گرامی و هممسلکان ما در تارنگاشت های آریایی، بازتاب حقیقت، افغانرو، افغان موج، همایون، جام غور، جاویدان، سپیدهدم، ماریا دارو، مشعل، پل، کوکچهپرس، تاجیک انترنشنال، فارسی نیوز، گزارشنانهی افغانستان و گروه های زیاد رخ نامهیی به ویژه طلوع نیوز و آیینهی اندیشهها و دگر گرامی ها.
««استالین و تاجیکان:
با آن که در شکلگیری های استعماری روسیه زبان های محلی همه آماج قرار گرفتند و تا امروز با تن زخمی نفس میکشند، زبان فارسی هم بیدرد نماند. ولی به همت زبانداران خودش در سراسر شوروی به ویژه آسیای میانه و همسایهگی با بلخ باستان و گذرگاه های فارسی نشین مرز های جنوبی روسیه ارچند با تأنی در جولان و تکاپوی درخشانی قرار دارد. ولی استالین در بحبوحهی همه نا هنجاری ها، به گونهیی زبان فارسی را میستود. البته پیشا حاکمیت استالین در دورانی که لینن و دیگر رهبران اتحادجماهیر شُوروی سابق نگاه های بر پایهی گزارشات غلط رسیده برای شان داشتند و آگاهی آن رهبران پیشتر از پژوهش تاریخی و اتنیکی شناسی تاجیکان یا پارسی گفتار ها به خواندن یا شنیدن چند ورق گزارش و یا گفتار های دشمنانه متکی بوده. و در ضدیت با زبان فارسی و تاجیک ها این برخورد در اثر اطلاع دهی های دروغینی اتخاذ گردیده بودند. گزارش های وروانه را گروهی از روشنهوش های ازبیکستان در تبانی با چند تن از گویا بزرگان تاجیکان ( یکی شان سپس توسط استالین اعدام شد ) خود ها را فروخته به مقامات رهبری روسیه از وضعیت تاجیکان میدادند. محترم عطامحمد صفوی یکی از فرهیختهگان فرهنگی ما در برگردانی اقدامات و دیدگاه شگفتیآور بهینه گستری استالین پسا لینن را در بارهی زبان فارسی و تاجیک ها بیان کرده اند. به دلیل اهمیتی که این برگردان از دید داوری کهنی دارد و با اشارهی مختصری از سوی رزاق مأمون در گزارشنامهی وزین افغانستان منتشر گردیده آن را بازنشر میکنم:
چهارشنبه ۳۰ مهر/ ۱۳۹۹
((( استالین بخشی از سرزمین گمشدۀ تاجکان را احیا کرد
اشاره: بعد از انقلاب اکتبرهمه گیرشدن سلطۀ حزب بلشویک برسرزمین های محروسه درآسیای میانه، شماری ازکمونیست های محلی ترکتبار حتی به شمول دو تن از سرسلسله های تاجک تبار انقلابیون بخارا، درمورد هویت تاجیک ها اطلاعات گمراه کننده ای به سران حزب کمونیست می دادند و می گفتند که تاجک ها شاخۀ کوچکی از هویت کُلی ترک اند و هویت تاریخی و فرهنگی خود را از همین منبع می گیرند.
در زمانی که استالین غرق دردغدغۀ تحکیم موقعیت خود در حزب و سرمایه گذاری پس از مرگ لینن بود، شماری ازین رهبران از طریق نیکولای بوخارین عضو ارشد بلشویک، لینن و رهبران اتحادشوروی را نسبت به این مساله باورمند ساخته بودند. حتی یکی دوتن از رهبران جوانان انقلابی بخارا که خود هویت تاجکی داشتند، غرق درتوهم تلقینی پان ترکیزم و کمونیزم نو بنیاد، دربرابر دستکاری سیاسی و هویتی خویش خوش به رضا تن به تقدیر داده بودند.
درآن زمان حزب کمونیست به اصل تباری اهمیتی نمی داد و همه را درفرمول «پرولتاریا» و ضد پرولتاریا «انقلاب» و «ضدانقلاب» دسته بندی می کرد. ازسوی دیگر، تاجک ها دربرابر سلطه بلشویک ها تا آخر دست به مقاومت مسلحانه زدند و تصویرتاجک معادل «باسماچ» یعنی شورشی و اشرار بود.
شهرهای تمدنی وتاریخی سمرقند و بخارا درهمین زمان از بدنۀ زیستی تاجکان جدا ساخته شد و تحت قیمومیت ازبک ها درآورده شد. اما استالین که روی صحنه آمد به زودی متوجه این اشتباه شده بود. برای رفع خطای اولیه، به ایجاد کشوری کوچک درکوهستانات آسیای میانه به نام تاجکستان اقدام کرد. از همان زمان به تشویق استالین فلم های تاریخی رودکی، ابن سینا و ده ها فیلم دیگر درتاجکستان تولید شد.
تعریف استالین از ملت ویاهویت “تاجیک”.
ژوزف ( یوسف) ویساریوانوویچ جوگاشویلی یا جوزیف ستالین
برگردان به فارسی: عطا صفوی
آغازسخن ستالین:
” من میخواهم چند کلمه درمورد تاجیک ها سخن بگویم. تاجیک ها – مردمانی ویژه وبی همتا اند . اینها نه ازبیک، نه قزاق ؛ ونه هم قرغیز اند. تاجیکان مردمان باستانی آسیای مرکزی اند. تاجیکان یعنی به معنی حامل تاج یا دارنده تاج . همان طوری که از طرف ایرانیان این نام توجیه شده است.
ازتمامی مسلمان های غیر روس که درقلمرو اتحادشوروی زندگی میکنند، تاجیکها یگانه ملتی اند که غیر ترکتباراند – ایرانی هستند . تاجیکان – مردمانی اند که افتخار بهترین شاعران بزرگ وروشنفکر چون فردوسی ؛ خیام، رودکی… دارند که در دامان این خلق با فرهنگ تولد و بزرگ شده اند. شما این را باید بدانید که تاجیک ها با این سنت وفرهنگ دیرینه خویش از طبیعت خاص وزیبای هنری… درموسیقی رقص وآوازبرخور دار هستند.
بعضی اوقات رفیق های روس ما اشتباه میکنند ویکی را با دیگر مخلوط می کنند: تاجیک ها را با اوزبیک ها و اوزبیک را باترکمن ها – ارمنی را با گرجی واین کار درستی نیست.
درحالیکه تاجیکان مردمانی به خصوص اند که دارایی فرهنگ عالی باستان قدیم اند؛ که درشرایط موجود نهایت آینده درخشان دراتحادشوروی دارند، مردم اتحاد دشوروی درمجموع درزمینه با این مردم باید همکاری همه جانبه نمایند ومن میخواهم هنر وادبیات ایشان جهان گیر شود ورونق یابد.
من این تست – پیک (قدح) را بخاطر هرچه بیشتر شکوفایی هنرو فرهنگ تاجیکان وملت تاجیک میبردارم ، تاباشد ما “مسکوی ها” همه وقت کوشش کنیم درصدد رفع مشکلات وضروریات اینها بوده باشیم..”
کرملین – 22 اپریل .1941
یاد داشت : این محفل درداخل قصر کرملین درحضور ستالین ؛ ماکسم گورگی ؛ شاعر وادیب تاجیکستان صدالدین عینی وده ها سیاستمدارد وشاعر شوروری بخاطر تجلیل از فرهنگ وهنر غنایی مردم تاجیک دایر گردیده بود.و درزمینه بعدا نوشته خواهم داشت.
دوستان وعزیزان من ! اگر درجملات به سگتگی روبرو میشوید ،وزن وقافیه جملات به نظر تان چندان چنگ نمیزند ، مرا معذور دانید با اینکه کوشش کردم به اصطلاح حرف به حرف برگردان نمایم ، ولی از آنجاییکه قریب بیشتر از 20 سال است که از مطالعه پیهم این زبان محروم هستم مطمینا مشکلاتی را باخود دارد. . با عرض حرمت / ع – صفوی/)))
معلوم است که پارسی و تاجیکی دیروز از دیروز تا امروز دشمنان زیاد غیر خودی و خاینان زیاد خودی داشته و تا اینجای روزگاران هم که به سلامت رسیده است، نشانهی پایایی تهدابی آن است. فارسی تنها یک نام در حوزهی تمدنی جهان از جمله شوروی سابق و حالا آسیای میانه نه بوده، بل یک حضور گسترده بوده که تمام آسیای میانه را به گونهیی پوشش داده و کشور های اوزبیکستان، ترکمنستان و دیگر بخش های از همسایه های شمال افغانستان باشندهگان بومی یا غیر بومی فارسی گفتار و فارسی رفتار دارند. آن گونه که تاریخ توضیح میدهد بالگستری پروازی بال های پرواز فارسی تا چین و ساحات مختلف جهان پهنای پرواز داشته اند. از روسیه خارج نه شده به این میپردازیم که چرا دید استالین نسبت به تاجیکان بسیار وسیع بوده است؟ یا مطالعات و آگاهی های او در مورد زبان شناسی زیادتر از دیگران حتا لینن بوده یا مدیریت قاطع وی در جلوگیری از پذیرش یاوهسرایی های جاسوس مأبانهی خوش خدمت های درباری حتا در نظامی با ادعای رهبری جهان از مکتب و اندیشهی پرولتاری کارگر افتاده بوده؟ در هر دو حالت ضعفی است که متوجه لینن و باقی رهبری شوروی سابق نسبت به عدم آگاهی در مورد پدیده های ماحول شان و جهان شان بوده است. آیا لینن بیسوادتر از استالین بوده؟ گاهی که به برگردان صحبت های انتقادی استالین نسبت به رفقایش در مورد نه داشتن صلاحیت تشخیص و درست دانی ها هویت شناسی ها و شناسه شناسی های شوروی متوجه میشویم، جامعه شناختی های هویتی و تباری، چندان نزد رهبری سابق شوروی به شمول لینن اگر هیچ نه بوده، کامل هم نه بوده. به ویژه که رهبرانی با ادعای رهبری یک قطب مقتدر جهانی در جغرافیای پهناوری چون اتحادجماهیر شوروی در کشتی لنگر انداختهی قدرت به ساحل بحر قصر کرملین ماسکو لمیده بودند. وقتی این همه را میبینیم، پرسشی به هوش های مان میگذرد که آیا سطحی نگری و شیفته به خودباور بودن رهبران شوروی یکی از سبب های سقوط گام به گام نابودی شوروی گردیده نیست. به همان گونه در تمام ابعاد رهبری یک قدرت بزرگ و تأثیرگذار جهانی نارسایی هایی نه بوده است؟ بدون تردید چنین است. و حالا به این نتیجه میرسیم که اگر لینن با دگر رهبران و همان اندیشه های خوشبینانه نسبت خودنگری قدرت میداشتند، جنگ جهانی دوم هرگز به پیروزی نه میرسید و استالین بود که جنگ را تا گذشته از مرز مهر پدری رهبری کرد و پیروز شد. ارچند تاریخ گواهی میدهد استالین به همان پیمانه که توجه در ایجاد تاجیکستان مستقل و جدایی آن از تشکیلات جمهوری اوزبیکستان داشت و پسان ها بیشتر از آن در سختگیری و مجازات رهبران تاجیک کوشید که از اثر دسیسه سازی های درونی به راه افتاده بود. دههٔ اول حکومت شوروی بسیاری از کسانی که از حاکمیت شوروی بر تاجیکستان ناراضی بودند یا در قیام باسماچیان مبارزهٔ مسلحانه کرده بودند، راهی شمال افغانستان شدند. در فاصلهٔ ۱۳۰۶ تا ۱۳۱۰ خورشیدی (۱۹۲۷ تا ۱۹۳۱ میلادی) با متهمکردن رهبران به ملیگرایی و خیانت ــ که آن را ناشی از تماس این رهبران با بریتانیا میدانست ــ بسیاری از آنان را برکنار کرد و تا ۱۳۱۴ خورشیدی (۱۹۳۵ میلادی) حدود ۶۶٪ از رهبران برجستهٔ حزب که در اواخر دههٔ ۱۹۳۰ میلادی به مقامات حزبی رسیدهبودند، برکنار شدند. در محاکماتی که در سال ۱۳۱۶ خورشیدی (۱۹۳۷ میلادی) برگزار شد، رئیسجمهور و دبیر شورای مرکزی و رئیس کنگرهٔ خلق از حزب کمونیست تاجیکستان اخراج و با چند رهبر دیگر اعدام شدند. در دورهٔ سرکوبهای دههٔ ۱۳۱۰ خورشیدی (۱۹۳۰ میلادی) تقریباً تمامی مقامات تاجیک در حکومت تاجیکستان جای خود را به روسها دادند..
