عـندلـیـب دل مگـر راه چـمــن گم کرده است
شـاخۀ شمشاد و بـوی نسـتـرن گم کرده است
لانـۀ ویــرانـه در بـاغ کهـن ســوزیــده اسـت
مرغ هجران دیده درآتش وطن گم کرده است
نغـمـۀ پـاریـنـه را گـویی که بلـبـل در چـمـن
در میـان غـلغـل زاغ و زغـن گم کرده است
آن که پـارســـی را جــدا ســازد از دُرّ دری
ریـشـه و بـن مـایـۀ گنج سخن گم کرده است
نـام یــزدان در زبـان فـارســی آیــد درســت
هر که ایـن معنا نمی داند ثمن گم کرده است
رودکی و حـافـظ و جـامی و بیدل بـاهـم انـد
درزبان مشترک، دل حُبّ من گم کرده است
نغمۀ ساز و غـزل با راگ دل سُـر می شـود
ورنه مطرب لی را در انجمن گم کرده است
محفل عشّاق گـر خـالی شـده از بـوی مشک
نافه را آهوی مشکین در ختن گم کرده است
در محـبـت پـایـه هـای هـمــدلی گـردد بـنـاء
عشق نکو اختلاف مرد و زن گم کرده است
در فغانسـتان صـدایی از تمـدن بـر نخـاسـت
چون خـرد نام خـراسـان کهن گم کرده است
آن قـدر پیراهـن پـیشین مـا شـد ریـش ریـش
سـر بـه لای پارگیهایی یخـن گم کرده است
رخش زسـتم را بـه پشـت دم اشـتر بسته انـد
گُردمیدان روی خراسب جرن گم کرده است
پـهـــلــــوان تـازه کار دور از رســـم کـهــن
یال وکوپال رابجنگ تن به تن گم کرده است
آن که بـا انـدیـشـه و دانـش می دارد سـتـیـز
عقل را در چـاه تـاریک بـدن گم کرده است
روی پنهان می کـنـد از چشم دوست و آشنا
لیک دامـن می زنـد بالا لیفن گم کرده است
مـردۀ افـراطـیــت را بـر سـر پـا کـرده انـد
آن که عشق زندگانی درکفـن گم کرده است
در دهـان کـوسـه مـاهی دانـۀ گـوهـر مجـو
تا زلال چـشــمۀ دل در لجـن گم کرده است
در همه دنیا طلسم داعـش و طالب شکسـت
تاکه یزدان ترس وبیم اهرمن گم کرده است
نه فـقـط افـراطیت از شـام و از بغـداد رفت
تیغ خون آلـود خود را دریمن گم کرده است
جای طالب در دل افغانسـتانی نیست نیست
طالـب کـشـتار معـنای حَسَن گم کرده است
رسول پویان
2/11/2020