محمد عالم افتخار
با نثار بهترین درود ها و تمنیات به عزیزان و همسرایان و همسنگران دردمند و اندیشنده و اهالی کمال و فضل و هنر وطن؛ عرض میدارم که کم از کم پس از سه دهه تصمیم گرفتم و یا درست تر است بگویم که وادار و ناچار شدم تا به شعر و سرود باز گشته، پناه بجویم و از این والاترین و دیرین سال ترین ملکه و ممارسهِ نیاکان مان در جواهرستان دُر دری استفاده و استفاضه ببرم.
به دیدگاه یا مکاشفه و بازیافت من؛ این گونه تمرین ها و آفرینش ها برای همه ما و مردمان و قبایل و اقوام کنونی و آینده ما از اهم ضروریات است که جای آنرا با ارزش و هنر و اِعمال اثر دیگری نمیتوان پُر کرد.
ولی مسلم است که به این نام و این بهانه نمیتوان و نباید ابتذال و سخافت ارتکاب نمود و بی هیج مایه ای غوغا و عربده سر داد. هزار نکته باریکتر زمو اینجاست!
البته اینجا کس به غزلیات و مطایبات و مراثی و بیرونداد های رواندرستانه یا بیمارانه کسی کاری ندارد. هدف ترکیز بر هنگامی است که با روح و روان درد مند و زجر کشیده و آرمانها و سرکوفتگی های امیال مشروع و بدیهی و طبیعی و زجر و داغ یا عشق و شور همه گانی یا اکثریت های مردمان مقابل استیم.
عرصه نازک و حساس و ظریف که بی هنران و کمتوشه هایی مانند این کمترین؛ باید از هوس ورود های ناشیانه به آن بترسند و بر خویشتن بسی سخت گیرند.
جسارت بنده به معنای این نیست که کاری و کارستانی کرده ام. جسارت من محضاً به دلیل خالی بودن غم انگیز و درد آور و یأس آلود این گستره بوده است.
با همه کمدانی و کمتوانی؛ رجامندم اهل ذوق و هنر و شعر و سرود و ترانه نظر مهربانانه و دلسوزانه بر این سیاهه بیافگنند و در صورت دریافت رگه های هرچند ناچیز شایستگی؛ آنرا با ژانر های دیگر هنری و افرینشی چون آواز و تصویر ترکیب و تألیف نموده به نشر و اشاعه همه گانی تقدیم بفرمایند تا درجات بالاتر مراد حاصل آید.
ایام به کام
*****************
ای داد افغانستان! بیداد افغانستان!
فریاد افغانستان! فریاد افغانستان!
تو مهد آفتاب، فردوس آرمان، پابست جام جم؛ اُم البلاد شرق، از دور ترین زمان.
تو ملک کاوه و استان طاهری؛ یعقوب گُرد را باروی سروری؛
بو مسلم از تو خاست، سقف فلک شگافت طرح نوین بریخت دنیای تازه ساخت؛ با رستخیز خلق، در زبده انقلاب.
ای داد افغانستان! بیداد افغانستان!
فریاد افغانستان! فریاد افغانستان!
بود زندگانی ها از تو شگوفه خیز، بود مرگ و درد و غم؛ از تو بعید نیز؛
دشت تو پر ز گل؛ باغ تو پر ز مُل؛ پُر شهد و باده و سرشاری و سرور؛ پر عشق و شعر و شور، بانگ نسیم و آب!
ای داد افغانستان! بیداد افغانستان!
فریاد افغانستان! فریاد افغانستان!
از جهل دین لیک، شیطان خدا شدت؛ زانسوی بحر ها، از لای ابر ها و ز درز «دیورند»، اردوی اهریمن فرمانروا شدت؛
پندار نیک را، گفتار نیک را، کردار نیک را؛ در تو تباه کرد اشرار پشم و ریش؛ با رنج و با عذاب!
ای داد افغانستان! بیداد افغانستان!
فریاد افغانستان! فریاد افغانستان!
شد دخمه های مرگ، دشت شقایقت؛ خون و جسد گرفت، پهن حدایقت؛ ایمینی ترک کرد شهر و ده و دیار؛ یا ترس و دلهره، یا بمب و انتحار؛ نه تاب ماندن نه قوت فرار؛ گو سقف آسمان شد برسرت خراب!
ای داد افغانستان! بیداد افغانستان!
فریاد افغانستان! فریاد افغانستان!
یک دسته غلام، امیر و حاکمت؛ تریاک و هیروئین، عنوان قایمت؛ جاسوس های غیر صاحب مقام تو؛ فساد و غدر و شرّ سبک و نظام تو، نی فکر و عاطفه، نی سنجش و حساب.
ای داد افغانستان! بیداد افغانستان!
فریاد افغانستان! فریاد افغانستان!
چنگیز اگر شکست، بالای قامتت، برخاستی تو باز بر پای حکمتت؛ انگریز اگر درید لوای رفعتت، «افغانی» بر نمود اندام حاجتت: کز «عالمان سوء» دور دار دولتت؛ دادت «امان شاه»، تفصیل آن جناب!
ای داد افغانستان! بیداد افغانستان!
فریاد افغانستان! فریاد افغانستان!
هیهات! فریب باز؛ بس فتنه ساز کرد؛ ابلیس به نام دین؛ با «عالمان سوء»، ملای کور و لنگ، در قلب ساده ات، دستان دراز کرد. واماندی از زمان، پس ماندی از حریف؛ هم خود به دست خود؛ کردی خودت تباه. برگرد ازین طریق تا گردی راهیاب!
ای داد افغانستان! بیداد افغانستان!
فریاد افغانستان! فریاد افغانستان!
14 عقرب 1396
محمد عالم افتخار