گزارشنامهی افغانستان به تاریخ ۳ آذر ۱۳۹۶ گزارشی را زیر عنوان ( مرثیه ای دیرهنگام سیاسی بر گورستان بخارا و سمرقند ) منتشر کرده که منبع آن بی بی سی است. در این گزارش شرح مبسوطی و در عین زمان اندوهناکی از دوگانهگی های رفتار استالین نسبت به تاجیکستان و رهبران شان داده شده. مهمترین بخش آن اعدام حاجی بایف اولین رییس جمهور تاجیکستان و وابسته به اتحاد شوروی است. در مسکو هم درباره عبدالرحیم حاجی بایف و همصفان او، از جانب رقیبان سیاسی شان، چون سالانیتسین، برایدا، رحیم بایف، بائومان، خواجهاف و اسلامف تهمتنامهها و گزارشهای دروغین وارد میشد. در نتیجه، عبدالرحیم حاجی بایف و نصرتالله مخصوم، دو رهبر تاجیکستان، “ملت گرایان برژوازی”، “تروریست” و “جاسوسهای خارجی” اعلام شدند. در اواخر سال ۱۹۳۳ هر دو از سمت های خود برکنار و برای تحصیل به مسکو اعزام شدند. ولی بعد ها در سال ۱۹۳۷ پسا دستگیری و حبس کوتاه عبدالرحیم حاجی یف اعدام شد. به نوشتهی وام گرفته شده از بی بی سی توسط گزارش نامهی افغانستان پرفسور مطلوبه میرزایونس نوهی حاجی یف اشتباهات اولی پدربزرگش و نصرت الله مخصوم را برای باقی ماندن تاجیکستان فارسی زبان در تشکیل ازبیکستان پشتیبانی از هیئت ازبیکستانی بود که دلیل آن نبود تجربهی کافی در امور سیاسی از سوی وی خوانده شده است. هر چند بعد ها تلاش کرده تا سمرقند و بخارا دوباره به خاک تاجیکستان مدغم شوند ولی بسیار دیر بوده. اشتباهی که پدر بزرگ پرفسور مطلوبه میرزایونس برای جبران آن سر خود را از دست داد.
ملاقات حاجی بایف در اواخر ماه مه ۱۹۲۹ با استالین نتیجهی سودمندی داشت و پیش از آن آگاهی دهی برای اشتراک کنندهگان اجلاس دوم کمیتهی اجرائیهی حزب کمونیست اتحاد شوروی از راه توزیع کتاب نوشته شدهی حاجی بایف به تقاضای نصرتالله مخصوم، رهبر وقت جمهوری خودمختار تاجیکستان بود. عبدالرحیم حاجی بایف طی ۱۵-۲۰ روز کتابی را تحت عنوان “تاجیکستان. یادداشت مختصر سیاسی و اقتصادی” نوشت و این کتاب به تاریخ ۵ دسامبر سال ۱۹۲۹ به دست شرکتکنندگان اجلاس دوم کمیته اجرائیه مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، بویژه به دست رئیس آن، میخائیل کالینین و معاونش آول ینوکیدزه، رسید. گزارش مینویسد که استدلال قبلی حاجی یف در ماه می ۱۹۲۹ برای استالین چنین بوده:
«…وی در یکی از جلسات گفت: “رفیق استالین، تاجیکان از کهن ترین مردمان آسیای میانه بوده و تا امروز در شهرهای بخارا و سمرقند، فرغانه و دیگر مناطق زندگی دارند. امروز آنها تنها به جمهوری خودمختار سزاوار گشته، اما از شهرهای مرکزی و مدنی خود محروم شده اند. خواهشمندیم، پیشنهادهای ما را برای بازنگری تقسیمات ملی و حدودی قبول کنید.”» این ملاقات تقریباً شش ماه پیش از جلسه اثرات خوبی از خود بالای تصامیم استالین به جا گذاشته بود. گزارش ادامه میدهد که آقای آول ینوکیدزه طرح مصوبه کمیته اجرائیه راجع به تأسیس جمهوری شوروی سوسیالیستی تاجیکستان را قرائت کرد. پس از این جلسه استالین دستور داد که “منطقه خجند به تاجیکستان اضافه شود.” روز ۴ سپتامبر سال ۱۹۲۹ ناحیه خجند به هیئت جمهوری خودمختار شوروی سوسیالیستی تاجیکستان اضافه شد.
با اعلام تاجیکستان به عنوان یک “جمهوری شوروی” و جدا شدن آن از اوزبیکستان عبدالرحیم حاجی بایف رئیس شورای کمیسران خلق این جمهوری (معادل نخست وزیر) تعیین شد. آن زمان او ۲۹ سال داشت و چهار سال این سمت را به عهده داشت. ولی به گفته یکی از نبیرگانش، از همان لحظه او با چالشها و روزهای مصیبت باری روبرو شد. و چنان بود که فارسی گفتاران شوروی صاحبان کشور مستقل خود در امور داخلی شده و از جبر اوزبیکستان خارج شدند. این شرح نه میتواند پاسخگوی همه پرسش ها در مورد سیر تکاملی و تنازلی زبان فارسی، گویندهگان زبان فارسی، جغرافیای زبان فارسی در آسیای میانهی امروز و در شوروی دیروز باشد، به خصوص که سمرقند و بخارا همچون دو انگشت بریده شده از پیکر تاجیکستان، تاریخ تاجیکستان را مادامالعمر یا حد اقل تا ادغام دوباره به آن خون چکانی و تن زخمی نگه خواهند داشت.»»
دنباله دارد…
لینک کلکلسیون خراسان در سال ۱۳۵۹:
https://www.facebook.com/groups/Faizomar/permalink/6696699557116552/
بخش شش:
تاجیکان گم شدهی پاکستان!
در قرون میانی یا وسطی و حول و حوش سال ۱۱۹۰ میلادی در بخش
های شمالشرق افغانستان و پاکستان شمالی، کشور گیبری به عنوان
سلطنت مسلمانان تاجیک اساس گذارده شد. اداره و رهبری آن توسط دو برادر به نام های سلطان بهرام و سلطان پخل( یافهکل) صورت میگرفت که از فرزندان خانهواده شاهان تاجیک تبار محلی و منطقهیی گیبری بوده و دین اسلام را جاگزین دین زردشتی شان ساخته بودند. و در وادی یا درهی مشهور پیچ استان کنر (افغانستان) حاکمیت میراندند.
به همین دلیل تخلص آنان گیبری بود که از “گیبر” گرفته شده است. و آن یک اصطلاحی بود که اولینبار از سوی اعراب اولیه به عنوان حربهی استهزا و سبکنگری در مورد زردشتی های غیر مسلمان کاربرد داشت. این دو برادر، فرزندان کهجمان سلطان بودند که سلطان هندوی درهی پیچ بود. راه و رسم این خانهواده نشان نیدهند که آنان اولادهی “اسکندرذوالقرنین” یا همان کروشکبیر
بودند که دور و بر ۲۶۰۰ سال پیش بنیادگذار امپراطوری هخامنشی های ایران بود. سلاطین گبیری پسا سلطان جهانگیر به نام های سلاطین جهانگیری شناخته میشوند. دلیل دیگر مشهور شدن این سلطنت پیروزی یک عضوی از آن بود. نام دیگر این سلاطین “سواتی” بود. چرا که پایتخت ایشان در منگلور موقعیت داشت. ايالت کیبر یکی از برازنده ترین ولایت باجپرداز امپراتوری غوری و سپس ( سلطنت دهلی ) بود: این در اصل یک سو از کابل و هندوکش تا قراقرم و از جانبی تا رودخانه های جهلم و بالامورا در امتداد بود. در داخل خاک پاکستان باجور، مومند، خیبر، کرم، دیر، چترال، بلور ( کلکت )، کوهستان، سوات، بنیر، ملاکند و درهی پیشاور و به جانب شمال دریای کابل و سوی غرب دریای (اباسین) و ( پیشاور، چارسده، مردان، صوابی ) و در حانب دیگر دریای اباسین مناطق هزاره شامل اند. مناطقی از ولایت خیبر که در افعانستان واقع بودند، کوه های سلیمان و زمین های جانب غرب، کابل، کاپیسا، لغمان، کنر، بدخشان، ننگرهار و لوگر ( حالا همه استان های افغانستان اند ) در بعد ها در کنار خیبر و کُرم این سررمین بزرگ در به طور مکمل از سوی شهزاده های خیبر تقسیم شدند. این زمانی بود که از سوی امیرتیمور ( تیمورلنگ ) بالای شان حمله شد.
سلطان بهرام برای بار اول پایتخت خود را در دهکدهی پایین بنا نهاد که در جوار سلسلهی سفید کوه قرار دارد. در حالی که سلطان پخال خاک های شرق را تا دریای جهلم گشوده و قرارگاه خود را در محلهی منگلورِ سوات ایجاد کرد. ولی سلطان بهرام به گونهی غیر منتظره مُرد و فرزندانش جنگ ها کشتار های میان خودی را آغاز کردند. سلطان پخل کاکای شان مجبور شد تا به پاپین رفته و آن برای برقرار نظم با آنان بجنگد. وی به عنوان تنها صلاحیتدار عرض وجود کرده و منګلور پایتخت دایمی سلطنت گردید و بعد هم به نام او مسما شد.
در سال ۱۳۶۲ عیسوی کشمیرِ تحت ادارهی هند توسط یک کشمیری دگری به نام شاهمیر ( بعدها شمسالدین ) که قبلاً در کشمیر زندهگی میکرد گشوده یا فتح شد. سپس شاهمیر یک سلطنت گستردهی اسلامی در کشمیر ایجاد کرد. سلطنت اصلی ګیبر به نام سرکار پخلی ( مشهور به سلطنت سوات ) تبدیل و یکی از استان های سلطنت بزرگ کشمیر گردید. این نام به افتخار سلطان پخل گذاشته شد. بعد سلطان کشمیر که سرزمین خود را قوی ساخته بود، در سال ۱۳۸۶ عیسوی در جنوب شرق منطقهی بزرگ پوتوهار را به سلطنت تحت ادارهی خود افزود. ارچند کدام سند مشخصی وجود نه دارد، شهر دیواردار پورشو ( پیشاور ) مستمر یا همیشه زیر دیدهبانی سلاطین جهانگیری و باداران شان یعنی سلطنت دهلی قرار داشت. بعداً مناطق سابقهی سلطنت اصلی ګیبر به جانب غرب کوه سلیمان در افغانستان شامل ( کابل، کاپیسا، کنړ، بدخشان، ننگرهار و لوگر ( استان های حالینهی افغانستان ) تحت حاکمیت شهزاده های ګیبر جدا شدند.
دولت اولیهی ګیبر تقریباً مانند گندهارای سابقه حدودات داشت. که کمی پیشتر از آن به نام ګندهارا یاد میشد.
این هم یک سخن عجیب و تصادفیست که مرز غربی سرکار پخلی مانند خط دیورند بودن و حالا جایش را گرفته است. این به گونهی معتبر و مستند است که چنگیز خان حدود ۲۸ سال پس از تأسیس سلطنت اول ګیبر از سرزمین ګیبر عبور کرده بود. به غیر از کشمیر و هزاره تا اباسین و بالاتر از دریای کابل ( ګندهارا ) همه باشندهگان شلمانی و تاجیکان تیراهی و زمینداران و اشراف صاحب صلاحیت آن زمان سازندهگان مناطق دهاتی یا حومهی شهری بودند. گمان بر این است که اینان پیشا اسلام و از دوران امپراتوری های بزرگ ایران به این سو از باشندهگان سابق ( مردمان بومی ) بودند. مردم وابسته به دَرْدْ ( کوهستانیان ) هم در محل موجود بودند.
گویندهگان زبان پراکریت یعنی (گویندهگان اولیهی زبان هندکو) کنار هم در محله های شهرنشین زندهگی میکردند. این سخنْ بسیار حقیقت است که تاجیک در آن زمان ( مردم فارس یا فارسی گفتار در شرق )، که اکنون واخان و هندوکش مناطق نَسَبی و عنعنهوی آنان به شمار میروند در مناطق دور موجود و ساکن بودند و داشتند، از روی این حقیقت باز هم تایید میشود که ګندهارا پیش از اسلام، حدود هزار سال پیهم یک استان خراج ( مالیه ) دهنده بوده است. روشِ فارسی گفتاری که آن زمان مروج بود، حالا گم شده است.
همینگونه یکی از قبیلهی سابق پشتون در منطقه بود، که آن زمان – تنها قبیلهی پشتون – دلازک بود، که به طور بسیار پریشان و نزار زندهگی میکرد. گفته میشود که آنان در قرن یازده همزمان با محمود غزنوی نخستی فاتح مسلمان هند شمالی به اینجا آمده بودند.
بعد ها بیشترین افغانان دلازاک در اثر تهاجم مهماجمین یوسفزی ها و متحدین شان – محلی که آنان امروز و فردا سکونت دارند – از کناره های دریا به مناطق هزاره و چاچه رانده شدند. تعداد زیادی مردمی که از قبیلهی دلازاک بازمانده بودند، به احتمال زیاد هویت خود شان را با قبیلهی خټک که در حواشی جنوب درهی پیشاور افتاده اند بدل کردند.
از ۱۲۰۰ تا ۱۴۰۰ عیسوی اوج قدرت سلطنتی تاجیکان در سرزمین های تحت حاکمیت شان بود.
اسلام برای نخستین بار همراه با سلطانمحمود غزنوی به مناطق گندهارا آمد. ولی اسلام به طور عملی در زمان سلطنت تاجیک سواتی گبری مسلط شد.
به هر رو، هندو ها و دیگر غیر مسلمانان نفوس قابل ملاحظه وجود داشت. میر سیدعلی همدانی عالم دینی و روحانی که اسلام را به کشمیر معرفی کرد، یکی از شخصیت های قابل باور سلاطین جهانگیری سوات بود. وی در قلعهی خضرعلی ګبری استاندار یا والی باجوړ فوت کرد. گر چه به رویت تمام محاسبات، ګبیریان مسلمانان سرسختی شده بودند، با آن هم در راه ساختار جامعهی محلی اسلامی روان بودند.
