چرا این شور بختی ها ز دامان مسلمانیست
نه در کیش مجوس و هندو و آیین نصرانیست
ورق بی جـــــــــا زند ملا کتاب آسمانی را
کجــــــــــا تفسیر مهمل درخور آیات قرآنیست
ز تفسیریکه داعش میدهد از سوره ی قرآن
نکاح مرد و زن در شرع سنگر حکم یزدانیست
به خنجر پاره میسازد ستمگر سینه ی مظلوم
ز خوناب دو چشمم بستر ره سرخ و الوانیست
شگفت افسانه می بافد جهان از بی سرانجامی
به پای دار طـــالب هرکی اسماعیل قربانیست
به پاس خــــــاطر دالر٬ به روی نازک دینار
به دین خود جفا کردند که راه و رسم افغانیست
درخت دین نگیرد برگ و باری زین سیه کاران
بیابی هرکی را روزی خط سندر به پیشانیست
مـــــجاهد سر به زانوی تفکر می برد گاهی؟
روان کافر به اقمار و زما یک ریش جنبانیست
ید موسی برون از آستین کن تا شب هنگامی
کند روشن محیطی را چو شب تاریک و ظلمانیست
من از (فضل) مسیحایی نفس خواهم چی می باید
چو پرویزن مشبک سینه بی دارو و درمانیست
روان من روان است همچوآب از چشمه ی خورشید
به دریای که موجش تا فلک سرمست و طوفانیست
دوکان شعر گــــــفتن بعد ازین من تخته میسازم
متاع کس مــخر را عرضه بر بازار نادانیست
نمانده ست جست و خیزم از کهولت در بن بستر
چی لازم وصف آن دلبر دهانش گر صدف دانیست
سخن (فرخاری) چون خنجر شگافد سینه ی صخره
به گوش ناشنو سرب مـــــذاب از دیگ جوشانیست
مولانا عبدالکبیر فرخاری
ونکوور - کاناد