میوۀ نورس
ما دوستی به هـر کس و نا کس نمی کنیم
میل و هوس ، به میوۀ نو رس نمی کنیم
از ریب و از ریــا و ، تظاهــر وَ مکر ها
بر تن لباس ِ مخمل و ، اطـلس نمی کنیم
بهر ِ تحـرّی یی کـــه ، حقیقت شــود بـیان
بیم و هراس و ترس ، ز هر خس نمی کنیم
تا وحــــدتی بــــه عالــم ِ انسان ، مستـقـر
هـر لحظه جان فــدا و ، دمی بس نمیکنیم
آزاده ایــم و حـرف ِ حقیقت ، شعار ِ ماست
بر دار می رویـــم و خـود اَخرَس نمی کنیم
از رنگ در گـــریــز و ز نیرگ ، در فرار
خود را به حرف ِ مُفت ، ملبس نمی کنیم
در دل هــــرآنچــه است ، برانیم بر زبان
پیغــام ِ حـــق ، به داخــل ِ محبس نمی کنیم
روزانـــه و شــبانـه ، بــه بال ِ وفا ، پَریم
بی حُـرمتی بــــه عشـق ِ مــقـدس نمی کنیم
خــاموش و ســـاکتیم و ، صریر ِ قـلم بلند
هــــر دوغ را مگس شده ، بنگس نمی کنیم
« نعمت » حـریـر ِ واژۀ احباب کیمیاست
مشـکل بـه مـا رسـیده و واپـس نمی کنیم
نعمت الله مختارزاده شهر اسّن آلمان