امیر تیمور ( تیمور لنگ ) در سال ۱۳۹۸ عیسوی گوشهی دیگری از استان پخلی سرکار هزاره را با سرزمین های خود یکجا کرد. نیرو های نظامی ترکی خود را در این منطقه جابهجا نمود، که یک پادشاهی مستقل و کوچکی زیر نام “ پخلی هزار “ بنا نهاد و تا ۳۲۳ سال صاحب اقتدار بود. به این گونه مناطق قدیمی حاکمیت پخلی سرکار یا سوات: باجوړ، دیر، چترال، ګلګت، سوات، بنیر، ملاکنډ، کوهستان و شهرستان های وادی پیشاور به ( دیستریکت ) تنزل یافتند. – که به عنوان چهار صوبه باجوړ، سوات، بنیر و هشتنگر اداره میشد.
سر انجام حکومت پادشاهی پخلی تاجیک سواتی در نتیجهی دو عامل به پایان رسید، مهاجرت های گروهی قبایل مختلف پشتون کوچی شرق که رهبری آن به دست یوسفزی ها بود. -به اساس مداخلات سیاسی تیموریان به مهاجرت مجبور ساخته شدند. در همین زمان شهزاده ظهیرالدین بابر به هند حمله کرد. در سال ۱۵۱۹ عیسوی و هفت سال پس از سرنگون ساختن سلطنت دهلی، تهاجم به منظور غصب سلطنت پخلی سرکار سوات را انجام و آن را به عنوان بخش اول استراتژی ساختار امپراطوری مغل ها فتح کرد. باز در سال ۱۵۸۶ عیسوی کشمیر هم به دست اکبر نواسهی او سرنگون شد. قبایل پشتون سرابانی که همزمان با آمدن بابر در مناطق غربی اباسین به گونهی گروهی داخل شده بودند_ اندک اندک در سرزمین های پادشاهی سوات ساکن شده و بعد قدرت خود را در منطقه تحکیم بخشیدند. بابر در جریان آخری با یوسفزی ها به دلیلی کمک کرد که برای فتح نمودن هند به کمک اینان نیاز داشت. گرچه سلطنت سوات در سال ۱۵۱۹ عیسوی ساقط شد، ولی غصب منطقه توسط یوسفزی ها و متحدین شان در هفتاد سال کامل شد، این جریان در سال ۱۴۸۱ عیسوی با قتل بزرگان شان توسط میرزا الغبیگ شهزادهی تیموری در کابل آغاز شد. که مهاجرت را به جانب شرق طور گروهی شروع کردند.
الغبیگ مامای مادر بابر و والی کابل بود. بیشترین نفوس گم شدهی تاجیک شلمانی و تیراهی و دهقانان شان که فرار نه کرده بودند و کشته نه شده بودند به زور زیرنام هویت جدید پشتون به این اقوام جذب شدند. با تهاجم پشتون ها تمدن شهری شان از میان رفت. بسیاری تاجیکان غلام و دهقان و برده ها شدند. اصطلاح فارسی دهقان که زمانی به معنی یک اشراف صاحب زمین بود، در گپ و گفت های محلی همردیف دهقان یا غلام گردید. بخش عظیمی از تاجیکان به مناطق هزاره فرار کردند. جایی که آنان اسکان یافتند و اکنون به زبان هندوکو گپ میزنند و به نام “سواتی” شناخته میشوند. نام های شلمان و تیراه حالا هم در مناطق محلی منطقهی خیبر وجود دارند که اکنون افریدی ها در آن جابهجا اند. – آنانی که در آن روز ها وجود نه داشتند.
بابر اول به قلعهی ګیبر که یک قلعهی بزرگی واقع باجوړ بود حمله کرده و ملک حیدر علی ګیبری والی سواتی پخلی سرکار صوبهی باجوړ را کشت. او ۳۰۰۰ نفری را هم قتل عام کرد که در داخل قلعه زندهگی میکردند.
مغل ها در این حالت به کاربرد سلاح ها روش های برتری داشتند، چون برای اولین بار در صغیر سلاح ها ( تفنگ ها ) را به کار بردند. مؤفقیت بابر برای این باوری شد که نظامیان تاجیکان شلمانی از صدا و دود سلاح های نا معلوم هراسیده بودند. ( احتمالاً هدف نویسندهی مقاله از سلاح های نا معلوم، ناشناس یا ناشناخته یا نا آشنا بوده باشد. برگردان کنندهی فارسی ). بابر در یادداشت های خودش یعنی بابرنامه از فتح خونبار توضیحات مکمل و روشن را بیان میکند. خودِ درهی سوات هم بعد از آن سال از سوی یوسفزی ها گشوده شد و یک چیزی فرق داشت. اینان با استفاده از ترفند با همی، فریب و تجاوز مناطق ( چار سده – مردان میدانونو ) میر هالند دهغان والی را از قدرت دور کردند. برگشت دوبارهی میراهاندا به تهانهی دهکدهی خودش در ملاکنډ و کمکاری و ناتوانی لشکر های سواتی و موقف ناکامی شان این را ثابت ساخت که قوای تعقیب کنندهی یوسفزی پاداش بزرگی را در اشغال یا به دستگرفتن درهی سرسبز سوات نصیب میشوند.
یوسفزی ها در محل از ۳۵ تا ۴۰ سال به عنوان مهاجرین و مزدوران زندهکی میکردند و به دارایی ها زیبایی های سوات آشنا بودند. این، جایی بود که آنان بیشتر برای بوریا فروشی آنجا میرفتند. آنان در شکست دادن اویس آخرین سلطان سوات زمان زیادی را سپری نه کردند، سلطان پایتخت خود را رها کرد و به درهی نهاکِ دیر فرار کرده و در میان مردمان “ کافر “ پناه گرفت. سواتیان به طور کامل و بدون آمادهگی غافل شده بودند. به این ترتیب با سقوط سلطنت های کهنهی اسلامی ترک، تاجیک، غوری، – خلجی/ غلجی- افغان ، در هند و نظام های مشترک سوات و کشمیر و سلطنت دهلی سرپرست شان، نظام به تیموریان ( مغل ) انتقال یافت. غرب دریا ( در افغانستان )، نظام تیموریان در سال ۱۷۴۷ توسط سیستم افشاری – ابدالی تبدیل شد. در حالی تا رسیدن انگلیس به قدرت در هند برای ۱۱۰ سال دیگر به طور ضعیف و روز افزونی مشکلات باقی ماند.
این مقاله برای بسیاری ها حیران کننده خواهد بود، چون در میان مردم محل هیچ یادی از صوبهی ګیبر یا پخلی سرکار، یا نفوس تاجیک هیچ یاد هایی نه میشود.این به طور کلی بحث قابل اندیشه است. و از دید تاریخ هم این یک دورهی بسیار کهنه نیست. ولی نه بود یادکر کامل آن در نوشته های رسمی و تاریخی کشور ما سخن حیرانکننده است، از آمدن اسلام برای هرکس به طور خاص و پیهم پا فشاری یادها میکردند، که اسلام چهگونه به هند رفت و پاکستان چهگونه بر بنیاد دید اسلامی ساخته شد. در این بخش به گونهی متواتر از غوری ها یاد میشود. مگر هیچ کس حتا در مورد سلطنت تاجیک باجگذار هم نه میداند، جایی تمام بخش های شمالی پاکستان و همینگونه یک بخش مهم شمالشرق افغانستان شامل آن بود، چند معیار سمبولیک «نمادین» و تاریخی در متون از سلطنت ګیبری و سلاطین آن و مسلمانان قرون اولیه و وسطی یاد شده است. در این کتاب ها:
طبقات ناصری، تیمور.
تیمور توزک.
بابرنامه.
آیین اکبری
جهانگیر نامه.
شاهجهان نامه.
عالمگیر نامه.
سیر المتأخرین و دگران شامل اند.
از سوی نویسندهگان نامدار دوران سلاطین جهانگیری و استعمار انگلیس مانند سرگرد HG راورتی به گونه بسیار مفصل گفته شده. ولی وضعیت در مورد سایر استادان آکادمیک بسیار بد است.
گاهی این گونه نمایان میشود که برای از میان برداشتن و قبضه کردن این میراث از قرن ها به این سو یک « توطئهی پنهان » موجود بوده. بهترین نمونه این خواهد بود که پیرامون این موضوع به
کارو سر اولف اشاره کنیم. او یعنی آخرین والی بلندپایه، بیروکرات و استرتژیست و برنامه ساز استعماری انگلیس در صوبه سرحد ( خیبر پشتونخواه حالینه )بود. کتاب او به نام پنهان هنوز هم میان قوم پشتون و تاریخ شان یک اثر خاص و پذیرفته شدهی جهانی شمرده میشود. به هر حال یک استاد هوشیار و عالم که ظاهراً برای ثابت ساختن توانایی خود در ساحهی علم تلاش داشت، در اثر مشهور و شاهکار خود سه بار آن هم به گونهی اتفاقی از سلاطین گییری سواتی یادهایی کرده، این به
معنای آن است که استاد کارو به یک مقدار ( ارزش ) بسیار شناسایی شده اشاره کرده که به دیگر توضیحات یا رودرواسی علمی احتیاج نه دارد. ولی حقیقت آن است که این عمل به جای یک گناه فکری، یک تفکر مکارانه بوده. همزمان جلب توجه به یک مسئلهی مهم تاریخی از اهمیت آن کاستن یک راه مکارانه! ولی این سخن هاج و واج نیست، چون در بررسی کتاب پتهان این به گونهی گسترده آشکار میشود که این همدری برای صاحبان صلاحیت استعماری او و آن بنیادی که وی برای آن کار میکرد کجا قرار دارد. ما به روشنی میبینیم که استاد کارو سرآغاز کتاب پتهان خود را به یوسفزی ها ورستاد میکند. و به همینسان آرزوی او که به نام “ یوسفزی اعزازی “ یاد شود. یوسفزی آن قبیلهیی است که مانند تمام پشتون های سرابانی در تیاتر پشتون ها حامی ستعمار انگلیسی بود. از سویی شخصیت های نامداری علمی مانند مرحوم دکتر HH ډانی_ با آن که خودش در مناطق شمالی وابستهگی دارد_ از یادکرد نام سلطنت سوات پرهیز کرده است. تنها نقل قول چند جمله که از یک نویسندهی انگلیسی نموده است. او به طور کوتاه سلاطین (گیبری) را یادهایی کرده، ولی چهگونهگی پسمنظر تاریخی آنان و رابطهی شان با سوات یادی نه میکند، آگاهی تاریخی او در میان دهکده های محلی به طور غیر رسمی و گفت و گو های شفاهی در آن زیستگاه بیسواد افسانهپرداز به گونهی یادداشت موجود است. یا این آگاهی تاریخی به عنوان دانش پنهان گذاشته شد که میان اشراف محلی دهکدهیی منتشر شده و به گونهی محتاط بحث میشود. این رویداد ها به طور گسترده در تاریخ ها و رسم و رواج های یوسفزی ها هم ثبت شده است.چنانی که در تاریخ حافظ رحمتخانی و در کتاب های تذکرةالابرار و الاشرار آخوند درویزه، روحانی معاصر. ولی آنطور که این حساب ها بسیار مهم اند، پنهان و از جریان اصلی دور اند. و در داخل کشور ما به دسترس همسخنان هم نیست، همسخن های جهانی را خو بگذار. بدون پنهانکاری تاریخی، این تاریخ، کلتور و فرهنگ و عوامل دیگر با دیدگاه نو هویدا شده و در پی آن اسرار و راز های تحول تاریخی قوم پشتون، فرهنگ شان و تعریف دقیق و علمی آن که -یک موضوع بسیار نادر و ناتمام است حل خواهد شد. فرمانروایی نظام ها پی هم دگرگون شده و نظام های اجتماعی میروند و میآیند. تاریخ اصلاً در مورد این هاست. اما الماری ها در کمترین حالت میراث هایی از اسکلیت های پنهان دارند.- ولی نه با طیف گسترده و دراز مدت. با وجود شباهت های زیاد در حملهی ۱۰۶۶ نارمن و هممانندی هایی با گرفتن برتانیهو جریان سرنگونی سلطنت سوات از سوی بازیکران محلی و سرپرستان مغل و سپس برتانوی شان پنهان شده است. شاید ما گمان کنیم که بازنده ها نه تنها از ترس ونکه از شرم هم چپ شده اند. افزون بر این هممانندی وضعیت نورمن بریتانیا با وضعیت حالینهی ما بستهگی نه دارد. چون انگلیس ۵۰ سال پسا فتح نورمنان و در سال ۱۵۵۶ در راه چیره شدن بر جهان روان شد. در حالی که در سزمین های باشندهگان مناطق ګیبری پیشرفتی برای شان دیده نه میشود. ساقط ساختن پادشاهی سوات یا سرکاری پخلی و ناسازگاری با تهاجم نارمن بریتانیا به دست تیموریان سربانی، یک عمل بسیار ناروا و بدکنشی بود._ برخی پایانه های آن حالا هم پس از قرنی آشکار میشوند. یکی از سازه های که قابل یاد آوری است- و آن چه در افشای این اسرار کمک کرده_ انقلابیست در ۱۵ سال اخیرِ ژنتیکی و ژنیالوژی جوان ساینس که پیشرفت های غیرِقابلِ باور چنان روشنایی بیاورد تا پنهان کاری برای هیچ فرایندی ایستادهگی نه کند و کرده نه میتواند.موجودیت تاجیکان اصلی و “ پشتون شده ها “به پیشاور و سوات از روی نسب شان آشکار شده است. جایی که بر بودن آنان کمتر چشمداشت بود. همینسان حقایق عجیبی هم در مورد گذشتهی صلاحیتداران سرابانی قوم پشتون و نژاد اصلی شان آشکار شده است که ۵۰۰ سال پیش باشندهگان اصلی تاجیک را پامال کردند. و سپس به افغانان همنژاد شان حاکم شدند. مطالعات ژنتیکی نه تنها این بلکه تاجیکان غوری، بیټنی ( غلجی ) _ را بزرگترین قوم کنفدراسیون افغانستان_ به عنوان منبع عنعنوی تایید کرده است. که در حقیقت حالا بزرگترین گروه پشتون هاست و از لحاظ تاریخی هم از همه مؤفق هم است. ولی این یک سخن دیگر است…
آخندزاده عارف حسن خان یک نویسنده، فعال، و پژوهشگر مسایل تاریخی است. و بستهگی او با ضلع شبقدر چارسدهی خیبر پشتونخواه است.
نويسنده: عارف حسن آخندزاده.
برگردان کننده به زبان پشتو: دکتر امیر انصاری.
برگردان کننده به زبان فارسی: محمد عثمان نجیب
سپاس از رزاق مأمون دوست گرامی و دانشمند من برای فرستادن این متن غرض برگردانی به زبان فارسی.
###################################################
برای دریافت متن مقاله د پاکستان ورک شوي تاجیکان! اینجا را کلیک نمائید
بخش هفت:
برخی تاجیکانِ دایم سرگردان قدرت و ذلت!
بسم الله خان:
مه چوکی گک مه دوست دارم.
روایات زنده گی من
بخش ۱۸۲
نوشتهی
مرتبطی به مقرری بسم الله خان
پسا ۲۰۰۱ با شکل گیری تشکیلات و ساختار های دولتی من به عضویت کمیسیون های مختلف نظامی از جمله کمیسیون احیا و بازسازی ارتش افغانستان منصوب شدم.
مارشال فقید معاون اول رئیس جمهور و وزیر دفاع، استاد گرامی ما محترم جنرال محمد آصف دلاور رئیس ستاد ارتش و محترم جنرال صاحب بسم الله خان معاون اول وزیر دفاع و
جنرال صاحب عتیق الله بریالی معاون وزارت دفاع و رئیس کمیسیون احیا و بازسازی اردو بوددم.
همهی ما رضاکارانه!؟ کارگر در مساعدت برای هموار سازی جاده های رفتاری استحکام انحصاری کسب قدرت به رهبران قبیله و در رأس آقای کرزی بودیم و به حدت و شدت کار می کردیم تا ایشان و نخبه گان نسوار پک های قبیله همچنان آزمندانه صاحب صلاحیت سرکوب اقوام مختلف غیر از خود شوند.
در پایان ناوقت یکی از جلسات ناوقت شب از قرار گاه وزارت پایان شدیم تا خانه های خود برویم.
محترم بریالی، من، جنرالان محترم دیگر مانند: شیرمحمد خان کریمی حبیب خان حصاری، پاینده محمد خان ناظم، شاه آقا خان که خواهرزاده ها و برادرزاده های شان کابل را با استفاده از نام و حمایت ایشان زیر و رو کرده و ملت آزاری را به حد اعلای آن رسانیده بودند و بعد ها
میخوانید، با شمار دیگری باهم بودیم، در درب دخولی تعمیر وزارت دفاع با آقای بسم الله خان مقابل و همه ادای احترام و رسم تعظیم کردیم.
تقریباً همه و به طور مشترک اما غیر ارادی پرسیدیم:
«…صایب کجاستین و محترم بریالی خان ادامه دادند که دیر شد نه دیدیم تان ده چار طرف درک تان نیس… »، هدف شان باری سر نه زدنِ بسم الله خان در یکی مجالس کمیسیون و صدور هدایات شان بود.
جواب خنده آور و مضحک بسم الله خان در مقابل تقریباً پانزده نفر این بود:
( مه امی چوکی گک مه دوست دارم… گوشه گوشه می گردم … به خود جنجال نه میخرم نه شما به مه کار داشته باشین… نه مه به شما…هر کسی برین پنای تان به خدا…)، حتا یک لبخندی هم نه داشتند که بگوییم شوخی می کردند… وقتی چندی قبل از گزارش نامه ی خبر استخدام کردن
شان در بوردی بی ارزشی را آگاه شدم گفتم حقا که چوکی گک خود را دوست دارند. حتا اگر در خدمت بودن به عنوان ناظر و ناظر دستِ دهم قبیله هم باشد.
چرا نخبه های تاجیکان دایم سرگردان قدرت و ذلت در کارگاه قبیله اند؟ ما کی هستیم، جوهر مردانه گی ما کجاست و چرا همیشه ذلیل ایم و مهم نیست حتا اگر به پاسبانی هر احمقی از نخبه های قبیله هم گماشته شویم، شأن و منزلت دیروز خود و امروز خود را فراموش می کنیم؟ چند سال دیگر عمر داریم که پایانِ با ذلت داشته باشیم؟
البته که کار کردن در کشور ما و برای کشور ما و مردم ما حق و وجیبهی ماست نه از نخبه های پشتون تباری که مدام در معامله اند. اما باید روش های حفظ غرور خود را به حیث شهروندان اصلی و متساوی الحقوق با قبیله گرا مدنظر داشته و با غرور بر آن ها چربی کنیم.
بخش هشت:
سکوتِ مرگبار، براستبدادِ دودمان اقتدارگرا گناه
و جنایت است!
اگر فارسیگویان و به صورتِ خاص تاجیکتباران مقاومت را پشتیبانی نه کنند و نخبههای شان با سکوتِ مرگبار نظارهگرِ به مه چی گوی باشند و یا محافظهکاری و عزلتگزینی نمایند، معنایش این است که آنان ارزش های خودشناسی را یا زیرِ پا میکنند یا نابخردانه و نامردانه جبر بر ملیت شان را نادیده میگیرند. میدانیم که تاجیکها و همه فارسی گویان نه مانیفیستی دارند و نه برنامه و نه تصمیمی برای رهایی از یوغ پشتونیسماقتدارگرااکثریت تاجیک ها درگیرِ بیماریهای خودهراسی، سکوتِ مرگبار بر استبداد و سیطرهی هژمونی
پشتونِ اقتدارگرا و همیشه در کمینِ بودن به پله
های سومو چهارم. هزاره همین گونه، اوزبیک همین
گونه و همه پارسی گویان و غیرپشتونها همینگونه. چون
اینان بارِخودگران شماری نه دارند.
سر افکندهگیهای هیئت غیر پشتون همراه طالب در ناروی را ببینید که حتا جرأت پوشیدن لباسِِ تنشان را ندارند تا دریشی بپوشند و خمی چشمانِ شان را دیدید که از زمین بلند نه میشدند. نوش جان چنان نظام تروریستی که تروریستان تازه داوطلب برای پیوستن به آنان در قطارها ایستاده اند و بیم دارند که از کاروان پس نمانند.
گروه دیگری زیرنامِ کارشناس و فیلسوف و پروفیسور تازه درس نظریهپردازی های کتابی به ما میدهند و الزامات و نیازهای تجزیه را توضیح میکنند و جغرافیای تجزیه را علمی در ممانعت برای حرکتهای رهایی بخش از سلطهی پشتونیسم اقتدارگرا و مانع تحققِ چنان یک اقدام میدانند. نه میشود که نام کشیدی و شناخته شدی هر چی گفتی راست است. چنین نیست، شما ها به شناوریهای امواج بپیوندید نه به تخریب آبگیرهایی که امواج را هدایت میکنند و مسیر میدهند و یا ذخیره میکنند تا فردای خروشانی داشته باشند.
بُردِ پشتونِ اقتدارگرا و استمرار عُمر حاکمیتِ قبیله اگر از یک سو بستهگی به تضرع و وابستهکی آنان در سازمان های جاسوسی دارد و هیچ پشتونِ با اقتدار سیاسی را از گذشتههای دور تا حال نه مییابد که عاملِ سازمان های استخباراتی انگلیس و آمریکا و اسرائیل و روس و چین و ایران و پاکستان و هندوستان و هر ستانِ دیگر نباشد. از سوی دیگر نخبههای ترسو، خودهراس، نظریهپردازِ های دروغین و معاملهگری خارج از غژدی های قبیله است که با گفتارها جبونانه در رسانهها و شبکه های اجتماعی فقط ممانعت از حقطلبی را پخش میکنند.
آقایان! جهانِ رسته از بندِ استبداد به سادهگی تا اینجا نه رسیده است. همین حالا ساختارهای مختلف در اراضی مختلف سوق و سیال مختلف دارند. هیچ خصوصیتِ بومیهای جنوب با بومیهای شمال همخوانی ندارند و ساختارهای اتنیکی و جغرافیایی فقط موانعی اند که از تفالههای گفتار های شم ها ترشح میکنند. بگذارید برای صدسال آینده برای دوصدسال آینده راهی برای آیندههای ما ساخته شود، بگذارید اساسات آن از همین اکنون گذاشته شوند. شماها با گویا داشتن امتیاز شهرت هرکاره نیستید و حتا اگر هم باشید بذرگر تخم هراس نباشید. شما دستههایی از درختهای بارور پارسیگویان هستید که به تبرِ پشتونیسم اقتدارگرا قوت میدهید تا سپیدار های تنومند و یا در حالِ رشدِ هویتِ تان، تبارِ تان را از بیخ و بن قطع نمایند. محاسبات علمی جهانی تا مریخ و مشتری رسید و شماها همه را نادیده گرفته مانع همهگیری افکاری میشوید که آرامش فردا را در رهایی از یکجایی گلیمِغم با پشتونِ تمامیت خواه میدانند و مقاومت و مبارزه برای تجزیه را تنها راهِ آرامش فرزندان خود و حتا نسلهای فردای پشتون میبینند که بیچاره ها از نادانی مشرانِ شان بیشترین زجر ها را کشیده و از تمدن و تعالی بازمانده اند.
بخش نُه:
تاجیکان و پارسیگویان و پارسی زبانان، مقاومت کنیم ورنه تباه می شویم!
تاجیکان و پارسی زبانان و پارسیگویان به دلایل محافظه کارانه و خودهراسی در مقیاس جهانی آن گونه که لازم است تثبیت جایگاه نه کرده اند. آن پهناوری زبان و آن کهن باری کلتوری و فرهنگی و آن تسخیر ادبیات جهانی هیچ کدام اثری بر اقتدار گرایی مان نه داشته است. ایران در انزوای آخوندی به سر میبرد و تاجیکستان که در جهان سر می شوراند به تنهایی کاری از پیش برده نه می تواند. هزاره های افغانستان موقعیت های بهتر در افغانستان داشتند که توسط رهبران پلید شان مثل رهبران جبون و معامله گر تاجیک همه فرصت ها را از دست داده و فدای رقابت های ظاهری فرنیچری سازی برای مهمانسرا های خود ساختند.
بیشتر آنان تحصیل و تعلیم بلند نه داشته و قوت درک تجزیه و مانور برای فعل و انفعالات عاجل در وجود شان نه بود. خطاب کردن استاد و مارشال وزیر و وکیل و جنرال و این صاحب و آن صاحب آنان را غافل کرده بود. در حالی که اگر امتحانی از ایشان بگیری چهار سطر تحلیل سیاسی واقعی نوشته نه میتوانند. مثلاً با سواد ترین آقا همین یونس قانونی است. او را دعوت کنید که مجزا از صحبت های کلیشهیی یک ده دقیقه وضع سیاسی نظامی جهان و منطقه و موقعیت افغانستان در این بحبوحه را تعریف کند، چیزی برای گفتن نه دارد. اما اگر برایش بگویی این شهر را با یک مقام دولتی یا یک کرسی رسمی و یا یک پیوند مادی معامله کن، معاملهگر از او کسی پیدا نه می شود. دیگر ارکان گویا رهبری و کابینه دیدهی تاجیک تبار های سیاسیگرا غیر از استاد سید مخدوم رهین یک شخصی را نشان دهید که ظرفیت منطقی رهبری را داشته باشد. رده های دوم و سومِ آگاه و چیز فهمِ تاجیک تبار که ماشاءالله کم نیستند و به وفور قابل دستیابی اند، فاقد تمام صلاحیت های تصمیم گیری اند. فرصت برای آنان یا بسیار اندک بوده و یا هم هیچ نه بوده.
از کابل تا پروان و کاپیسا از پنجشیر تا بدخشان و تخار و کندز و بلخ تا آمو دریا و بادغیس ها و غور و هرات و فرارودان و در تمام کشور همه آگاهان و صاحبانِ مطالعه و اندیشهی زبان پارسی همیشه در حاشیهی اقتدار گرایان مرتبط به خود قرار داشتند و دارند. مثلاً جایی که پسر عطای نور باشد کسی دیگری را در بلخ و حتا در محاسبات کشور مرتبط به بلخ راهی نیست. یا مارشال فقید فوت کرد به جای یک گزینش واقعی فرزندش را پیش کشیدند و او همان گونه خاموش آمد و بی زبان رفت.
حتا قادر نه شد ماجرای قتل عمد اما مخفی پدر خود را حتا یادی کند. چی رسد به پیگیری پروندهی قتلی که کرزی و آمریکا هزار فیصد در آن دست داشتند. یا منصوب کردنِ جنرال تاج محمد جاهد به حیث قوماندان قول اردو، وزیر داخله و والی در حالی که عتیقالله بریالی هزاران بار مستحق تر آگاه تر و با مطالعه تر و مدیر مدبر تر از جاهد بود و است اما کنار گذاشته شد. در سایر ولایات و مناطق تاجیک تبار و فارسی گویان همین رقم. در کاپیسا میرداد و اقبال صافی حتا رشقه و علوفهی حیوانات را هم اول به فرزندان شان دادند و بعد اگر اضافی ماند به حیوانات مردم دادند. در بدخشان فوزیه کوفی و تمام وکلای بدخشان و سناتور ها و جنرال ها به استثنای لطیف پدرام همه تجارت نفس کردند. به صورت یک کل تمام حوزهی پارسی زبانان هم از هزاره و تاجیک ها همین گونه. تا اولادهی خلیلی و محقق و دانش و مهدوی و کاظمی و چند تای دیگر بودند هرگز جایی برای آگان هزاره داده نه شد. تنها حضرت وهریز توانست با لیاقت و کاردانی خودش در منصبی به وزارت خارجه منصوب شود. در حالی که او مستحق وزارت بود. مارشال دوستم هم کسی دیگری نه داشت بر خلاف رهبران تاجیک تبار و هزاره ها میدان را برای رشد نسل تازهی ازبیک ها فرش سبز گسترد و سر انجام هم چنان شد که آنان خود را در قمار قدرت باختند و به نوعی علیه خود دوستم استعمال شدند و ما دیدیم آقای فایق و چند تایی را که حتا مستحق اجیر بودن. نه بودند اما زود خود را باختند. باتور هم در مناسبات سیاسی هنوز بسیار کم تجربه بود که صلاحیت های وافری برایش داده شد. اما نه توانست چنانی که باید خود را بالا بِکَشَد. همین گونه این افراد هرگز برای مردم و تبار خود فکر نه کردند.
و در آخرین مراحلی از عمر سیاسی شان دیدیم که همه خاین بر آمدند. و برخی های شان مثل حاجی الماس و گل حیدر و دیگران خیانت به تبار و زادگاه و وطن خود را رقم زدند. تا به قول استاد ربانی شهید از خون مردم شان صاحب چند روپیه خرچی شوند. و حالا مثل دزدان در کوه ها جا نه میشوند و به هر سویی فرار می کنند.و اما تاریخ پشتون چنین نیست،با آن که پشتون همه دار و ندار مملکت را از کرزی تا غنی و از کابینه تا کابینه و از گلبدین تا مسلم یار تا اصولی و از یون تا فراهی ها و از عبدالرحمان ها امان الله ها هم فروختند و هم تاراج کردند اما هرگز به قبیلهی شان خیانت نه کردند. دو تا سه فیصد پشتون بیواسطهی تحصیل کرده و صاحب علمیت و دارای صفات عالی شهروندی کمتر از تاجیکان و پارسی زبان روزگار بد ندارند. حتا بیشتر هم حالت شان بد است. مردم عام را که کسی در نظر نه دارد. حالا از هر سویی شنیده می شود که گویا ارکان رهبری گریخته و خاین دولت های فاسد غنی و کرزی وارد تعاملات زاری کنان به ایجاد تماس و رابطه با طالبان شده اند، خجالت و شرمندهگی زیادتر هم به خود ها خریداری میکنند.
اصول کشوری و باز پرسی این است که وزرای دفاع و داخله و امنیت ملی همه به محاکمه کشانیده شوند و همه جنرالان نا به کاری که حتا باوجود احساس خطر نه توانستند قطعهی تحت محافظت خود را با نیرو های ملی و وطن دوست به ساحات امن انتقال دهند و یا از وضعالجیش های شان دفاع کنند و یا حد اقل سلاح های ثقیله را از دسترسی طالبان به مکان های دیگر و مخفی انتقال میدادند. در تمام افغانستان که نیرو های خیانت کاری از سوی غنی و کرزی و پاکستان جا به جا نه بودند. زنگ خطر سقوط بدخشان باید همه را تکان میداد.
چرا وزیر دفاع بی کفایت نه تواند با داشتن شبکههای بزرگ کشفی و استخباراتی حتا در روز سقوط هم خبر نه شود. چرا کمربند های امنیتی شهر کابل زیر نظر نه بودند؟ چگونه وزیر دفاع باشی و از ارتش سه صد هزار نفری پنج صد نفر طرفدار نه داشته باشی که به پنج قسمت تقسیم شان میکردی در چهار دروازهی کابل و ارتفاعات مشرف به کابل توظیف شان میکردی و مجهز شان میساختی تا از ورود پاکستانی ها به شهر کابل جلوگیری میکردی؟ تدابیرِ حالات فورس ماژور چیست؟ تدابیر فعال امنیت ملی چیست؟ قبول داریم که وزارت داخله به خاطر وزیر داخلهی خاین همه به خیانت رفتند. اما خیانت وزیر دفاع و رئیس عمومی امنیت ملی یک جنایت تاریخی است. چی شد که در قوای بزرگ هوایی چهار تا آدم قابل اعتماد نه بود که تخلیهی هوا پیما های جنگی را سازمان می دادند. همه چیز یکدشبه اتفاق نیافتاد. زنگ های خطر سقوطِ پی هم ولایات هیچ یک شما ها را متوجه نه ساخت که باید فرصت ها را از دست نه دهید. غنی که شانه های شما را نه بسته بود. اگر احساس خطری داشتید کنار میرفتید و از مکان های متحرک یا ثابت با تدابیر حفاظتی خود تان برای مدافعه پیشبینی میداشتید. پلان امنیت کابل کجا بود؟ پلان احضارات گارنیزیونی کجا بود؟ پلان های تدافعی یک و دو و سه کجا بودند؟ شما ها در دوران آرامش ها کدام برنامه های حفاظتی از حملات احتمالی یا فرضی داشتید؟ یا با این موارد آشنا نه بودید؟ همه نیرو های شامل در تشکیلات ارتش خاین نه بودند. نه همهی پشتون های ارتش خاین بودند و نه همه تاجیک ها و ازبیک ها و هزاره ها و دیگر اقوام. خیانت را در تمام ولایات دو صد نفر نه کرده است. اما آنان توانستند همهی شما را در بی تدبیری خود تان به زانو در آورند. خیانت غنی موجب تبرئهی شما ها نه می شود. حتا خلبان هایی که دانستند غنی خاین فرار میکند و او را فرار دادند هم جزء جنایتکاران و خیانت به وطن اند. آنان میتوانستند غنی را در ساحات دیگری انتقال و به پنجهی ارتش میسپردند. و یا حتا در یک دشت رهای شان میکردند. همه نیرو ها که با غنی نه بودند. روایت ها هم افشا کرده که حتا سلاح ها و لباس های زرهی گارد های غنی را هم از چرخ بال ها دور انداخته بودند.
به هر ترتیب همه چیز گذشت و ملت با استقرار نیروی متحجر طالبانی چند ملیتی و پاکستانی تحت شکنجه و کشتار قرار دارند و کشوری با عالم بدهکاری های پولی و ناتوانی های اقتصادی، سیاسی و نظامی و بدون ارتش، بدون پلیس، بدون امنیت ملی و بدون قوای هوایی و بدون قوای سرحدی و بدون قوای مسلح در چنگال پاکستان است. بیشترین آماج گیری های ترور های بی پایان زنجیرهی و شکنجهدها و تاراج ها و شهادت ها متوجه همه پارسی زبانان بدون حس تعلق قومی است. در سراسر کشور جایی پارسی زبان است، هدف مستقیم است که به نام داعش شهید ساخته میشوند. راه نجات این است:
یا با مقاومت شکل گرفتهی موجود، لرزندهگی را به ارزندهگی تبدیل کنیم تا زنده بمانیم و تثبیت حضور نمائیم.و یا اگر مقاومت ناکام شد، اشغالگرایان وطنِ ما را مُلکیتِ قبالهیی شان دعوای میکنند و در آن صورت تا یک دههی دیگر هویتی برای من و تو هم باقی نه میگذارند و به قول خود شان میم زر ما ټوله زما میشود و ما به همیشه نابود می شویم. مقاومت حالا در بهترین موقعیت ملی و بین المللی قرار دارد. اگر حمایت اش کنیم و اگر از گذشته ها پند بگیریم و مقاومت را مال شخصی خود فکر نه کنیم و حضور فعال مردم را در کامیابی و ناکامی نادیده نه انگاریم.
بخش ده:
من عرض میکنم!
که تاجیک نه مانیفیستی دارند و نه برنامهیی و نه تصمیمی برای رهایی از یوغ پشتونیسم اقتدارگرا. اکثریتتاجیک ها درگیرِ بیماریهای خودهراسی، سکوتِ مرگبار بر استبداد و سیطرهی هژمونی پشتونِ اقتدارگرا و همیشه در کمینِبودن به پلههای سوم و چهارم. هزاره همین گونه، ازبیک همینگونه و همه پارسی گویان و غیرپشتونها همینگونه. چون اینان بارِخودگران شماری نه دارند. سر افکندهگیهای هیئت غیر پشتون همراه طالب در ناروی را ببینید که حتا جرأت پوشیدن لباسِِ تن شان را نه دارند تا دریشی بپوشند و خمی چشمانِ شان را دیدید که از زمین بلند نه میشد. نوش جان چنان نظام تروریستی که تروریستان تازه داوطلب برای پیوستن به آنان در قطارها ایستاده اند و بیم دارند که از کاروان پس نمانند.گروه دیگری زیرنامِ کارشناس و فیلسوف و پروفیسور تازه درس نظریهپردازی های کتابی به ما میدهند و الزامات و نیازهای تجزیه را توضیح میکنند و جغرافیای تجزیه را علمی در ممانعت برای حرکتهای رهایی بخش از سلطهی پشتونیسم اقتدارگرا و مانع تحققِ چنان یک اقدام میدانند. نه میشود که نام کشیدی و شناخته شدی هر چی گفتی راست است. چنین نیست، شما ها به شناوریهای امواج بپیوندید نه به تخریب آبگیرهایی که امواج را هدایت میکنند و مسیر میدهند و یا ذخیره میکنند تا فردای خروشانی داشته باشند.بُردِ پشتونِ اقتدارگرا و استمرار عُمر حاکمیتِ قبیله اگر از یک سو بستهگی به تضرع و وابستهکی آنان در سازمان های جاسوسی دارد و هیچ پشتونِ با اقتدار سیاسی را از گذشتههای دور تا حال نه مییابد که عاملِ سازمان های استخباراتی انگلیس و آمریکا و اسرائیل و روس و چین و ایران و پاکستان و هندوستان و هر ستانِ دیگر نباشد. از سوی دیگر نخبههای ترسو، خودهراس، نظریهپردازِ های دروغین و معاملهگری خارج از غژدی های قبیله است که با گفتارها جبونانه در رسانهها و شبکه های اجتماعی فقط ممانعت از حقطلبی را پخش میکنند.آقایان!
جهانِ رسته از بندِ استبداد به سادهگی تا اینجا نه رسیده است. همین حالا ساختارهای مختلف در اراضی مختلف سوق و سیال مختلف دارند. هیچ خصوصیتِ بومیهای جنوب با بومیهای شمال همخوانی ندارند و ساختارهای اتنیکی و جغرافیایی فقط موانعی اند که از تفالههای گفتار های شم ها ترشح میکنند. بگذارید برای صدسال آینده برای دوصدسال آینده راهی برای آیندههای ما ساخته شود، بگذارید اساسات آن از همین اکنون گذاشته شوند. شماها با گویا داشتن امتیاز شهرت هرکاره نیستید و حتا اگر هم باشید بذرگر تخم هراس نباشید. شما دستههایی از درختهای بارور پارسیگویان هستید که به تبرِ پشتونیسم اقتدارگرا قوت میدهید تا سپیدار های تنومند و یا در حالِ رشدِ هویتِ تان، تبارِ تان را از بیخ و بن قطع نمایند. محاسبات علمی جهانی تا مریخ و مشتری رسید و شماها همه را نادیده گرفته مانع همهگیری افکاری میشوید که آرامش فردا را در رهایی از یکجایی گلیمِغم با پشتونِ تمامیت خواه میدانند و مقاومت و مبارزه برای تجزیه را تنها راهِ آرامش فرزندان خود و حتا نسلهای فردای پشتون میبینند که بیچاره ها از نادانی مشرانِ شان بیشترین زجر ها را کشیده و از تمدن و تعالی بازمانده اند.
بخش یازده:
ما هیچ چیز و هیچ کسی نیستیم!
علاوه از آن که در قدرت و ثروت و رشد متوازن و عدالت عمری هیچ چیزی نیستیم،
این ها اند امتیازات ما و طالبان طبق تصمیم آمریکا، مزدوران شان از کرزی تا عبدالله و غنی عطا و طوطا و دراز و کوتا:۱-طالب حق دارد همهی ما را بِکُشد
۱-ما حق نداریم طالب را گُمشو بگوییم در غیر آن لڼدهغر هاستیم و خطرناک.
۲-طالب حق دارد که همه شهر ها و خانه های ما را به آتش بِکَشد.
۲-ما حق نداریم طالب را مانع شویم و باید او را بالای چشمان مان جا دهیم.
۳-مهم نیست طالب کدام رنگ و چهره دارد.
۳-مهم است ما از او بی درنگ اطاعت کنیم.
۴-مهم نیست طالب پاکستانی است، قبایلی است، خیبری یا پښتونخواهی است.
۴-مهم است که زبان و وجههی مشترک خونی و زبانی با کرزی و غنی و نخبههای وحشت و یون و طاقت ها و محب ها داشته باشد.
۵-مهم نیست که سیاست سرزمین سوخته را از شمال کابل تا همهی شمال افغانستان و مناطق غیر قبیلهیی تحمیل و تعمیل کرده است و آن را تکرار کند.
۵-مهم است که اقتدار قبیله سالاران را قوت ببخشد، حتا اگر با تکرار گذشته باشد.
۶-مهم نیست که طالب ما تاجیکها را هر چیز خطاب کند و فکر برده داری بر ما داشته باشد.
۶-مهم است که ما رسم تعظیم کرده و زیر دُهل و سرنای شان برقصیم، در غیر آن جاسوس استیم و متعصب استیم و جنایت کار استیم باید به هدایت ارگ و آمریکا محاکمه شویم.
۷-مهم نیست که ما یا فرزند و عیالِ ما از گشنهگی میمیریم و یا دزدی میکنیم.
۷-مهم است تا هر طوری شده باید به طالب گدایگر به زور، روزی بدهیم.
۸- مهم نیست که طالب کافر است یا بی دین است و یا تنها ریش مانده و اسلام میگوید که آن را نه میداند.
۸-مهم است که ما تاجیکان و پارسی زبانان از اوامر او اطاعت کنیم. در غیر آن کرزی و غنی و محب و اتمر و عبدالله و زاخیلوال ووو… سکته میکنند و پیشا سکته کردن همهی ما را از دَمِ تیغ میکشند.
۹-مهم آن است که سیاست های تک قومی توسط ایادی بیگانه را بر ما تحمیل کنند.
۹-مهم نیست که ما شهر ویران و کشور ویران و ملت ویران و روح ویران داریم، ما در فقر بمیریم ولی طالب برای ابقای قدرت قبیله و پشتونیست ها کشور را به آتش بِکَشَد.
۱۰-مهم نیست که هویت فروشان چی میکنند تا هویت ما را بدزدند.
۱۰-مهم است که ما به پذیرش هویت قبیله سر خم کنیم حتا اگر به زور طالب شده باشد.و سر انجام ما حق نداریم تا بدانیم که چرا ما نباید به مناطق شرقی و جنوبی اسکان داده نه شویم؟و چرا هر از گاهی گروه عظیمی قبایل پشتون به نام مهاجرِ برگشته یا افغانِ کرزی و غنی و دستگاهِ شان به تاراج ملکیت های مردمِ غیر پشتون به خصوص کابل و شمال کابل و همه مناطقِ غیر قبیله سالار میپردازند و حکام پشتون دزدانه اراضی ما را به هم تباران شان توزیع میکنند؟ اینجاست که باید بیدار شوی پارسی زبان و تاجیکِ بیخبر و هزاره و اقوام غیر قبیلهی اوغان سیاسی خاین.
بخش دوازده:
نقدی بر مصاحبه ی غنی بابای چوغکۍ فراری!
بسمالله خان قابلِ محاکمه است اما اولین فراری نیست. با ورودِ بی مقدمه به کَنْد و کاوِ مصاحبهی غنی بابای
فراری پرداخته و سعی می نمایم احساسات بر عقل من حاکم نه شوند و خِرَدگریزی جای خِرَد گرایی را نگیرد.
مصاحبه ها توضیح ها، تفسیر ها، گفتار ها و پندار های مختلف درعرصه های مختلف بخش های جدا ناپذیری از زندهگی بشریت است. حتا ملائکه ها به خصوص جبرئیلِ امین پیامبرِ پیامبران هم برای انتقالِ پیام های خداوندِ متعال به پیامبران نوعی مصاحبه و مصاحبت داشتند. ارچند مصاحبه ها ابراز رأی تنهای شخص
نیستند و متکی به پیشنهادی از یک نهادی، مرجعی، ادارهیی، جریدهیی، روزنامهیی، رادیویی یا تلویزیونی انجام میشوند، مگر همهی آنان بستهگی به ارادهی مصاحبه شونده دارد که حاضر میشود يا خیر؟
گاهی هم مصاحبه ها به اساس خواستِ مصاحبهشونده و دعوتِ او از رسانه های گروهی دیداری و شنیداری و نوشتاری انجام میشوند. اما چنان مصاحبه ها حالت های بسیارنادر اند و بسته گی به موقعیت های شغلی، مطرح بودنِ شخص در اجتماع بدون نظرداشتِ مقام و قدرت دارند. در عرصهی سیاسی بیشتر رهبرانِ رده های اول و اثرگذار بر تصامیمِ کشوری و سیاسی چنان مصاحبه ها را شخصاً انجام میدهند. مهم است که بُنگاههای نشراتی در کدام حالات چنان مصاحبه ها را میگیرند و نقشِ خودِ شان در اجتماع چیست؟ از هر منظری مثلِ گفتار، رفتار، کردار، اعتبار، سابقهی کار و نوعِِ ارایه های گذشته ی یک رسانه باید پاسخ گوی مواردی همچو مصاحبه هایی باشند که غنی فراری انجام داد.
اصلِ بحث: معلوم نیست تلویزیونی که آقای غنی را به مصاحبه دعوت کرده بودند مربوطِ چه کسی بوده و از سوی چه افرادی مدیریت میشود. اما آنچه مبرهن است که تصادفی بودنِ این مصاحبه را نه باید در مُخَیِلَهْ گنجانید. بحثِ دیگر رابطهی گردانندهی آقای داودِ جنبش پشتون تبار با این مصاحبه است. گردانندهیی از BBC تلویزیونی که دهه هاست به گونهی برنامهریزی شده علیهِ بخشِ بزرگی از هویتِ تاجیک تباران و پارسی گویانِ افغانستان قرار دارد.اهالی امنیت شناس و امنیت گفتار درک میکنند که رابطهی مصاحبهی غنی و فضا سازی برای برگزاری یک چنان نشستِ مهم با شخصی که عملاً در نوعی نظارت و حبسِ سیاسی قرار دارد با دستگاههای استخباراتی از جمله MI6 و CIA و کشورِ میزبانِ محبوس هرگز بی ارتباط بوده نمیتوانند. من اینجا توضیح میدهم که آقای داودِ جنبش مأموریت داشتند تا این مصاحبه را گردانندهگی کنند. نه دعوت به عنوانِ یک ژورنالیست، نویسنده و قلمپردازِ زبردست.و اما آقای داودِ جنبش خود بخشی اعظمِ پرسش های ما را در پهنه ها و پغنه ها و پهلوی های حاشیهیی گفتار های شان پاسخ دادند که بیطرف نبودند. نامگذاری برنامه به نامِ فصلِ نا تمام چنانی ساده نیست که حاصلِ ترکیبی از دو واژه پنداریمِ شان. چون اینان مدام فصل ها را نا تمام میپندارند. این فصل های نا تمام معنای ناتمامی خدمت به افغانستان را نداشته و هرگز نخواهد داشت. مراد از این نام همانا ناتمامی و ناکامی های یک دست سازی و پشتونیزه سازی کشور است. برنامه های آن چنانی و این چنینی انگلیس در دورانِ داشتن سرزمینِ بدونِ آفتاب مطرح بودند و کماکان با تغییرِ نام ها و رَوِش ها عملی شده اند. حمایت های هندِ برتانوی در گذشته و انگلیسِ رهبرِ خاموشِ دنیای تروریسم تا امروز سیاست پشتون پروری و پارسی هراسی ادامه دارد. به ترتیب، من اینجا تنها با کردارِ رفتاری و گفتاری آقای داودِ جنبش در آن مضحکهسرایی با مغز متعفنِ غنی میپردازم.ایشان « جنبش» در مقدمهی چنان گفتند: « … امسال همچنان یک فصلِ نا تمامِ دیگر در تاریخ افغانستان رقم زد و سوالاتِ زیادی در موردِ این گسستن های پیهم به وجود آورد. افغانستان چرا همواره در یک دایره چرخ میزند؟ نقشِ رهبرانِ ردهی اولِ افغانستان در این تاختن ها و باختن ها چیست؟ آیندهی کشور چی میشود؟… و این کار ( هدفِ شان وضاحت دادن بود.) چه کسی بهتر از دکتر اشرف غنی انجام داده میتواند؟…»آقای جنبش با وجود داشتنٍ ممیزاتِ برازندهی آگاهی و فراست، فرار از حقیقت ها را در مقدمهی کارِ گردانندهگی آغاز کردند. ایشان از سقوطِ سه جمهوریتِ پشتون تبار ( داود خان، دکتر نجیب و غنی فراری…) یاد کرده و برنامه های پشتون طراحی سقوط دادنِ دو نظام تاجیک تبار یکی جمهوری دموکراتیکِ تحتِ رهبری مرحوم ببرک کارمل و دیگری مقابلهی بسیار خونریزانه با دولتِ اسلامی تحتِ رهبری شهید استاد ربانی را عمداً یاد نکردند. مگر میشود تاریخ بگویی و میان گفتارِ خالی هم داشته باشی؟
تظاهر و تجاهل:چه موردیست که سلامِ تان را به ازبیکی بدهید؟ مگر ما نمیدانیم که این یک بازی و خود فریبی است؟ مگر شما آقای جنبش خبر ندارید که غنی به حمایتِ همین ترکتبارانِ قهرمانِ بر قدرت رسید؟ مگر شما یا آقای فراری با تنها سلامِ کاذب میتوانید آن جفایی را جبران کنید که به این قومِ شریف کردید؟ مگر آقای غنی فراموش کردند که ایشان عاملِ اصلی شقاق و نفاق و بدنام سازی های میان قومی آنان بود؟ مگر پنج سال کرسی معاونیتِ اولِ ریاست جمهوری، حقِ ترکتباران را به حالتِ تعلیق نیاوردید؟ مگر یاد تان رفت که اگر آن شکوهِ هیبتِ مردمانِ گرامی ترکتباران افغانستان کاخِ استبدادـ تان را نمیلرزاند حتا آمریکا و انگلیس و بادارانِ هم مانع خروش و جوششِ حاکمیت براندازِ شان نمیشد؟ با این تظاهر و تجاهل چه را به کی نمایش دادید؟
آقای جنبش در مقدمه باز هم میگویند: «… اگر چه تا حال استعفای رسمی هم نداده اید!؟ و در سوشل میدیا اکونتونه حالا هم نوشته است که رییس جمهور…چه خطابِ تان کنم؟…»آقای متعفنِ اولِ جهان خود میگوید؛«… داکتر یا استاد!؟ بگو… خوش میشم…»خدمتِ آقای داود جنبش عرض میشود آنچه را شما در گفتارِ تان سوشل میدیا گفتید به زبانِ شیوا و زیبای فارسی شبکه های اجتماعی یا اطلاع رسانی مینامند. شما با انگلیسی یادکردن آن نام که بیشتر بینِ پشتون های پاکستان و خیبر پښتونخواه و همنگاه های داخلی خودـ تان کاربرد دارد نشان دادید که با پارسی دری سَرِ آشتی ندارید و مانند مابقی انگلیسی را بر فارسی گفتن ترجیح داده اید. اگر پشتو هم میگفتید به ټولنیزی رسنۍ که مانوس نبود برای پسوند دادنِ واژهی فارسی شبکه هم حسود بودید. ورنه میشد ټولنیزی شبکې بگویید.آگاهانِ مسلکی دنیای خبرنگاری، بُنگاه های خبر رسانی، دستگاه های اطلاع رسانی میدانند که حضورِ افراد در کدام حالت های کشوری یا مرتبط به موضوعِ بحث در مصاحبه های افراد چهگونه است به خصوص که به قول شما کسی بهتر!؟ از اشرف غنی نباشد. در موردِ اشرف غنی کاری نداریم و به سلسله آن را حلاجی میکنیم. اما من هیچ نشانهیی از حضورِ سیمای نه متأثر و نه متأسف و نه غمگینِ شما نسبت به وقوعِ چنان فاجعهی بزرگِ فروپاشی یک ساعتهی کشور ندیدم.شما که از موضع BBC بحث نداشتید تا خود را بیتفاوت میگرفتید و حتا یک یادی هم از حالت های بدبختی ملتِ تان نکنید. اما ما دیدیم که یکی از مهربانو ها و گردانندههای فارسی زبان اهلِ ایران روزی و در جریانِ خواندنِ خبر های غمانگیزِ افغانستان اشکِ احساسِ انسانی ریختند. چیزی که تا پایانِ مصاحبه از شما دیده نشد. هم شما میدانید و هم من به عنوان یک شاگردِ و پادوِ کهنه پای دنیای رسانهیی و خبرگزاری درک میکنم که آن مصاحبه یک فرمایش و یک توافق و یک نوعی مطرح سازی دوبارهی فراری بابا بود برای هر احتمالی که پس از این قرار است توسطِ آمریکا و غرب راه انداخته شود. شما چرا در انجامِ این مصاحبه با ملاحظه و احتیاط و معنادار ظاهر شدید؟ توضیح داده میتوانید که برآیندِ گردانندهگی شما در آن مصاحبه استوار بر کدام ژانری در ژورنالیسم بود تا اهلِ مسلک را نسبتِ بیطرف بودنِ خود قانع بسازید؟ قبل از شما جمالالدین موسوی که او هم دشمنِ ملتِ افغانستان است با آقای سراج مصاحبه داشت. هم آقای سراج و هم آقای موسوی هر از گاهی میگفتند که بالای این یا آن موضوع توافقِ قبلی صورت گرفته تا یاد شوند یا نه شوند. ارچند در معادلاتِ کشوری به خصوص کشوری که فروپاشیده چیزی به نام اسرار باقی نمانده، اما برای نشان دادنِ صداقت در نوعِ مصاحبه کننده و مصاحبه شونده مواردی وجود داشتند که پیشا حضور در مقابلِ دوربین پیرامون آن ها توافق شده بود. وقتی پرسشی مطرح میشد و آقای سراج جواب نمیدادند، رُک و راست میگفتند ما و شما توافقی داریم که در این مورد سوال نمیکنید و من هم جواب نمیدهم. این جا رسالتِ وظیفهوی آقای موسوی حل بود. چون پرسش های خود را مطرح کرد و پاسخ هر چه بود ربطی به گرداننده نداشت. « من اصلاً آن مصاحبه را نپذیرفتم و نقدش هم کردم.» اما روش گردانندهگی مسلکی آن به مراتب بهتر از شما بود که نشان دادید بیطرف نیستید و مزید بر آن کوکی بودید.نوعِ حضورِ غنی بابای فراری در برنامه:آقای جنبش تشخیص نداده اند که با سقوطِ یک نظام و جاگزینی نظامِ جدید همه قوانینِ اجرایی از جمله قانونِ اساسی طورِ خودکار به حالتِ تعلیق میآیند مگر این که نظامِ جدید علیالرغمِ روشن نبودنِ ماهیتاش در اولین بیانیهی رسمی خود به فعال بودن یا معلق بودنِ آن حکم کند. این مورد توسطِ گروهِ جاهل و جاعلِ طالبانی از تبارِ غنی هرگز انتظار برده نمیشد که قوانین به جای شان بمانند. دو دیگر این آقای جنبش عارفانه به جهل میپردازند و نادیده میگیرند که غنی بابای فراری ولسمشر خود به دست های خود نظام را سقوط داد و ظاهراً فرار کرد. مگر امکان دارد که طالب در دروازه های ارگ باشد و غنی بابا خاطر جمع مِیْلْه برود و بعد اذعان کند که پای برهنه گریخته است؟ با فرارِ غنی دگر چیزی به نامِ نظام و ساختار و قانون باقی نماند و همه چیز در روزِ روشن و پیش چشمانِ جهان و ملت فروپاشانده شد و عامل هم همین ولسمشرِ شما بود. من در سلسله ثبوت های فراوانی را برای آقای جنبش پیشکش میکنم.یکی از بدکنشی های افرادِ مصاب به حسِ خودنگری و خود بزرگبینی عجین شدنِ موهومات، توهمات، کِبْر و غرور است که با انگیزه های مختلف از جمله حسِ حقارت او را رنج داده و شخصِکاملاً فاقدِ اراده و ادارهی عمل و گفتار بار میآورد. چنان انسان ها بیمار های دارای سطحِ بلندِ افسردگی و روانپریشی و درونگرایی های بیشتر عقدهیی اند. دستیابی آدم هایی از این دست به قدرت و مکنت و جلال آنان را به یک خودفریفته تبدیل کرده و حواسِ غیرِ ارادی برای شان احکامِ اجرایی غیرِ عقلانی را صادر کرده و او را بسیار و بسیار وسواسی میسازند تا برای نشان دادنِ خودِ شان هر بدیْ، هر بدعتی و هر غلطی را با تحکم بر دیگران بقبولانند و غیر از خود هیچکسی را یا آدم نشمرند و یا تحقیر کنند. اهالی طبِ روانشناختی های شخصیتی درجه ها مختلفی به این بیماری ها تعیین میکنند که بستهگی به بروزِ علایم و تعاملاتِ افکاری و کرداری شخص دارد. این بخش ها تنها در امورِ روان درمانی به دسته های مختلفِ بیماری طبقه بندی میشوند که بلندترین سطحِ افسردهگی افراد است و حالاتِ منجر به ضرر رساندن برای دیگران و حظ بردن از اذیتِ دیگران در وجود بیمار را تقویت میکنند. گونههای از این بیماران کمتر و حتا هیچ به خود آسیب نرسانده اما متواتر به اطرافیان و زیر دستان ضرر وارد میکنند. به خصوص که در مکانِ تصمیمگیری عمومی یا صلاحیتی خاص یا جغرافیایی صاحب صلاحیت باشند. رده بندی های این بیماری ها در طبِ روان درمانی به (ICD: F43.1) و (ICD: F32.2) شناسایی شده اند که قابلیت های تغییر به بهبود یا شدید شدن را دارند و درجه بندی های شان به تناسبِ همان بیماری در نوسان اند. چنان اشخاص یا مدام خاموش و خمود و جمود اند و یا مدام غایلهپرداز، عصبانی، بدکنش، ماجرا جو، انحصارگرا و خود رأی و مستبد. اینگونه بیمار ها هیچ نوعی حسِ دیگری غیر از حسِ از خود راضی بودن را ندارند. چنان افراد در کشور های متمدن یا حتا کشور های عقبمانده غیر از افغانستان مدام تحتِ مداوا و دیدهبانی های پزشکی قرار دارند و غیر از تداوی کارِ دیگری به آنان سپرده نه میشود. آنان از عهدهداری ابتداییترین مسئولیت ها هم برائت دارند چه رسد به آن که اجازه یابند سکانِ رهبری و مدیریت کوچکترین و ضعیفترین اداره را در امورِ شخصی، اجتماعی و شهروندی در دست داشته باشند. سپردنِ بحثِ کشور داری و رهبری کشوری به چنان افراد در حقیقت صدورِ مجوزِ خودکشی عمدی یک ملت است. بسیار غیرِ محتمل است که کشوری چنان رهبر نمای دیوانه را داشته باشد و بپذیرد. اما در کشوری و تنها کشوری مثلِ افغانستان این احتمال هزار فیصد وجود دارد. فکر میکنم حتا سومالی هم اینگونه رهبر را نپذیرد. دلیلی که این گونه گزینش ها و تحمیل کردن ها تنها در کشورِ ما از سوی غرب ممکن شده، همانا نبودِ یک ادارهی قوی، دولتِ مقتدر و نظامِ مسئول پسا دههی شصت در افغانستان است که با عروج و افولِ غنی آخرین شاه و سلطانِ نادان در افغانستان بالای ملتِ ما از سوی امریکا و انگلیس و اروپا و متفقین تحمیل شد و یک آدم دیوانه و بیمارِ روانی را برای دستیابی اهدافِ شان بالای ملتِ افغانستان تحمیل کردند. به صورتِ قطع که غنی بیمارِ دارای سطحِ بلندی از روانپریشی است و هیچ شکی وجود ندارد. من هشدار میدهم که غنی را در خارج از جغرافیای افغانستان حتا خاکروب هم نمیگیرند. اما طوری که گفته اند، دیوانه در کارِ خود هوشیار است. غنی همچنان بود. او خود را به دیوانهگی بیشتر زد و حتا خواست جرم های مجرمین هم تقسیمِ تبار ها شود و هر تباری باید در زندان های کشور محبوسی داشته باشد. او واضح نشان داد که تروریست های پشتون تبار نباید محبوس باشند و یا از اقوامِ دیگر هم اگر تروریست استند یا نه باید برای رعایتِ عدالتِ!؟ غنی و کرزی راهی زندان ها شده به جرم هایی که مرتکب نه شده اند فیصدی معینی را در زندانها به سر ببرند. سر انجام هم چنین کرد و حالا همه هم تباران و هم زبانان اش را که به ارتکابِ جرایمِ سنگین تا اعدام هم محکوم شده بودند از حبسخانه های کشور رها و هم نظام را به دستورِ بادارانِ بینالمللی و منطقهیی برای شان سپرد و هم شیرازههای دولت و سرزمین را فروپاشاند و هم زندان ها را مکان ها و جایگاه های شکنجه و تعذیب و ستم برای مردمانِ غیرِ پشتون به خصوص تاجیک تباران مبدل ساخت. بُرد دیگری که این دیوانهی در کارِ خود هوشیار انجام داد سپردنِ قدرت به حقانی های غلزایی خودش و کنار زدنِ دُرانی ها از قدرت بود که زیرِ نظرِ کرزی انجام داد و او را غافل ساخت. حالا غنی پیش و کرزی دنبالش است و دستش به او نمیرسد و حقانی ها خود را فاتح کابل میتراشند و قدرت نمایی میکنند.ما هیچ گونهنمادی از یک مصاحبهی مسلکی استوار بر اصولِ ژورنالیسم در آن بحث را ندیدیم.آقای غنی با همان غرور و تکبر نه تنها این که نشانههایی از پشیمانی، اندوه نسبت به مردم، پریشانی نسبت به کشورِ فروپاشانده شده توسطِ خودش، احساسِ همدردی نسبت به مردم و غم های کشور نداشت با تسبیح کاذب و منافقت در دست حضور پیدا کرده و رَی هم نَزَد که مرتکبِ چه جنایاتی شده است. البته که او به پشتون جنایت نکرده بل خدمت بزرگی هم کرد و در میان پشتونی هم به پشتونِغلزایی خودش خدمت و تاجیک تباران، پارسی زبانان، هزاره ها، ترکمن ها، ازبیک ها و دیگر مردمانِ غیرِ پشتون را در تهلکهی هلاکت طالبانی انداخت. فراری ولسمشر حتا به ملت یک سلامی هم نداد. آقای غنی این مدسسِ مکار و این روباهِ هوشیار و این بیمارِ بی قرار همه برنامههایش را مو به مو توسطِ چند تا بیتجربه و بلیگوی و مقام پرست و چاپلوس و خاین از تاجیک ها و هزاره ها اجرا و خودِ شان را هم مثل تخم های گندیده و بویناک دور انداخت. چه بسا که حالا همه گناهِ فروپاشی و سقوط را هم به دوشِ آنان انداخت و بسیار کارِ خوب هم کرد. چون خاین به خودی ها مردمِ خودد رافراموش کرده و به دامانِ غنی و کرزی افتادند و چه ذلت هایی که نکشیدند.غنی بابای فراری در آغازین بخشی از این صحبت های فرمایشی و زمینهسازِ احتمالی عملکرد های بعدی و برای رقم زدنِ حربهی بیخبری و ندانم کاری های خودش به عمد در موردِ ملا هیبتالله چنین گفت: «… هیله ده څي مولوی صایب!؟ هیبتالله او نور ټول سیاسی څیرې د تاسو بلنه ومني ځکه موږ د جرگو او مرکو مُلک یو. او باید وغږیږو او په منطِق یو بل قانع کړو نه په برچې بانډی…» آقای فراری ولسمشر تا هنوز ندانسته که افغانستان کشورِجرگه ها نیست. بل جرگه ها یک عنعنعهی افغانی و پشتونولي میان پشتونی است که با اجبار بر همه کشور و حتا در قوانین هم تحمیل شده است. و منطقِ بی منطقی دیگرِ آقای ولسمشرِ فراری را ببینید که از ملا هیبتِالله جانی غایب و لادرکِ بدونِ وجود و حضورِ فیزیکی دعوت به بحثِ منطقی میکند. موردی که به شمولِ خودش ۹۹ در صد تحصیلکردهترین پشتون هم از آن بهره ندارد، فراتر از آن وقتی تو در جای ملا هیبتِ تان بودی، او ترا قبول نداشت و با بادارانِ مشترکِ تان طرف بود. حالا که روح او ظاهراً به عوض تو و در کرسی تو تکیه زده و به قولِ دروغِ خودت ترا پای برهنه گریختانده از او چهگونه توقعِ نشست داری؟ وجدان هم نداری که قَسم بخوری تا پیش از سقوط و بعد از سقوط و تا زمانِ مصاحبه هم ملا هیبتالله تقلبی و دیگر رهبرانِ طالبِ پشتون را ندیدی…؟
آقای فراری در اولین تاختِ شان بر دیگران، بر آقای بسمالله محمدی وزیر دفاع خودش نشانه رفتند که گویا پیشتر از او فرا کرده و در هواپیما نشسته بود. کار نیکی انجام دادی آقای بابای فراری. سزای کسانی که نه بدانند و نه قبول کنند که نادان اند همین است. در بحبوحه و هیاهوی قبل از تقررِ آقای بسمالله محمدی همه از جمله منی حقیر یعنی عثمانِ نجیب صریح و سریع نوشتیم که بسمالله خاندنباید به مقرری در مقامِ وزارت دفاع تلاش و نوستالژی اش را مهار کند. چون درک میکردیم که روزی این رهبرانِ خاین پشتون بارِ ملامتِ خود ر بر دوشِ دگران میاندازند. دیدیم که چنان شد. و غنی چنان بر بسمالله خان تاخت و همه آن چه را ما پیشداوری کرده بودیم عملی کرد. اینجا من بخشی از همان مقاله را دوباره رسانی میکنم که طی آن از بسمالله خان خواستم تا در پی تقرر نباشد.لطفاً و بادقت بخوانید. غنی و یاران و بادارانِ هنوز سقوط را رقم نزده بودند و همه چیز در جایش بود.
۱۴۰۰ تیر ۱۶, چهارشنبه(من جانب دار تقرر آقای بسم الله محمدی در وزارت دفاع نیستم
دوستم تنها مارشال رزم امروز است و بس
فرارِ شب هنگام آمریکا درست فصل شکست شرم بار اما جدید آن کشور پس از ویتنام و ده ها جای دگر در جهان است.نوشتۀ محمدعثمان نجیب
سیرِ منفی تحولاتِ سیاسی نظامی در کشور به گونهی غافلگیر کننده است. اوضاع و احوال آشفتهی کشور مستوجبِ رسیدهگی عاجل و مقدم بر همه امور را بوده که سیاستورزان و سیاستًمداران مصروف آن ها نیستند. جهش های تقریبن قابل پیش بینی تحولات در سراسرِ کشور میرسانند که روند ادارهی مملکت در حال خروجِ عمدی از اداره و دیدهبانی دولت است و نا کارهگی ارکان رهبری ملکی و قوای مسلح را عریانتر میسازد. هر چند پاکستان مانندِ ایران هر دو از تهاجم و زخم زدن بر پیکر رنجور کشور ما به مقاصد مختلف ارضی، اقتصادی، سیاسی و در این اواخر آب دریغ نه دارند و رقابت های منطقه وی و جهانی شان را به خصوص که تحت فشار آمریکا قرار میگیرند بر کشور ما تحمیل میکنند، اما این بار ایران با چرخش نه چندان غیرقابل پیش بینی آرزوی گستردن بساط جنگ در همه کشور را دارد که پیش چشمان ما اتفاق میافتد. عربستان و شیوخ شیخنشین های اعرابِ عیاش و تروریست از این امر بیخبر و بی اثر نیستند.حملاتِ پیهمِ طالبان در چهار سوی کشور و بیشتر به شمال و واگذاری عمدی شهرستان ها توسطِ غنی برای طالبان فصل تازهیی از عملی سازی سیاست آمریکا و انگلیس است تا به هر نوعی شده شمال را بزنگاه خود توسط غنی کرزی و طالبان مبدل سازند و آسیای میانه را بر ضد روسیه تحت رصد داشته باشند. وارد شدن تلفات به نیروهای امنیتی و دفاعی کشور و مردم نشانگر و سقوط برق آسا و بدون مشکلِ شهرستان ها گویا توسطِ طالبان حاصلِ پلان های زمان کرزی است که غنی آن را دَرَو میکند. فراموش نه کنیم که با استفاده از این اوضاعِ نابه سامان زمان عملی شدن تهدیداتی است که روحانی رئیس جمهور ایران چندین ماه قبل در ارتباط به مهار آب های افغانستان توسط دولت مطرح و استان فراه را آماج حملات طالبان ایرانی قرار داده بود، البته که پاکستان هرگز نه میتواتد از نظر دور باشد. زیرا در بر اندازی اقتصادی و سیاسی و نظامی و حتا اجتماعی کشور ما همه بیگانه ها و همسایه هایی مثل ایران و پاکستان محور شرارت اند. اما حملهی آن گاهِ طالبان ایرانی به فراه ها فقط یک بخش کوچکی از دلایل نا امنی ها بود بر جغرافیای فراه. ولی فراتر از آن جنگ های سراسر کشور را میتوان نتیجهی سوی مدیریت عقلی و عمدی دولت مدسسِ افغانستان دانست و بس. زیرا این ها فقط مصروف فروعات اند که قدرت شان را استمرار بخشند و تفرقه را بر ملت تحمیل کنند. فاجعهی ملی کشور را فرا گرفته و شیرازه ها شکسته شده اند. و وزیر دفاع آن زمان، بیشرمانه بار بلند جنگ را در فراه جنگ مدیریت آب می دانست او توضیح نه داد که جنگ های تمام شرق و غرب و شمال و جنوب و شهادتِ جوانانِ ما در میدان ورزشی کریکت ننگرهار مدیریت چی و کی بوده است؟ کندز، کندهار، ارزگان، خوست و تمام کشور که در جنگ می سوزند، و نه بود رفاه و خدمات اجتماعی و نه بود توسعه و انکشاف متوازن و تقرری های نا متوازن، به یغما بردن اقتصاد به صورت سیستماتیک توسط یک تبار و قوم خاص، عملی شدن طرح تئوری های توطئه علیه سایرین و برتری جویی های تباری و قومی در چی است؟
از جانبی هم فشار این روز های ایران بر فراه توسط ایادی خریده شده اش به نام طالب، هشداری است به آمریکا و هم پیمانانش که بدانند خروج از برجام یا تحریم ایران کنش های منفی ایران را که هیچ گاهی هم به جانب افغانستان مثبت هم نه بوده است، بر علیه آمریکا در پی دارد و چالش زا است.با آن که آمریکا از آن فرصت به خوبی برای استقرار پایگاه های خود در حواشی مرز های ایران سود
جست ولی فشارهای این چنینی، گسست امنیت و فرصت های زندهگی را از مردم ما میگیرد و هر روز قافله ی مرگ جوانان رشید وطن را طویلتر می سازد. فرار دزدانهی یک ابر قدرتِ جهانی از کشور نتیجه و تبعاتِ نابخردی سیاسیون و نظامی های آمریکا و انگلیس و باور بیش از حدِ آنان به پاکستان و غرور. خاص اقتدار بود که توسط جنگ خاموش پوتین به سرافکندهگی فرار را بر قرار ترجیح داند.ترور بیولوژیکی مارشال دوستم توسط آمریکا و انگلیس به همکاری مستقیم غنی و کرزی و عبدالله در یکی چنان ایامِ دشوار مستقر بر شمال بخشی از ایجاد موانعی است در مبارزهی تنها مارشال وطن دوست و باغیرتی که همه عمر اما با صلابت و شکسته نفسی و مناعت چون کوهی در مقابل متجاوزین بود. نه احمدشاه مسعودی و نه مارشال فهیمی و نه دوستمی را داریم که در یک چنان حالات پوز طالب و طالب پروران را به خاک بمالند.سُتردن بار غم ملت و درد و اندوه این کشورِ ماتمزده در دستور کار هیچ گروهی قرار نه دارد.
##########————————-من جانبدار تقرر آقای بسم الله محمدی در وزارت دفاع نه بودم و نیستم،. به دلیل این که غنی به مشورهی کرزی و خلیزاد و پاکستان خواست در آخرین دقایقِ بازی طوق شکسته و غیر قابل ترمیم امنیت افغانستان را به گردن او بیاندازد و فردا بگوید که ما مقصر نبودیم، وزیر دفاع ما بیکفایت بود و چنان هم میکنند، اقتدار و کرسی نشینی آنقدر ها اهمیت ندارد که به خاطر آن تاریخ سیاهی برکارکرد های مان نوشته شود.#######—————- ما رهبر سیاسی نداریم ولی اکثر یابو های سیاسی کشور است تا خردمندانه در مقابله به این حملات و جلبِ حقیقی همکاری های آمریکا و متحدان اش برای تأمینِ امنیتِ همهی کشور به خصوص شمال اقدام نمایند. هیچ عقل سلیمی قبول نه میکند که تحرکاتی با چنان ساز و برگِ طالبانی و حملهیی به چنین گستردهگی را نیرو های بینالمللی آگاه نه باشند. پس الزامی است که دولت با مسئولیت و بدون بیتفاوتی در برابرِ ریخته شدن خونِ جوانان و مردمِ کشور نه برای ادامهی قدرت که برای بقای ملک و ملت کار کند.فاشیزم سیاسی، قبیلهوی، کشوری و شخصی دیگر هرگز کارا نیستند جزء امتدادِ لحظه های خونین و خون آفرین در کشور ما.یک آدم روانی و دیوانه و مستبد و دیکتاتور و قومگرا و دشمن آشکارِ ملت در شمال و شماالشرق و
حوزه ی پارسی زبانان در رأس ارگ آورده اند که غنی نام دارد و همه دیدیم اربابش در آمریکا و در بگرام با او چه کردند. آقا تا حال خمی به ابرو نیاورده که در کشور چی حال است چون میداند که پلان هایش عملی می شوند.)برگردیم بر گفتارِ بابای فراری که گفت وزیرِ دفاع پیش از او فرار کرده بود. این جا من در طی طریق برای برائتِ بسمالله خان نیستم و او مبرا از خیانت و جوابگویی به تاریخ و ملت نیست. اما ثابت است که بسمالله خان پیش از غنی فرار نکرده بود. این گزارشِ گزارشنامه حقیقت را میرساند.
۱۴۰۱ خرداد ۲۱, شنبه(حامد کرزی چرا می خواست پیش از طالبان ارگ را بگیرد؟
روز سقوط کابل، درخانه اش یک غریبه مهمان بود
احتمال پیوستن علی زی با شبکه حقانی
کرزی در روز سقوط کابل با همه رهبران ازجمله خلیلزاد تماس داشت.او، طالب را تا دروازه های کابل بدرقه و تشویق کرده بود. اما در آخرین دقایق چه اتفاقی افتاده بود که می خواست به ارگ بر گردد؟
او با عبدالمحمد معاون پی پی اس پیوسته در تماس بود. او گفت که دروازه ارگ را بسته کرده کسی را نمانید که چیزی را بیرون کند.چرا او ابتکار را در دست گرفته بود؟
کرزی عملاً یکی از خوانین درانی قندهار است.قوماندانان طالب مخالف شبکه حقانی از جمله قیوم ذاکر همان لحظه درمهمانخانه اش نشسته بود.قیوم ذاکر پیامی آورده بود.می گفت مه به شما احوال می دهم. با من درتماس باشید.———-جنرال هیبتالله علیزی، لوی درستیز ه روزه حکومت غنی
حامد کرزی میخواست به کمک نظامیان به ارگ برود و قدرت را در دست گیرد
اما او با این کار مخالفت کرد.کرزی برای رهبری کشور «فرد مناسب» نیست.وقتی حامد کرزی از فرار اشرف غنی خبر شد، به بسمالله محمدی، وزیر دفاع حکومت وقت زنگ زد و گفت: «فکر نمیکنی باید به ارگ برویم؟
گوشی آقای محمدی در بلندگو بود و کرزی میگفت: «یعنی مرا به ارگ ببرید. من رئیس جمهور خواهم شد.منظورش این بوده که خلاء قدرت آمده و تا روشن شدن وضع او سرپرستی حکومت را بگیرد.من سر به نشانه منفی تکان دادم:محمدی به کرزی گفت که همه به میدان هوایی کابل میروند.محمدی به کرزی گفت: «من نیز به میدان میروم. شما هم آنجا بیایید تا در این باره بحث کنیم، زیرا برخی از رهبران دیگر نیز آنجا هستند.درفرودگاه، احمد مسعود هم درطیاره پاکستان نشسته بود که به اتفاق دیگران برود به اسلام آباد. اما او را پیلوت های مقاومت پائین کرده در هلیکوپتر نشانده پنجشیر بردند.احمد به بسم الله می گوید که درطیاره جا هست، بیایید برویم به پنجشیر در آن جا تصمیم می گیریم.بسم الله میگوید شما بروید من و جاهد می آییم!وقتی طیاره به پنجشیر پروازکرد، این دو نفروارد هواپیمای ملکی شدند و طرف دوبی رفتند.جنگ هندوکش ها همه محاسبه ها را اخلال کرده
او میافزاید: «اگر مذاکره نتیجه ندهد، قطعاً جنگ داخلی رخ خواهد داد.جنگ داخلی هم اکنون درجریان است. او خبر ها را نمی شنود؟ ساعت ها از بیکاری در لاگر، درصفحه سکرین موبایل خود مشغول است. از جنگ خبر ندارد؟
کرزی در آن روز با همه مسوولان حاضر در صحنه صحبت کرده بود.به گزارش افسرحاضر دروزارت دفاع ملی، بعد از فرار ناگهانی اشرف غنی، طالبان درآستانۀ ورود به پایتخت بودند؛ مشاجرۀ سختی بین چهار جنرال و استرجنرال در ساختمان وزارت دفاع درجریان بود. این چهارنفر عبارت بودند از:استرجنرال بسم الله محمدی
دگرجنرال علی زی لوی درستیز بچهی فیلم سبوس.
دگر جنرال سمیع سادات بچهی فیلم هرزهگی.
دگر جنرال تاج محمد جاهد و شماری از میانه پایه های وزارت.افسر وزارت دفاع: دگرجنرال سمیع سادات به این نظر بود که دربرابر دشمن از هرگونه ظرفیت عملیاتی و تجهیزاتی بهره مند هستیم و باید از پایتخت دفاع کنیم. ###########بسم الله محمدی وزیردفاع چنین جواب می داد: گپ از گپ تیر است؛ دفاع مشکلی را حل نمی کند… بهتراست صحنه را ترک کنیم!دو ساعت بعد، بسم الله و جاهد به فرودگاه دوبی از طیاره پیاده می شوند! ##########
برمی گردیم به ادعای عصمت الله علی زی:تلفن کرزی – عبدالقیوم ذاکر درخانه کرزی بوده درآن لحظه – چی می کرده؟
قیوم ذاکر از فرماندهان نزدیک به سپاه قدس ایران در غرب است. شبکه حقانی او را از صلاحیت انداخته. خانه اش مدتی پیش تلاشی شد.او درآن ساعاتی که غنی گریخت در خانه کرزی چی می کرد؟
کرزی به اشاره ایران و انتقال پیام به وسیله قیوم ذاکر حاضر شده بود که قدرت را در دست گیرد.شبکه حقانی ازین موضوع آگاه است.اما از غنی تا معاونش، جنرال های پروتوکولی و بسم الله محمدی و علی زی همه گریخته بودند.) لذا معلوم است که وزیرِ دفاع با آن که خیانت کرد و به مقاومت نه پرداخت اما پیش از غنی فرار نه کرده بود. پایان جلد اول
عثمان نجیب